خونه ریدل ها!مرگ خوارا متفرق شدن و دامبل هم برای دو سه تا مرگ خوار باقی مونده عشوه شتری میومد!
ولدی یک گوشه نشسته و داره از درد به خودش میپیچه.
_ غلط نکنم بلکبری لعنتی داره منو میکشه!
بلاتریکس هم یک گوشه نشسته و داره تخمنه پوس مکنه و دعا می کنه ولدی زودتر بمیره با ریگولوس برم ماه عسل جزایر قناری!
ولدی سرفه ای درناک کشید ، دست سفید و خشکش را به طرف نارسیسا برد و با صدایی خشک گفت.
_ نارسیسا! باید مورگان رو برگردونیم! هرجور شده من به اون معجون لعنتی نیاز دارم...! یک سپر مدافع بفرست و بگو که دامبلدور رو با مورگان عوض می کنیم!
سپس با چشمانش که مردمک های عمودی داشت به دامبل نگاه کرد.
دامبلدور همچنان روی صندوقچه گرانبهای لرد نشسته و داره برای مرگ خوارا شعر میخونه ، مرگ خوارا هم همراهی می کنند.
_ عدس پلو!
_ آخ جون!
_ بخور و برو!
_ آخ جون!
_ از این وری!
_ آخ جون!
_ خانم زری!
_آخ جون!
_ قر کمری!
_ آخ جون!
ولدی:
خونه گریمولد!تمامی اعضای محفل رو کاناپه نشستن و دارن به مورگان که روی زمین افتاده و بند پیچی شده نگاه میکنن. لازم به ذکره ، بعضاً هیجاناتی در محفلی ها به وجود می آمد که مجبور میشدن بر سر مورگان خالی کنند.
قررررچ!
هرمیون در حالی که با پاشنه ی کفشش دماغ مورگان رو خورد کرده خطاب به محفلی ها شروع به سخنرانی میکنه.
_ به نظر من نمیشه همین جا بشینیم و دور و برمون رو نگاه بکنیم!باید بریم دنبال آلبوس دامبلدور!
مالی هم ماشالا با دویست کیلو وزن خودشو از رو کاناپه پرت میکنه روی شکم مورگان !
زررررررت!
دل و روده مورگان از تو دهنش در میاد می چسبه به سقف!
مالی :
من می خواستم بگم که ...
در همین موقع ، یک عدد فنچ به عنوان سپر مدافع در هوا ظاهر میشه و شروع به صحبت کردن میکنه.
_ از طرف لرد سیاه هستم! میخواستم نظرتون رو در مورد اینکه آیا جی پی ار اس کروشیو رو راه بندازیم بدونم؟!
صدای ولدمورت شنیده میشه.
_ آی بوقی ! این شر و ورا چیه؟برو سر اصل مطلب!
فنچ : باید بگم که آلبوس دامبلدور شما دست ما هست! مورگان رو برگردونین ! اگر میخواینش ، بیاین زیر پل چوبی هاگزمید!
فنچ که حرفش تموم شده میخواد بره که مری یک جیغ مثل بروس لی (!!) میکشه به این حالت :
_ اوووووویا!
فنچ رو تو هوا میقاپه پرتش میکنه به طرف پنکه سقفی که با سرعت صدوهشتاد کیلومتر در ساعت ر حال چرخشه!
فرت فرت زرت فرت زرت!
خون فنچ به همه جا پاشیده میشه!
زیر پل چوبی هاگزمید!چندین عدد مرد سیاه پوش در مه صبحگاهی دیده می شدند ...
یک تخت روان نیز در وسط آنها مشاهده میشد که بدون کمک در حال پرواز بود.
چیزی همچون سنگ صیقل خورده در انتهای تخت به چشم میخورد!
به یقین کله کچل ولدی بود!
کمی آن طرف تر نیز افرادی با رداهای قرمز رنگ مشاهده میشدند ... یک عدد کیسه گونی بر دوش ساحره ای با موهای بلند بلوند دیده میشد.
مرگ خوار ها به زیر پل رسیدند . تخت روان با صدای تق آرامی بر روی زمین جا خوش کرد.
محفل ها نیز رسیدند ، گابریل در حال روپا زدن با کیسه گونی بود!
نارسیسا : آی محفلی ها! مورگان ما کو؟
گابریل ، یک شوت به کیسه میزنه ، کیسه میفته جلوی پای مرگ خوارا.
_ بگیرین مرگ خوار عتیقتون رو!حالا دامبل رو رد کنین بیاد!
بعد نگاهی به جمع مرگ خوارا انداخت و وقتی دامبل را ندید لحظه ای ترس سراسر وجودش را فرا گرفت.
چند لحظه بعد هیبت با شکوه دامبلدور از تخت حاوی لرد ولدمورت بیرون میاد!
_ سلام محفلی های من!
و بدو بدو میدوه طرف محفلی ها و همه رو در آغوش میگیره!
چند لحظه بعد همگی محفلی ها به مقصد خانه گریمولد آپارات کردند و مرگ خواران رو تنها در زیر پل قرار دادند!
بلاتریکس به طرف کیسه رفت... کیسه حاوی مورگان تنها امید آنها برای زنده ماندن لردشان بود!
_
مورگان! مورگان!
بلا ، لش مورگان رو از توی کیسه در میاره!
ولدمورت :
----------------------------
موخره!راوی میاد توی صحنه و بعد از چن تا قر و قنبیل (!!) شروع به حرف زدن میکنه.
_ لرد ولدمورت ، بالاخره راضی به استفاده از یکی از هورکراکس هایش شد! هم اکنون مقدار باقی مانده هورکراکس های او را 2587942156 عدد سرشماری کرده اند!
_ محفل ققنوس به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی کردند!
_ بلاتریکس به عشقش نرسید در نتیجه ریگولوس به همراه عمع ی زن دایی همسایه اشون به مسافرت به جزایر قناری رفت!