هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

medusa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر
معجون هر لحظه تيره تر مي شد . با وحشت به اطرافش نگاه كرد چيز ديگري نمانده بود كه اضافه نكرده باشد . در حقيقت به نظر مي رسيد تمام ذخيره سوسك هاي نقره ايش تمام شده و بايد مقدار ديگري بخرد .
كمي ديگر به پاتيل نزديك شد تا انگشتان سرمازده اش را گرم كند . در همين وقت صداي ديگري در راهرو پيچيد : كي داره اونجا ...
فيلچ با سر و صدا وارد دستشويي شد و به جاي دانش اموزان گناهكاري كه انتظار داشت تنها سال اولي رنگ پريده اي را ديد .
_ يكي ديگه از اون قانون شكناي كوچولو ... كاري مي كنم تا سال هفتم هوس معجون سازي شبانه به سرت نزنه !
دختر با وحشت كتاب غبار گرفته اي را از گوشه ي دخمه برداشت و پشت سرش پنهان كرد . فيلچ با سوضن ذاتي اش جلوتر امد .
_ اون چي بود ؟ كافيه بفهمم يكي از اون كتاباي ممنوعس تا ...
بعد صدايي حاكي از لذت در اورد .
دختر بچه به گريه افتاد : خواهش مي كنم اقاي فيلچ مادرم يه فشفشس و به خاطر اين دارن از پدرم جدا مي شن و من دو تا برادر كوچيكتر از خودم دارم كه يكيشونم مثل مادرم فشفس و اون يكيم فقط چهار سالشه ...
فيلچ سعي كرد او را كنار بزند تا به كتاب برسد : اينا چه ربطي به من داره ؟
: من دارم سعي مي كنم يه معجون درست كنم كه مادرم قدرت جادوييشو به دست بياره ...
:همچين معجوني وجود نداره ...
:باور كنيد وجود داره اقا ... فقط اثرش روي افراد مختلف متفاوته . مي دونيد كه اين معجونا چه طورين يه اشتباه كوچيك ممكنه... براي همين وزارتخونه ممنوع اعلامش كرده .
فيلچ ايستاد : و چقدر ديگه مونده تا كاملش كني ؟‌
: اكه شانس بيارم تا نيم ساعت ديگه همون رنگي مي شه كه مي خوام . فيلچ در حالي كه شعي مي كرد لحنش را پنهان كند زمزمه كرد : باشه پس من نيم ساعت ديگه بر مي گردم و تو يا معجونت نبايد هيچ كدوم اينجا باشيد .
نيم ساعت بعد فيلچ به دستشويي برگشت . دختر طبق قولش رفته بود . در حقيقت به نظر مي رسيد از شدت عجله مقداري از معجون را درون پاتيلي كه بخار بنفشي از درونش بلند مي شد فراموش كرده . فيلچ سر دوراهي بزرگي گير كرده بود . از طرفي نمي توانست در برابر خوردن معجوني كه فشفشه ها را شفا مي داد مقاومت كند و از طرف ديگر به نظر مشكوك مي رسيد كه ان دختر معجون را فراموش كرده باشد .به ماده ي درون پاتيل خيره شد ...
بنگ ... دختر در حالي كه كتاب غبار الود معجون هاي منفجر شونده را زير شنلش پنهان مي كرد با عجله به سالن عمومي اش برگشت . به نظر مي رسيد كه فيلچ تا چند ماه ديگر در سنت مانگو خواهد ماند و به احتمال زياد در برابر اصرار شفادهنده ها مقاومت خواهد كرد ... خب اين به هر حال راز او و خانواده اش بود و فيلچ هرگز رازي نمي شد اسرار خصوصي دانش اموزان را به كسي بگويد ...



تایید شد ، توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی می تونین بنویسین ! موفق باشین


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۵:۲۶:۴۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

استیو ترویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۱ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 62
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

هفته پيش من مشغول ساختن يك معجون پيچيده بودم كه بخاطر يك اشتباه
كوچك تبديل به سمي مهلك شده بود در حقيقت من خيلي خوش شانس بودم كه همان جا جان را به جان آفرين تسليم نكردم چون وقتي به نظر خودم معجون كاملا درست شده بود و انتظار داشتم طبق دستورالعمل كتاب معجون هاي شرقي و طرز درست كردن آنها
بخار نقره اي رنگ خوش عطر و بويي از آن بلند شود غبار سبز تيره اي با بويي تند از آن برخاست و من وقتي خواستم بيشتر آن را بو كنم ببينم اشكال كار از كجا بوده سوزش غيرغابل تحملي در سرم ايجاد شد
و من بي هوش شدم.وقتي چشم هايم را باز كردم ديدم در
سنت مانگو هستم اثر غبار معجون تقريبا برطرف شده بود و فقط گه گاهي سرم به سوزش خفيفي مي افتاد ولي شفا دهندگان مي گفتند ممكن بود مغزم از آن غبار لعنتي پودر شود و چون آن معجون ،معجوني غير قانوني بود من را جريمه به پرداخت 50 گاليون كردند البته من ساكت ننشستم و گفتم كه اشتباها معجون من تبديل به آن سم خطرناك شده و من به هيچ وجه قانون را زير پا نگذاشته ام ،حداقل از قصد ولي كو گوشه شنوا!



تایید شد ، توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی پست بزنین ! موفق باشین


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۵:۲۲:۳۸

دو چشم سبزش مثل خیاره
موهاش سیاه مثل تخته سیاهه
کاش مال من بود این پسر خوب
فاتح جنگ با لرد سیاهه


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
گفته بودید با کلمات جمله ننویسم . باشه من تسلین نمی دونستم . اما این یکی رول هست.
ان شب مانند شبهای دیگر باز مهتاب دامن* نقره ایش* را به پا کرده بود و به ادمیان لبخند می زد . در ان سکوت مطلق که حتی جیر جیرک ها از خواندن اوای جیر جیر نقره ای هراس داشتند دخترکی مدام سیه چهره را می ستود و* معچونی * را هم می زد .
* شانس * اورده بود که خورشید دزد تاریکی ها مدت ها پیش در بسترش خفته بود . صورتش را * غباری* از غم و اندوه پوشانده بود ولی امید داشت و با این امید هدفش را هر لحظه جلوی چشمانش به تصویر می کشید . هدفی بس نزدیک و بس ارامش بخش . سرش را بالا گرفت و گفت : ای اسمان شب ! بالاخره به ارزوهایم می رسم . تا لحظاتی دیگر در کنار تو خواهم بود . منتظرم باش . می دانست که * ممکن * بود هر لحظه * اشتباهی * روی دهد ولی دیگر برایش اهمیتی نداشت پس به ارامی جرعه ای از معجون را سر کشید . مدتی صبر کرد و بعد...
ناگهان نقش بر زمین شد و ...
چشمانش را گشود خود را در * سنت مانگو * یافت . نه امکان نداشت . باور نمی کرد . ناله ای سر داد و بعد قطره ای اشک از چشمش جاری شد . او حالا این * حقیقت * را پذیرفته بود که دیگر * اثری * از معجونی که ان همه برایش زحمت کشیده بود نمانده و توسط * قانون * مجازات خواهد شد و دیگر هیچ وقت به اسمان سفر نخواهد کرد ...



تایید شد ، موفق باشین . جالب بود ! توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی پست بزنین !


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۵:۱۴:۵۱

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر
وارد بیمارستان سنت مانگو شد.
طبق قانون او اجازه نداشت به بیمارستان برود. در حقیقت او یک مرگخوار بود.
ممکن بود او را دستگیر کنند.
برای همین خود را به سرعت پشت یک مجسمه ی نقره ای پنهان کرد.
شانس آورد که در شلوغی بیمارستان کسی او را ندید.
معجون تغییر شکل را از ردای خود بیرون آورد و با گوشه ی ردایش غبار شیشه معجون را پاک کرد.
معجون تغییر شکل را خورد و پس از چند لحظه صدای مهیبی توجه همه را به خود جلب کرد.
مجسمه نقره ای و جسم بیجان یک مرگخوار روی زمین افتاده بود.
پرستاری با ترس و لرز به او نزدیک شد و پس از معاینه اعلام کرد که او در اثر خوردن معجون مرگ مرده است.
آری !!!
مرگخواران هم اینگونه اشتباه میکنند.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۵:۴۸:۱۵

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن – اثر

مطمئن بود که اشتباهی مرتکب نشده. معجون درون پاتیل آهسته جوش می آمد و کم کم به رنگ نقره ای می رفت. اگر کسی او را در چنین شرایطی می دید چه می کرد؟! بدون شک او را به جرم انجام کار های غیر قانونی دستگیر می کردند!!! اما این تنها شانس او بود! نباید عجله می کرد... ممکن بود معجون اثر خود را از دست بدهد. لحظه ای که ساعت ها انتظارش را می کشید فرا رسیده بود! جسم مشکوکی را از کیسه در آورد و درون پاتیل انداخت! غبار سفید رنگی همه ی اتاق را در بر گرفت و به همان سرعتی که به وجود آمده بود از بین رفت ... به درون پاتیل نگاه کرد. فقط چند نخ مشکی!!! این حقیقت داشت!!! جنس مایوی رولینگ جعفری اصل نبود!!!!


پ.ن: ببخشید گویا پست من ویرایش شده ولی من هیچ چیزی که نشون بده تایید شده یا نشده رو نمی بینم

ایول خیلی جالب بود بسی خندیدم!!
پیشنهاد میکنم یه سر به تاپیک "من چیستم؟ من کیستم؟" بزنی! پستهای خوبی برای اونجا ازت برمیاد!

تایید شد! میتونی بری کارگاه نمایشنامه نویسی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۶:۱۵:۲۳
ویرایش شده توسط مگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۹:۳۸:۳۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۱:۳۸:۰۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

پوريا دفتري بشلي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از ايران _ البته در تعطيلات من در مدرسه پيش دوستانم چون هري
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

نور خورشيد مثل هميشه راحي براي ورود به آن دخمه نداشت . و دانش آموزان گريفندور و اسليترين در حال درست كردن معجون خاصي بودند .
_ بچه ها همه پاتيل ها را خوب تميز كردين .
_ بله پروفسور اسنيپ ...
_ پس تا يك ربع ديگر همه ي معجون ها آماده ا ....
هنوز جمله ي پروفسور اسنيپ تمام نشده بود كه نويل از پشت پاتيلش كه در بالاي آن غبار نقره اي رنگي وجود داشت به طرف يكي از قفسه ها پرتاب شد .
پروفسور با خود گفت : اين كار حتما در اثر انجام ندادن يكي از قوانين معجون سازي پيشرفته صورت گرفته است .
همه ي بچه ها بلا استثنا مالفوي , كراب و گويل دور نويل جمع شدند .
_ اون فشفشه باز يه اشتباه ديگه ازش سر زده ؟ كراب .
_ ممكن اون فشفشه يكي از كار ها را اشتباه انجام داده دراكو .... ها ... ها ... ها ...
_ بچه ها برويد كنار . فكر كنم بايد يه چند روزي بره بيمارستان سنت مانگو ... اون شانس آورده كه زياد چيزيش نشده . در حقيقت اون الان بايد ميمرد .
هري گفت : نميشه . بايد اينجا بمونه . ما مي بريمش پيش مادام پامف ....
_ نه . من از شما بهتر مي فهمم و به خاطر اين جسارتت 10 امتياز از گريفندور كم مي كنم .
_ چرا ؟
_ 10 امتياز ديگه به خاطر فضولي در كار من .
_ پس اين حقيقت داره كه شما با هري پاتر از هم متنفريد ؟
_ 20 امتياز از هافلپاف كم مي شه .
_ آخه چرا اون فقط از شما يه سؤال پرسيد ؟
_ 15 امتياز از راونكلاو كم مي شه . كس ديگه اي نيست كه بخواهد از گروهش امتياز كسر بشه ؟ كلاس تعطيل من بايد يروم پيش پروفسور دامبلدور . برويد !
_ چشم پروفسور ....
اين را دراكو در حال پوزخند زدن به هري گفت و همراه كراب و گويل بيرون رفت .
هري به رون و هرميون گفت :
_ بچه ها اون ديگه شورشو در آورده .
_ ............

ارادتمند شما نيلا لانگ باتم ( راستي به من گفتن اگه خواهر نويل هستم بگم . من واقعا خواهر نويل لانگ باتم در ايران هستم . )

دوست عزیز چرا 2 تا پست میزنید؟! پست اول شما تایید نمیشه چون واقعا داستانی از هم گسیخته داشت. اما پست دوم شما تایید میشه، چون داستان و فضاسازی نسبتا خوب و قابل قبولی داشت. شما تایید شدید و حالا میتوانید در کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید. موفق باشید.


ویرایش شده توسط نيلا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۴:۴۲:۳۴
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۴:۵۹:۴۸

هرگز با دم شير بازي نكن .


چیزی قابل رویØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

پوريا دفتري بشلي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از ايران _ البته در تعطيلات من در مدرسه پيش دوستانم چون هري
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

ديروز در كلاس * معجون * سازي پروفسور اسنيپ چه غوغايي به پا شده بود . نويل پاتيلش را خوب از * غبار * پاك نكرده بود و آن را دستمال نكشيده بود تا رنگ * نقره اي * آن خوب معلوم شود .
خيلي ها در * اثر * اين كار به بيمارستان * سنت مانگو * رفته بودند و خيلي ها هم جون سالم به در بردن ولي نويل لانگ باتمي كه هري مي شناخت از اين جور * شانس ها * نداشت .
بعضي از مامورين وزارت سحر و جادو اين * اشتباه * را * قانون * شكني مي دانند . ولي * حقيقت * موضوع اين بود كه * ممكن * بود نويل دست و يا پايش را نيز از دست بدهد .

ارادتمند شما نيلا لانگ باتم ( راستي به من گفتن اگه خواهر نويل هستم بگم . من واقعا خواهر نويل لانگ باتم در ايران هستم . )


ویرایش شده توسط نيلا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۲:۴۲:۵۷

هرگز با دم شير بازي نكن .


چیزی قابل رویØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۵:۱۱ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

pooya


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۷ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۴ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
از kocheye naktern
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
حدود شش روزی می شد که در سنت مانگو بستری شده بود او به شفا دهندگان گفته بود که این تاثیر یک طلسم اشتباهی است
اما حقیقت امر این بود که او معجون را در یکی از ظرف های نقره پدرش درست کرده بود ، پدر به او گوش زد کرده بود که یک اشتباه ممکن است تمام قانون های معجون سازی را به هم بریزد.
به هر حال ان ظرف ، ظرف خاصی بود و نباید مشکلی برایش بوجود می آوردند ، این در حالی بود که ریموس اثر غبار گوگرد را بر ظرف فراموش کرده بود و ظرف هم درمقابل همه معجون را پس زده بود و ریموس را به بیمارستان فرستاده بود تنها شانسی که اورده بود این بود که پدرش سرپرست شفادهندگان بود وگرنه کارش به وزارت خانه میکشید.
اما چاره ای نبود ، ریموس باید میفهمید که این بیماری چهگونه خوب می شود.



خواهشا کلمات مشخص شده رو که به کار می برین با رنگ مشخصی بنویسین که دیده بشه !
تایید شد ، می تونین توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی پست بزنین ! ( بادراد ریشو )


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۸:۳۸:۳۴

donbale harchizy bery bedastesh miary amma age donbalesh nary bichi giret nemiad


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر


نور خورشید از پنجره شرقی آشپزخانه، به داخل می تابید.در زیر یکی از میزها موجودی سبز رنگ در حال انجام کاری بود که بنظر قانونی نمیرسید.مواد مختلفی را با چاقویی نقره ای خورد، و سپس درون پاتیل کوچکی که بر روی شعله ای کم سو می جوشید، میریخت.
چشمان درشتش بر روی تکه کاغذی پوستی که در مقابلش قرار داشت به آهستگی حرکت میکرد.نمیخواست اشتباهی را مرتکب شود.با خود فکر میکرد که بالاخره این بار به کمک شانس میتواند به اربابش بپیوند و از هاگوارتز نجات پیدا کند.
چشمانش را از روی نوشته چرخاند و به حبابهایی که از درون پاتیل خارج میشد خیره ماند.تقریبا آماده بود.برای آخرین بار شروع به هم زدن معجون کرد که ناگهان متوجه صدایی از پشت در شد.با سرعت تمام معجون را سر کشید و از زیر میز به بیرون خزید.نگران نبود چون بزودی معجون اثر میکرد.
نگاهش به در خشک شد.تمام بدنش شروع به داغ شدن کرد.غیر ممکن بود معجون را اشتباهی ساخته باشد اما حقیقت گویایه چیز دیگری بود.کریچر در آن لحظه به تنها چیزی که فکر میکرد این بود که تا بحال هیچ کسی را به اندازه وینکی دوست نداشته است حتی اربابش را.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
انتها - مرگخواران - شومینه - قطار - دختر - یکی - تابلو - لحظه - خالی - ظاهر
........................................................................
شرم آوره ...تو حتی نمیتونی یک بچه رو یک لحظه زیر نظر داشته باشی و مواظب باشی که نقشه های من رو خراب نکنه.
اه ....نگاه کن چه ابله هایی دوروبر من رو گرفتن بعد هم اسم خودشون رو گذاشتن مرگخواران
شرم آوره....شرم آوره
این صدای ولدمورت بود که مثل تازیانه بر سر ایگور فرود میامد.
ــ ولی ارباب شما که میدانید پاتر خیلی زرنگ و باهوش است
طوری که شما هم نتوانستید وی را شکست بدهید.تازه آن پسر و آن دختر هم همراهش بودند .

ولدمورت با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و گفت:
تو خودت را با من مقایسه میکنی؟
تو که نمیتوانی حتی مواظب یکی از آنها باشی خودت را با من مقایسه میکنی؟ من فقط از تو خواسته بودم
که یک کاری کنی که آنها از قطار هاگوارتز
جا بمونن ولی تو آنها رو گم کردی... کرسیو!!

ایگور از درد فریادی کشید و محکم روی زمین افتاد. و در حالی که مثل بچه ها به گریه افتاده بود التماس کرد و گفت:
ـــ ببخشید ، ببخشید ...اگر قطار را هم از دست میدادن به وسیله شومینه به هاگوارتز میرفتن.. من رو ببخشید ..به من رحم کنید.

ــ من احمق نیستم..میدونستم که به وسیله شومینه میرفتن ...
ولی این یکی از مرحله های نقشه بود.
الان هم به تو رحم میکنم. ولی وای به حالت اگر ماموریت بعدی رو انجام ندی.. آن وقت صٌبرم به انتها میرسه و گوش های تو را به جای اون تابلو به دیوار میزنم.



تایید شد ! می تونین توی تاپیک کارگاه نمایش نامه نویسی شروع به نوشتن کنین ! ( بادراد ریشو )


ویرایش شده توسط lord m در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۲۳:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۸:۰۵:۳۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.