نتیجه دوئل رز زلر و رکسان ویزلی:امتیازهای داور اول:
رز زلر: 27 امتیاز - رکسان ویزلی: صفر امتیاز
امتیازهای داور دوم:
رز زلر: 23 امتیاز - رکسان ویزلی: صفر امتیاز
امتیازهای داور سوم:
رز زلر: 25 امتیاز - رکسان ویزلی: صفر امتیاز
امتیازهای نهایی:
رز زلر: 25 امتیاز - رکسان ویزلی: صفر امتیاز
برنده دوئل:
رز زلر!..................................
صبح بسیار زود، حتی قبل از طلوع خورشید از خواب بیدار شد.
نگاهی به قلموی کوچکش که گوشه اتاق خوابیده بود انداخت و سعی کرد طبق هر روز، به او صبح بخیر بگوید.
سعی کرد... ولی نتوانست.
فقط صداهای نامفهومی از دهانش خارج شد.
ترسید. جلوی آینه رفت.
-سلام پلاکس!
به تصویر خودش توی آینه سلام کرده بود. ولی جمله را فقط داخل ذهنش شنیده بود. چیزی که از دهانش خارج شد بیشتر شبیه آوازی بی سرو ته بود.
وحشتزده به ساعت روی دیوار نگاه کرد.
زمان جلسه... کمی قبل از ظهر. سریع ردایش را پوشید و راهی سنت مانگو شد.
یک ساعت بعد خوشحال و خندان جلوی دکتر ایستاده بود.
-خیلی ممنون. واقعا نگان شده بودم. الان دیگه مشکل حل شده؟
دکتر مقداری علف و چشم پیکسی خشمگین داخل کیسه ای ریخت.
-بله... تقریبا. فقط یکی دو تا حرف رو نمی تونین درست تلفظ کنین. مثلا اگه دقت کرده باشین به جای "نگران" گفتین "نگان"! یعنی "ر" و مشابهینش رو نمی تونین تلفظ کنین. ولی بازم نگران نباشین. چون تا فردا مشکلتون کلا حل می شه. بهتون توصیه می کنم این حمام های رنگ رو کنار بذارین. بوی رنگ، روی تارهای صوتیتون تاثیر بدی می ذاره.
پلاکس چیزی نگفت. دارویش را برداشت و خارج شد. دکتر هرگز نمی فهمید که استراحت در وانی پر از رنگ سبز، چقدر آرامش بخش است.
به خانه برگشت. باید برای جلسه آماده می شد. رکسان ویزلی برنده وقت شناس ترین جادوگر سال شده بود و پلاکس به عنوان مجری، باید او را به جمعیت حاضر در سالن معرفی می کرد!
جلوی آینه رفت و ردایش را مرتب کرد.
درست در همین لحظه بود که ذهنش جرقه ای زد.
-اُکسان ویغلی!
حدسش درست بود. نمی توانست تلفظ کند. "ر" و مشابهینش را!
-بدبخت شدم! چی بگم بهشون؟ بگم نمی تونم؟ کاش این جلسه عقب میفتاد!
راه حل همین بود! عقب انداختن جلسه!
دقایق بعدی پلاکس صرف دویدن، خرید مواد اولیه، دویدن، دم کردن معجون و دویدن شد!
دویدن آخری به مقصد خانه رکسان بود!
-جان من بنوش! یه ملاقه...یه قاشق!
رکسان وحشت زده دور خانه می دوید و پلاکس به دنبالش!
-یه کمی بنوش خب... صدات تقویت می شه. خوب می تونی سخنغانی کنی!
-نمی خوااااااااام.... دست از سرم بردار... من از ملاقه می ترسم. از قاشق هم همینطور. اگه می گفتی مستقیم، پاتیل رو سر بکشم باز یه حرفی!
پلاکس متوقف شد.
-مشکلت همین بود؟!
و رکسان که متوقف نشده بود، بعد از تمام کردن یک دور کامل، به پلاکس برخورد کرد.
پلاکس پاتیل را به رکسان داد.
و رکسان بدون هیچ ترسی سر کشید.
پلاکس با خوشحالی و آرامش به سمت سالن کنفرانس به راه افتاد. چند دقیقه بیشتر طول نمی کشید که رکسان به خواب عمیقی فرو می رفت و هرگز به مراسم نمی رسید!
تکاپو و همهمه شدیدی در سالن کنفرانس حاکم بود. برگزار کنندگان مراسم سعی می کردند سالن به بهترین شکل ممکن، آماده شود.
مهمان ویژه مراسم، جادوگر شاخ دار زیبای خفته بود که به زودی می رسید.
پلاکس با بی خیالی مشتی جیرجیرک سوخاری برداشت.
- غکسان نیومده... نه؟
مسئول مراسم با نگرانی به در خیره شد.
-نه... ولی می رسه. اون خیلی وقت شناسه. برای همین داره جایزه می گیره.
دقایق پشت سر هم سپری شدند و همانطور که پلاکس پیشبینی می کرد، خبری از رکسان نشد.
مسول مراسم به پلاکس که خودش را در ظرف پودینگ غوطه ور کرده بود نزدیک شد.
-داری چیکار می کنی؟ زود بیا بیرون سرو وضعتو مرتب کن. نوبت توئه.
پلاکس برای یک ثانیه وحشت کرد.
-چی شده مگه؟ اومد؟
مسئول با بی حوصلگی پلاکس را از پاتیل پودینگ بیرون کشید.
-نه بابا... نیومد. هر چی جغد فرستادیم هم جواب نداد. مهمون ویژه رو که نمی شه پس فرستاد! برای همین یه ساعت، از سه ماه قبل وقت گرفتیم. داورا تصمیم گرفتن جایزه رو به نفر دوم بدن. اون سخنرانی می کنه. برو روی صحنه و دعوتش کن.
پلاکس با خودش فکر کرد که اسم نفر دوم نمی تواند به بدی رکسان ویزلی باشد.مثلا تام جاگسن، کتی بل، اگلانتاین پافت!
سریعا سرو وضعش را مرتب کرد و روی صحنه رفت. پاکت را برداشت و در حال باز کردنش شروع به صحبت کرد.
-خانم ها و آقایون... ضمن خوش آمد گویی به شما بسی مایه مباهات من است که...
که...
که....
و چشمش به اسم برنده افتاد!
رز زلر!