هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
من از پست دالاهوف ادامه ميدم چون پست زابيني هيچ ربطي به پست قبلي نداشته و اصلا رول قبلي رو ادامه نداده ...
---------------------------------------------------------------------------------
دامبلدور كه هنوز گرسنگي اش رفع نشده بود ، گفت : تام ، پس كي غذاي اصلي رو مياريد ؟
لرد با اينكه عصباني بود ، براي اينكه محفلي ها ناراحت نشوند ، دستور داد تا دو تا آهوي كباب شده ديگر هم براي محفلي ها بياورند . پس از اينكه محفلي ها ، دوتا آهو را در پنج دقيقه ميل كردند ، دامبلدور گفت : تام ، با اينكه غذا كم بود ولي بد هم نبود ...
لرد به تظاهر گفت : به هرحال اگر كم و كسري هست ،‌ به بزرگي خودتون ببخشيد ، استاد .
مرگخواران : استاد ؟

نيم ساعت بعد ...
پس از اينكه محفلي ها خوابيدند ، لرد دستور داد تا جلسه ي سري را درون آشپزخانه برگزار كنند تا مبادا محفلي ها متوجه سخنان آنها شوند . پس از اينكه همه ي مرگخواران وارد آشپزخانه شدند ، لرد شروع كرد به صحبت كردن ...
- مرگخوارهاي بي عرضه ... شما عرضه ي بيرون كردن يه محفلي رو هم ندارين ... اگه تا ده دقيقه ي ديگه كسي فكري به ذهنش نرسه كه از اين وضعيت خلاص شيم ، خودم همه تون رو ...
مرگخواران :

نه دقيقه و 50 ثانيه بعد ...

بلا كه بسيار آشفته بود گفت : زود باشيد ، ده ثانيه ي ديگه مونده ...
پس از گذشت نه ثانيه روفوس بلافاصله گفت : فهميدم ...
سپس رو كرد به لرد و گفت : ارباب ، فهميدم ... به بهونه ي همدردي ، گرابلي رو ميبريم دكتر ... قبل از اينكه گرابلي بره پيش دكتر ، ما ميريم به دكتر رشوه ميديم كه الكي به گرابلي بگه سرطان خون داره و براي اينكه مرگ آرومي داشته باشه ، بايد بره به محل تولدش و روزهاي آخر رو اونجا زندگي كنه ... خوبه ؟

لرد گفت : روفوس چيزي گفتي ؟ من نشنيدم ... آها من يه فكري دارم ... به بهونه ي همدردي ، گرابلي رو ميبريم دكتر ، قبل از اينكه گرابلي بره پيش دكتر ، ما ميريم به دكتر رشوه ميديم كه الكي به گرابلي بگه سرطان خون داره و براي اينكه مرگ آرومي داشته باشه ، بايد بره به محل تولدش و روزهاي آخر رو اونجا زندگي كنه ... همين پيشنهاد خوبه و تاييد هم شد . فردا صبح همينكار رو انجام ميدين .
مرگخواران :


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۲۶ ۱۸:۵۷:۲۷
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۲۶ ۱۸:۵۸:۰۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۴:۰۵ سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۸

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
دیییینگ دووووووونگ .... در همون لحظه ناگهان در باز میشه و گرابلی در حالی که مقادیر بسیار زیادی توت فرنگی زده زیر بغلش وارد میشه ..

گرابلی: اوه کجا رفتین یهو؟ عجب جای باحالی بود. خودم تنهایی کلی توت فرنگی جمع کردم! دفعه بعدی که دوباره رفتیم اونجا نوبت شماست که کار کنین تنبلا! گفته باشم! تازه یک راه جدیدم پیدا کردم دیگه لازم نیست چند بار جنگل رو دور بزنیم!
آنتونی و روفوس!!!!!!!
لرد: فکر میکردم گفتین دیگه نمیتونه راه برگشتو پیدا کنه؟
آنتونی و روفوس: ار... ار.. ارباب.... تته پته تت... پ پته!

در همون لحظه گرابلی یک عطسه خیلی گولاخ میکنه که کلا همه چیز و همه جا و همه کس خیس میشه و اینجاست که لرد و مرگخوارا متوجه میشن در چه وضعیت خطیری قرار گرفتن...

روفوس: امممممم گرابلی .... خب اینا که خیلی کمه .... ما احتیاج به توت فرنگیای بیشتری داریم!
گرابلی همینجور که دماغشو با آستینش پاک میکنه:
- نه اتفاقا ... یه مقدار از توت فرنگیایی که جمع کردمو بار چندتا کامیون زدم اونام تو راهن تا چند دقیقه دیگه میرسن!

آنتونی و روفوس!!!!!!!!!!!

آنتونی: امممم گرابلی جان ... نگفتی این همه توت فرنگی بدون نون بربری نمیچسبه؟ خب عزیز من موقع اومدن 5 تا نون بربریم میگرفتی دیگه! حالا مجبوری دوباره همه این راهو برگردی تا نون بربری تازه بگیری ....

گرابلی: نگران نباشین ... اتفاقا موقع برگشتن یادم بود ....امممم یه لحظه!
در همون لحظه گرابلی دست میکنه زیر رداش و 5 تا نون بربری داغِ داغِ تازه از تنور درومده رو میکشه بیرون!
جمعیت حاضر!!!!!!!!

همون لحظه گرابلی یه عطسه داغون دیگه میکنه که ملت قشنگ شیوع آنفولانزای خوکی رو در هوا احساس میکنند و کلا احساس آنفولانزا خوکی بهشون دست میده ....
لرد: رووووووووفووووووووووس!!!!

روفوس: بله ارباب ... امممم ... گرابلی خدا بد نده ... تو حالت خوب نیست ... فکر میکنم باید بری دکتر!
گرابلی: نه اتفاقا بعد از خریدن نون بربری ها رفتم دکتر و دکتر گفت بیماریم شدیدا واگیرداره و دیگه آنفولانزای خوکی کار خودشو کرده و چند روز بیشتر زنده نیستم ....

لرد:مااااااااااااااااااااا ... یکی یه کاری کنه الان هممون آنفولانزا میگیریم!
آنتونی: امممممم ... گرابلی کلا میخوای برو محفل ببین اوضاع بقیه محفلیا چطوره؟ بالاخره اونام دوستاتن .. باید بدونن وضعتو ...
گرابلی: اتفاقا پیش پای شما اونجا هم بودم و باهاشون برای آخرین بار خدافظی هم کردم ... همم خوب بودن و خیلی سلام میرسوندن ...
لرد: بوقی یعنی تو توی همین چند دقیقه همه اینکارا رو کردی؟
گرابلی: آهین :دی
همه!!!!!!!
در همون لحظه گرابلی ناخواسته توی صورت لرد یه عطسه دیگه میکنه ....
گرابلی: اوه ببخشید ....
لرد: لامصبا یه کاری کنید الان هممون میمیریم! آآآآآآآآآآآآآآآآآآ

روفوس: ببین گرابلی.... میگم میخوای برو یه هوایی بخور ... احتمالا الان حرفای دکتر رو شنیدی یکم تو شوکی ... هوا تازه بهت کمک میکنه .. بالاخره مرگ حقه .. بهتره در تنهایی باهاش کنار بیای ...
گرابلی: نه ممنون من الان کاملا ریلکسم و هیچ مشکلی ندارم و ترجیح میدم پیش شما باشم...

آنتونی: بابا یه لحظه برو بیرون مثل اینکه یکی داره صدات میزنه ...
گرابلی: نه کسی صدام نمیزنه ....
آنتونی!!!
روفوس: کلا یعنی نمیخوای بری بیرون دیگه؟ نه؟
گرابلی: نه

لرد: لعنت بر هر چی مرگخوار بی عرضست ... اصلا من میخوام برم این آخر عمری، تلویزیون بازی کوییدیچ اسلی یونایتدو ببینم که امشب بازی داره ...

گرابلی: ااااااهههه ... بازم کوییدیچ ... من که هیچی از کوییدیچ نمیفهمم ... هر جا میرم همه دارن کوییدیچ نگاه میکنن! حالم از هر چی کوییدیچه به هم میخوره .... اه اه اه .... از همتون بدم میاد بدسلیقه ها... انشاالله همتون منشور اخلاقی شین!

گرابلی اینو میگه و قهر میکنه و در رو میکوبه به هم و میره!

لرد و آنتونی و روفوس

لرد: خب ... اینم از این ... برین شامو درست کنین....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۲۴ ۱۲:۵۲:۴۲



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۴۳ سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
از آنجا که لرد سیاه و مرگخواران مجبور بودند اصطلاحا به سبک سفید زندگی کنند مجبور شدند خیلی مودبانه یا بقول خودشان سوسولی! محفلی ها را هم برای شام دعوت کنند.

بعد از اینکه لرد سیاه روی صندلی شاهانه اش جلوس کرد و بقیه مرگخواران هم بعد از او نشستند، لرد با صدای بلند و بی رغبتی گفت:
_ دامبلدور عزیز! بفرمایید شام!! بقیه محفلیارم لطفا!!! بیار.

بعد از چند لحظه دامبلدور و محفلی ها به سر میز شام آمدند یا در واقع بهتر بگوییم هجوم آوردند. آنها منتظر اجازه لرد نشدند و بلافاصله در میان بهت و حیرت مرگخواران شروع به خوردن کردند و چیزی نگذشت که در یک چشم به هم زدن از مرغها و بره های بریان روی میز چیزی جز چند استخوان باقی نماند. :root2:

مرگخواران:

دامبلدور: خب تام عزیز غذای اصلی چیه؟
لرد ولدمورت: جان؟؟
دامبلدور: غذای اصلی ... میگم غذای اصلی چیه ... مگه اینا پیش غذا نبود؟

لرد ولدمورت چیزی نمانده بود که از عصبانیت کلا بیخیال واکسن و هورکراکس و غیره بشود و همانجا محفلی ها را با خاک یکسان کند.

در این لحظه ناگهان گرابلی در را باز میکند، می آید تو و بی مقدمه روی یکی از صندلی ها مینشیند و میگوید: _آخ که چقد گرسنه م شده. انگار بموقع اومدم. آنتونین، روفوس کجا گذاشتین یدفعه رفتین؟

آنتونین که از فرط گرسنگی داشت یک استخوان را لیس میزد با دیدن گرابلی استخوان در گلویش پرید و شدیدا بسرفه کردن افتاد.

در همین حین لرد ولدمورت که از دیدن گرابلی بشدت تعجب کرده بود و از دست آنتونین بخاطر درست انجام ندادن ماموریتش خیلی عصبانی بود پای آنتونین را که در صندلی کنارش نشسته بود از زیر میز بشدت لگد کرد و سرفه های آنتونین با آخ و اوخ و اشک چشم هم همراه شد.

دامبلدور که نگران آنتونین شده بود گفت: _آنتونین، پسرم، چی شده؟ میخوای کمکت کنم؟

قبل از اینکه آنتونین جواب بدهد لرد چشم غره ای به او رفت و در جواب دامبلدور با پوزخندی ساختگی گفت: نه ممنون آلبوس. من خودم کمکش میکنم!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
با شیوع بیماری آنفولانزای مشنگی لرد سیاه نگران هورکراکساش میشه و تصمیم به تهیه واکسن میگیره.برای تهیه واکسن لرد و مرگخواراش باید به مدت دوهفته به سبک جادوگران سفید زندگی کنن.بعد از اون یک هفته میتونن با استفاده از پادتن تولید شده در خون آنتونین واکسن تهیه کنن.لرد به مرگخواراش دستور میده که برای موفقیت در زندگی به سبک سفیدها محفلی ها رو به خانه ریدل دعوت کنن.مرگخوارا با تردید به محفل میرن و به دامبلدور میگن که در خانه ریدل به کمکشون احتیاج دارن.دامبلدور و محفلی ها با شنیدن کلمه "کمک" فورا همرا مرگخوارا به خانه ریدل میرن.در اونجا لرد متوجه میشه که گرابلی آنفولانزای خوکی گرفته.لرد و مرگخوارا طبق قوانین "زندگی به سبک سفید!"نمیتونن گرابلی رو بیرون کنن.برای همین تصمیم میگیرن طوری از خونه بیرون ببرنش که ناراحت نشه.
______________________________________
لرد با عصبانیت جواب داد:
-از من میپرسی؟اونی که لرده منم.تو مرگخواری.بهونه رم خودت پیدا کن.

روفوس تعظیم عجولانه ای کرد و از اتاق خارج شد.
-بابا آخه این آنفولانزا داره.جونمو که از سر راه نیاوردم.بهانه...بهانه...بهانه...

آنتونین دالاهوف طبق عادت از گوشه حیاط فریاد زد.
-شانه،لانه،خانه،دانه،شبانه...

روفوس با دیدن آنتونین لبخندی زد و بطرفش رفت.
-نه...برای شعر جدیدم دنبال قافیه نمیگردم.لرد سیاه یه ماموریت ویژه برای تو در نظر گرفته.به من گفت بهت اطلاع بدم که باید بری پلنکو به یه بهانه ای از اینجا ببری بیرون.و چون من دوست خیلی خوبی هستم همراهیت میکنم.فقط گفته باشم که بهش دست نمیزنم.

آنتونین با وحشت از جا بلند شد.
-شوخی میکنی؟بگو که شوخی میکنی.

روفوس: :no:

یک ساعت بعد:

آنتونین و روفوس عرق ریزان به خانه ریدل برگشتند.آنتونین بعد از شستن دستها برای بار سیزدهم گزارش انجام ماموریت را به لرد سیاه تقدیم کرد.
-ارباب طبق دستورتون گرابلی رو برای چیدن توت فرنگی زمستونی به جنگل بردیم و بعد از اینکه چند دور دور جنگل چرخوندیمش در یک فرصت مناسب گم و گورش کردیم.مطمئنا نمیتونه راه برگشتو پیدا کنه.

لرد سری تکان داد.
-خوبه.این از این.حالا باید بریم به زندگی به سبک سفیدمون برسیم.وقت شامه.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
دامبلدور رو كرد به لرد و گفت : ميدونستم بلاخره يه روز متوجه اشتباهت ميشي ، تام !
لرد كه از حرف دامبلدور بدش آمده بود ، با تظاهر گفت : اوه ، بله استاد ...
مرگخواران : استاد ؟
سارا كه از صحبت هاي مسخره ي دامبلدور كلافه شده بود ، خطاب به مرگخواران گفت : بد نيست بريم داخل ؟ خسته شديم !

ده دقيقه بعد ...
سرسراي خانه ي ريدل

محفلي ها و مرگخواران در سرسراي خانه ي ريدل جمع شده بودند و مشغول نوشيدن فنجان هاي قهوه ي شان بودند ولي صداي عطسه ي گرابلي توجه همه را به خود جلب ميكرد ...
- تام ، كاش بهم ميگفتي كه مالي رو هم با خودم بيارم ... اين قهوه مزه ي خيلي بدي داره !
بلا كه قهوه را درست كرده بود ، از صحبت دامبلدور به خشم آمد ولي خشمش را فرو برد و گفت : در هر صورت ببخشيد ... من يه كم تازه كارم !
عطسه هاي گرابلي همه را به ستوه آورده بود ...
به هر حال لرد تصميم خود را گرفت و از دامبلدور پرسيد : استاد ، ببخشيد ميتونم بپرسم گرابلي جون چشه ؟ چرا همش عطسه ميكنه ؟
- اوه عزيزم ، فراموش كرده بودم بهتون بگم ... گرابلي آنفولانزاي خوكي گرفته !
مرگخواران :
دامبلدور ادامه داد : حالا اون نياز به استراحت داره ... ما هم خسته ايم ... اگه ميشه ميتوني بهمون بگي كجا بايد بريم بخوابيم ؟ خوابمون مياد !
- اوه ، البته البته !
سپس لرد خود از سر جايش بلند شد و محل خواب محفلي ها را بهشان نشان داد .

ده دقيقه بعد ...
- همشون خوابيدند ؟
اين سوال را لرد از ايوان پرسيد ...
- بله ، سرورم
بلا كه حالي افسرده داشت ، از اربابش چاره جويي كرد ...
- ارباب ، گرابلي آنفولانزا داره ... ما بايد يه جوري اونا از اينجا بيرون بندازيم .
روفوس جواب داد : نميشه ، چون اگر اون رو از اين جا بيرون بندازيم ، يه كار بد و سنگدلانه انجام داديم ... در ضمن محفلي ها هم ناراحت ميشن !
- تو اين چيزا رو از كجا ميدوني ؟
- نا سلامتي ما يه عمر كاراگ... ببخشيد ... جاسوس توي محفل ققنوس و وزارت بودم .
سرانجام لرد گفت : بايد اون رو با يه بهونه اي از خونه بيرون ببريم ... طوري كه ناراحت نشه !
- با چه بهونه اي ؟


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
و اینچنین شد که جیمز پشت تدی پشت ریموس پشت آبر پشت گرابلی پشت سیریوس پشت سارا پشت استرجس و حوله اش پشت آلبوس دامبلدور، پشت بلاتریکس لسترنج پشت رودلف پشت ایوان پشت آنی مونی پشت آنتونین که داشت تخمه میخورد به طرف خانه ی ریدل به راه افتادند.

خانه ریدل :

- الو؟ قطع شد..؟ آها آره میشنوم صداتو.. داشتم میگفتم...هفتا ماسک مخصوص آنفولانزا میخوام، دقت کن که ابعادشون متفاوت باشه چون واسه انسان نمیخوامشون، البته چرا..یکی هم واس خودم..هومم نه..ماسک واس دماغه...منم که دماغ..اهم اهم.. یه سری قرص آنتی بیوتیک هم بذا تنگش جونی!

لرد این را گفت و سرش را از شومینه بیرون کشید.

نیم نگاهی به علامت شومش انداخت، مار از دهان جمجمه بیرون پرید و جیک جیک کرد.این نشاندهند ی آن بود که مرگخوارهایش دیر کرده بودند، دلش هزار راه رفت، نکند مرگخوارهایش را خورده بودند؟ نکند پشمک بلا را در ریش های سیاهچاله مانندش غرق کرده و نکند تدی ایوانش را گاز گرفته باشد؟ نکند زبانش لال، سرش کچل، چشمش کور، رویش به دیوار، دماغش به خاک..مرلین را نکرده اتفاقی برای ...

شپلق!

در خانه از لولا درآمده و با شدت به دیوار مقابل برخورد کرد و ملتی سفید و گدا گوله با سر وارد شدند و پشت سرشان، مرگخوارها همانند لشکری شکست خورده، نفس نفس زنان به چارچوب در تکیه دادند.

آلبوس دامبلدور پیشاپیش دیگران درحالیکه ریشش را با دست راست بالا گرفته و ساعت گرد می چرخاند و بندری میزد با اشتیاق گفت:

- سلام تامی، جان تو به محض اینکه فهمیدم داریم میایم اینجا چهارتا پا داشتم چارتا دیگه هم قرض کردم! هپچه! (به دلیل نبودن شکلک عطسه از شکلک خمیازه استفاده میشه! زیاد فرقی نمیکنه! این دهنش بازه اونم دهنش بازه دیه! داشته باشینش تا به کویی بگم یه عطسه درست کنه!) باورم نمیشه بلاخره میخوای به سفیدی و پاکی و گل منگلی و عشق و ...هپچه!صفا و صمیمیت و سلامتی رو کنی! هپچه!

لرد: چه ترسناک!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۱۴ ۲۱:۱۷:۵۶


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران لرد را با پیامهای بازرگانیش تنها گذاشتند و راهی محفل شدند.

درراه محفل:

_آنتونین ذخیره غذایی ماتموم شد.تخمه ها رو رد کن بیاد.
-_متاسفم.من باید تقویت بشم.مگه نشنیدین ارباب چی گفت؟قراره واکسنا از خون من بیچاره ساخته بشه.

ده دقیقه بعد:

بلا دستی به ردایش کشید و جلو رفت.
-اهه...زنگشونم که خرابه.آنی مونی درو بزن.

آنی مونی با خشانت هر چه تمامتر در زد.طولی نکشید که استرجس درحالیکه حوله ای دور خودش پیچیده بود در را باز کرد.
-چه خبره بابا؟اون تو هم آرامش نداریم؟ سااااراااا....مرگخوارا حمله کردن.اونم تو روز روشن...اونم از در اصلی!!!

بلا نگاه تحقیر آمیزی به سر تا پای استرجس انداخت.
-عذر میخوام ولی ما معمولا اینجوری حمله نمیکنیم.امروز ما برای مذاکره اومدیم اینجا.در واقع برای درخواست کمک اومدیم.حالا اگه ممکنه تو و حولت بکشین کنار که ما بتونیم وارد بشیم.

قبل از تمام شدن حرف بلا استرجس فرش قرمز رنگی را جلوی پای مرگخواران پهن کردن و ناپدید شد.بلا فاصله بعد از ناپدید شدن استرجس دامبلدور با لبخند نفرت انگیزی(همون ملیح!)بطرف در رفت و گرد و خاک ناشی از فرار استرجس را کنار زد.
-هوم...به آغوش محفل خوش آمدید.من میدونستم که بالاخره از دیدن قیافه نحس و کله کچل تام خسته میشین و راه راست و حقیقت و مهر و محبت...
با دیدن چهره سبز شده بلاتریکس ساکت شد.دستی به ریشش کشید.
-هوم..برای پیوستن به ما نیومدین؟پس اینجا چه غلطی میکنین؟سااااراااا...مرگخوارا حمله کردن.اونم تو روز روشن و ...

آنتونین با بی حوصلگی ادامه داد:
-بله میدونیم.اونم از در اصلی...این سارا کیه اصلا!

بلا که رنگ چهره اش به حالت عادی برگشته بود لبخندی زد.
-راستش ما برای درخواست کمک به اینجا اومدیم.ما...

یا شنیدن کلمه کمک رنگ دامبلدور پرید.حالت چهره اش کاملا جدی شد.زنجیر کوچکی را که جلوی در قرار داشت کشید و صدای آژیر بلند شد.بلافاصله محفلی ها با استفاده از میله بلندی به طبقه پایین سرازیر شدند.

-کمک...
-دامبلدور آژیر کمکو زد...
-بچه ها بدویین.استر اول لباس بپوش...نه نه...نپوش...کمک مهمتره.بزن بریم.

محفلی ها با عجله در را بستند.مرگخواران با چشمانی حیرت زده به همدیگر خیره شدند.
-راستش ما هنوز توضیح ندادیم که چه کمکی میخواییم.حتی هنوز نقشه مونو هم کامل نکشیدیم...

دامبلدور با محبت دستی به موهای بلا کشید.
-مهم نیست فرزندم.ما برای هر نوع کمکی آماده ایم.

مرگخواران:

بلا:پس از این طرف لطفا!




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
-چه فکری ارباب؟

بلاتریکس این حرف رو زد و با حالت به لرد نزدیک تر شد و سعی کردموهای وزیوزیش را پریشان تر کند. لرد که با این عمل بلاتریکس به بزرگترین اشتباه زندگیش ( بلاتریکس رو به شاگردی پذیرفتن دیگه ) فکر می کرد سعی کرد قیافه ای متکبر به خودش بگیرد و یا حالتی شاهانه از جای برخاسته و شروع به سخنرانی کرد:

-مرگخواران من! ای یاران وفادار و متمایل به بوقی من چرا ناراحتی چرا درد... اهم اهم .... بیایید با طبیعت آشتی کنیم... اهم اهم... بسته بندی جدیده. اِ چه خوب؟!... اهم اهم... چته بلا؟

-ارباب میخواستید نقشه تون رو مطرح کنید!

-کروشیو! فکر کردی منم مثل اون ریشو هستم؟ کروشیو! باب من برای هر سخنرانیم سر و دست میشکونند معلومه که باید مابینشون تبلیغات باشه! میدونی با چند تا کارخونه قرار داد بستم؟ اهم! لازم نیست بدونی خوب بهتره بریم سر اصل مطلب. نقشه اینه شما ها میرید محفل و میگید که... ریمل آرایشی بورژوا... ( اخطار ناظر: بزن ایران!) چه تمیزه , چه لطیفه , چه تاژه.....


ده دقیقه بعد


هر کدام از مرگخوارها بالشی را زیر سر گذاشته بودند و داشتند تخمه میشکوندن. لرد هم که بالاخره از پخش کردن پیام بازرگانی خسته شده بود گوشه ای نشسته بود و داشت راجع به مدل موی جدید ایوان باهاش بحث میکرد.

لرد:
-به نظرم اگه از چسب موی... استفاده کنی بهتر وامیسه. من خودم امتحان کردم حرف نداشت!

ایوان:
-ارباب شما که مو ندارید!

-کروشیو! توهین به ارباب؟! کروشیو! بهتره چسبی رو که به جای موهات اشتباهی به چشات زدی رو پاک کنی و زلف های پریشان اربابت رو ببینی!

ملت مرگخوار به سه دسته تقسیم می شوند:
1-
2-
3- ( این دسته تک عضوی ست و فقط بلا را به عضویت می پذیرد!)

لرد که با دیدن چهره ی مرگخواراش عصبانی شده بود اول یه کروشیو تو اّل فرستاد سپس داد زد:
-میرید دم در محفل و اون جوجه ها رو برای امر خیر اینجا دعوت میکنید. اونا عاشق کمک کردن هستند و همین که بشنوند کسی به کمک احتیاج داره پیش قدم میشدند! پروتئین در چه چیزاهایی ست...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲۸ ۱۸:۵۵:۰۰


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سوژه ي جديد

همه ي مرگخواران در سرسراي خانه ي ريدل جمع شده بودند و منتظر صحبت لرد بودند . گهگاهي صحبت هاي كوتاهي ميان بعضي مرگخواران در ميگرفت كه سرانجام لرد دست خود را بالا آورد و شروع كرد به حرف زدن ...

- چندوقتي ميشه كه يك بيماري مشنگي كه اسمش آنفولانزاست ، به دنياي جادوگران اومده و خيلي ها رو مريض كرده ... هنوز هيچ دارويي براي رفع اين مريضي كشف نشده ولي من ميخوام اين دارو رو كشف كنم و با اون خودم و هوركراس هام رو بيمه كنم ... توي يكي از كتاب هاي خونده بودم كه حتي هوركراس ها هم به بيماري هاي واگير دچار ميشن و ممكنه از بين برن ...

بلاتريكس كه سعي ميكرد نگراني خود را راجع به اين موضوع نشان بدهد ، گفت : ارباب ، حالا بايد چي كاركنيم ؟

- براي بدست آوردن اين دارو ، فقط يك راه وجود داره و اون راه اينه كه بايد ما دو هفته ، يك زندگي سفيد داشته باشيم ؛ يعني با هم مهربون باشيم ، طلسم سياه رو كنار بزاريم و در كل هركار خوب و نيكي وجود داره ، بايد انجام بديم ... بعد از دو هفته پادتن اين مريضي توي خون هاي ما به جريان ميفته و بعد از اون مقداري از خون آنتونين رو ميگيريم و تبديل به واكسن ميكنيم ولي ...
- ولي چي ؟
لرد ادامه داد : ولي ما بايد در اين دو هفته ، محفلي ها رو به خانه ي ريدل دعوت كنيم و از اونها خيلي خوب و مهربون پذيرايي كنيم !

ايوان گفت : سرورم ، چطور اونها راضي كنيم كه دو هفته با ما زندگي كنن ؟

- كروشيو ايوان ، لرد ولدمورت ، بزرگترين جادوگر قرن هميشه يك راهي توي ذهن داره !

- اون چه راهيه ؟


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۵۵ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانیت کروشیویی روانه مورگانا کرد و گفت:بوق!ارباب نقشه های اصیلش رو برای شماها توضیح نمیده.شما از ارباب توضیح میخواین؟کروشیو!حالا گوش کنین ببینین چی میگم.
همه با ترس منتظر دستورات لرد بودند.
لرد دستی به سر نجینی کشید و گفت:لوسیوس و نارسیسا شما رهبری غول های غار نشین رو به عهده دارین.حواستون بهشون باشه هر موقع احضارتون کردم باهاش به اونجا حمله میکنین.

هر دو سری تکان دادند و در سکوت بهم دیگر نگاه کردند.لرد به رودولف اشاره کرد و گفت:تو باید همراه یه محفلی بری و جزئیات حفاظت ساختمون رو پیدا کنی.چون نمیدونیم گنج در کدوم نقطه ساختمونه نمیخوام تا قبل از پیدا کردنش آسیبی به ساختمون بخوره.
برای همین مجبوریم مخفیانه کار کنیم.

لرد چنگالش را در دست بارتی که میخواست چوب جادویش را بردارد فرو کرد و گفت:بقیه تون هم دنبال من میاین.ما با اون محفلی های بوقی حمله نمیکنیم.اونا از یه سمت میرن و ما از یه سمت دیگه.
آنتونین که لرد ذهنش را خوانده بود و جواب را زودتر از مطرح کردن سوال داده بود اضافه کرد:خب ارباب در نهایت باید چیکار کنیم؟اگه پیداش کردیم چی.محفلی ها چی میشن؟
لرد پوزخندی زد و گفت:برای سر به نیست کردن اونا هم برنامه دارم!

نیمه شب همان روز:

-هیسسس!بوقی سر و صدا درست نکن!
-من کی سر و صدا کردم؟جیــــغ!تو خوردی به اون مجسمه!
رودولف یقه جیمز را گرفت و با صدایی آرام ولی خشن گفت:ببین بچه جون!اگه دست من بود الان ریز ریزت میکردم و میدادم به نهنگ هات تا به عنوان ناهار ازت استفاده کنن!ولی حالا که مجبوریم با هم باشیم توی دست و پای من نیا!

جیمز خودش را از دستان رودولف ازاد کرد و در حالی که عبارت "بیشین بینیم باو!" رو زمزمه میکرد به آرامی پشت دیوار را بررسی کرد.
نور زرد رنگی در نزدیک سقف تالار دیده میشد.این نور در مواقع ضروری محل دزد را به نگهبانان گزارش میداد.
جیمز به انتهای راهرو اشاره کرد و گفت:هی بوقی.اون در رو میبینی که دوتا تسترال ازش محافظت میکنن؟به گمونم اونجا باید انبار ساختمون سازمان میراث فرهنگی باشه.باید یه طوری بریم اون تو.جیـــــغ!خیلی سخته!

رودولف اهی کشید و خودش را پست مجسمه قرن شانزدهمی مخفی کرد تا از دید نگهبان در امان بماند.بعد گفت:به نظر میرسه حفاظتشون خیلی ابتداییه.باید ببینیم برای ورود به اونجا راه دیگه ای هم هست یا نه.که بعد سریعا برگردیم و گزارش بدیم.
جیمز سرش را تکان داد و بعد از اینکه یویو اش را درون جیبش گذاشت به درون راهروی کوچکی در سمت چپ رفت!
رودولف هم با ناراحتی دنبال جیمز راه افتاد و آرزو کرد که زودتر این مصاحبت با یک محفلی تمام شود!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.