هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵
#80

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه. چیزی که بهش احتیاج دارن چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محل هست. ولی در آوردن اشک لرد به این سادگیا نیست.
در حالی که رز سرگرم ماساژ قلبی گیاهه، مرگخوارا سعی می کنن لرد رو ناراحت کنن. ولی بی فایده اس. تا این که میوکی سوجی وارد می شه و ادعا می کنه سریالی(سال های دور از خانه. داستان دختری که خانوادش اونو با یه کیسه برنج عوض می کنن) داره که مطمئنا اشک لرد رو در میاره.
ولی قیمت سریال زیاده!

......................

-رودولف؟ تو پولداری...زود باش. هر چی داری رد کن بیاد.

رودولف به خودش اشاره کرد.
-آخه من لباس دارم که جیب داشته باشم که پول توش باشه؟

آرسینوس در حالی که با دست چپش به شکل نامحسوسی مقداری سکه زرد رنگ را داخل ماسکش جاسازی می کرد گفت:
-قرار نیست همه پولا تو جیبمون باشه که. همگی می دونیم تو صندوق گرینگوتزت چه خبره.

لینی راحت و آسوده در اتاق پرواز می کرد. او واقعا پولی نداشت! شب ها روی برگ های رز می خوابید و روز ها از کرم های داخل گلدان تغذیه می کرد.

هکتور سخاوتمندانه سکه ای نقره ای روی میز گذاشت. طوری که همه متوجه این حرکت داوطلبانه اش بشوند. ولی اشتباه بزرگی کرد! کل هیکلش در اثر هیجان ناشی از این بخشندگی، ناخودآگاه به لرزه در آمد. و یک خروار سکه از داخل آستین ها و جوراب و لابلای موها و سوراخ های دماغش روی زمین ریخت.

-ای نامرد پست فطرت. داشتی ثروتت رو از ارباب دریغ می کردی؟

هکتور اشک ریزان به طرف سکه هایش خیز برداشت.
-نکنین! این کارو نکنین. اونا حاصل سال ها معجون سازی و معجون فروشیه. معجون سکه دهنده بدم بهتون؟ سکه هامو پس بدین...یا...ندین!

تغییر عقیده ناگهانی هکتور باعث شد، مرگخوارانی که حریصانه سرگرم جمع کردن سکه ها بودند متوقف شوند. هکتور زیاد هم نگران به نظر نمی رسید.
-همشون لپرکانن...انتظار نداشتین کسی برای معجونای من -که البته خیلی هم خوب کار می کنن- سکه واقعی بده که؟




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵
#79

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-بانز!پول بده این فیلمه رو بخریم!
-من دیده نمیشم.
-تو دیده نمیشی. پولت که دیده میشه. زود باش دست به جیب شو.
-مشکل اینجاس که جیبمم دیده نمیشه. من الان نمیتونم جیبمو پیدا کنم.

سوجی سی دی رو سفت و سخت گرفته و با چشمای مشکوک به این طرف و اون طرف نگاه میکنه که مبادا یهو یکی بپره و سی دی رو از دستش بگیره.
رودولف متوجه میشه که بانز خسیس تر از این حرفاس و اگه بانز یه فرد عادی بود رودولف در اون لحظه دنبالش میکرد. ولی کسی رو که دیده نمیشه، نمیشه دنبال هم کرد. برای همین رودولف دست به دامن بقیه میشه.
-ملت پولاتونو رو کنین ببینم. سوجی...قیمت این سی دی چنده؟

سوجی نگاه تحقیرآمیزی به رودولف میندازه.
-سی دی نیست و دی وی دیه. اونم چند تا. سریاله عمو! فیلم که نیست. خیلی هم قدیمی و باارزشه. این دم پشمالوی منو میبینی؟این دمو بفروشم نمیتونم بخرمش! دویست و سی و سه گالیون و پنج ناته.

برق از سر مرگخوارا میپره.
-دویست و...
-سی و سه گالیون؟

سوجی تصحیح میکنه: و پنج نات! تا نات آخرشم ازتون میگیرم!

مرگخوارا مجبور بودن دست به جیب بشن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


بدون نام
_ هیییعش دُمــَـــم هیییییعش
_ آی پــــــام!
_ دستـــــم! مـــامـــان!
_ریشــــم!
_ گوشـــــم!
_ ببخشید...آخ معذرت...واقعا شرمنده...اوپس ندیدمش پام رفت روش!

بقیه مرگخواران سالم در سالن با حیرت به دخترک چشم بادومی ناشناسی که به محض ورود، نصف حُضار را دچار صدمه کرده و مشغول ابراز پشیمانی بود، خیره شدند.

بلاتریکس دستش را به کمرش زد.
_ نام، نام خانوادگی و قصدت از دخول به سوژه...وگرنه آوادا...

دختر گوش های روباهی اش را سیخ کرد و سریع پاسخ داد:
_ میوکی سوجی؛ از آخر به اول بخونین شما... فی...فیلم آوردم بفروشم...اصلٍ اصل... جدایی آرتور از مالی 2018...سکوت گرگینه ها...یه فیلم گریه دار هم تازه برام آوردن...

مرگخواران با چشمانی که مردمکشان شکل قلب شده بود، به هم خیره شدند.
رودولف دست هایش را به هم مالید و رو به لرد سیاه کرد.
_ سرورم شما به فیلم خیلی علاقه داشتین؛ نه؟
_ نه!
_ سرورم به نظرمـ...
- حالا که خیلی اصرار میکنین، یکی میخریم.

چند تن از مرگخواران دور سوجی حلقه زدند.
- فیلم هندی چی هس تو بساطت؟
_ اون فیلم مشنگیه رو داری؟ شعله؟
_ گریه دار ترین فیلمی که داریو رد کن بیاد.

سوجی دمش را تکان داد و لبانش را با حالتی متفکر جمع کرد. بعد مدتی اشک در چشمانش جمع شد.
_ یه سریال دارم اسمش سال های دور از خانس. یه ساحره بود توش...اوشین ... بدبختو با یه کیسه برنج عوض میکنن...

دهان سیوروس مانند یک خط صاف شد.
_ فک نکنم رو ارباب تاثیر بذاره...
_ مطمئن باشین تضمینیه...گارانتیم داره.


ویرایش شده توسط میوکی سوجی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۹ ۱۱:۲۳:۰۳
ویرایش شده توسط میوکی سوجی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۹ ۱۱:۲۳:۵۰
ویرایش شده توسط میوکی سوجی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۹ ۲۰:۱۱:۱۷
ویرایش شده توسط میوکی سوجی در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۹ ۲۰:۱۲:۳۷


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۹۵
#77

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
- چرا همه شما به صورت مبارک ما خیره شده اید؟

جمعیت مرگ خوار ها با تعجب به لرد سیاه زل زده بودند. این امکان نداشت. صورت لرد خشک خشک بود دریغ از یک قطره اشک.

سوروس نگاهی به لوسیوس کرد و گفت:

- چرا اشکش در نیومد.

- شاید پیازش چینیه.

نارسیسیا نگاهی سرشار از تاسف به همسرش کرد و با تکبر خاصی گفت:

- مگه پیازم چینی میشه؟ تازه اگه چینیم بود پس چرا چشمای ما پر از اشک شد؟

- شاید باید از خودش بپرسیم.

- نه عصبانی می شه من که دوست ندارم کروشیو بخورم.

- خب شاید راه دیگه ای وجود باشه؟

- مثلا چه راهی؟

- نمی دونم. شایدم اشکش نامرئیه.

- سوروس چطوره تو ازش بپرسی؟

- سرورم یک سوال برای من پیش اومده؟

- بپرس ولی اگه بی ربط باشه یه کروشیو می زنیم پشت بندشم آواداکدوارایه رگباری بهت می زنیم.

- قربانتان شوم شما الان هیچ حس ندارید؟

- یعنی چی؟ مثلا چه حسی؟ نکنه دوربین مخفیه؟

- نه سرورم. مثلا سوزش چشم ندارید؟

- نه چرا باید داشته باشیم؟ سرکاریه؟ نکنه ........

- نه سرورم نه تورو خدا رحم کنید.

- اصلا چرا همه شما شرشر دارید اشک می ریزید؟

- خب سرور عزیز پیاز باعث میشه اشک دربیاد.

- ما که تابه حال اشکمان در نیومده.
ملت مرگخوارا:


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۹۵
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- وینکی؟ هوی وینکی با توام.

با فریاد رودولف، ابر تخیلات وینکی به همون سرعتی که ایجاد شده بود پودر شده و به نیستی می‌پیونده. وینکی با تکون شدیدی از جا می‌پره و بلافاصله با صدجفت چشم رو به رو می‌شه که مستقیم بهش زل زده بودن.

وینکی با اشتیاق مرگخوارارو یکی یکی رد می‌کنه تا اینکه به لوسیوس می‌رسه. نگاه پر از امید و آرزوی وینکی برای به حقیقت پیوستن تصوراتش، روی لوسیوس متوقف می‌شه و مشتاقانه در انتظار شنیدن "اه. اصلا پیازارو بذار اینجا خودم پوست می کنم." بود. اما هرچه در انتظار نشست چنین دیالوگی هرگز از دهن لوسیوس خارج نشد. وینکی به قانون جذب ایمان داشت. اما تصورات شیرین وینکی که مسئولیت پوست کندن پیازها از رو دوشش برداشته می‌شه و به دوش لوسیوس و سایر مرگخوارا میفته، در حد همون تصور باقی موند و هرگز به واقعیت تبدیل نشد. دیگه قرار نبود وینکی بره و سه ساعت بعد برگرده. وینکی ایمانش رو نسبت به این قانون از دست می‌ده.

بنابراین وینکی با ناامیدی آهی می‌کشه و در حالی که حس می‌کرد بر اثر سنگینی نگاه سایرین چند ده کیلو از وزنش کم شده، بند و بساط پوست کندن پیاز رو در نزدیک‌ترین گوشه‌ی ممکن به لرد پهن می‌کنه و مشغول پوست کندنشون می‌شه.
- وینکی کلی کار داشت. وینکی جن مکرور.

چند دقیقه بعد:

اتاق پر شده بود از رایحه‌ی نه چندان خوشایند پیاز. در کنار آن جویباری که از اشک مرگخواران در کف اتاق جاری شده بود، نکته قابل توجه‌تری بود.

اما این نکات فرعی و حتی قابل توجه، چیزی نبود که مرگخواران به دنبالش باشن. بلکه اونچه که اهمیت داشت، اشک‌های لرد بود که باید جاری می‌شد. مرگخواران با چشم‌هایی که همچنان اشک از اون سرازیر بود به لرد زل می‌زنن. اگه قرار بود لرد اشکی به خاطر پیاز بریزه، الان وقتش بود...




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۵
#75

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
-چرا پیش ارباب کند؟

-که اشک ارباب در بیاد.

-چرا اشک ارباب دربیاد؟

-که بدیمش به گیاه ارباب.

-چرا به گیاه ارباب بدیم؟

-خیلی بی مصرفی.

-چرا بی مصرف؟

لرد: چرا کارتو شروع نمی کنی؟ اعصابم رو نابود کردی. بزنم کروشیو را ؟

-چرا بزنی کروشیو را؟رد از

لوسیوس: اه. اصلا پیازارو بزار اینجا خودم پوست می کنم .

ملت مرگخوار:

خود لوسیوس هم نفهمید چی گفت.

وینکی: دستت درد نکنه. من رفتم. 3 ساعت دیگه میام تحویل بگیرم . خدافظ .

وینکی پشت در: خخخخخ . عجب احمقایی . نفهمیدن اسکولشون کرده بودم.

دارک لرد از پشت در: هووی وینکی .

-جانم قربان؟

- فراموش نکن من ذهن افراد تا شعاع 100 متریمو می تونم بخونم. کاری نکن که آخرش کروشیو رو بخوری ها.

-رو چشم ارباب.

در اتاق مرگخوارا:

لوسیوس: خب حالا با این همه پیاز چه کنیم؟

سوروس : هر کی خربزه می خوره پای لرزشم می شینه.

دارک لرد : ما می گوییم هر نفر یه دونه پیاز درست رو به روی ما پوست بکنه که پدر این لوسیوس با این سخن گوهربارشان هم در نیاید و بهمان نخندد. کیا موافقن؟

هیچ کس به جز خود لوسیوس دستش را بلند نکرد.

-خب ما که موافق بودیم پس تصویب شد.

ملت مرگخوار: :vay: :vay: :vay:

-چیه کسی مشکلی داره؟ اصلا شما بی مصرفا اشک نداشته ی ما را می خواهید چه کار؟ و یه سوال مهم تر. چرا ما داریم با شما ها همکاری هم می کنیم؟



ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۲۶ ۲۱:۲۹:۳۳

اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...


شرارت ماسک های زیادی رو میزنه.
اما هیچ کدومش بدتر از تقوا نیست.


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۵
#74

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه. چیزی که بهش احتیاج داره چند قطره اشک لرده. ولی در آوردن اشک لرد به این سادگیا نیست.
در حالی که رز سرگرم ماساژ قلبی گیاهه، مرگخوارا سعی می کنن لرد رو ناراحت کنن. ولی بی فایده اس. به عنوان آخرین راه حل بهش می گن فکر کنه که گیاهش داره خشک می شه.

......................

-اگه ما چنین فکری بکنیم که جون همه شما به خطر میفته!

بانز دیده نمی شد. ولی این دلیل مناسبی برای میل به خودکشی نبود. بانز زندگی اش را دوست داشت.
-خب ارباب راه حلش ساده اس. چنین فکری نکنین. گیاه محبوب شما سالم و سرحاله و رز داره هرسش می کنه و کود تازه بهش می ده.

چهره لرد سیاه در هم رفت.
-منظورت از "کود تازه" دقیقا چیه؟

لرد سیاه همواره به نکاتی توجه می کرد که نباید توجه می کرد! بانز در آن لحظه از همه مرگخوارانی که سکوت مطلق اختیار کرده بودند متنفر بود. آرزو کرد که در باز شود و شخصی برای کمک به او از راه برسد...

که رسید!

-وینکی کلی کار داشت! وینکی جن مکرور!

در باز شد و وینکی در حالی که آبکشی روی سرش گذاشته بود و چاقویی در یک دست و سبدی در دست دیگرش داشت وارد اتاق شد.
-وینکی کار داشت. وینکی باید پوست همه این پیاز ها رو تا قبل از ظهر کند.

بانز با عصبانیت به وینکی نگاه کرد که البته وینکی این نگاه را ندید! اگر می دید هم اهمیتی نمی داد. درست در همین لحظه توجه مرگخواران به نکته ای جلب شد.

-پیاز؟
-آره...آره...پیاز...
-بکن...پوست همشونو بکن. درست همین جا. در کنار ارباب!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
#73

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه به فکر فرو میره.
-نجینی هورکراکس ماست. تکه روح ما رو پس بده، بعد خودش هر جا دوست داره بره.شرم آوره. این همه سال غذا بده، بشور، بپز، بزرگش کن. آخرش ولت کنه بره. نمک نشناس! مار در آستین پرورش دادیم؟

مرگخوارا دیدن اوضاع داره به هم میریزه و لرد بی دلیل داره عصبانی میشه. یکیشون جلو میره که اوضاع رو از حالت خشمناکانه به حالت غمناکانه برگردونه:
-ارباب، یه لحظه...فقط برای یه لحظه فکر کنین من نیستم!

-تو که نیستی خب! تفاوتی احساس نکردیم.

ظاهرا بانز گزینه ی خوبی برای غمناکانه کردن اوضاع نبود. رودولف بازم کنترل رو به دست میگیره:
-ارباب اصلا فکر کنین همه هستن. دور و برتون پر از مرگخواره. همشونم سالم و سرحال و چاق و چله میباشن! ولی شما ارباب نیستین.این روفوس بی صفت به جای شما اربابه.

لرد سیاه نگاه مشکوکی به رودولف میندازه.
-چتونه باز شما؟ در پی کودتا هستید؟ حرفتونو بزنین ببینیم.

پتانسیل خشمگین شدن لرد سیاه خیلی بیشتر از پتانسیل غمگین شدنش بود.

-ارباب به بدبختیایی که من کشیدم فکر کنین.
-خنده مون گرفت! هر هر!
-به قیافه ی من فکر کنین!
-خنده ترمون گرفت! هر هر هر!
-به این لینی فکر کنین. حشره اس. ریزه. بیچاره اس.
-دلمون نسوخت!
-به رنج هایی که مادرتون در راه گول زدن پدرتون کشیده فکر کنین. با اون چهره ی بسیار زشت و ...هیچی ارباب.نشنیده بگیرین!
-اصلا...ارباب... فکر کنین گیاه محبوبتون رو به مرگه!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۹ ۱۸:۴۰:۴۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران همزمان که با حرکت سر حرف رزو تایید می‌کنن، "اوهوم"ـی بر زبون می‌رونن و مراتب رضایتشون رو به گوش همگان می‌رسونن. اما واکنش‌های مرگخوارا تنها به همین دو مرحله خلاصه می‌شد. بعدش همگی در سکوت سرجاهاشون می‌ایستن و به گیاهِ جادوییِ محبوبِ لرد، زل می‌زنن.

- خب؟ دارین به چی نگاه می‌کنین؟ برین با ارباب حرف بزنین دیگه.

با بلند شدن صدای فریاد لینی، رز ویبره‌ای می‌ره و با وحشت به سمتش برمی‌گرده.
- بالا سر مریض که داد نمی‌زنن.
- ها؟ مریض؟

لینی نگاه خشمگین رزو دنبال می‌کنه و با دیدن جان با ارزش گیاهی که همچنان داشت ماساژِ قلبیِ گیاهیِ جادویی دریافت می‌کرد، ولومشو پایین میاره.
- خب؟ دارین به چی نگاه می‌کنین؟ برین با ارباب حرف بزنین دیگه.

مرگخواران همچنان بی‌حرکت وایساده بودن. شاید انتخاب اینکه کی باید حامل خبر باشه براشون سخت بود، و این نکته‌ای نبود که از دیدِ لینیِ باهوشِ ریونکلاوی دور بمونه. ()
- نمی‌خواد زحمت گفتن خبر به دوش یه نفر بیفته خب! هرکس یه جمله بگه. تا ارباب بیاد تصمیم بگیره اول کیو بکشه فرصت فرار دارین. البته قبلش قطره‌ی اشکو یادتون نره! خوب گفتم نه؟

مرگخوارا پوکرفیس‌وارانه نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. البته هرچی بیشتر ایده رو مزه‌مزه می‌کنن، بیشتر به دهنشون خوش میاد!

اتاق لرد:

- ارباب به روزی فکر کنین که من دیگه نباشم. قلب نداشته‌تون به درد نمیاد؟... احساساتی نمی‌شین؟ اشک نمی‌ریزین؟
- خیر. ما اون روز قطعا جشن خواهیم گرفت.
- ارباب چطور دلتون میاد؟ من رودولفِ قمه‌کش شما هستم.
- ما جز یک غرغروی بدلباسِ مخل آسایش ساحرگان که هرگز بخشیده نخواهد شد کسیو نمی‌بینیم.
- ارباب خب اصن من هیچی. آممم... به نبود نجینی فک کنین! اگه یه روز نباشه...




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
#71

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران همزمان که با حرکت سر حرف رزو تایید می‌کنن، "اوهوم"ـی بر زبون می‌رونن و مراتب رضایتشون رو به گوش همگان می‌رسونن. اما واکنش‌های مرگخوارا تنها به همین دو مرحله خلاصه می‌شد. بعدش همگی در سکوت سرجاهاشون می‌ایستن و به گیاهِ جادوییِ محبوبِ لرد، زل می‌زنن.

- خب؟ دارین به چی نگاه می‌کنین؟ برین با ارباب حرف بزنین دیگه.

با بلند شدن صدای فریاد لینی، رز ویبره‌ای می‌ره و با وحشت به سمتش برمی‌گرده.
- بالا سر مریض که داد نمی‌زنن.
- ها؟ مریض؟

لینی نگاه خشمگین رزو دنبال می‌کنه و با دیدن جان با ارزش گیاهی که همچنان داشت ماساژِ قلبیِ گیاهیِ جادویی دریافت می‌کرد، ولومشو پایین میاره.
- خب؟ دارین به چی نگاه می‌کنین؟ برین با ارباب حرف بزنین دیگه.

مرگخواران همچنان بی‌حرکت وایساده بودن. شاید انتخاب اینکه کی باید حامل خبر باشه براشون سخت بود، و این نکته‌ای نبود که از دیدِ لینیِ باهوشِ ریونکلاوی دور بمونه. ()
- نمی‌خواد زحمت گفتن خبر به دوش یه نفر بیفته خب! هرکس یه جمله بگه. تا ارباب بیاد تصمیم بگیره اول کیو بکشه فرصت فرار دارین. البته قبلش قطره‌ی اشکو یادتون نره! خوب گفتم نه؟

مرگخوارا پوکرفیس‌وارانه نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. البته هرچی بیشتر ایده رو مزه‌مزه می‌کنن، بیشتر به دهنشون خوش میاد!

اتاق لرد:

- ارباب به روزی فکر کنین که من دیگه نباشم. قلب نداشته‌تون به درد نمیاد؟... احساساتی نمی‌شین؟ اشک نمی‌ریزین؟
- خیر. ما اون روز قطعا جشن خواهیم گرفت.
- ارباب چطور دلتون میاد؟ من رودولفِ قمه‌کش شما هستم.
- ما جز یک غرغروی بدلباسِ مخل آسایش ساحرگان که هرگز بخشیده نخواهد شد کسیو نمی‌بینیم.
- ارباب خب اصن من هیچی. آممم... به نبود نجینی فک کنین! اگه یه روز نباشه...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۸ ۱۷:۴۰:۲۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.