هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بیرون بانک:

بلا و پرسی با قدم هایی تند به طرف بانک نزدیک میشدن.لرد به اونها ماموریت داده بود که یکی از مجسمه های سالازار رو از صندوقش بردارن و براش ببرن.لرد به صورت بسیار خشنی سر این مجسمه بهشون اخطار داده بود که با مراقبت زیاد حملش کنن.همین باعث شده بود که پرسی و بلا کمی هیجان زده بشن و بیشتر مراقب رفتارشون باشن.
تو دیاگون مردم با دیدن چهره این دو مرگخوار به سرعت راهشون رو کج میکردن و ازشون دور میشدن به طوری که بعد از چند ثانیه هیچ آدمی سر راه اونها قرار نداشت.مغازه ها تعطیل شده بودن و دیاگون در سکوت فرو رفته بود.

-چقد خوبه مرگخوار باشیما.همه مردم ازمون میترسن!
-اینجوری که خیلی بده بلا..من چجوری بی ناموسی انجام بدم پس؟
-


دو مرگخوار با عجله به بانک نزدیک شدن و البته چوب دستی هاشون رو هم برای هر گونه حمله ای آماده کردن.اونها هیچوقت تجربه خوبی در بانک نداشتن و همیشه با جن ها درگیر شده بودن ولی امروز لرد به اونها دستور داده بود که درگیر نشن چون اون مجسمه برای لرد بسیار مهم بود.


------------------
الف دالی ها که فکر میکردن مشکلشون حل شده و جن ها دنبالشون نیستن قدم زنان به طرف صندوق جوخه پیش میرفتن.در راه هیچکس حرفی نمیزد و همه فقط فکر میکردن.اول به کاری که باید انجام بدن و خطراتی که در پیش داره و بعد به گرابلی و دیدا و روونا که چه بلایی سرشون اومده.بالاخره گودریک سکوت رو میشکنه و میگه:

-بچه ها به نظرتون مشکوک نبود که اینقدر جن ها زود حرف ما رو باور کردن؟
-نه خب وقتی ما بهشون گفتیم بانک در خطر هست قبول کردن که برن از بانک محافظت کنن.
-خب اگر جن ها قرار بود اینقدر ساده لوح باشن خب پس هر روز از صندوق ها سرقت میشد که.
-خب آخه فرق میکنه گودی..فرقشم اینه که امروز اینا..اممم..آره دیگه کلن فرق میکنه!
-

گودریک سری تکون میده وجلوتر از همه به طرف صندوق پیش میره.غافل از اینکه جنی از پشت در حال تعقیب کردنشون هست.

------------------
دیدا و روونا و گرابلی با دو تا جنازه بیهوش شده در صندوق مونده بودن و دنبال نقشه ای بودن تا بتونن از صد جوخی ای های بیرون صندوق بگذرن.گرابلی با عصبانیت گفت:

-باید سریعتر نقشه بکشیم.الان این دو تا بهوش میان و در اون صورت بدبختیم ما.
-خب چیکار کنیم گرابلی؟من که هیچیزی به ذهنم نمیرسه بتونیم از این در بگذریم و بعدم با جوخه ای ها سه نفری مبارزه کنیم.
-به نظر من هم باید منتظر الف دالی ها بمونیم تا بیان کمکمون کنن.

سه نفر به شدت به فکر فرو میرن تا بتونن نقشه ای اجرا کنن.آمبریج و کراب بیهوش بر روی زمین افتاده بودن ولی هر سه میدونستن که فقط 5 دقیقه دیگه مهلت دارن تا نقشه ای بکشن و از اینجا فرار کنن.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
....::::باشد كه الف دال پيروز باشد::::....

آمبريج دستش را تا آرنج در حلق روونا فرو كرد .
گرابلي هم وقتي ديد اوضاع مناسب است :

آمبريج : جييييييييييييغ ...

ملت جوخه داشتن اندي بيرون صندوق شعر مي خوندن و شادي
ميكردن .

گويل : آها ...همه دستا بالا :

ولدي رفتيو سهم ما سفر شد / دل آروم ما دربدر شد
ندونستم كه چرا نجيني / توي عاشقي بي بالو پر شد

- صب كن بينم ، شما صدايي نشنيدين ؟

ملت جوخه : نه !
- بي خيال ، بياين يه شعر بندري بخونيم . آه ...آه ... دستا بالا :

ولدي جونم بيا دردت بجونم شب مرگت برا...

داخل صندوق


ديدا : گرابلي اينا رو از كجا ياد گرفتي ؟ خيلي خوب بود .
- اي باو ...

روونا : بسه بابا ، الان وقت تعريف كردنه ؟ بايد اين جسدو يه جوري سر به نيستش كرد ...

گرابلي : خف عزيزم ... ! ما كسي رو نمي كشيم ، الف دال ستاديه كه از كشتن بيزاره ، اگه بكشه ، چه فرقي با مرگخوارا داره ؟ ما بايد الگوي كوچيكترا باشيم تا وقتي بزرگ شدن ...

روونا : مثه تو بار نيان

ديدا : خب نقشه چيه ؟
روونا : نقشه ؟ نقشه نقشست ديگه !
-

كمي آنطرفتر : ملت الف دال

آهاي گودريك ، تو مطمئني اين بابا مطمئنه ؟
-
- آهاي ... هوي ... گودي ، با تو ام !
- چيه بابا ! بزار آدامسمونو بجويم . آره ! كسي كه من بهش اعتماد داشته باشم ، همه بايد بش اعتماد داشته باشن . چرا ؟ چون من در نبود گرابلي ارشدم ، من رئيسم و من مي گم چكار بايد كرد ؛ خب البته گرابلي توي اغلب كاراش از من مشورت مي خواد

- ميگم جديدا دارين گند ميزنين ، نگو از تو كمك مي خواد .

50 متر به صندوق جوخه

گودريك : صبر كنيد ، هوي جني كدومه ؟
- همون كه درش بازه
و با دست به صندوقي آنطرفتر اشاره كرد .
- خب ديگه ، برو پي كارت . بچه ها به دنبال من ، حمله ...

اسپراوت : نه صب كن ! بايد يه نقشه بكشيم ، همينجوري نميشه زد به سياهي !

-باشششش ... خب فكر كنيد بينيم .

- آهان ... فهميدم !

ناگهان


ادامه دهيد خواهشا ...


---------------------------------------------------------------------------

توضيحات اضافي : اولا همونطور كه ميدونيد ، ملت گابلين موجوداتي يه دنده و لجوجن و به اين راحتي ها خر نمي شن . پس اينكه توي پست قبلي ، يارو گابلينه به خاطر يه تهديد ساده ي پروفسور اسپراوت بي خيال شه ، اشتباه نبود ؛ بلكه اين نقشه گابلينه براي قهرمان جلوه دادن خودش و افزايش حقوقش براي خريد جهيزيه ي دخترش بود .
اما اينكه چرا ؟ نويسنده بعدي توجه داشته باشه كه مثلما گابلينا حمله مي كنن و الف داليو جوخه اي هم سرشون نميشه .


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۲۴ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد.

خلاصه سوژه:

گرابلی دیدا رو میفرسته گرینگوتز که واسه الف دال گلیون بگیره اما بعد از شیش هفت ساعت میبینن پیداش نیست. شک میکنن به جوخه ای ها، میرن دنبالش که ببینن کجاست. بعد که میرن گرینگوتز میفهمن که دیدا گیر جوخه ای ها افتاده و زندانی شده، توسط که حمله انتحاری دیدا رو نجات میدن اما روونا پیششون زندانی میشه.

تصمیم میگرن برگردن و نجاتش بدن، دو نفر(دیدا و وگرابلی) وارد عمل میشن برای نجات دادن روونا. و بقیه هم دنبال یه راهی میگردن تا خودشون رو به اونا برسونن.

اما دیدا و گرابلی هم گیر آمبریج و جوخه ای ها می افتن و یه نقشه ای میکشن که هیشکی نمیدونه چیه.

پست قبل رو حتما بخونید تا متوجه بقیه ماجرا و داستان بشید.

با تشکر


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۳۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
.......:::::::: باشد كه الف دال پيروز باشد ::::::::..........
در آنطرفتر ،‌ در صندوق جوخه ، روونا چشمكي به گرابلي زد و شروع نقشه را تائيد كرد .

كراب : هوي ! رووناي بوقي ،‌ چشمك مشمك نداريما . دوس داري بازم قلقلكت بدم ؟

روونا : راستش ميدوني چيه ؟ آخه خجالت مي كشم !

كراب : بگو بابا خجالت نداره كه .

مثل اينكه روونا نقشه يادش رفته بود . گرابلي با آرنج سقلمه ي محكمي بر پهلوي روونا زد .

كراب : چيه ؟ ميخواي بري دستشويي ؟

روونا : اي خدا پدرتو نيامرزه ... اِ ... يني بيامرزه . مي خواستم همينو بگم . ممكنه درو باز كني تا من برم و زود برگردم ؟

- نمي خواد خودتو زحمت بدي ،‌ مي توني بري اونجا ....
و با دست به انتهاي صندوق ، به يك توالت نمور اشاره كرد .

ديدا و گرابلي :
روونا :

- پاشو برو ديگه . !
- باشه . ولي با دست بسته كه ...
- آخ ببخشيد .
و دستان روونا را باز كرد .
ديدا :‌ يني چي ميشه ؟
گرابلي : فقط اميدوارم باز گند نزنه !

در آنطرف ماجرا

بق ... در به شدت باز شد ... و جن كوتوله وارد شد . در پشت سر او هم ملت الف دال .

- دوستان من ... دوستان من ... مرا دريابيد ...
ملت گرينگونزي : اي بابا اين كه رفت تو تم يوزارسيف ...

- قراره يه آدم كچل با اوباشاش به اينجا حمله كنن . سريع سلاح بدس شين . اين بابا ها هم كه ميبينين گروه تحقيق و تفحص و دفاع و خلاصه همه كاره و هيچ كاره هاي وزارت خونن .

- ولي از وزارت هنوز پيغامي براي ما نرسيده ...
- به من اعتماد كن دوست من . اين موقع شب تو وزارت خونه كسي نيس . و چشمكي دور از چشم ملت نثار او كرد .

گابلين ها كه تا ته قضيه رفته بودند همه يك صدا گفتند : باااااااااااااااااش .
گودريك كه شده بود ، آرام زير لب زمزمه كرد :‌ بريم .
ملت الف دالي پشت سر گودريك كه گابلين را راهنما يافته بود حركن كردند .

اونطرف ...


روونا بعد از 45 دقيقه از دستشويي بيرون آمد و رو به كراب كه خوابيده بود گفت : كراب ... كراب ... هوي ، بيا دستامو ببند . اخ ... سرم ، چيه
؟
گرابلي كه در حال برداشتن كفشش از روي زمين بود گفت : بوقي ، تو كه داري نقشه رو خراب مي كني ! بزار بكپه . بريم سر نقشه ي دو .

روونا : نقشه دو ديگه چيه ؟
- تو فقط بيا . خب روونا ! شروع كن به داد زدن .
- چي ؟
- همون كاري كه بت گفتمو بكن .
- ولي اين اجل الان بيدار ميشه !
- اينو من كردم . بيهوشه .

- باش ... آي ي ي ييييييييييييي ....
- عجب صدايي داره اين ... اوه ... چه چهو داشته باش ....

آمبريج با سرعت وارد اتاق شد ... اوهوع ... يكي اينو خفش كنه ... صداش از منم بلند تره ... جيييييغ ...

روونا : ... جيغ ....
آمبريج كه سمج تر بود دستش را تا مچ در حلق روونا فرو كرد ...

ادامه دهيد ...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!!

آمبریج گفت:و بعدا...بعدا...حالا فعلا ببندشون من میام بهت می گم چی کار کنی...آهان فهمیدم قلقلکشون بده.

کراب:

-همینی که گفتم.قلقلکشون بده.با این پر!

آمبریج چوبدستی اش را تکان داد و پری ظاهر شد.لبخندی شیطانی زد و رفت تا کمین کرده و یک جوری بقیه ی الف دالی ها رو هم بگیره!


در همین هنگام نزد الف دالی ها!

گودریک داشت همچنان فکر می کرد و از اینور به اونور می رفت و بعضی وقتا برای ازیت کردن جن ها روی یک صندلی می رفت و با قیافه ی اینجوری: پایین می پرید!

سرانجام پروفسور اسپراوت با یک گونی پر تکان پیش آنها آمد.چشمکی به گودریک زد و فهماند که این همان جن است.

گودریک که بسیار خوشحال شده بود بر روی یک صندلی پرید و صندلی را با خاک یکسان کرد و بعد با قیافه ی اینجوری: به جن های متعجب نگاه کرد و گفت:

-خب بریم بیرون...اینجا به ما مشکوک شدند.

آنها به بیرون از بانک رفتند تا به حرف های معاون خود گوش داده و حرف های او را در باره ی جن بشنوند.

در همین هنگام...صدا های خنده تمام صندوق را پر کرده بود.

کراب در صندوق گرینگوتز یک پر در دستانش گرفته بود و دیدا را قلقلک می داد.دیدا هم با تمام توان داد می زد( )

بعد از یک مدتی دیدا هم بی هوش شد و مانند بقیه ی دوستانش در صندوق بر زمین افتاد.

کراب که زیاد از اینکار خوشش نیامده بود و برایش لذتی نداشت به امید اینکه بتواند از طلسم شکنجه گر استفاده کند از صندوق بیرون رفت تا از آمبروج اجازه بگیرد!

بعد از اینکه در صندوق بسته شد،دیدا بلند شد و گفت:عجب کلک خوبی بود پروفسور، نه؟

پروفسور هم بلند شد و نشست و گفت:آره.ولی متاسفانه روونا واقعا بیهوش شد.ولی میشه به هوشش آورد.

پروفسور شروع کرد به تکان دادن روونا تا اینکه او را بیدار کرد.

روونا بیدار شد و گفت:چی شده؟اینجا چه خبره؟کی بود منو ازیت می کرد؟

پروفسور نقشه را برای روونا توضیح داد:ببین نقشه از این قراره...

پروفسور نقشه را در گوش ریونکلاو گفت و او از خوبی نقشه لبخندی زد:

در همان هنگام در نزدیکی های بانک_یک جای خلوت!

الف دالی ها جن را بسته بودند تا فرار نکند،در مقابل جن گودریک روی زمین زانو زده بود و از جن چیزی می خواست.

گودریک گفت:می بخشید که من مزاحمتون شدم...فق می خواستم که اگه شد لطفا برای ما یک کاری بکنی...اگه خودت دوست داشتــ...

پروفسور اسپراوت از این همه معدبانه صحبت کردن با یک جن جوش آورد و گفت:بسه دیگه چقدر معدبانه.

سپس رویش را به جن کرد و گفت:ما رو به صندوق آمربج می بری و گرنه می کشیمت...حالیت شد؟

الف دالی ها:

سرانجام جن قبولکرد که آنها را به صندوق ببرد و اجازه ی آنها را از مدیر بانک بگیرد ولی...به جن ها نباید اعتماد کرد...

ادامه دهید...!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه اف دال پيروز باشد !!


گودريك كه از خشم بچه ها كمي ترسيده بود تاكيد مي كنم فقط كمي ،راضي شد اندكي دست از خلگري بردارد و چرت و پرت نگويد .

- خب ، حالا كه اينطوره نقشه ي ما اينه ، حـــــــــــمله

الف دالي ها :

- گفتم حمله

-

گودريك كه تعجب كرده بود از بالاي صندلي پايين آمد و بر روي صندلي نشست گفت :

-ببخشيد مشكلي هست كه به نقشه عمل نمي كنيد ؟

- من بگم ؟ من بگم ؟

گودريك كه به ليسا توجهي نكرد سري چرخاند و نگاهي به ديگران انداخت ، اما گويا كس ديگه اي نبود بنابراين مجبور شد كه حرف ليسا گوش كند .

- بگـــو ، ليسا

- ما حمله نكرديم چون تو نقشه اي نكشيدي !!

- حمله خودش نقشه اس ديگه .

- نه ، حمله دستور اجراي نقشه اس ولي تو نقشه اي نكشيدي .

- آفرين بر شما ، مي خواستم فهمتون رو امتحان كنم ببينم در چه سطحي هستيد . حالا كه همتون فهميديد كه حمله نقشه نيست ،يه نقشه بكشيد .

سپس رو به اسپراوت گفت :
- اون جنه كه به من گفت بيا پايين رو نگهش داشتي ؟

- آره،ولي اون بهچه دردمون مي خوره ؟ دست و پاي بيچاره رو چرا بستي ؟
- كارش دارم

آنسوي ماجرا ،صندوق جوخه

درتاريكي راهروهاي صندوق هاي بانك و در درون صندوقي ترسناك صداي جيغ آمبريج در آن فضا هراس انگيز شده بود .

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخ

گرابلي و ديدا كه از اين صداي آمبريج وحشت كرده بودند در بغل كرواب پريده بودند .

كرواب آن دو را برروي زمين و در كنار روونا گذاشت و به سمت امبريج برگشت .

- چي شد پرفسور ؟ چرا شما جيغ زد ؟

- خفه شو احمق بيشعور ، تو نمي دوني من ديسك كمر دارم نمي تونم خم بشم ؟ بعداً به خدمت مي رسم .

- ببخشيد پرفسور

- فعلاً باهات كاري ندارم ، اول بايد اينا رو اينجا محكم ببينديمشون و بعداً.....

----------------
سوژه داره جذاب مي شه


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
«باشد كه الف دال پيروز باشد.»


-ايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش!آمبريج توئم از كراب بدتر!تصویر کوچک شده
گرابلي با ديدا موافقت كرد.
-همشون مسخره و عين همن!

اما يكدفعه آمبريج جدي شد!
-حالا بهتون خنديدم پررو نشين!
سپس رو به كراب كرد و گفت:
- هوي كراب!اينا رو ببر پيش روونا ،دست و پاشون رو ببند و تا حد مرگ براشون جوكاي مزخرف بگو!

كراب كه از ايده ي آمبريج خيلي خوشحال شده بود،گفت:
-عاليه.همين كارو مي كنم!

ديدا و ويلهلمنا هم با چهره هاي برافروخته و خشانت بار،به آمبريج و كراب نگاه مي كردند!
كراب دست هر دوي آن ها را محكم گرفت و به طرف صندوقي كه در نزديكي آنها قرار داشت،برد.كليد ِصندوق را سر جايش قرار داد و در باز شد.

رووناي زبون بسته! با ديدن ديدا و ويل ، خيلي خوشحال شد.اما نمي توانست چيزي بگويد؛زيرا دهانش را با پارچه ي ضخيمي بسته بودند!

كراب،ديدا و ويل را به درون صندوق پرت كرد و برگشت تا در را به روي آنها قفل كند.
اما در همان لحظه،گرابلي با حركتي جانانه ! كراب را گرفت و سعي كرد كليد را از او كش برود.اما...

-داللللي!

گرابلي شوكه شده و در حالي كه افسوس مي خورد،به چهره ي بدتركيب و وزغ مانند آمبريج روبرو شد!

- هه!چيه؟ترسيدي؟

آمبريج چوبدستي اش را درآورد و رو به گرابلي گفت:
-كليد رو بده به من.

گرابلي حركتي نكرد.يعني كليد را به آمبريج نداد!
-گفتم كليد رو بده!

گرابلي پوزخندي ز و گفت:
- مرلينا!به اينا يه عقل سالم عطا بفرما.كليد دست من نيست!

آمبريج عصباني و برافروخته! سر كراب فرياد زد:
-هي بوقي!چرا مث ماست واستادي؟خوب بده ديگه!

كراب هم با شرمزدگي كليد را به زمين انداخت.اين عمل او آمبريج را خشمگين تر كرد.
-چرا ميندازيش زمين؟
آمبريج خم شد تا كليد را بردارد كه...

در همين حال پيش گودريك و رفقا!

گودريك فكر خوبش(!) را براي بچه ها تعريف كرد.اما متاسفانه هيچ كدام از شما از آن باخبر نمي باشيد!چون كه در همان حال به جاي اينكه به فكر خوبِ گودريك گوش كنيد،رفتيد سراغ گرابلي اينا!

- خوب اول چيكار كنيم،گودريك؟
گودريك پيشاني اش را خاراند و گفت:
-باو گفتم كه!بريم بيرون يه چاله بكنيم ،بعد بريم پيش گرابلي و رفقا!
پوناما با عصبانيت گفت:
-اهههه!گودريك چرا امروز اين قدر چرت و پرت مي گي؟اصلا خل شدي!

ليسا پوزخندي زد و گفت:
- اثرات معاون شدنه!

پوناما موافقت كرد.
- دقيقا!خوب،گودي! تو كه بهمون تو نقشه گفتي كه بريم...
-ششششش!
-باز چيه؟
دوباره لبخند گشادي روي لبان گودريك نقش بست!
-نگو!خواننده ها متوجه نقشمون مي شن!

ملت:


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۱ ۲۲:۰۵:۲۱

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!


گودريك كه در گوشه اي بانك الف دالي ها رو جمع كرده بود ، بر روي صندلي رفت و شروع كرد به صحبت كردن:

- خب بچه ها از اونجايي كه من خيلي گولاخم و شماها نيستيد ، من گروه تاسيس كردم شما نكرديد ، من كله ي كچل سالازار رو ديدم و شما نديديد و بنده معاون هستم و شماها نيسيتد ميگم كه بهتره بريم بيرون بانك و تا صندوق جوخه چاله حفر كنيم و راه زير زميني...

در همين هنگام جني كه گويا شخص مهمي در بانك بود نزديك آن ها شد گفت :

- چه خبره جوون معركه گرفتي تو بانك ؟ بيا پايين ببينم صندلي ها رو خاكي كردي ؟

گودريك كه لبخند بزرگي بر لبانش نقش بسته بود نگاهي به جن انداخت و گفت :

- بچه ها يه فكر خوب .


صندوق جوخه

عر...عر...عر....(افكت صداي آژير)
- گرابلي اين چرا صداي خر ميده؟

- چمي دونم ؟ فعلاً بايد بياي پايين .

- گرابلي جن ها ، جن ها دارن ميان .

- با ما كاري ندارن ، داشتن مي رفتن صندوق بغلي

در همين هنگام آمبريج از پشت به آنها نزديك شد و مانند گربه اي جلوي گرابلي پريد :
- پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيخ ، ترسيدي نه ؟ مي دونم كه ترسيدي ؟ اومدي جون رووناي بدبخت رو نجات بديد ؟ نه ؟ نه؟
- گرابلي جوابش رو نده ، بهش نفهمون كه ما ترسيديم .
- چي ميگي تو اون بالا ، نكنه بازم دلت مي خواد شنكجه شي؟
- كي من ؟ نه تشكر ، قبلاً صرف شده .


فلش بك


كرواب كه از شادي به وجد آمده بود از خوشحالي بر روي زمين مي پريد :
- ديدا گوش كن ، كرواب مي خواد يه جك جديد بگه ، يه روز يه مرده مي خوره به نرده
افكار ديدا : تا كي بايد به جك هاي مسخره ي اين گوش كنم ؟ اين بدترين شكنجه دنيا هستش كه .
- ديدا خوشش نيومد يه جك ديگه مي گم
- نه به جون تو خيلي هم خوشم اومد ببين دارم مي خندم



پايان فلش بك


جوخه ي بازرسي :

- چي شد ؟

آمبريج كه از خنده دلش رو گرفته بود به زور خودش رو كنترل كرد و گفت :

- از جك ديدا خنديديم ، همون كه تو توي افكارت يادآوري كردي .

- مگه شما ، شما هم افكار من رو ديدي ؟

- ما كه هيچي ، اوني هم كه داره اين پست رو مي خونه ديده .


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۱ ۱۹:۰۵:۱۳
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۲ ۱۰:۱۶:۳۵
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۲ ۱۰:۲۱:۰۳

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

دیدالوس دیگل و پروفسور ویلمنا گرابلی پلنک به سمت صندوق الف دال رفتند.قبل از اینکه بروند دیدالوس با سکه های مخصوص خودشون اعلام کرد که اگه تا سی دقیقه دیگه نیان خودشون وارد کار می شن.


دقایق می گذرند!


اعضاء الف دال کنار هم ایستاده بودند و سخت در فکر وارد شدن بودن که لیسا تورپین گفت:

-به نظر من یکی یکی بگیم می خواهیم بریم به صندوقمون چطوره؟

پروفسور پومانا اسپراوت گفت:خب اینجوری که نمیشه!ما هیچ کدوممون کلید نیاوردیم که...

در همین هنگام یکدفعه ساعت گودریک شروع به زنگ زدن کرد و همه ی الف دالی ها از این اعلام ناگهانی سکته ای بسی خفیف زدند( )

گودریک بلند داد زد:نیم ساعت تموم شد ولی ما نتونستیم بیایم!

لیسا گفت:آره باید یک جوری وارد بشیم.پروفسور ویلهمنا با دیدالوس اگر تنها دست به کار شن نمیشه.نمی تونن موفق بشن.

پروفسور اسپراوت که بسیار نگران بود گفت:باید به زور بریم تو. ما نباید بگذاریم...نباید بگذاریم که اونا افراد ما رو دستگیر کنن.پیش به سوی صندوق!

الف دالی ها:

پروفسور:

در همین هنگام در نزدیکی های صندوق جوخه ای ها...

دیدالوس دیگل و پروفسور ویلهمنا گرابلی پلنک به سمت صندوق می رفتند و چوبدستی هایشان روشن بود.آنها مواظب بودند که هر لحظه اتفاقی برای آنها نیوفتد.که ناگهان...

ویرایش کارگردان:و ناگهان چی؟بگو دیگه جون به سر شدیم...چی شد؟

نویسنده:یک لحظه قلم از دستم در رفت!


در همان هنگام دیدالوس از پایش به طنابی به صورت وارونه آویزان شده بود .ویلهمنا داد می زد:چی شد؟افتادی تو تله؟

و بعد صدای آژیر خطر در آمد و چند تا جن به سمت آنها آمدند...تعدادشون کم بود...

ادامه دهید و...

باشد که الف دال پیروز باشد رو از یاد نبرید!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
الف دالی ها تک تک به کمک قرص های فرد و جرج که باعث خون ریزی دماغشون میشد از کلاس ها خارج شدن و تو حیاط هاگوارتز منتظر بقیه موندن.وقتی آخرین نفر از اعضای الف دال رسید با نگرانی و مراقبت به طرف محلی که بتونن از اونجا غیب بشن حرکت کردن.ابتدا هاگرید رو دیدن که در حال تدریس بود.آروم از پشت بوته ها حرکت کردن.

-کی اونجاست؟

گرابلی که جز دانش آموز های محبوب هاگرید بود بلند شد و به سمتش رفت.بقیه الف دالی ها به سرعت خودشون رو از اونجا دور کردن و به محوطه مشخص شده رسیدن.گرابلی با لحن خاصی گفت:

-استاد من قصد دارم به جنگل ممنوعه برم تا به تک شاخی که مریض شده کمک برسونم.
-الان؟مگه کلاس نداری؟
-نه کلاسی ندارم و اگر هم بهش نرسم دیر میشه و ممکنه بمیره!
-باشه برو،منم بهت سر میزنم!

گرابلی سرش رو تکون داد و شرمسار از اینکه به معلمش دروغ گفته بود به طرف بقیه الف دالی ها حرکت کرد.وقتی رسید از اونجا به راحتی جلوی گرینگوتز ظاهر شدن.تمام الف دالی ها دلهره داشتن و دستاشون می لرزید.گرابلی به زور سعی کرد که دلهره خودش رو نشون نده و با لحنی سرد گفت:

-خب بچه ها..اول با حرف جلو میریم و اجازه میگیریم که به صندوق الف دال سر بزنیم.بعد وسط راه جن رو بیهوش میکنیم و سراغ صندوق آمبریج میریم.در غیر این صورت مجبوریم حمله ای عمل کنیم.

دیدلوس که از شکنجه های آمبریج آگاه بود با ترس گفت:

-میخواید بی خیال روونا بشیم و برگردیم به تمرینامون ادامه بدیم؟
-خجالت بکش دیدا.رونا برای نجات تو اینجا اومد و الان تو باید اصرار بیشتری داشته باشی!
-میدونم اسپراوت ولی شما نمیدونید که نفوذ و حمله به این بانک چقدر سخت هست.

گرابلی برای اینکه اعتماد به نفس همه رو بالا ببره با صدای بلندی و خشنی گفت:

-این ممکنه خطرناک ترین ماموریت و آخرین ماموریت بعضی از ماها باشه.هر کی از این خطر ها میترسه میتونه همین الان استعفا بده و بره و تالارش و تکالیف تغییر شکلشو انجام بده!

با این حرف اعضای الف دال سری به نشانه نه تکون دادن و بدون هیچ ترسی وارد بانک شدن!

------------
درون بانک بسیار خنک تر از بیرون بود.جن ها با سرعت به اینور و اونور میرفتن و بدون وقفه کار میکردن.وقتی الف دالی ها وارد بانک شدن،نگهبانان بهشون خیره شدن.به اونها آموزش داده شده بود که به جمعیت های زیاد اعتماد نکنن.دو جن پیرتر بر روی صندلی نشسته بودن و در حال صحبت به الف دالی ها خیره شدن.بلافاصله صحبتشون رو قطع کردن و فردی رو صدا زدن.اون جن به سرعت به طرف الف دالی ها اومد و گفت:

-کاری از دستم براتون ساختست؟
-ما میخواستیم به صندوقمون بریم و مقداری پول برداریم.
-همتون با هم؟

نگاهی به کل الف دالی ها می اندازه و با لبخندی تمسخر آمیز میگه:

-دو نفرتون میتونن برن صندوق.بقیه همینجا منتظر اون دو نفر میتونن بمونن.
-باشه مشکلی نیست.

گرابلی برمیگرده و با صدای آرومی به الف دالی ها میگه:

-نمیتونستم موافقت نکنم جون در این صورت متوجه میشدن که هدفمون چیه!باید نقشه رو عوض کنیم.من و دیدا اول میریم،شما هم یه جوری خودتون رو به ما برسونید.
-اما گرابلی هیچ راهی نداره که بدون هدف بتونیم بیاییم!
-این دیگه مشکل شماست.شاید لازم باشه درگیر بشید.ما دو نفر میریم 30 دقیقه منتظرتون میمونیم.اگر نیومدین خودمون وارد عمل میشیم.

---------
دوستان الف دالی!

سعی کنید یه مقدار داستان رو بیشتر کش بدید که بشه نوشت و ماموریت ادامه پیدا بکنه.اینکه شما بپرید و برسید به رونا و نجاتش بدید یه ذره لوس میشه!سعی کنید همین ماجراهای درگیری رو توصیف کنید و یه ذره هم فضا سازی به کار ببرید.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۲۱:۲۵:۲۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.