روز تعطیل بود و هر مرگخواری در حال انجام کاری بود.آشپز خانه- بیا ایوای مامان این کیک میوه 2 متری رو برات درست کردم. بخور ایوای مامان!
و ایوا کیک را درسته قورت داد. در همان لحظه سر و کله ی پلاکس که داشت نقاشی میکشید پیدا شد.
- بانو مروپ! قاطی اون کیک خوشمزتون چی بود؟
- آوو، پلاکس مامان، قاطیش میوه، آب پرتقال بیهوشی، آب آلبالوی انفجاری و چیپس منفجر کننده سیب بود.
و پلاکس هر لحظه نگران به ایوا نگاه میکرد.
- و ایوا، خوردش؟
- بله، پلاکس مامان! ایوای مامان، همه رو خورد. تو هم میخوای مامانم؟
و پلاکس با ترس و لرز جواب داد:
- آوو، ام، وقتی نقاشی میکشم باید سبک باشم. فعلا!
- خب، ایوای مامان؟
ایوا دیگر ایوا نبود. ایوایی بود سیاه و زغال و وحشتناک!
تالار اصلیدر تالار اصلی تام دست و پایش را گم کرده بود و غافل از اینکه لینی آن را کنده و برای معجون هکتور برده بود.
- آوو، تام داری چی کار میکنی؟
تام بدون دست و پا به لینی که داشت بالای سرش پرواز میکرد نگاهی انداخت.
- شک ندارم که آگلا دست و پامو برداشته. مسخره!
- تام، دست و پاتو گم کردی؟ آوو، هکتور برای معجون ضد خواب برای سدریک دست و پا نیاز داشت و منم گفتم تو که فعلا دست و پا نیاز نداری، پس بردمشون.
مطمئنن اگر تام دست داشت، لینی را میگرفت و زیر پای نداشته اش له میکرد.
- لینی!
و لینی دید آنجا بماند خطر ناک است پس جیم شد تا به کلنی حشره هایش برسد.
- بلاتریکس! بیا!
و بلاتریکس سراسیمه وارد شد.
- چی شده؟ ارباب ماموریت داده؟ ارباب کاری داره؟ ارباب...
- صبر کن. هیچ کدوم. لینی دست و پامو برای معجون ضد خواب برای سدریک برده! حالا چی...
- فقط برای همین؟ میخوای خودم تمام قطعاتت رو جدا کنم و برای معجون هکتور ببرم؟ به علاوه یک کروشیوی خوشمزه؟
تام که از کارش پشیمان شده بود، آب دهانش را قورت داد.
- ببخشید!
هرچه بود بلاتریکس حواسش نبود اما موقع برگشت ناگهانی تنه ای محکم به تام زد و تام تکه تکه شد.
آزمایشگاه هکتوردر آن سو هکتور معجون ضد خواب برای سدریک با دست و پای تام درست کرده و آماده بود.
- لین؟
- بله؟
- اینو برو بده سدریک بخوره.
لینی چرخی در هوا زد و بشر را از دست هکتور گرفت.
- چشم.
با خوشحالی پرواز کنان به سمت سدریک راه افتاد. داشت خیال میبافت که سدریک اگر دیگر نخوابد میتواند برای نگهداری ارتش حشراتش به او کمک کند.
- هی، سدریک بیا اینو بخور.
سدریک بخت برگشته هم که نمیدانست چیست سریع از خواب پرید.
- هی، چرا از خواب بیدارم کردی، چی شده؟
لینی خوشحال چرخی زد و بشر را در حلق سدریک فرو کرد.
- آبمیوه خوشمزه ای که هکتور برات درست کرده.
چشمان سدریک گرد شد و سعی کرد بشر را بیرون تف کند. ولی دل غافل، معجون پایین رفته بود.
- وای!
ناگهان سدریک به خوابی همانند خواب زیبای خفته فرو رفت.
- ا... سدریک که خوابید. هکتور؟
هکتور که در حال دست خشک کردن بود به بیرون دوید.
- کار کرد؟
-نچ! این که خوابید بازم!
-ا شاید بهش نساخته. بیدار میشه. بیدار میشه.
- اینو که فکر نمیکنم دیگه بیدار بشه. خدا بیامرزدتش!
در حیاطدر آن طرف رودلف محو یک ساحره بنظر خودش با کمالات شده بود و بلاتریکس هم آنجا نبود!
-هعی!
ساحره با صدای کلفت رودلف از جا پرید.
- ببخشید شما؟
- رودلف هستم، محو ساحره با کمالات...
- هی رودلف؟ داری چه غلطی میکنی؟
این بلاتریکس بود که خود را به موقع به رودلف فرستاده بود.
- ام... داشت با من حرف میزد.
بلاتریکس نگاهی مرگبار به ساحره کرد و یک کروشیوی چرب و چیلی مهمانش کرد.
- بلا، داشتم به دشت نگا...
- میری بریم تو، یا به تو هم یک کروشیو عین این بدبخت مهمونت کنم؟
رودلف آب دهانش را قورت داد و همرا بلاتریکس به داخل خانه ریدل ها به راه افتاد.
در سرسراملانی داشت به سرسرای خانه ریدل ها میرفت که به آموس دیگوری دیگوری برخورد که که کفش پاشنه بلندی که معلوم بود مال بلاتریکس است بر سر آگلا میکوبید.
-دامبوی دزد! داشتی چی کار میکردی؟
- آموس؟ داری چی کار میکنی؟
آموس که ملانی را با بلاتریکس اشتباه گرفته بود لبخندی زد گفت:
- مادمازل، دامبلدور رو داشتم میزدم. داشت توتون های من رو کش میرفت!
ملانی به آگلا خیره شده بود که داشت به غرغر های پیپ سخنگویش گوش میداد.
- من نباید اینجا باشم. من نباید اینجا...
آموس به سمت آگلا چرخید. در همان لحظه آگلا فهمید چه کاری کرده.
- پس کله زخمیم با خودت آوردی، آره؟
و ملانی آن دو را تنها گذاشت که به کارشان برسند.
- هی، گابریل، داری چی کار میکنی؟
گابریل آهی کشید و گفت:
-این توتون هارو نمیبینی؟ دارم میشورم و میسابم.
میشورم
میسابم
لای لای لای...
و گابریل را هم تنها گذاشت که به شعر گفتن و سابیدنش ادامه دهد.
...................................................................................................................
این بود یک روز تعطیل مرگخواران!