هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
«کــــــلاغ؟...»
«پــــــر »
«مورفــــیـــن؟...»
«در به در »
«آمـــبریـــج؟...»
«سرور !!! »
دیالوگ پارازیت دشمن: «بی پدر ! »

لبخد رضایت بخشی بر چهره مادرانه هلگا هافلپاف، رهبر ارتش وزارتخانه نقس بست. از روی هوکی، مسئول امور افه و عرض اندام ارتش، پایین آمد. به دیواری از پادگان تکیه داده که بر روی آن نقاشی سر جدا شده و خون آلود مورفین نمایان بود.

از دور دست بوی وزغ به سنسورهای دماغ همه رسید. صدها هزار سرباز حاضر در گوشه و کنار پادگان شروع به تیکه پاره کردن یکدیگر نمودند تا بر روی زمین فرشی قرمز از جنس خونشان پهن نمایند...

بعد از فیس و افاده فراوان، وزغی پشت تریبون قرار گرفت و در برابر ارتشیان خون آلود و تیکه پاره لب به سخن گشود:

«ای ارتش مقتدر وزارتخانه ! ای یاران وفادار دولت موقت و مقتدر ! و ای mokhlessین جامعه جادوگری ! نزد شما آمده ام ! نزد شما هزاران هزار سرباز وفادار به حکومتم...»

پروفسور فلیت ویک، لودو و پادما که در مقابل تریبون آمبریج خبردار ایستاده بودند، به یکدیگر خیره شدند و سپس به اطرافشان نگاه گذرا کردند. غیر از خودشان فقط دو سه کلاغ در انتهای حیاط پادگان مشغول نوک زدن بهم و مصرف یکدیگر بودند...

«آمده ام تا مدال های افتخار شما را تقدیم کنم. باشد تا به خود و حضور در ارتش وزارتخانه افتخار کنید...بگمن...لودو... بیا جلو..»

موجودی کوتاه قد تر از فلیت ویک و سه چشم که گویا موقتاً لودو نامیده می شد، از بین جمعیت انبوه 3 نفره سربازان ارتش به شکل خبردار جلو آمد...

هلگا: «اهم... می بخشید بانو.. لودو در ماموریت دور به سر میبره...پیداش نیست خیلی...ایشون فامیل دور هستن...به نیابت از لودو اومدن مدالشون رو دریافت کنن... »

آمبریج: «اوه... که اینطور... بیا جلو پسر جان ! »

پسرک عجیب و غریب جلو آمد، کلاه نظامی اش را از سرش برداشت و چهره اش کامل نمایان شد. دهانش وسط مغزش خودنمایی میکرد...

«خیلی سفاسگذالم... »

آمبریج خم شد تا مدال را بر سینه موجود بچسباند اما موفق نشد...

«هلگا ! به نظرت سینه این موجود کجاست؟ من مدال رو الان باید به کجا وصل کنم...»

هلگا با تعجب به موجود نزدیک شد و پس از دستمالی و تحقیق و تفحص فراوان فامیل دور، متوجه شد که کل پیکر او یک کله می باشد و دایره ای بیش نیست !

فامیل دور: «قلبان ! من دل جنگ جهانی اول خدمت کلدم. در اونجا چون بدن خشک تلی داشتم از دست و پایم به عنوان هیزم جهت گرمایش استفاده شد... در جنگ جهانی دوم با بادکنک بی تلبیت به منظور انهدام اخلاقی دشمن، زیر تانک پلیدم، شکمم با کله ام یکی شد ! الان هم در خدمت شما هستم ! »

بانو آمبریج با چشمانی اشک آلود مدال افتخار را بر جایی نرم و لرزان که احتمالا روزگاری سینه فامیل دور بود چسبانید و سپس با احترام گفت:

«ای جوان ! تو یعنی لودو ! یعنی جفت تون ! از این پس به عنوان سرباز کاملا mokhless وزارتخانه شناخته میشین. سربازان مخ لس عموماً از نظر قدرت برابر با مامورین اعدام شناخته میشن. به استثنای ساحره ها، مجاز به اعدام بدون حکم سایر جادوگران هستید. تا 3 سال حق اشتراک رایگان استفاده از اتاق فکر هلگا رو دارین !....نفر بعدی...پادما پاتیل... »

دهدار هاگزمید با همان لباس های لختی پختی و چهره ای پر از غرور یکی دو قدمی رو به جلو برداشت و گفت:

«من زان خودم چنان که هستم، هستم ! »

آمبریج: «من که با زبون مردمان بززیست هاگزمید آشنایی ندارم پادما جان ! نمیدونم چی میگی آبجی جان ! در هر صورت...بیا بگیر مدالت رو...بگیر...از این پس تو سرباز نیمه مخ لس وزارتخانه هستی...حق شکنجه داری...حق درس عبرت دادن داری...حق دارن تنبان ملت جادوگر را بر سرشان بکشی... اگر جوراب جادوگرها بو میداد، حق داری پایشان را قطع کنی تا به مدد این حرکات بشردوستانه، رایحه خوش یک ساحره بیشتر در جامعه منتشر بشود ! حالا برو سر جات...نفر بعدی...پروفسور فلیت ویک... بیا جلو همقطار قدیمی...»

پروفسور فلیت ویک با قیافه ای نیمه شاکی و خسته چند قدمی به جلو برداشت و جلوی آمبریج ایستاد...

«پروفسور ! حرفی ندارم. شما هم این مدال رو بگیرین...از این پس مثل پادما شما هم سرباز نیمه مخ لس وزارتخانه خواهید بود... از شما بیشتر راضی می بودیم اگر سعی داشتید هم رنگ سایر سربازان شوید و در وزارتخانه و بیرون راندن شورشیان خائن فعال عمل کنید... به هر جهت ! نفر آخر...هوکی ! بیا جلو...»

«هـــــیع ! »
«هوکی؟ کجایی؟ بیا جلو دیگه..وقت من رو نگیر... هوکی؟»
«هــــویع ! »
«هلگا این صدای هیع و هویع از کجا میاد؟ کی داره زور میزنه؟ مگه اینجا اتاق فکره؟ چه وضعیه ! کجاست این جن بی سواد؟ »
«بانو ! هم اکنون روش واستادین ! »

بانو آمبریج با تعجب به موجود زیر پایش نگاه کرد و سریعا از روی آن پایین آمد:

«اوه ! تموم این مدت روی این هوکی واستاده بودم؟ متوجه نبودم. تصور کردم روی لینی وایستاده بودم ! مرلین مارا ببخشید. هوکی جان. بیا دختر جان ! این مدال افتخار رو بگیر. نشان ویژه ای روش حک شده ! »

هوکی به سختی خودش را از زیر پیکر آمبریج بیرون کشید و با تعجب و افسوس به مدالی خیره شد که سمبل جنس مونث روی آن نقش بسته بود...

هوکی: «»

«پیش میاد ! همه ما گاهی نمیدونیم دقیقا چی هستیم. پیش میاد هوکی جان. ناراحت نباش. تو از این پس حق اشتراک یکسال استفاده از مرلینگاه دفتر من رو دریافت خواهی کرد... و به عنوان سرباز بی آزار اجازه دارید آزادانه خدمت کنی اما آزار نرسانی و اذیت نکنی مردم شریف جامعه جادوگری رو. دیگه هم عاشق نشو ! هرگز !!! »

پیش از آنکه هوکی سرش را بالا بگیرد و به آمبریج نگاه کند، وزغ رفته بود و هوکی مجدداً به عنوان زیر پایی مورد استفاده قرار گرفت...

هلگا: «بسیار خب ! پراکنده بشین همتون ! دو روزی استراحت کنید تا برگردم اینجا ماموریت های جدیدتون رو ابلاغ کنم..روز سوم اینجا هستین !... »


No Country for Old Men




پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
همگی خبردار !
وزغی در برابر لشگری خبردار از انگشت تا مو و سایر ضمائم، پشت تریبونی بلند قرار میگیرد و می فرماید:

خیلی خیلی سپاس از سربازان mokhless جامعه جادوگری !
به زودی در همین مکان بنده اقدامات مفید (وکارهای کثیف تک تک تون ) تون در سطح جامعه رو ارزشیابی خواهم کرد و متناسب با اونها ماموریت هایی سری و والاتری به هر کدام از شماها ابلاغ خواهم کرد. ارتش ظرفیتش فول شده. اصلا دیگه جا نداریم. از مملکت های جادویی بیگانه هم کلی درخواست اومد برای عضویت در ارتش اما ما ترجیح دادیم که به همین مقدار سرباز فدایی اکتفا کنیم و بقیه درخواست کنندگان در موقعیت های دیگری به جامعه خدمت کنند.

به عنوان مثال ما موقعیت های شغلی فراوانی در وزارتخانه داریم که هنوز بدون کارفرما و کارگر و کارمند هستن. بنده در همین سه روز اول حضورم با وجود برقراری وضعیت خطر و کودتا 10 هزار شغل ایجاد کردم. از جمله مهم ترین این شغل ها میتونم به ویتامین، دیوار، کود، بلندگو، پول، بالشت و هزاران هزار شغل دیگه اشاره کنم.

خلاصه امر اینکه بنده ترجیح میدم ارتش وزارتخانه با همین ترکیب فعلیش به کارش ادامه بده و بزنه شورشیان و هواداران مورف معتاد و چیزدوست و چیزپرست رو تبدیل به قطعات گوشتی، سپس خاک، سپس بخشی به نفت و بخشی به دستمال مرلینگاه و سایر مصنوجات تبدیل کنه:

لودو بگمن (امور کالبدشکافی و نمونه برداری)
پروفسور فلیت ویک (امور وردسازی و شکنجه های سطحی)
پادما پاتیل (امور تربیتی موجودات وحشی اهلی نما)
هوکی (امور افه و عرض اندام نظامی)

ـــــــــــــــــــــــــــــ
اما تکلیف بانو فلور دلاکور !

از آنجا که مادر گرامی شان در عضویت ارتش هستند و بانو فلور خودشون از زوپس نشینان (گرچه فراری) هستن، ما برای ایشان پستی سبک تر در نظر گرفتیم. ایشان به عنوان ساحره شماره 1 (در سمت مقدس و والای امور جمع آوری ساحرگان ترشیده، تخمیر یافته، نیمه منجمد و بیوه) باید در "سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها" خدمت کنن.

ـــــــــــــــــــــــــــــ
تکلیف چارلی ویزلی !

سی صفحه مشق در داخل دفتر 50 برگ (با جلد هری پاتر، فقط و فقط هری ! پندراگون و شرک و ارباب حلقه ها و دارا و سارا هم قبول نمیکنم. اونلی هری ! ) از جمله ی :
"من ارزشی بازی در نمیارم"
می نویسی چارلی جان. 20 صفحه باقی مانده را اختصاص میدی به 20 نقاشی از ویژگی های جسمانی ما (یعنی بانو دلوروس آمبریج) و خلاصه در این نقاشی های قدرت نمایی های وزغی و وابسته باید بیداد کنه. این تکلیف رو انجام دادی شاید تونستم جایگاهی برات در نقش گلوله ای نیزه ای چاقویی چنگالی یا در بهترین حالت چوبدستی ای چیزی پیدا کنم.
اگه از منه، شما باید در وایزنگاموت ارشاد شین، بعد قدم در این کودتا بذارین. کودتا کودکستان نیست که فرزندم. در کودتا همگی زور می زنند و کودهای فراوان را تا می کنند.

ـــــــــــــــ
- شب، تنهاست ! برف، زیباست ! دست آخر، سیم سرور هم سوز مِـــــده !

- درود ! درود ! درود !
- بدرود ! بدرود ! بدرود !
- in روت ! in روت ! in روت !

وزغی با پیکر یکدست صورتی رنگ از صحنه پادگان خارج می شود...
در کناری از پادگان پسرکی روی دیوار شعار سیاسی می نویسد...
پسرک به ندامتگاه می رود...
پسرک، دخترک می شود...
منتشر می شود


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۱۸:۵۳:۲۶
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۲۰:۳۱:۳۳
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۲۰:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۵ ۰:۲۹:۱۲

No Country for Old Men




پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
ای امبی جان
من هر کار که باشد برای رهایی از دست ظلم مورفینک بوژبوژی انجام می دهم.راستی اینو مروپی گانت برام فرستاد بسی خندیدم:

ای اژدها سوار ِ یگانه!
ای معترض بر علیه بی‌عدالتی!
ای ویزلی ِ اصیل!

آیا وقت اون نشده که به ستاد ِ مقاومت بپیوندی و به عنوان یک عامل ِ حملات ِ چریکی، در مقابل کودتاچی‌ها بایستی؟ وقت آن نشده که بر علیه دیکتاتوری ِ لودو بگمن و در لوای ِ دموکراسی ِ مورفین گانت مبارزه کنی؟!

اگر وقتش شده، ای سرباز ِ حق بر علیه باطل، به ما بپیوند و بر وزارت ِ سحر و جادو، لانه‌ی کودتاچیان هجوم ببر!

باشد که رستگار شویــــــــــــــــــم!!


مراقب خودت باش.


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
لقب:
چارلی شاخدم
هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:
اخه من 3 بار کودتا کردم ولی کسی نیامد وسرکوب شد.
نظر شما درباره چیز ملعون:
چیز بوژبوژی
توامندی های مغزی:
ذهن خوانی_______________________ مناسب دیدن بچه ها نیست
ابراز ارادت کنید لطفاً:
امبی جون خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مراقب خودت باش.


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
لقب:
جــهــنمی! پـروانه ای! هر دو قابل قـبوله...

هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:
تفریحــات سالم... جا کردن خود در دل مامان پروانه دوست... پرورش پروانه های بهتر... جهنمی کردن ملت... انداختن هر چه چیز است به درون آتش جهنم!

نظر شما درباره چیز ملعون:
چــیزیــست که فقط شایسته پرت شدن در آتش جهنم و نابود شدن است! و اگر چیز درون اتش پرت نشود ملت چیزی می شوند و کشور به چیز خواهد رفت و مدافع حقوق ضـد چیزان هستم و بـا چیــ... تشکر!

توامندی های مغزی:
جهنمی کــردن ملت به راحتی در عـرض دو سـه ثانیه! لــوس کردن خود! دلــبــری و دلربایی فقط بــا مغز! در کل ما همه کاری می کنیم دیگر!

ابراز ارادت کنید لطفاً:
بــانو آمــبـریج، ای صــورتی رنگ خوش بــر و رو! بــانو... ای شمــا که همه پریزاد ها را در زیبایی رد کرده اید...
ارادت شمــا را میبیند غــش می کند، آخــر چگونه ابراز کنیم این ارادت را نسبت به HTML 5 و زوپــس؟ چگونه این ارادت صــاب مرده را بــرسانیم به دلدار Css5؟
هــعــی ارادت... ارادت!

بانو هافلپاف دُر فشانی می کنند:

پروانه جهنمی! اتفاقاً دنبال چنین فردی می گشتیم که آزکابان رو برای چیز طلبان به جهنم تبدیل کنه.
دو مأموریت برات دارم بانو دلاکور.

همونطور که می دونی آزکابان به مقر وزیر اسبق و طرفدارانش تبدیل شده و دارن به شدت تبلیغ می کنند تا جوون های خام و اغلب چیز دوست را با وعده های تو خالی به آنجا بکشند.
اما طبق گزارش هایی که رسیده ما با خبر شده ایم آنجا روزگار سختی برای مردم هست و به شدت از آن ها کار می کشند تا ارتش دیوانه سازان وزیر اسبق تکمیل و تجهیز بشه.
حالا وظیفه ی توئه که به آزکابان بری و اوضاع رو بسنجی و جاسوسی کنی. بعد از آن از طریق رادیو وزارت این اوضاع وحشتناک و گزارش خودت رو به گوش همه برسان.

در ضمن وزارتخانه هم به مقداری جهنمی شدن نیاز داره.

موفق باشی


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۰:۰۳:۴۶

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
بگیر چیز و بکش چیز و مکن اینقده ویز ویز
بخر مار و بخون غار که صدات شه مث قار قار
مکان پَخت* و زمان بخت و کلامت شده سخت سخت
قلم پیر و زمین، گیر و منویت شده کفگیر
بکن شرم و نریز کرم و بکن هوا رو باز گرم
ببین سوسک و بکش جیغ و بزن کلاه رو بر میخ**



* پَخت به معنی صاف
** اعلام اعتراض بر کودتا برعلیه وزیر مفنگی چیژپرشت


هه!


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
بابام جان من سواد ندارم این فرم رو پر کنم، زیرش انگشت میزنم

نقل قول:
لقب:
هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:
نظر شما درباره چیز ملعون:
توامندی های مغزی:
ابراز ارادت کنید لطفاً:


(-) <== اثر انگشت ...


بانو هافلپاف صحبت می کنند:

درود بر تو ای وزیر مردمی. ای که در انتخابات مورد ظلم و ستم کاندیدای پیروز با تقلب قرار گرفتی.
ما می دانستیم که تو یکی از مخلصین زوپسی و وقتی ندای آزادی خواهی و چیز شکنی برآید سر از پا نمی شناسی.
از آنجایی که شما سواد نداری و احتمال زیاد نمی فهمی که من الان دارم چی زر زر می کنم مأموریتی به شما نمی دهیم. که بعد خودمان سبک شویم و این چیز کش ها حرف در بیاورند.
اما حالا اگه به هر نحوی مترجمی چیزی داشتی و تونستی بخونی یه سری به وزارتخانه سحر و جادو بزن و بر علیه وزیر ملعون چیزکش بجنگ.

زیر سایه ی زوپس پیروز باشی.


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۲۱:۰۱:۵۷

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
لقب: پادما پاتيل و لقب نيلوفر آبى

هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:من مى خواهم به جامعه ى جادوگرى خدمت كنم و كارى كنم كه جادوگران و ساحريان به دولت و وزارتخانه افتخار كنن و اين كه سلامت روانى و جانى مردم را حفظ كنم.

نظر شما درباره چیز ملعون: من بى نهايت از چيز بدم مى آيد و چون اين چيز جوانان مردم را ناكار مى كند.
توامندی های مغزی: اگر جنگى دركار باشد براى كشيدن نقشه هاى جنگى خوب هستم.

براى پيدا كردن گناهكارا سرنخ ها را كنار هم قرار مى دهم و به يك جواب درست مى رسم.

مشار خوبى هم هستم.

ابراز ارادت کنید لطفاً:

بانو آمبريج براى خدمت آماده ام.


ــــــــــــــــــــــــ
بانو آمبریج سلام عرض می کنند:

باید بگم اصلا انتظار نداشتم دهدار معروف هاگزمید رو اینجا ببینم. خیلی از دیدنت مشعوف شدم پادمای عزیز. آبجی کجاست؟ به من چه کجاست. از همون اول هم میدونستم شما با گانت ملعون و فراری متحد نیستین. برای همین بود که گانت کم ترین نفوذ رو روی هاگزمید داشت. واقعا شما نماد یک دلاور هستین برای اهالی بز پرور و بز زیست دهکده تون و همینطور هم هست.

من برای شما دو ماموریت سخت رو در نظر گرفتم. خیلی سخت و شک ندارم از دید من سخته و از دید خودتون اصلا هیچی نیست. دهدار هاگزمید به سختی عادت داره، عمری خرابکاری های بچه هاگوارتزی ها رو جمع و جور کرده از دهکده اش، چه آبروها که نخریده واسه بچه هاگوارتزهای آلوده، چه مکان های مخوف و پر خاطره ای مثل شیون آوارگان که کرایه نداده به آوارگان !

یادم باشه مشروط بر محجبه تر شدن آواتورتون، مدال یک عمر دستاورد عفت عمومی برای هاگزمید سراسر جادویی رو بعداً بهتون اهدا کنم.

خــــــب ! از بحث فاصله نگیریم. ماموریت رو می گفتم. بله. اول از همه میخوام که به همراه بقیه ارتشی ها به حفاظت از وزارتخانه بپردازید. شورشی ها رو عقب برانید، جو رو پایدار کنید.
دوم ازتون میخوام در آینده ای نزدیک به بزستان در دهکده خودتون برین و اندیشه ای نو برپا کنید. در این اندیشه نو برای افزایش قدرت کودتایمان به پرورش و تعلیم و تربیت بزها بپردازید. جزئیات بیشتر را برایتان پیام شخصی می کنم.

سپاس


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۷:۳۲:۰۴


به ياد قديما


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

آپولین دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۱ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
لقب:مادر دوکودک ٬ صاحب دو روباه

هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:بی کاری مفرط ٬نبود سرگرمی های سالم و ناسالم٬انجام عملیات های گولاخانه و ژانگولری

نظر شما درباره چیز ملعون:آخ آخ آخ چیز چیز خیلی بدیه . ماهم خیلی با اون مخالفیم همین فلور ما هم در جوونیش علاقه به چیز پیدا کرده بود که بستیمش به تخت و به لطف مرلین خوب شد .اما کلا چیز خانمان سوزیه این چیز!

توامندی های مغزی:پرستاری و نگهداری از کودکان ٬ تربیت فرزندان صالح٬پرورش و نگهداری کلیه حیوانات از خانواده گرگ سانان و سگ سانان٬ سنگ درمانی و.....

ابراز ارادت کنید لطفاً:ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت ارادت

(کافیه یا بازم ابراز کنیم)


____________
بانو آمبریج می فرمایند:

مهارت های گوناگون تون منو شگفت زده کرده بانو دلاکور. از گربه سانان هم میتونید نگهداری کنید؟ من یه چند صد کیلو گربه دارم تو انباری. میخواستم به جای ارتش شمارو به اونجا اعزام کنم. اما خب ترجیح میدم در ارتش به جامعه جادوگری خدمت کنید.

من براتون کار فرهنگی رو به کار عملی ترجیح میدم فعلا. ازتون میخوام فعالیت فرهنگی مفید انجام بدید و جامعه همیشه بیدار رو با چک و لگد بیدارتر کنید. حالا نه به همین غلظت. همانطور که گفتم از دالان های فرهنگی باید وارد کار بشین. شما با قشر کودک و نوجوان جامعه سر و کار داشتید. برین از زبان کودکان جادوگر یا ماگل زاده و درمانده مجموعه نامه ها و پیام هایی رو جمع آوری کنید و اونها رو در خداحافظ وزیر ، خطاب به وزیر گانت فراری، به نمایش در بیارین. بذارین علاوه بر گانت، همه جادوگران و ساحره ها ببینن که چگونه کودکان معصوم این خطه پاک از بیخ و بن خانواده آلوده به چیز شدن، از اولیاء آنها گرفته تا برادر ها و خواهرهایشان در آتش این چیز مورفین فراری سوختند. چه تجدیدها که در کارنامه شان درج نشدن، چه سالها که پشت کنکور جغد نموندن !

خلاصه امر اینکه بگو به همه چه کلاه گشادی بر سرشان رفت با رای دادن به این مورف و چه نسل کشی ای کرد این جادوگر پلید فراری. تا حد امکان مدارک مستند هم رو نمایید.

سپاس


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۶:۵۳:۵۳
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۶:۵۷:۳۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۰۴ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
آه اِی بانوی درستکار و منجی ما از این چیز مغزان !


لقب :

پروفسور فلیت ویک، ملقب به پروف فیلی !

هدف حقیقی از پیوستن به ارتش :

باشد، که چیز و ناچیز و بی چیز و کم چیز نابود گردند؛ زنده باد بانو دیکتاتور !

نظر شما درباره چیز ملعون :

وعده های الکی می داد، اصن یک وضعی؛ تند و تند و تند جادوگرای مردم رو اغفال می کرد. مگه ندیدین توی مدت وزارت ایشون چیزکشان خیابونی فقط چیز قوی تر کشیدن و همچنان در جوی ماندند. مرگ بر استکبار !

توامندی های مغزی :

ها ... ما ... ورد می سازیم؛ از هر نوعش فقط هم برای شصخ شصیخ بانو مستکبر بزرگ آمبریج و لا غیر !

ها ... ما ... جان به کف در خدمتیم دیه !

ابراز ارادت کنید لطفاً :

ای آلبالو ، اِی شفتالو ، اِ مامان بزرگت به قربانت ، ای جادوگران کف پایت ، ای آمبریج ... آمبریج .... ها ... ای مرکبات ... ای شتر مرغ سفره تنکس گیوینگ ... ای عزیز دل برادر ...

اهم ... اهم ...کافی است دیگر ... ؟ دیگر پوزش ما را قبول کنید که در اغفال این چیزخور و چیزیِ بی چیز وزارت بودیم و دست به انجام کار های او می زدیم و برای او ورد می ساختیم ؛ اما اکنون در خدمات شماییم، ای پرفسور آمبریج بزرگ ... !


باشد که چیز نابود گردد ... مرگ بر چیزیان ! درود بر آستکبار !



ــــــــــــــــــــــــــــــــ
بانو آمبریج نزدیک می شوند...

آه ای فلیت ! ای همکار قدیمی من. هیچ فکر کردی در دوره بازرسی و مدیریتم در هاگوارتز چرا تو رو اخراج نکردم؟ استاد ورد باز که ریخته بود اون موقع برای استخدام. من همون موقع به روح آزاده تو پی برده بودم. همون موقع فهمیدم بر خلاف جثه کوچک و مغز یک میلی متریت، روح بزرگواری داری. آه و هزاران اوه که نمیدونی چقدر خوشحالم به ارتش من ملحق شدی رفیق روزهای سخت. من آرتروز دارم نمیتونم کامل خم شم، بی زحمت زیر پات چارپایه بنداز بیا بالا من روی ماهتو درخشان تر کنم.

هم اکنون نیازمند مقاومت قدرتمند شما در وزارتخانه هستیم. بزنید وین شورشیان را گاردیوم کنید و سپس له وی اوسا نمایید!


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۳:۱۴:۲۰

دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.