تف تشت
.Vs
WWA
پست چهارم:
تجربه کردن چیز خیلی خوبی ست، اما نه وقتی که باعث پشیمانی و سردرگمی و غلط کردم بشود. تف تشتی ها در مرحله ی سردرگمی بودند و به سرعت درون تونل رنگی رنگی پیش می رفتند.بن پاتر های عمامه به سری که گاه به گاه از بین رنگ های تونل سرشان را بیرون می آوردند همه آنها را گیج و وحشت زده کرده بودند. تف تشتی ها به هم چسبیده بودند و در این فکر بودند که نکند تا ابد درون این توهم های پیچ در پیچ سرگردان باشند.
آنها کم کم به مرحله ی سوم که غلط کردیم وسیله ی کریچرساز استعمال کردیم و فکرکردیم کاپیتانمونه و کارش درسته وارد شده بودند که ناگهان تونل گردشی کرد و همگی با کله درون حوضچه ی آب گرمی افتادند.
اولین کسی که سرش را از آب خاکستری رنگ حوضچه بیرون آورد ملانی بود. او با تعجب به اطرافش نگاه کرد، آنها درون حوضچه ای در وسط حمامی قدیمی و بزرگ با کاشی کاری هایی عجیب غریب فرود آمده بودند. درون حمام پر از حوری های باحجابی بود که با دیس های انگور و سیب و انجیر و موز به اطراف می رفتند.
اتاق های ماساژ و حمام های تک نفره ی بخار و وان های پر از شیر و گل سرخ و پر جغد و غیره دورتادور حمام به چشم می خورد.ملانی شک کرد که نکند همگی جان به مرلین تسلیم کرده و مرده و به آن دنیا رفته اند، لکن همه چیز به قدری ریلکسیشن طور و آرام بخش بود که تف تشتی های دیگر تا سر از آب درآوردند همه چیز را فراموش کردند و با لبخندهای ملیح به سمت دیس های میوه و اتاق های ماساژ دویدند.
در میانه ی راه پیرمرد عمامه به سر و بلند بالایی با عصایش زیرپایی ای برای اینیگو گرفت و با افتادن اینیگو بقیه هم به دنبالش مانند دومینو پخش زمین شدند.
-چرا میزنی؟
-این نعمت ها برای کسانی است که دشمنان مرلین را نابود کرده و دست از وسوسه های دنیوی برداشته و به اینجا وارد شده اند.
-داداش دوتای اولی به کنار به هرحال ما به اینجا وارد شدیم دیگه، پس حتما یه چی بوده.
-باید ثابت بشود.
-اَکّهِی.
-اجازه بدید ما با یکی ازین حوریا صحبت کنیم.
یحتمل ثابت میکنه براتون.
-ما در اینجا مراسم مقدسی داریم که می تواند مومن بودن شما را ثابت کند. چند گوی رنگی و شش دروازه مشخص میکنند که شما ایمانتان قوی است یا نه.
-گوی رنگی و شیش تا دروازه، هی دراز، این همان کوییدیچ خودمان نیست؟
-خیر، این کویی دیچِ مقدس است. شش حوری و یک مرد مقدس به نام بن پاتر حریف شما محسوب می شوند.
تف تشتی ها که با شنیدن اسم بن پاتر گوش هایشان تیز شده بود با دیدن هفت حوری چشم ابرو مشکی و باحجاب و بن پاتری ریش شانه زده در میانشان فک هایشان نیز افتاد.بن پاتر بدون مسلسل و لباس رزمی با فراغ بال جاروی طلایی رنگش را در دست داشت و برای آنها ابرو بالا می انداخت.
-ما باید این مردک رو از روی زمین محو کنیم! اینجا هم به دنبالمان آمده تا حوری هایمان را بدزدد.
-هنری هشتم باید دهنش رو بست و بازی اش را کرد. اگر باخت به شام امشب حوری ها تبدیل شد.
کریچر که چشم های جستجوگرانه ی تیزی داشت به استخوان های جمجمه و دست و پا که در گوشه ای از حمام و کنار آتشدان بزرگی روی هم افتاده بود و بسیار شبیه به استخوانهای انسان بود اشاره کرد.
-اون سامسونت لعنتی تو باز کن، باید ازینجا بریم.
-اگه ما برد همه چیز داشت و بن پاتر هم خیط شد و دیگر دنبال اینیگو نکرد، اینیگو هم بردمون رو به خاطر داشت.
-اوه حتما... اما اگه نبریم؟
-ما می بریم همرزمان، جاروهایتان را سفت بچسبید تا به این خیارهای دریایی نشان بدهیم یار واقعی مرلین کیست.
جاروهای ممد۲۴ زهوار دررفته ای از ناکجا ظاهر شد و جلوی آنها توقف کرد، جاروها جیرجیر صدا می کردند و با تنبلی و گیجی حرکت می کردند.
-الان ردیفشون می کنم!
هنری هشتم با عجله به سمت جاروها رفت، آنها را زیر شنلش گرفت و از بطری جیبی اش مقداری آب شنگولی به هرکدام آنها داد در کسری از ثانیه جاروها شروع به درخشش کردند و با سرعت باد به دست هرکدام از تف تشتی ها رسیدند.
-اوه، دست خوش بابا!
-چاکریم ملانی خانوم. بلاخره برای بردن حوریا... چیزه، بازی... منم هرکاری از دستم بربیاد میکنم.
وقت تنگ بود، تف تشتی ها همگی روی جاروهایشان نشسته و اوج گرفتند، قبل بازی همگی تف هایشان را در تشتی ریخته و قسم خورده بودند که ببرند.بن پاتر و کریچر در وسط زمین بایکدیگر دست دادند و پیرمرد عصا به دست به عنوان داور در شیپورش دمید.توپ ها رها شدند. اما به جای اینکه بازی شروع شود تغییر قیافه ی حوری ها شروع شد.
حوری های محجبه ی کوافل به بغل و چماق به دست ناگهان تبدیل به حوری های هالیوودی و ناز و عشوه دار شدند.ملانی تنها دختر تیم بود و با تعجب به چشمان قلبی شده و لب و لوچه ی آویزان هم تیمی هایش نگاه می کرد.هنری هشتم با عجله سعی داشت کچلی سرش را بپوشاند و برای حوری بلوند کناری اش داستان هایی از جنگ هایش تعریف می کرد.
این حالات هنری هشتم طبیعی بود اما وقتی ملانی سرکادوگان را دید که با تک سم زدن با اسبش سعی دارد توجه یکی از حوری ها را جلب کند فهمید یک جای کار اشکال دارد. به سرعت یقه ی کریچر را که با عجله به سمت حوری چشم ابرو مشکیِ کت شلوار پوشی می رفت، گرفت و او را وسط هوا تکان تکان داد.
-یهو چتون شد؟ کریچر! ما برای بازی اینجاییم.
کریچر همچنان سعی داشت از دست ملانی خلاص شود و به سمت حوری مذکور که با خجالت به او نگاه می کرد پرواز کند. آغامحمدخان نیز با آنهمه دک و پوزش دست حوری ای را گرفته و باهم به سمت افق پرواز می کردند.
ملانی متوجه شد که حمام مختلط تفکیکی یعنی چه! آنها صرفا آمده بودند که بمیرند، چون تمام اعضا جز خودش مسخ شده بودند. خودش و...
ملانی با جارویش دوری زد و به سمت دروازه ها جایی که میمبله میمبلوس تونیا با بیخیالی ایستاده بود رفت. آنها مجبور بودند این بازی را دونفره ببرند.
چند دقیقه بعدملانی بعد از مذاکره ای که با میمبله داشت به زمین حریف رفت. او با خوشحالی فهمید که هیچکدام از حوری ها اصلا کوییدیچ بلند نیستند تا بتوانند ببرند، کوافل بی هدف در دست حوری ای که از اینیگو میخواست تا خوابش را برایش تعبیر کند مانده بود، حوری های مدافع چماقشان را انداخته بودند و به دلبری مشغول بودند. بلاجر ها در بالای سر ملانی ویژ ویژکنان و بی هدف پیش می رفتند.
ملانی چندده بار با کوافلی که به دست آورده بود به دروازه ی حریف گل زد اما بازی تا وقتی که اسنیچ را نگرفته بودند ادامه داشت. کریچر همچنان مشغول چاپلوسی از حوری ای بود که به نظرش کمالاتی مانند اربابش داشت.ملانی با جارویش به سمتش خیز برداشت تا اورا با چک و لگد هم شده به بازی برگرداند چون فهمیده بود که میمبله حوری را از قوری تشخیص نمی دهد چه برسد که بخواهد گوی زرین را پیدا کند.
اما ناگهان داد و بیدادی در زمین پیچید، بن پاتر غیرتی شده بود و با هنری هشتم که سه حوری را پشتش قایم کرده بود گلاویز شده بود. در همین هنگام ملانی چیز زرینی را دید که درون ریش بن پاتر برق می زد. گوی زرین در این تله ی پشمی گیر کرده بود و راه فراری نداشت.
ملانی راهش را عوض کرد و به آن سمت رفت. با علامت او میمبله هم به دنبالش به راه افتاد.
-دوتا آقای متشخص که نباید باهم اینجور دعوا کنن.
بن پاتر و هنری درهمان حالتی که مو و یقه هم را در دست داشتند با تعجب به سمت ملانی برگشتند.
-مخصوصا جلوی خانوما، بلاخره شما هردو مردای جنتلمن و شجاعی هستین.
حوری ها با غرغر و حسودی به او نگاه می کردند و منتظر بودند تا گیسش را بکنند، اما بن پاتر سر جایش خشک شده بود و این چیزی بود که ملانی می خواست، او سریعا چشمکی به میمبله زد.
هیچ اتفاقی نیفتاد. دوزاری میمبله کج بود!
-گوی زرین!
میمبله بلاخره دوزاری اش راست شد و به سمت بن پاتر و ریشش خیز برداشت و ریش بن پاتر را که گوی زرین درونش گیر کرده بود را با قدرتی باورنکردنی کشید و آن را از بیخ کند و با سرعت بیشتری به سمت کریچر پرواز کرد.
ملانی در لحظه ای که حوری ها به سمتش هجوم آوردند میمبله را دید که ریش بن پاتر را در عمیق ترین قسمت گوش کریچر فرو کرد و بن پاتری که با چانه ی قرمز شده در تعقیبش بود را ناکام گذاشت.
ناگهان همه آنها خود را در حالی دیدند که دور هم جمع شده بودند و هدبنگ می زدند و بن پاتر در وسطشان افتاده و خروپف می کرد.کریچر به سرعت سیم هارا از کله بن پاتر جدا کرد و با این حرکت ناگهان تف تشتی ها درون دشت پر از علف سبز ایستاده بودند.
اینبار سرکادوگان با لگدی سیم ها را از یال اسب خوابیده اش جدا کرد و آنها وارد ریوگلستان شدند. این نشانه ی خوبی بود که فقط یک مرحله مانده است. ملانی به سرعت سیم ها را از کله ی کریچر جدا کرد و همگی بلاخره به برج گریفیندور و جلوی تخت اینیگو باز گشتند.
در کسری از ثانیه کریچر سیم ها را از سر اینیگو نیز جدا کرد و سیم هارا همراه با دستگاه از پنجره بیرون انداخت!
اینیگو به آرامی چشمانش را باز کرد و با دیدن انها که جلویش خمیازه میکشیدند تعجب کرد.
-من خواب خیلی عجیبی دیدم!
ملانی درحالی که چشمانش را می مالید گفت:
-ما هم همینطور! امیدوارم تعبیر خوبی داشته باشه.
کریچر چیز خاکستری رنگی را که بعدا معلوم شد همان ریش بن پاتر است از گوشش درآورد و همه به گوی زرینی که درونش گیر کرده بود خیره شدند.
-تعبیر نامرد بود اگه خوب نبود.
تف تشتی ها برای اولین بار شب قبل از مسابقه را با آرامش خاطر به خواب رفتند.
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۸ ۲۱:۴۸:۴۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۸ ۲۱:۵۹:۰۰