هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
علاوه بر روح آنيت اين روح محفل بود كه در عذاب بود چون با اين سرعت احتمالا سوژه دو تا پست ديگر تموم مي شد ولي روح محفل اين را نمي خواست. روح محفل چشم چرخاند() تا شخصي را پيدا كند كه مانند آنيت امدادگر و مددكار شهيدان باشد و اون كسي نبود جز يه توده ي ريش چكش به دست!

--------------------------
جيمز: هين!

ليلي:‌ تقلب خيلي كار زشتيه.. تو مگه مادر نداري كه اين چيزا رو به تو ياد بده؟.. اين چه عروسي بود كه پسر كله زخمي من برام انتخاب كرد؟ نه پولي.. نه قيافه اي .. نه فهمي ..نه فعاليتي ..اين چه وضعشه.. بوق بر تو ..بوق بر بابات..بوق بر اون مادرت ..بوق بر پدربزرگت كه اون موقع از ترس لرد منو ول كرد رفت ..

جيمز: مام بزرگ ولي رولينگ يه چي ديگه گفته بودا..!
ليلي: رولينگ دروغ گفته.. جيمز داشت در مي رفت من خودم بهش آواداكداورا زدم كشتمش!

جيمز: خب الان تو توي اون دنيا كار و زندگي نداري؟

با صداي شوومت ضعيفي ليلي محبت كرد و رفت و دنيايي از شرش خلاص شدن. جيمز هم رفت سه تا پست قبل رو بخونه تا ببينه كه چرا اينقدر زود و بي سر و صدا سه روز تموم شد! (‌در راستاي حذف جيمز از داستان و كم كردن هرچه بيشتر رقيبها)

فليت ويك همينطور داشته گوشت خرد مي كرده اما بالاخره گوشت ها هم تموم شد و اينجا بود كه فليت فهميد هيچ كاري جز خرد كردن گوشت بلد نيست و خيلي بوق شده وسط اين جمعيت()؛ براي همين از جثه ي كوچولوش سو استفاده مي كنه و از زير دست پاي ( هين؟ فقط بايد بگم پا؟ اصلا تو چي كار داري شايد يكي چارپا بود.. شايد يه سنتور وسط ملت بود.. عجب گيرايي ميدن ملت!) تماشاچي ها فرار مي كنه...

فليت بعد از فرار ماهرانه و جمع كردن وسايل، محفل رو به قصد هاگوارتز ترك مي كنه تا در اونجا بتونه با ورود به آشپزخونه ي هاگوارتز چندتا جن خونگي بگيره تا براش آشپزي كنن!(عقل و هوش بي پايان بهترين سرمايه ي آدميان)

اونورتر
تدي مثل يه گرگينه وايستاده و به خفاشايي كه دارن كباب مي شن زل زده و از تعاريف ملت در مورد غذاش واقعا لذت مي بره..

- بوق بر تو..!
- زده رو دست چينيا.. اونا حداقل خفاش نمي خورن!
- فكر مي كني كسي جز خودش اون رو بخوره؟
- به نظرت چه مزه ايه؟
- مزه ي بد!

تدي:
.
.
--------------------------------
نقل قول:
از الان تا سه روز دیگه مهلت دارید مواد موردنیازتون رو گیر بیارید و غذاتون رو آماده کنید !

سه روز وقت چي شد؟ اينطوري بخوايم بخشهاي مهم داستان رو حذف كنيم چهارتا پست به زور ميشه.. پيدا كردن مواد خودش داستاني بود!
گابر و جيمز هم هنوز در فكر تقلب هستن... استرجس هم اين وسط محو شد كلا!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ چي؟ من حذف بشم؟؟؟ من؟

و بعد از كمي تفكر....


_ پس بهتره بقيه هم حذف بشن!



و اينگونه بود كه نقشه هايي به شدت شوم و پليد در ذهن گابريل نقش گرفتن! نقشه هايي مبتني بر نامردي و ناجوانمردي!!!



اما در طرف ديگه.....


جيمز كوچولو ناراحت و دل شكسته و كلا مايوس شده بود از هرچي مسابقست. جيمز داشت آشپزخونشو از دست مي داد! اين غير ممكن بود!


و در اينجا بود كه جيمز تصميم ميگيره از چيز خوفي به نام تقلب در اين امر خطير استفاده كنه!!!


ماما بزرگ ليلي: جيمز؟؟ تو هم؟

جيمز: هين!



---


و ملت غيور بعد از خوندن اين پست، انواع و اقسام فحشها رو نثار روح و روان انيت ميكنن! روحش شاد!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
با صدای سوت دامبل همه به خودشون اومدن و دیدن از کیک و غذا هیچ خبری نیست، و دچار افسردگی حاد شددند البته پس از چند دقیقه متوجه شدند که مسابقه شروع شده و به همین دلیل همهمه ای بر پا شد و هر کس دنبال وسایل مورد نیازش بود.

بالاخره مسابقه جادوگران قق(بر گرفته از سه جادوگر) شروع شد و هر کس مشغول کاری بود.

فلیت تا گردن در تیکه گوشتهای بز فرو رفته بود و در حال ریز ریز کردن بقیه با یک عدد چاقو هم قد خودش بود.

گابر هم با دقت تمام مشغول درست کردن کیک توت فرنگی بود، و داشت مواد رو با هم هم میزد که یهو برق رفت.

جمعیت محفلی:

همگی با تعجب و افسردگی شدید نمی دونستن باید چی کار کنن، در همین لحظات بود که صدایی از وسط اونها اومد:
-

ملت:اللهم صلی علی محمد و آل محمد

و در همین لحظه برق یه لحظه اومد و رفت. تعجب بازم چهره همه را فرا گرفت و بالاخره به این نتیجه رسیدند(پس از ساعتها تفکر و فشار آوردن به مغز مبارک)که می تونن از چوبدستی هاشون هم استفاده کنن.دامبل به عنوان داور چوبدستیش رو روشن کرد و بقیه هم به آشپزیشون ادامه دادن.

تدی خفاش هایی رو که از دیشب در آبلیمو خوابانده بود رو در آورده بود و روی منقل کباب می کرد:
- خفاش کبابی...تازه تازه...بدو بدو

جیمز هم مشغول تزیینات یویوهاش بود و لی چون یانگومی قشنگ نشده بود داشت دوباره سعی می کرد تا بصورت بانو هن تزیین کنه که ناگهان چار پایه از زیر پش سر می خوره و با صورت می افته تو کیک گابریل.

گابریل هم از عصبانیت اونقدر عب رفت تا پاش به فلیت ویک گیر کرد و پخش زمین شد.

تا اینجای مسابقه جیمز و گابریل حذف شده بودند ولی مسابقه هنوز ادامه داشت.

8 از 10!


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۷ ۱۸:۱۴:۱۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۷ ۱۸:۱۸:۵۹

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۲۱ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ساعتی بعد :

دامبلدور دستی به ریشش کشید و گفت :

- خب فرزندان من ، تا سه میشمارم برین دستتونو بزنین به دیوار و سریع برگردین ! هر کی زودتر برگشت برنده اس ! 123 ! 123 ! 123 !
ملت محفل :

استرجس : اممم ، خب ممنونم آلبوس ، من یه پیشنهاد دیگه دارم ، شخصی که مالکیت کافه رو میخواد باید آشپزی رو در حد عالی بدونه ، بنابراین پیشنهاد من اینه که یه مسابقه ی آشپزی سه روزه ترتیب بدیم و روز آخر آشپز بهترین غذا ، برنده ی مسابقه محسوب میشه ! اوکی؟
ملت محفل : اوکی !
دامبلدور زیرلب : نخیرم ، دو رفتن بهتر بود که ...

- خب داوطلبان شرکت در مسابقه این فرم ها رو پر کنید ، در ضمن یادتون باشه این مسابقه قراره کاملا عادلانه برگزار بشه، دامبلدور داور مسابقه خواهد بود!

در همان لحظه – ذهن محفلی ها :

فلیت ویک :

فلیت ویک بر روی تپه ای از گوشت های قطعه قطعه شده نشسته و آن ها را به کوچکترین ذرات تقسیم میکند تا کوتوله ترین و خوشمزه ترین غذای دنیا را بسازد .

گابریل :

کیک فرانسوی همراه با توت فرنگی و تمشک و خامه در بشقابی طلایی خودنمایی میکرد...


تدی :

خفاش ها ، خرگوش ها ، پرندگان ... بر روی آتش سرخ میشدند و خون خفاش به عنوان سس قرمز سرو می شد...

جیمز :

جیمز کوچولو بر روی چهارپایه ی کوتاهی نشسته و یویو های خوراکی کوچک صورتی رنگی را در سینی بزرگی می چید و تریپ یانگومی آن ها را تزیین می کرد .


استرجس :

استر در جنگلی سرسبز بود و منو های مدیریت همکارانش را یکی پس از دیگری به سیخ میکشید و سرخ میکرد ، آب از لب و لوچه ی محفلیان سرازیر بود...


دامبلدور :

به یاد خاطرات گذشته افتاده و فکر میکرد که چگونه در مسابقات دوندگی المپیک به مقام اول نزدیک شده بود ، که چگونه درست چند سانتی متر مانده به خط پایان ، ریشش به زیر پایش رفته و او را نقش بر زمین کرده بود ...


سوووووت ! خیالبافی بسه ! برین سر کار هاتون ! از الان تا سه روز دیگه مهلت دارید مواد موردنیازتون رو گیر بیارید و غذاتون رو آماده کنید !

10 از 10!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۷ ۱۸:۰۵:۰۶


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۳۹ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جديد:

براي بار هفتم در طي يك ساعت گذشته صداي جيغ جيمز كافه محفل ققنوس را به لرزه در آورد.
-جييييييييييييغ....چند بار بايد بگم وقتي من شيرگرم ميكنم كسي نياد تو آشپزخونه؟تمركزمو از دست ميدم.

تد ريموس لوپين با خونسردي سر خفاش زنده اي را كه دردست داشت كند و جسد خفاش را بالاي ليواني گرفت.
گابريل با عجله وارد آشپزخانه شد و چشمهاي جيمي را گرفت.
-تد؟آخه جلوي بچه؟

تدي با شرمندگي لبخندي زد و خفاش را فشار داد كه تا آخرين قطره خونش در ليوان بريزد.
-ميگم به نظر من بهتره اينجا هم مثل كافه سياه خون گلاسه سرو كنيم.گرگينه هاي خوب كجا بايد برن دنبال خون گلاسه؟پيشنهاد فوق العاده اي نيست؟

گابريل توت فرنگي ها را با خامه مخلوط كرد.
-نه.اصلا خوب نيست.اينجا جاي اين چيزا نيست.ما بايد چيزاي خوشمزه و اشتها آور سرو كنيم.من يه نوع كيكي فرانسوي بلدم كه....

با ورود استرجس حرف گابريل ناتمام ماند.
-چه خبره باز همتون جمع شدين تو آشپزخونه من؟برين بيرون كلي مشتري دارم.

چشمان جيمز گرد شد و چند قطره شير از ليوانش روي زمين ريخت.
-هوم؟آشپزخونه تو؟از كي تا حالا اينجا شده آشپزخونه تو؟

استرجس با غرور كاغذي را از جيبش در آورد.
-از وقتي مسئول محفل شدم.اينجا هم وابسته به محفله ديگه..نه؟منم مسئولشم.حالا برين بيرون ميخوام چلوكباب درست كنم وگرنه با منوي مديريت آنيتا ميزنم تو سرتون.مال خودم حيفه.

تدي جسد خفاش را بطرف استرجس پرتاب كرد.
-چلوكباب؟تو كافه؟

استر خفاش را گرفت و بطرف چرخ گوشت رفت.
-آره.كافه خودمه.هر چي بخوام ميفروشم.

صداي ضعيفي از زير پاي تدي به گوش رسيد.فليت ويك بالاخره موفق شده بود با جيغ و داد توجه همه را به خودش جلب كند.
-همتون ساكت باشين.اينجا آشپزخونه الف داله.شماها هم هيچ حقي ندارين.وگرنه...اممم...وگرنه تدي دوباره استعفا ميده...

استرجس چوب جادويش را در دست گرفت.
-مثل اينكه شما زبون خوش حاليتون نميشه.هر كي نره بيرون مجبوره با من دوئل كنه.

صدايي مهربان و آشنا و دستي سالخورده جلوي استرجس را گرفت.با ورود دامبلدور ملت محفلي ساكت شدند.
-نه استر.اينجا جاي دعوا نيست.فراموش نكنين كه همه شما بچه مثبتاي دنياي جادوگري هستين.راه حل اين موضوع خيلي ساده اس فرزندانم.ما يه مسابقه برگزار ميكنيم تا بفهميم كي لياقت داره صاحب كافه بشه.

ملت محفلي:




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
خونه ریدل ها!
مرگ خوارا متفرق شدن و دامبل هم برای دو سه تا مرگ خوار باقی مونده عشوه شتری میومد!

ولدی یک گوشه نشسته و داره از درد به خودش میپیچه.
_ غلط نکنم بلکبری لعنتی داره منو میکشه!

بلاتریکس هم یک گوشه نشسته و داره تخمنه پوس مکنه و دعا می کنه ولدی زودتر بمیره با ریگولوس برم ماه عسل جزایر قناری!

ولدی سرفه ای درناک کشید ، دست سفید و خشکش را به طرف نارسیسا برد و با صدایی خشک گفت.
_ نارسیسا! باید مورگان رو برگردونیم! هرجور شده من به اون معجون لعنتی نیاز دارم...! یک سپر مدافع بفرست و بگو که دامبلدور رو با مورگان عوض می کنیم!
سپس با چشمانش که مردمک های عمودی داشت به دامبل نگاه کرد.
دامبلدور همچنان روی صندوقچه گرانبهای لرد نشسته و داره برای مرگ خوارا شعر میخونه ، مرگ خوارا هم همراهی می کنند.
_ عدس پلو!
_ آخ جون!
_ بخور و برو!
_ آخ جون!
_ از این وری!
_ آخ جون!
_ خانم زری!
_آخ جون!
_ قر کمری!
_ آخ جون!


ولدی:

خونه گریمولد!
تمامی اعضای محفل رو کاناپه نشستن و دارن به مورگان که روی زمین افتاده و بند پیچی شده نگاه میکنن. لازم به ذکره ، بعضاً هیجاناتی در محفلی ها به وجود می آمد که مجبور میشدن بر سر مورگان خالی کنند.

قررررچ!
هرمیون در حالی که با پاشنه ی کفشش دماغ مورگان رو خورد کرده خطاب به محفلی ها شروع به سخنرانی میکنه.
_ به نظر من نمیشه همین جا بشینیم و دور و برمون رو نگاه بکنیم!باید بریم دنبال آلبوس دامبلدور!

مالی هم ماشالا با دویست کیلو وزن خودشو از رو کاناپه پرت میکنه روی شکم مورگان !
زررررررت!
دل و روده مورگان از تو دهنش در میاد می چسبه به سقف!
مالی : من می خواستم بگم که ...
در همین موقع ، یک عدد فنچ به عنوان سپر مدافع در هوا ظاهر میشه و شروع به صحبت کردن میکنه.
_ از طرف لرد سیاه هستم! میخواستم نظرتون رو در مورد اینکه آیا جی پی ار اس کروشیو رو راه بندازیم بدونم؟!
صدای ولدمورت شنیده میشه.
_ آی بوقی ! این شر و ورا چیه؟برو سر اصل مطلب!
فنچ : باید بگم که آلبوس دامبلدور شما دست ما هست! مورگان رو برگردونین ! اگر میخواینش ، بیاین زیر پل چوبی هاگزمید!

فنچ که حرفش تموم شده میخواد بره که مری یک جیغ مثل بروس لی (!!) میکشه به این حالت :
_ اوووووویا!

فنچ رو تو هوا میقاپه پرتش میکنه به طرف پنکه سقفی که با سرعت صدوهشتاد کیلومتر در ساعت ر حال چرخشه!
فرت فرت زرت فرت زرت!
خون فنچ به همه جا پاشیده میشه!

زیر پل چوبی هاگزمید!

چندین عدد مرد سیاه پوش در مه صبحگاهی دیده می شدند ...
یک تخت روان نیز در وسط آنها مشاهده میشد که بدون کمک در حال پرواز بود.
چیزی همچون سنگ صیقل خورده در انتهای تخت به چشم میخورد!
به یقین کله کچل ولدی بود!

کمی آن طرف تر نیز افرادی با رداهای قرمز رنگ مشاهده میشدند ... یک عدد کیسه گونی بر دوش ساحره ای با موهای بلند بلوند دیده میشد.
مرگ خوار ها به زیر پل رسیدند . تخت روان با صدای تق آرامی بر روی زمین جا خوش کرد.

محفل ها نیز رسیدند ، گابریل در حال روپا زدن با کیسه گونی بود!
نارسیسا : آی محفلی ها! مورگان ما کو؟

گابریل ، یک شوت به کیسه میزنه ، کیسه میفته جلوی پای مرگ خوارا.
_ بگیرین مرگ خوار عتیقتون رو!حالا دامبل رو رد کنین بیاد!
بعد نگاهی به جمع مرگ خوارا انداخت و وقتی دامبل را ندید لحظه ای ترس سراسر وجودش را فرا گرفت.

چند لحظه بعد هیبت با شکوه دامبلدور از تخت حاوی لرد ولدمورت بیرون میاد!
_ سلام محفلی های من!
و بدو بدو میدوه طرف محفلی ها و همه رو در آغوش میگیره!
چند لحظه بعد همگی محفلی ها به مقصد خانه گریمولد آپارات کردند و مرگ خواران رو تنها در زیر پل قرار دادند!
بلاتریکس به طرف کیسه رفت... کیسه حاوی مورگان تنها امید آنها برای زنده ماندن لردشان بود!
_ مورگان! مورگان!
بلا ، لش مورگان رو از توی کیسه در میاره!
ولدمورت :

----------------------------

موخره!
راوی میاد توی صحنه و بعد از چن تا قر و قنبیل (!!) شروع به حرف زدن میکنه.
_ لرد ولدمورت ، بالاخره راضی به استفاده از یکی از هورکراکس هایش شد! هم اکنون مقدار باقی مانده هورکراکس های او را 2587942156 عدد سرشماری کرده اند!
_ محفل ققنوس به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی کردند!
_ بلاتریکس به عشقش نرسید در نتیجه ریگولوس به همراه عمع ی زن دایی همسایه اشون به مسافرت به جزایر قناری رفت!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۱۰:۲۴:۲۹


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۸:۴۶ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
زیرزمین خانه ریدل
دامبل درحالی که رو به صد ها چوبدستی که صورت او را نشانه گرفته بودند لبخند ملایمی زد و گفت:لرد!تامی خوگشله!نزار منو بکشن!
لرد درحالی که مدام به صندوقچه کنار پای دامبل نگاه های عصبی میکرد گفت:کی خواست تورو بکشه مرتیکه منحرف!
در همین لحظه سپرمدافعی به شکل کرم فلوبر ظاهر شد:ارباب!این بوفالو ها منو گروگان گرفتن!ارباب!اینا منو تهدید میکنن که منو میدن دامبل!ارباب من هنوز جوونم!هزارتا آرزو دارم!من طرز تهیه معجون رو پیدا کردم!من....
درهمین لحظه لرد دهن کرم فلوبر رو میگیره و اونو با خودش به طبقه بالا میبره.بعد دهنشو ول میکنه.کرم نفس عمیقی میکشه و ادامه میده:شما باید با استفاده از اون چیزه خفن و دارکنس معجون رو بسازید!همونی که تو زیر زیرزمینتون نگه میداشتید؟ ارباب؟اون زیر زمینو میگم که یه بار با دامبل کلاس خصوصی داشتید.منو آزاد کنین تا با هم معجون رو بسازیم!آی!ولم کن!کاری نمی کنم دارم با خودم حرف میزنم!ولم کن محفلیه بوقی آی...
کرم فلوبر در دستان خشمگین و مشت شده لرد پودر و نابود شد!او آرام آرام به زیر زمین رفت.دامبل را که در حال عشوه گری برای مرگخواران بود سرجایش نشاند و با فریاد گفت:میخوایم دو تا چیزو با هم تاخت بزنیم!
ناگهان نارسیسا گفت:ارباب خیلی کاره خوبی میکنید اگه مورگان رو آزاد کنید!ما همه حرفتونو شنیدیم!
لرد:مورگان به چه درد میخوره بوقی!میخوام اینو با اون معجون تاخت ...شما همه حرفای ما رو شنیدید؟
نارسیسا آهی کشید و به دامبل اشاره کرد سپس گفت:لرد فکر کنم فقط من و بلا شنیدیم!بقیه مرد ها سرشون گرمه!مثل این که داره براشون خاطره تعریف میکنه!
دامبل روی صندوقچه عزیز لرد نشسته بود و برای مرگخواران خاطره ای از جلسات خصوصی میگفت!
در فکر دامبل:عمری از این رو پاشم!
لرد: باید زود تر این بازیه مسخره رو تموم کنیم!
خانه گریمولد
آنیتا و مری چوبدستیشون رو توی حلق مورگان نگه داشته و بقیه محفلی ها هم دور اون ها حلقه تشکیل داده بودند.
مری با حرص گفت:دیگه نبینم حتی سعی کنی نفس بکشی!چه برسه به درست کردن سپر مدافع!
مورگان:شوبتیابنسبالودررر!
-شق!ما پشیمونیم دامبل!شق!برای جاسوسی میای اینجا و گردنت رو جلوی ما کج میکنی؟!نشونت میدم!شق!
- آنیت!ولش کن میمیره!باید یه فکری به حال دامبل بکنیم!عقربه ساعت خونمون داره خطر مرگ رو برای دامبل نشون میده!
آنیتا چوبدستیشو از تو حلقوم مورگان بیرون اورد و گفت:دامبلدور تو ساعت خونه شما چه کار میکنه؟
چارلی آهی کشید و گفت:بابا با این همه برادری که من دارم توقع داری تو ساعت خونه ما اسمش نباشه؟!ولش کن!در کل منظورم اینه که فکر کنم دامبلدور رو اون وری ها گروگان گرفتن!باید زود تر یه فکر بکنیم!
مورگان:منمیدونمبایدچهکرد!
محفلی ها:


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۹:۳۶:۳۲

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۰۵ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خانه ريدل ها

درگيري شديدي بين لرد سياه و دامبلدور صورت گرفت.صداي برخورد طلسمها با در و ديوار ،فضاي خانه ريدل را پر كرده بود.
مرگخواران پشت در اتاق جمع شده بودند و با نگراني سعي در باز كردنش داشتند اما در با هيچ طلسمي باز نميشد.

بلاتريكس سعي ميكرد از طنين صداي ولدمورت وضعيتش را تشخيص بدهد.
-زود باش بليز.بازش كن.ارباب حالش خوب نيست.ممكنه نتونه...
بلاتريكس قادر نبود حرفش را تمام كند.بليز همچنان تلاش ميكرد در را باز كند.

در داخل اتاق جهنمي بر پا شده بود.دامبلدور طلسمي بطرف لرد سياه فرستاد.لرد ديگر تحمل نداشت.بيماري كاملا ضعيفش كرده بود.قدرتش رو به پايان بود.يعني پايان كار فرا رسيده بود؟
طلسم بعدي دامبلدوربسيار قدرتمند تر بود.لرد به محض ديدن طلسم متوجه شد كه ديگر قادر به مقاومت نخواهد بود.همينجا ميمرد.در خانه خودش.در نهايت خشم آماده مرگ شد.دامبلدور چوب دستيش را بالا برد...درست در همين لحظه در با صداي مهيبي شكست.

-اكسپلي آرمس

طلسم بلا درست به هدف خورد.دامبل خلع سلاح شده توسط دهها مرگخوار محاصره شده بود.


كافه محفل

مورگان و گابريل به كلاس طلسمها و وردهاي جادويي رسيدند.وارد اتاق شدند.مورگان در را پشت سرش بست.ديگر نميخواست حتي يك لحظه در آنجا بماند.بايد هر چه زودتر فرمول را به اربابش ميرساند.ريسك بزرگي بود ولي ارزشش را داشت.

طلسم محبوبش...

بعد از كشتن گابريل فرصت خيلي كمي براي خارج شدن از كافه داشت.منتظر فرصت مناسب شد.

گابريل سرگرم جستجوي كمد دامبل بود.چوب دستيش در دستش بود ولي حواسش كاملا پرت شده بود.

مورگان از فرصت استفاده كرد.در يك لحظه پريد و چوب دستي گابريل را از دستش گرفت.
فكر نميكرد به اين سادگي موفق شود.ولي شده بود.لبخند سردي زد.گابريل بهت زده به مورگان خيره شده بود.قادر به حركت نبود چون ميدانست هيچ چيز براي يك مرگخوار آسانتر از اجراي طلسم مرگ نيست.
مورگان چوب دستيش را بالا برد.
-آوادا...

-اكسپلي آرمس...

طلسم مري درست به هدف خورده بود.مورگان خلع سلاح شده توسط دهها محفلي محاصره شده بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۳:۳۷:۲۹
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۳:۴۰:۱۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۵:۱۰:۰۰



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱:۰۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
کافه محفل

مورگان شیشه معجون را بالای سر خود گرفته بود و فریاد می زد :
- یافتم ، یافتم !

در حالی که فراموش کرده بود ، معجون داخل خاطرات ، قابل خارج کردن نیست از درون قدح اندیشه بیرون پرید :
- برو بچ ببینین ، پیداش کردم ، خود خودشه ....

و تازه متوجه شد که در برابرش ، گابر ایستاده :
- خوب ، پس ضد طلسم رو پیدا کردی و می تونی پیوز رو بیاری تو !

مورگان :
- نه !!!!

گابر :
- لابد ، فهمیدی که دامبی کجاست

مورگان :
- نه !!!

گابر :
- پس ، گِل تو کلاه پیشاهنگیت بریزن ، چی چی رو یافتی ؟

مورگان که تازه متوجه گندی که زده ، شده بود کمی فکر کرد و با لکنت زبان کاملا ( !!! ) تصنعی و در حالیکه ابدا هیبت گابر او را دچار اختلال گویشی نکرده ( ) جواب داد :
- ف .. فهمیدم ... چج ... چجور با ... باید .... ضد طلسمو پ ... پیدا کنیم

- چجوری ؟

- باید بریم از تو کمد دامبل ، مواد معجون بیماری بلکبری رو برداریم ، یه معجون از روی اون درست کنیم ، بپاشیم چارگوشه این اتاق ، بعد یه ورد مخصوص رو از توی کتاب طلسمایی که دامبل تو بچگیش از روش تقلب میکرده پیدا کنیم و بخونیم و به پیوز فوت کنیم ، بعدش پیوز آزاد میشه !

گابریل با حالت خشمگین دارناک بسیار خفنی ، جیغ ممتدی سر مورگان کشید :
- جـــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !

مورگان ، ترسان و لرزان ، دست و پای خود را جمع کرد :
- اوا ... چرا همچین می کنی ؟

پیوز از پشت دیوار :
- گابر همچین جیغ زدی که مورگان شد مورگانا

گابریل :
- این جیغم واسه این بود که ، بوقی ، وقتی راه حل رو به این خوبی بلدی ، چرا زودتر راه نمی افتی بریم ؟

مورگان :
-

و هردو ( مورگان و گابریل ) به سمت کلاس طلسم ها و وردهای جادویی به راه افتادند تا کتاب مخصوص تقلب های دامبلدور را پیدا کنند .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۱ ۱:۱۳:۴۲


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
ولدي كمي فكر مي كنه و به اين نتيجه مي رسه كه بايد بره پايين و اون چيزه به اصطلاح تاريكناك( بر گرفته از داركنس، در راستاي ترويج زبان فارسي ) رو بر داره.

به سرعت به طبقه پايين مي ره و متوجه ايگور مي شه و بسي عصباني ميشه:
- كروشيو!

ايگور:

پس از شكنجه شدن ايگور نگاه دامبل و ولدي به هم مي افته، اما ولدي به دليل بيماريش، مغز از سرش پريده بود و مي ره جلو و آلبوس رو مورد حمله دهاني قرار مي ده:

ولدي: :bigkiss:

دامبل:

دامبل با حالت تعجب شديدي ولدي رو از خودش دور مي كنه و ازش فاصله مي گيره و بدليل وجود پيامد هاي غير اخلاقي به سرعت بحث رو عوض مي كنه.

- ولدي يادته چند سال پيش بهم گفتي يه چيز تاريكناك اينجا نگه مي داري؟

- تو هنوز يادته؟

- به...اختيار داري! مخ داااشِت خيلي مي كشه ها!

ولدي پس از دقايقي وول خوردن در آت و آشغالاي انباري بالاخره اون چيز تاريكناك رو پيدا مي كنه؛ آلبوس با ديدن اون شئ بسيار عصباني و در عين حال متعجب ميشه.

- اين، اون چيزي بود كه مي گفتي؟

- اهم

- اونوقت اين تاريكناكه؟

- خب...خيلي سياهه، خداوكيلي نگاه كن چه بهم مي آد.

ولدي پس از اين همه گشت و گذار يك عدد كلاه گيس پيدا كرده بود كه از سياهي چشم آدم رو مي زد.ايگور و بارتي نيز با حالت به لرد مو دار نگاه مي كردن.

در همين لحظات بود كه ولدي سرش به يك ميز قديمي خورد و حالش اوومد سر جاش.

- به به .... دامبل تو كجا؟اينجا كجا؟

دامبل:

---------------------------
پ.ن : ببخشيد فقط به خونه ريدل رسيدم ديگه وقت نشد از گريمولد بگم.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۰ ۲۳:۱۴:۲۶

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.