داشتم میگفتم جناب سروان،اون یکی دخترم بانز هم اختلال شدید تغذیه داره،عادت داره هرشب قبل از خواب آجر پاره و میله بخور.بنابراین میتونه آسیب شدیدی هم به ساختمونتون بزنه.خودمونم...
- عه بلاتریکس؟ارباب...بابا؟
بلاتریکس وسط حرف گابریل پرید.
- همونطور که بهتون گفتم گابریل سندروم دهن بی قرار داره.بدون اینکه بفهمه چی میگه حرف میزنه.
مامور به لرد اشاره کرد.با سوئ ضن گفت:ولی شما اشاره ای نکردین ...و اینکه الان به پدرشون گفتن ارباب؟
- آخی...دخترم میخواد بگه بابا دهنش اشتباه میجنبه.
و درحالی که اشک نمیریخت،با دستمال کاغذی چشمانش را پاک کرد.
مامور دفتر بزرگی را از زیر میز در آورد و روی میز باز کرد.
- اسمتون؟
- بلاتریکس لسترنج
-و اسم شما؟آقای؟
اینبار دیگر نگاه تهدید آمیز برای لرد کفایت نمیکرد.آتش خشم درونش در حال شعله ور شدن بود.هیچ خون اصیلی حق پرسیدن اسم او را نداشت.چه برسد به یک مشنگ.با این وجود سعی کرد چیزی از خود بروز ندهد.
- ولدمورت
- و اسم فامیلتون؟
- ولدمورت!اسم من همین است.
مامور نگاه مشکوکی به لرد و بلاتریکس انداخت.
- عذر میخوام قربان ولی شما باید حتما به من فامیلیتون رو بگید.
بلاتریکس درحالی که سعیداشت جو را عوض کند گفت:ای وااای دیدی چی شد؟یادمرفت قرص بچه هارو بیارم.عزیزم میری قرص بچه هارو از توی ماشین بیاری؟
تا کنون کسی به لرد دستور نداده بود ولی خرد و سیاست همایونی این را حکم میکرد که در موارد خاصی استثنا قائل شود.
- درست است.پس من مرخص میشوم.بلاتریکس خودت امضا کن.
اما مامور مشنگ دست بردار نبود.
- فقط قبلش...میشه کارت شناساییتون رو ببینم آقا؟
سکوت خطرناکی در فضا حاکم شد.این سکوت مرگبار،مرگخواران را میترساند.آنها به خوبی میدانستند که لرد فقط تا حدی به سیاست ها تکیه و مراعات میکند.
- نشنیدین؟کارت شناساییون جناب!
ناگهان نور سبزی از زیر آستین کت لرد بیرون جهید و صاف بر سینه ی مرد مامور برخورد کرد.در برابر چشمان وحشت زده ی بانز،گابریل و بلاتریکس،مرد مامور با چشمانی باز و خالی از زندگی نقش بر زمین شد.
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۴:۳۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۸:۲۳