رز و لینی بعد از تعظیم کوتاهی به لرد از آنجا خارج شدند.
بیرون ِ آپارتمان مذکوررز شروع کرد که زنگ رو بزنه که لینی دستش رو تو هوا میقاپه و با اخم نگاهش میکنه.
- باز دیگه چی شده؟
- هیچی فقط این کارت یکم غیر حرفه ای بود! درس اول! یه مرگخوار هیچوقت دشمنش رو دست کم نمیگیره حتی اگه اون یه مشنگ باشه!
رز چشماش رو تو حدقه میچرخونه و با لینی یه جایی رو برای پنهان شدن پیدا میکنن و منتظر میمونن تا سرنخی از فرد مورد نظرشون پیدا کنن.
چند دقیقه بعد چند مرد سیاه پوش با عینک های دودی از ساختمون بیرون میان و یه پیرمرد داغون و زخمی رو با اردنگی میندازن اونور و دوباره وارد ساختمون میشن.
پیرمرد وسط پیاده رو از درد به خودش میپیچه و لینی و رز فرصت رو غنیمت میشمرن و به طرفش میرن و کشون کشون به مخفیگاه قبلیشون میبرن.
رز با کمی جادو موقتا درد های پیرمرد رو خوب میکنه و برای اینکه به چیزی شک نکنه طلسم فراموشی رو روش به کار میندازه.
بعد از اینکه حال پیرمرد خوب به نظر میرسه لینی شروع به پرسیدن میکنه: اون مردا برای چی زدنت؟
پیرمرد خوب به اون دو تا نگاه میکنه و میپرسه: شماها کی هستین؟
رز یه بار دیگه چشماشو میچرخونه و میگه:مثل اینکه نمیشه بدون جادو با این مشنگا صحبت کرد!
چوبدستیش رو به سمت پیرمرد میگیره و طلسم هیپنوتیزم رو روش پیاده میکنه.
- خب حالا بگو اون مردا واسه چی داشتن تو رو میزدن؟
پیرمرد به صورت اسلوموشنی میگه: چون من به اون خیانت کردم!
لینی ابروهاش رو بالا میبره و میپرسه: اون کیه؟ چی کاره س؟
- الکس فیلر! از سران مافیا! خیلی سنگدله. تا حالا هیچکس نتونسته از دستش جون سالم به در ببره! اسمش تو پر قتل ترین آدمای دنیا ثبت شده!
پیرمرد از ترس به خودش میلرزه و لینی و رز با نگرانی به همدیگه نگاه میکنن و شکست خورده به سمت خونه ی ریدل راه می افتن تا این خبر رو به اربابشون بدن ...