هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۵
#34

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
متهم:سرژ تانكيان

جرايم:

منحرف كردن افكار ملت توسط نوشته هاي بيناموسي..شاكي:كوييرل
منحرف كردن افكار ملت به دليل حظور در سايت..شاكي:كوييرل
منحرف كردن افكار ملت به دليل زنده بودن..شاكي:كوييرل
زدن يك حذب با دوستان به نام حذب ليبرات..شاكي:مديران
داشتن ريشي خيلي بلند..شاكي:مرلين
منحرف كردن افكار ملت همينجوري بي دليل...شاكي:پروفسور كوييرل

قاضيان پرونده: هري پاتر ، كرام ، كوييرل

وكيل:سوسك

با تشكر از ققنوس براي طراحي قالب اين پست و همچنين تشكر ويژه از پيتزا خان خان و كلانتري محله «باقر آباد» و همچنين مردم خوب و خون گرم و بروبچز با مرام روبروي شيشصد دستگاه!!
___

كرام:متهم رو بياريد
چند عدد ديوانه ساز سرژ رو از ريشش روي زمين ميكشند!!
كوييرل:واي من دلم كباب شد من برم كمك
و به طرف سرژ ميره و در هنگام بلند كردن سرژ با كفش هاي ميخ دارش دست سرژ رو لگد ميكنه و وقتي بلندش ميكنه اشتباها با چونه ميزنه تو كله سرژ كه باعث ميشه مغز سرژ از دماغش بيرون بريزه

پنج دقيقه بعد ، بعد از اينكه شفادهندگان مغز سرژ را از دماغش وارد جمجمش كردند ، لازم به ذكر است كه مغز سرژ در اين عمل جابجا شده است

هري:تخ تخ سكوت...اقاي تانكيان دادگاه ققنوس خيلي مارو خسته كرد پس ما سريعتر تمومش ميكنيم بره...ايا اتهامات بالا رو قبول داري؟

سوسك (با صداي جير جير): اعتراض دارم ...موكل من در وضعيتي نيست كه بتونه تاييد يا رد كنه!! همين چند لحظه پيش مغزش ريخته شد بيرون

هري به اطراف نگاه ميكنه:آيا كسي ديد مغز آقاي تانكيان بريزه بيرون؟
همه:نه اصلا...

كوييرل:سوسك تو چقدر پاييني...صبر كن بيارمت بالا
و به طرف سوسك ميره
سوسك:نه خودم ميتونم بيام بالا
كوييرل به طرف سوسك ميره...قررررچ...اشتباهي سوسك رو زير پاش له ميكنه


هري:خب كسي حرفي نداره؟ پس بايد حكم رو صادر كنيم

پنج دقيقه بعد

هري:با توجه به اتهامات وارده و وارد بودن آنها متهم ، اقاي سرژ تانكيان ، به 7 سال حبس در آزكابان محكوم ميشود
مديران:

دو ديوانه ساز وارد ميشن و ريش سرژ رو ميگيرند ولي ليز ميخوره و سرژ با كله ميخوره زمين و مغزش از گوشش ميريزه بيرون ، و بعد از برگرداندن مغز به درون جمجه آن جابجاي اول رفع شد و سرژ تازه متوجه شد كه چه شده است

دو ديوانه ساز سرژ را از ميان حاظريني كه از اول هيچي نگفتند و بسيار شبيه به مجسمه بودند به ازكابان بردند



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۵
#33

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
متهم: سوروس اسنیپ
شاکیان پرونده:
دامبلدور/ تهدید های پیاپی و اخضای
لرد بلرویچ / نداشتن فعالیت در رول پلینگ
قاظی پرونده: پرفسور کوییرل
---------
کوییرل: متهم رو بیارید...
پتیر پتی گرو و ماروولو در حالی که از دو طرف اسنیپ رو گرفتن و میکشنش وارد میشن.
اسنیپ: اِ ! اون چیه؟ دوربین! ای ماگل پرستای بد بخت... آقا فیلم نگیر فیلم نگیر شطرنجی کن.
کوییرل: اعتراض وارد نیست ! به بررسی شکایاتی که اخیرا از شما بعمل اومده میپردازیم ، در این دادگاه ، دادگاه شماره 4186! اول از شاکی پرونده‌ی "نداشتن فعالین رولپلینگ" دعوت بعمل میاریم که توضیح بدن.
بلرویچ: من تا وکیلم نیاد صحبت نمیکنم.
ملت : بابا ما کار زندگی داریم ... چی چی وکیلم نیاد...!
بلرویچ: خانوم ( کوییرل) شما کارتو انجام بده ، وکیل من حالا میاد... شما بیاید دهنتون رو شیرین کنید
و شکلاتی مرموز به کوییرل میده.
کوییرل: آخ جون شکلات
یکی از حضار: خانوم بدو دیگه ما کار زندگی داریم میخوایم بریم... آخر اسنیپ اعدام میشه یا آزاد؟
کوییرل: سکوت را رعایت کنید. از شاکی پرونده "تهدید – اخضای" تقاضا میکنیم که توضیح بدن.
دامبل: هان؟ کی من؟ آقا من از این شکایت دارم ... منو تهدید میکنه اگه باهاش بیلیارد بازی نکنم دوباره میاد منو تو رول میکشه... آقا به پیر به پیغمبر ما زحمت کشیدیم تا این شخصیت دامبلدور رو پرورش دادیم آقا بخدا ما زن و بچه داریم ... زن بچمونو دوست داریم ... آقا یه کاری بکن!
کوییرل: ها ؟ کی ؟ آره ؟ تو ؟ ها ... من ... چرا چرا ؟ چرا زهر؟
ملت :
کوییرل غش میکنه و میوفته و دو نفر که چهره شون به بلرویچ شباهت داره(احتمالا فک فامیلشن) میان و قاضی پرونده رو بلند میکنن ببرن.
چند ساعت بعد...
ملت: قاضی کو پس؟ هووو هووو ! سه وه روسه (سوروس) قهرمان ، حمایتت میکنیم ... سه وه روسه قهرمان حمایتت میکنیم.
یهو یه سیاه چهره از بین جمعیت رد میشه و خودشو به جایگاه قاضی میرسونه.
- من جانشین قاضی هستم... البته تا وقتی که برگرده
ملت بعد از کمی پلک زدن و نگاه کردن به فرد سیاه چهره میفهمن که طرف سرژه و یادش رفته ریش هاشو با ناخن اصلاح کنه.
سرژ: می فهمم ... میفهمم من محبوب قلب هام ...
ملت در حالی که دارن گوجه گندیده پرت میکنن: برو بابا... برو گمشو... مال من قشنگ خورد تو صورتش هه هه ... من گوجه کم اوردم.
دو ساعت بعد...
در باز میشه و کوییرل با اندامی عجیب و بسیار مرموز در آستانه در به پیدا میشه.
کوییرل : خب من برگشتم... رک و پوست کنده بگم تصمیم بر این شد که اسنیپ قصاص بشه و دیگه هم هیچ حرف و حدیثی باقی نمی مونه.
ملت در حالی که دارن گوجه پرت میکنن: سه وه روس قهرمان حمایتت میکنیم... سوروس قهرمان حمایتت میکنیم.
یهو یه گوجه میخوره تو صورت کوییرل و نقابش میوفته!
ملت : این که وکیل بلرویچه !!
بلرویچ : هان ؟ کی من ؟ نه این توطئه ای بیش نیست.
و پا به فرار میزاره.
ملت طرفدار سوروس هم راه میوفتند تا تقاس(درست!؟) کاری که بلرویچ کرده رو ازش پس بگیرند.

پی نوشت: مامور ها نقش بوق رو توی این دادگاه بازی میکردن!


شک نکن!


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
#32

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
نام متهم:ققنوس ملقب به کفی
جرایم:
بنیان گذار حذبی با نام حذب لیبرات دموکرات شاکی ویکتور کرام
دشمنی با کریچر شاکی کریچر
گیر دادن به کوییرل شاکی هری پاتر
بد حرف زدن با ریموس شاکی خودش
تهمت زدن به مرگ خواران شاکی ولدمورت
بحث زیاد در نحوه بر خورد شاکی هری پاتر
از خانواده پرنده ها بودن شاکی باک بیک
هوادار بیناموسی نویسان شاکی کوییرل
بودن او در سایت شاکی همه ی مدیران
....
قاضیان پرونده...
هری پاتر ویکتور کرام کوییرل ریموس لوپین مونالیزا باک بیک کریچر
دادستان
پیتر پتی گرو،بیل ویزلی
وکیلان کفی
سرژ تانکیان،سدریک دیگوری

شاهد پرونده ادی ماکای
-----------------------------------------------------------------------
پاتر وارد میشه و میره در جای قاضی میشنه و بقیه مدیران هم به صورت پله کانی در کنار او تا پایین می نشینند...
و در گوشه ای دیگه ققی در حالی که به پاهاش و دستاش زنجیر بسته شده وارد میشه و زیر دستای اونو پیتر و بیل گرفتن و دارن میارن...
و پشت ققی هم در جایگاه تماشا چیان عده ای زیادی از طرفداران ققی با پلاکارد و پرچم نشستن...
و دارن به سردستگی آنیتا ققی ای پرنده پر ارزش رو می خونن
و ادی هم در حالی که یه خودکار دستشه کنار سدی و سرژ که با قیافه ای اخم آلود در جلسه حاظر شده بودن نشسته

پاتر:خوب از طرفداران ققنوس ممنونیم منم یادم میاد یه مدت خیلی طرفدار داشتم و با برو بچ کل طرفدار مینداختیم...ونوسم همیشه می باخت تازه اسم طرفدار و هم خودم اختراع کردم...
و به سرعت عینک دودیش رو در میاره می زنه به چشمش

و لحظه ای بعد کوییرل به چشم یه خریدار به پاتر نگاه می کنه...و حالت عشوه گونه طرف دیگه ای از دادگاه رو نگاه میکنه

و پاتر با این حرکت شارژ میشه و به صحبتش ادامه می ده
پاتر:البته خوب من خوشحالم که اینجا دور هم جمع شدیم...از الان به بعدم جلسه غیر علنی ملت عادی لطفا برن بیرون

و لحظه ای بعد سر و صدای ملت در میاد و در حالی که شعار می دن از در دادگاه خارج می شن

پاتر:خوب آقای ققی ققیان ... شما به جرم هایی که اطلاع دارید در اینجا حاظر شدین...اعتراف کن...
ققی: من صحبت رو واگذار می کنم به وکیلام...
سرژ در حالی که ریشش رو میخارونه...از ادی می پرسه...
-شامپو ضد شوره خوب سراغ نداری ریشام شوره گذاشته...
کوییرل:هووووغ
سدریک پا میشه و شروع به صحبت می کنه...
سدریک:جناب آقای پاتر شما تا حالا شده آش بخورید و دهنتون بسوزه...
پاتر:خیر
کوییرل: همین دیشب رو زبونت خمیر دندون مالیدم...گفتی آش خوردم دهنم سوخته
حاظرین در دادگاه :به صورتی مرموز و مشکوک بهم نگاه می کنند
سدریک:حالا مسئله سوختن نیست مسئله اینه که این آقای ققنوس آش نخورده ولی دهنش داره می سوزه...در حالی که وقتی آش نخورده چرا باید دهنش بسوزه...
ققی:اتفاقا من منقارم رو ظرف جا نمی گرفت با لوله آزمایش آش خوردم منقارم تو لوله آزمایش گیر کرد...
پاتر:غیر قابل قبوله(با صدای بوقلمون)
ولدمورت:من می گم باید صحنه رو باز سازی کنیم
و حاظرین برای ولدی دست می زنن
خوب یه لحظه بگید آنیتا بیاد...
...
نیم ساعت بعد آنیتا در حالی که یه ظرف آش دستشه وارد دادگاه میشه...
آنیتا:بفرمایید...پس من بگم یه عده از بچه ها بین تو دیگه
ولدی:آره فقط 5 نفر بیان تو بایدم ساکت باشن...
و یه مقدار آش تو لوله آزمایش می ریزن و میدن دست کفی...
و منقار ققی تو لوله گیر میکنه...
پاتر:قابل قبوله...منم اتفاقا یه دفه لوله آزمایش تو یکی از انگشتام گیر کرد...اولین کسی که اصلا لوله آزمایش بهش گیر کرد من بودم...
سدریک:خوب دیدین که این پس نمی تونه آش بخوره چون منقارش تو لوله گیر می کنه...
پاتر:ققی جان اصلا شما خودت این اتهمات رو قبول داری..
سرژ:اعتراض دارم این منقارش تو لوله آزمایشه نمی تونه حرف بزنه...
ققی به نشانه تایید سرش رو تکون میده...
پاتر:بیا اعتراف کرد...
سدریک:نه بابا حرف سرژ رو تایید کرد...
ریموس:اه چقدر وقت تلف می کنی اگه تایید می کنی شصت دست راستت رو بگیر بالا اگر تایید نمی کنی شصت دست چپ
و ققی دوتا شصتش رو میگیر بالا...
پاتر:اه من خودم یه مدت اهل پیچوندن بودم...رو کاغذ بنویس بده دست ما...
روی کاغذ
من فقط زدن یک حذب به همراه دوستام رو قبول دارم بقیه اتهامات رو رد می کنم
کوییرل:تو غلط می کنی اذیت کردن منو قبول نمی کنی بزنم حذف شناست کنم...هری این منو اذیت می کنه همیشه...
پاتر:در مورد این گفته چه حرفی داری
ققی:تکذیب می کنم
کریچر:به نظر من این ققی داره همه مارو می پیچونه...این مسخره بازیا چیه...
و همه گرم حرف زدن بودن که تو تماشا چیا صدای کل کل سارا اونز میومد...
سارا:ببین من مطمئنم ققی محاکمه میشه...
دمبول:نه تبرئه میشه...باور نمی کنی...بشین ببین...
سارا:ببند دهنت رو من حاظرم شرط ببندم...
دمبول:تو یه دورغ گوی کثیفی
سارا:خفه شو عروسک منو بده میخوام برم خونه...
بلیز:اه سارا چقد حرف میزنی...چند دقیقه کل کل نکن...
سارا:نمی خوام من می خوام برم عروسکم رو بده...
و دمبول از دست سارا عصبانی میشه و شروع می کنه جیغ زدن...
و سارا هم موهای دمبول رو میکشه...و شروع میکنن بهم فحش دادن
سارا:بی تربیت...دیگه نمیام خونتون بازی...
دمبول:نیا با ایوانا بازی میکنم...بد...
و همه تماشا چیا مشغول دیدن دعوا دمبول و سارا بودن و نفهمیدن ققی چه جوری با لبخندی ملیح در حالی که تبرئه شده بود از دادگاه خارج شد...
دمبول در حالی که زبون درازی می کنه...
-دیدی ققی تبرئه شد...زاقارت ضایع...و از دادگاه خارج میشه


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۲۳:۴۵:۱۰

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۴:۵۹ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#31

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
در چهره دامبلدور هیچ اثری از ترس و یا حتی هیجان دیده نمیشد . او هیچ توجهی به نگاه های سرزنش آمیز حاظرین نداشت . دامبلدور همانند مجرمین نبود . ولی فضای دادگاه به مانند محاکمه قاتلی حرفه ای می مانست .

- آلبوس دامبلدور . شما به اتهام ورود غیر قانونی به وزارت سحر و جادو و بخش فوق سری آن ، دستگیر شده اید . آیا جرم خود را می پذیرید .

دراکو ، این جمله را با غرور خاصی بر زبان آورد . بدون شک او از اینکه قدرتش را به رخ دامبلدور میکشید ، خوشحال بود . دامبلدور اینبارهم تغییری در چهره اش نداد ، ظاهرا برای او این اتهام مهم نبود . او همانند سایر متهمین بر روی صندلی وسط دادگاه نشسته بود ، ولی بر خلاف آنها ، دستشهایش را با زنجیر به صندلی نبسته بودند . دامبلدور با صدایی آرام ولی تاثیرگذار گفت :

- دراکو مالفوی ، وزیر محترم ، همانطور که در زمان بازداشت ، بارها و بارها به کاراگاهان وزارت گفتم ، من هیچ چیزی از ورود غیر قانونی به وزارت در خاطرم نیست . نمی دونم وارد وزارت شده ام یا نه . اما این را می دونم که اگر این کار را هم انجام داده باشم ، به اراده و خواست خودم نبوده .

هیاهویی فضای دادگاه را پر کرد . حاضرین با تعجب با یکدیگر صحبت می کردند . عده ای فریاد میزند : (( اون دروغ میگه ... اون دروغ میگه )) . بعضی ها هم به حمایت از دامبلدور ایستاده بودند و مدام می گفتند : (( اون بی گناهه ... اون جرمی مرتکب نشده )) . در این بین بحث بین دراکو ، بارتیموس و هلگا ، از همه داغتر بود . دراکو در حالی که دیگر اثری از غرور در چهره اش دیده نمیشد ، با تعجب پرسید :

- آلبوس ، شما متوجه هستین چی دارین میگین . منظور شما اینه که ، آلبوس دامبلدور بزرگ تحت تاثیر طلسم فرمان وارد وزارت شده بود . این با عقل جور در نمیاد . اون چه کسی بود که تونست شمارو تحت کنترل بگیره .

آلبوس می خندید . و بصورت تحقیرآمیزی به دراکو نگاه میکرد . او گفت :

- جالبه ! تو از قدرت من صحبت میکنی ! پس باید برایت سوال باشه که من چطوری نتونستم از پس یک نگهبان ساده بر بیام . من حاظرم همین حالا با تمام نگهبانان وزارت دوئل کنم . اگر دستشون به من خورد ، تو برنده ای . تو با خودت فکر نکردی که آلبوس دامبلدور چرا باید بصورت مخفیانه بیاد وزارت و به راحتی تسلیم یه نگهبان معمولی بشه . مطمئن باش ، من از پس اون نگهبان بر می آمدم و حافظش رو پاک میکردم . من نمی دونم چطوری و برای چی این اتفاق پیش اومد .

همهمه دادگاه بی اندازه گوش خراش شد . دراکو چیزی برای گفتن نداشت . ...

ادامه بدین

----------------------------------------------


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#30

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
پرونده جدید دادگاه شماره 10 !

وزارتخونه در آرامش کامل به سر میبرد و تمامی ادارات راس ساعت هشت صبح فعالیت روزمره خودشون رو اغاز کرده بودند اما اون روز نسبت به روزهای قبل شلوغتر به نظر میرسید .
در هر کجای وزارتخونه صحبت از دادگاهی بود که راس ساعت 9 قرار بود اغاز بشه ...
تکه های مچاله شده روزنامه پیام امروز در هر کدوم از طبقات مشاهده میشد . حتی اب و هوای اون روز وزارتخونه هم تحت تاثیر این دادگاه بزرگ تعیین شده بود تا از ورود جمعیت بیشتری به وزارتخونه جلوگیری بشه .
بارتی در حالی که به سمت دادگاه شماره ده حرکت میکرد مشغول مطالعه بريده روزنامه پیام امروز بود :


ورود غیر مجاز به وزارت سحر و جادو
آلبوس دامبلدور ، بزرگمرد جادوگری انگلستان به اتهام ورود غیرمجاز به وزرات سحر و جادو به قصد دزدی در 30 اپريل در مقابل هیئت داوری جادو نمایان خواهد شد .
جادوگر نگهبان وزارت سحر و جادو ، اريک مانچ ، در ساعت یک بعد از نیمه شب دامبلدور را که قصد داشت به زور از در فوق سری وزارت سحر و جادو عبور کند ، دستگیر کرد و امروز جلسه دادگاه این فرد برگزار خواهد شد.


- همه چیز خوب پیش میره ؟؟
بارتی چشمانش رو از بريده روزنامه به چشمان هلگا هافلپاف دوخت .
بارتی : اره همه چیز خوبه ...
هلگا که تازه یک روز بود به جای بیل ويزلی ، رئیس دفتر کاراگاهان شده بود به دقت نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
- خیلی دوست دارم بدونم چه دفاعی از خودش داره ... ساعت یک بعد از نیمه شب ، پشت در فوق سری وزارت !!
هر دو به سرعت از پله هایی که اونها رو به زيرزمین وزارتخونه میبرد پایین میرفتند .
هلگا : فکر نمیکنم این پرونده تو یک دادگاه تموم بشه ! حداقل سه جلسه دادگاه لازم داره تا همه چیز مشخص بشه .
بارتی در حالی که به سرعت خودش اضافه میکرد جواب داد :
- الان هیچی نمیدونم هلگا ... تو موقعیت باید تصمیم بگیرم ! الان هیچ چیزی نمیتونم بگم ... بستگی به روند دادگاه داره .
بالاخره به پشت در دادگاه رسیدند ... بارتی نفس عمیقی کشید و پشت سر هلگا وارد دادگاه شد .
تمامی حضار به احترام اون دو از جای خودشون بلند شدند .
هلگا از میون حرکت گرد و غبارهایی که در زير نور چراغ مشخص بودند به آلبوس دامبلدور که روی تک صندلی روبروی جمعیت نشسته بود نگاهی انداخت .
به محض اینکه بارتی در کنار وزير سحر و جادو نشست ، سکوت شکسته شد .
" آلبوس پرسیوال والفريک بريان دامبلدور به جرم تلاش مصرانه و پنهانی برای ورود به داخل وزارتخانه سحر و جادو در تاريخ 25 اپريل بازداشت گرديده و بنا به محدودیتهای مصوبه 1326 و هم چنین ماده 83 آیین نامه وزارت سحر و جادو متهم شناخته و دستگیر شده است .
بازجويان : مارولو گانت ، رونان ، مريدانوس و بلیز زابینی !
هیئت بررسی : دراکو مالفوی ، وزير سحر و جادو ، بارتیموس کراوچ رياست زندان ازکابان ، هلگا هافلپاف رياست دفتر فرماندهی کاراگاهان "

بعد از اتمام صحبتهای ابتدایی بیل ويزلی همهمه ای سالن رو فرا گرفت .
آلبوس با خونسردی خاصی مسیر نگاههای خودش رو از چهره دراکو که به اون زل زده بود به دیوارهای سیاه رنگ و قديمی دادگاه تغییر داد .


" ادامه بديد "



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۸:۲۲ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#29

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
بوم.....شپلخ....شيم....شيشيم!!!
در دادگاه شماره 10 با صداهاي عجيبي باز شد!!!
مونتاگ با سر و صورت خوني به داخل دادگاه پرت شد....
بارتيكوس و تمام افراد حاضر در داخل دادگاه نظاره گر اين صحنه بودند!!!
استرجس و بيل ويزلي پشت سر مونتاگ وارد دادگاه شدن!!!
البته قيافه بيل زياد عادي نبود....اون مونتاگ رو از پشت روي زمين بلند كرد و به سمت بارتيموس كشوندش!!!
در بين اين راه كم مونتاگ داد ميزد:
ارباب همتونو ميكشه...مطمئن باشيد!!!ولم كن لعنتي!!!!

استرجس زودتر از بيل خودشو به بارتيموس رسوند و بهش گفت:
ميدوني كه اين آدم بيل رو گروگان گرفته بود!!!
بارتيموس سري تكون داد و گفت:
آره يك سري حرفها شنيده بودم!!!
استرجس سري تكون داد و ادامه داد:
خوبه!!!پس خودت حسابشو برس!!!!
بيل مونتاگ رو جلوي بارتيكوس پرت كرد و گفت:
من بعدا ميام.....!!!
اون همراه استرجس از در دادگاه بيرون رفت....بار رفتن آنها محيط دادگاه را سكوتي ترسناك فرا گرفت!!!
مونتاگ سرشو بلند كرد و به بارتيموس نگاهي انداخت...بارتيموس هم مستقيم داشت به چشمهاي اون نگاه ميكرد .....
چند لحظه اي به همين صورت گذشت...تا اينكه بارتيموس فرياد زد :
ديوانه سازها رو بياريد!!!
4 ديوانه ساز وارد دادگاه شدند....بارتيموس به يكي از آنها اشاره كرد كه اونو با خودشون ببرند!!!
اونها مونتاگ رو از جاش بلند كردند.....
صداهاي فرياد مونتاگ در وزارت ميپيچيد!!!
بعد از اينكه مونتاگ از در پشتي دادگاه بيرون رفت.....بارتيموس اعلاميه اي رو سريع نوشت و به دست يكي از افرادش داد تا اونو به كل وزارت پخش كنه!!!

*1 ساعت بعد*
مكان:تابلوهاي اعلاميه وزارت خونه!!!

توجه....توجه
مونتاگ در هفته ي آينده محاكمه ميشود!!!هر كس چيزي از اين شخص ميدونه در همين جا اعلام كنه

ممنون
بارتيموس كراوچ

--------------------------------------------------------------------------
جناب بارتيموس عزيز وقتشه كه مونتاگ رو محاكمه كنيد !!!

ممنون


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#28

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ همتون نامردین!!
همه سرشونو به طرف در کج می کنند تا ببینند کیست که مزاحم دادگاه شده است! دراکو فریاد میزنه:
_ اینم یکی دیگه از اون بی تربیتا!!... از راه نیومده، می خواست منو اسموت کنه!!... بگیرینش!!
آنیتا اومد جلو و یه نگاه همون جوری(!) به دراکو کرد و گفت:
_ سعی نکنین منو بگیرین! من در زمان شورش پیش سدریک بودم! اونم تو خونمون!
ملت: اوووووووووو!!
آنیتا میره سمت قاضی و میگه:
_ جناب قاضی، ایناها اجازه ندادند تا سرژ شاهدانشو بیاره! تازه، اون وکیل شخصی نداشته، حتی وکیل تسخیری هم نداشته!
بارتیموس که میدونست تا چند لحظه ی دیگر، کیسه ی گالیون توی جیبش خواهد بود، با تشر به آنیتا گفت:
_ خانم محترم، بیخودی نظم دادگاه رو بهم نریزید! ایشون محکوم شدند، دیگه هیچ حرفی هم درش نیست!!
آنیتا می یاد زمزمه کنه، چماقیوس، اما میبینه اوضاع بدتر خواهد شد! در همون لحظه، دیوانه سازها، داشتند سرژ رو به آزکابان می بردند و سرژ هم آه و ناله می کرد و با فریادی بلند تر از فریاد خودش میگفت:
_ من بیگناهم!!.... من بیگناهم..... ولم کنید....کمک....
آنیتا با دیدن لبخند موزیانه ای که بر لب دراکو نقش بسته بود، میره طرف سرژ و میگه:
_ آروم باش.... فقط مقاومت کن، من درخواست فرجام میکنم!
سرژ چشماشو لوچ کرد و گفت:
_ فرجام دیگه چه کوفتیه؟؟!
آنیتا یکی میزنه توی پیشانیشو و میگه:
_ یعنی تجدید دادگاه.... یعنی بگیم که این دادگاه عادلانه نبوده و ایناها!! گرفتی؟!
سرژ با خوشحالی میگه:
_ ها ای خوب بیده!! دستت درد نکنه!
آنیتا سرش رو تکون میده و روشو میکنه به سمت قاضی و کاراگاهان و با تحکم میگه:
_ میدونم چی کارتون کنم!... سزای این بی عدالتیتون رو خواهید دید!
بارتیموس با همرش(!) میزنه رو کله ی ماروولو( نکته دادگاهی: اینا برای قاضیشون یه میز نذاشتن!) و میگه:
_ آنیتا عیچ غلطی نمی تواند بکند!! کپی رایت بای ...!
هلگا فریاد میزنه:
_ تکبیر!!!
و بعد از خاموش شدن فریاد ملت، بیل دستور میده:
_ بگیرید این خائنو!!!
ده بیستا کا آگاه میریزن رو سرآنیتا و شروع میکنن به دستگیر کردنش. آنیتا غیظی(!) میشه و داد میزنه:
_ بِکَّن یَرِ! ...*
یهو همه انگشت به دهن بر میگردند و به آنیتا نگاه میکنند که این چه طرز حرف زدنه! آنیتا هم با عصبانیت فریادش رو اینجوری میکشه:
_ فِک کَردِن مِتِنِن اعضای حزب رِ محکوم کِنین؟؟!!... بِزنُم نصفتون کُنُم؟؟! **
همه : مااااا!!!
آنیتا: موهاها!!!
و بعد در یک حرکت آنتحاری می پره بیرون تا طوفان آنیتا ( بر وزن کاترینا) رو برنامه ریزی کنه!!!
-------------
*از اصطلاحات مشهدی!! یعنی :" خودتو جمع کن، یر( همون رفیق و یار!)!!
** با لهجه ی غلیظ مشهدی بخونین!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#27

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
ــ اوی اوووووووی، اینجا که جای چرت زدن نیست، بلند شو از خودت دفاع کن.

ــ چی؟ کی؟ من کجام؟ چی شده؟

صدای انفجار خنده در دادگاه طنین انداز میشه. سرژ به دور و برش نیگاه میکنه. همه دارن بهش میخندن. تازه میفهمه که وقتی دریکو مالفوی داشته اتهاماتش رو می خونده خوابش برده. رو به خودش میگه: چه خواب خوبی بود! 7 ماه توی آزکابان که چیزی نیست. سرژ سعی میکنه بلند شه و چیزی بگه اما زنجیرهای صندلی متهم محکم بدورش پیچیدن و اجازه هیچ حرکتی رو بهش نمیدن.

بارتیموس کراوچ رو میکنه به اعضای دادگاه و با صدای بلند و رسا میگه: نظم دادگاه رو رعایت کنید. همه ساکت میشن. بارتیموس ادامه میده: از اولین شاهد دعوت میشه به جایگاه شاهادان بیاد، بلیز زابینی.

بلیز از جاش بلند میشه. یه کلاه گذاشته روی سرش که تا پشت گردنش رو پوشونده. در جایگاه قرار میگیره و میگه: من چیز زیادی ندارم که به حرفهای وزیر اضافه کنم. من شاهد بودم سرژ در تجمع درب وزارتخونه هدایت و تحریک جمعیت رو به عهده داشت و بر علیه وزیر شعار میداد. تازه من که رفتم بیرون با ملت جادوگر صحبت کنم کله منو اسموت کرد.
همه: وای، نه، چه جنایتی.
بارتیموس: نشون بده ببینم.
بلیز سرخ میشه: نه. نمی تونم. با چه رویی چنین کاری کنم.
بارتیموس: من باید مدرک جرم رو ببینم. بردار اون کلاه رو. همین الان.
بلیز کلاهش رو برمیداره و آه از نهاد همه بلند میشه. یکی از گوشه دادگاه فریاد میزنه: جنایتکار، جانی. باید بسپاریمش به دیمنتور ها
بارتیموس فریاد میزنه: سااااااااااااااااااکــــــــــت.

دوباره دادگاه ساکت میشه. سرژ میخواد حرف بزنه اما یه طلسم سایلنسیو ساکتش میکنه. شاهدها میان و شهادت میدن. نارسیسا تعریف میکنه که چطوری اون رو دزدیدن و شکنجه کردن. استرجس نحوه دستگیری سرژ رو تعریف میکنه و هلگا شواهد پشت پرده فعالیتهای سرژ بر علیه وزیر رو رو میکنه و توضیح میده که بیل رو گروگان گرفتن تا سرژ آزاد بشه. فضای دادگاه شدیدا تحریک شده و برافروختست.

بارتیموس کروچ با چهره ای خشمناک رو میکنه به سرژ و میگه: دفاعی داری؟!!
سرژ: آخیش راحت شدم. بابا من بی تقصیرم. آخه مگه اسموت کردن بده. این کله منو ببینید. صاف صافه. عیبی داره. تازه این کار به صنعت تیغ سازی هم کمک میکرد. بعدشم مونتاگ من رو اغفال کرد و ققی. وزیر بلند میشه و حرف سرژ رو قطع میکنه: من شدیدا تکذیب میکنم. من به معاونم اعتماد کامل دارم.
بارتیموس: ممنون جناب وزیر.
سرژ فریاد میزنه: من هنوز حرف دارم. باور کنید دروغ نمیگم. ای وزیر بدبخت من آخرش تو رو اسموت میکنم. ققی میکشمت.
چند تا فریاد همزمان: سالنسیو و سرژ ساکت میشه.
ققی با لبخندی بر لب یه گوشه دادگاه نشسته.

پس از شور کوتاهی، بارتیموس حکم سرژ رو قرائت میکنه:


متهم سرژ تانکیان به جرم اخلال در جامعه جادوگری، تحریک و هدایت تجمع بر علیه وزیر، گروگان گیری مادر وزیر و تلاش برای کودتا بر علیه وزیر باتفاق آرا مجرم شناخته شده و به گذراندن 7 سال در آزکابان محکوم می گردد.


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۲۲:۰۵:۱۵

Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#26

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
دراكو مالفوي به بارتيموس كراوچ رسيد و بسيار غير طبيعي به او نزديك شد ، هيچ يك از حاظرين متوجه كيسه پر از گاليوني كه دراكو به بارتيموس داد نشد!!

بارتيموس كراوچ:اقاي تانكيان ، انگيزه شما از ارتكاب جرمي به اين شدت و فجاعت چه بود؟

سرژ كه گويي نفس هاي اخر زندگيش را ميكشيد: همينجوري براي خنده...
بارتيموس: براي خنده ناموس مردم رو ميدزديد؟
سرژ:نه ! اون براي اين بود كه وزير كلش رو اسموت كنه...
بارتيموس:چرا بايد وزير كلشو اسموت كنه؟
سرژ:نميدونم ، ققي منو اغفال كرد..اقا سوال از من نكن من الان دچار ياس فلسفي شدم گير زيادي بدي ميزنم خودمو ميكشما!!!

بارتيموس كراوچ رو به مالفوي ميكنه:شما حرفي نداريد؟
دراكو:فقط ميخواستم بگم هتل هاگزيمد مكان امني براي رئيس دادگاهاست...
كراوچ به سرفه ميافته ، باورش نميشد.
با معاون خودش مشورت ميكنه
دو دقيقه بعد:
كراوچ:با توجه به مدارك و گفته هاي شاهدان و كيسه پول...اهم اهم...كلا همه چيز آقاي سرژ تانكيان اول 7 ماه در آزكابان شكنجه شده و بعد توسط طلسم اوداكداوراي دراكو مالفوي كشته ميشود...با نام عدالت...تخ تخ



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#25

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
محیط دادگاه آرام بود . آرامشی که گویی تازه به دست آمده بود . آرامشی پس یک سری وقایع خسته کننده و ملال آور .
معمولا در این دادگاه ، دادگاه شماره ی 10 ، آرامش موقتی بود . خیلی سریع به دست می آمد و خیلی سریع هم جای خود را به فریاد های بی امان مجرمین می داد .
ولی این آرامشی که بر فضا حکمرانی می کرد ، برای نگهبانان ، ارزشمند بود . با این که مدت زمان کمی بود ، ولی خوب بود . لحظه فرصت داشتند تا چشماشونو رو هم بذارن و(!) به ذهنشان استراحتی دهند .
افسوس که این آرامش هم داشت به لحظات پایانی عمر خود نزدیک میشد .

از راهروی دادگاه صدای فریادی به گوش میرسید . آن شخص ، از پی راهرو در بین دو فرد شنل پوش نزدیک میشد . مثل این که توان ایستادن بر روی دو پای خودش را هم نداشت ، چون او را بر روی زمین ، البته با خشونت می کشیدند . طوری به محافظینش نگاه می کرد که اگر آن ها احساس داشتند حتما او را رها می کردند . ولی افسوس که دیوانه سازها هیچ احساسی ندارند .

دو دیوانه ساز او را به در دادگاه رساندند . نگهبانان او را که دیگر هیچ رمقی در بدن نداشت گرفتند و یکی از آن ها در دادگاه را باز کرد .

پشت سر متهم و نگهبانان ، افراد دیگری هم وارد شدند که خستگی در چشم های همه ی ان ها مشخص بود . با خشم وارد شدند و آخرین نفر در را کوبید . با عصبانیت روی صندلی ها نشستند و به نگهبانان چشم دوختند که متهم را ، در حالی که کاملا از هوش رفته بود ، روی صندلی می نشاندند . مطمئنا اگر یکی از آن ها می خواست این کار را بکند ، اهمیتی نمی داد که فرد را چگونه قرار دهند . چون خیلی در این مدت از دست او به زحمت افتاده بودند . پس ذره ای ترحم هم در خود برای او حس نمی کردند .

بعد از بیرون رفتن نگهبانان ، یک نفر دیگر از در وارد شد .. و یک نفر دیگر پشت سرش .. و یک نفر دیگر ...

همه با دیدن نفر آخر نفس ها را حبس کردند . نفر اول بارتیموس کراوچ ، ریسس آزکابان بود . نفر دوم پیتر پتی گرو ، معاونش بود ... ولی نفر سوم ، دراکو مالفوی وزیر سحر و جادو بود . البته زیاد هم نباید از دیدن او تعجب می کردند . زیرا او شاکی بود .

بارتیموس پشت میز دادگاه رفت . به چهره ی متهم خوب نگاه کرد . حتی در چهره ی او هم نفرت دیده میشد . بعد از کمی جستجو بین کاغذ هایش ، یک برگه را از بین چندین برگه و پرونده بیرون کشید و صدایش را صاف کرد و شروع به خوندن کرد .

به نام مرلین عادل
دادگاه رسمی وارت سحر و جادو ، با حضور وزیر محترم و به ریاست بارتیموس کراوچ ، پیرامون پرونده ی شکایتی که از سوی شخص وزیر به این دادگاه فرستاده شده ، هم چنین در مورد اتهامات متهم ، سرژ تانکیان که عبارتند از : شورش و سازمان دهی شورش های مردمی بر ضد وزارت ، دزدیدن شخص محترم مادر وزیر و هدف قرار دادن پایه های حکومت ، تشکیل می شود .
افراد حاضر در جلسه : استرجس پادمور ، بیل ویزلی ، مایک لوری و چند تن از مامورین شجاع وزارت خانه . هم چنین متهم می تواند برای دفاع از خود از شاهد نیز استفاده کند .


کراوچ سر جای خود نشست و نگاهی به صورت حاظرین انداخت . همه هیجان زده شده بودند . در حالی که سعی داشت تا فضا رو آرام نگه دارد ، با ضربات چکش حاضرین را ساکت کرد .
مالفوی برای دادن متن شکایت خود ، با پوزخند همیشگی به سمت میز کراوچ می رفت .


آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.