_نه!
و صدای فریاد های متعجب هریک از اعضا از گوشه ایی شنیده می شد. دامبلدور با آشفتگی به ویولت می نگریست...اگر تصمیم به مقابله با ولدمورت می گرفت ویکتور نیز آسیب می دید. اما...
ویکتور با خنده های وحشتناک خود زمین را می لرزاند! ویولت کمی ناله کرد و بیهوش شد! یعنی ولدمورت هدف خود را به انجام رسانده بود...
_ چقدر لذت می برم وقتی می بینم که بزرگترین جادوگر قرن با ناتوانی هیچ کاری نمی تونه انجام بده! دامبلدور باخت چه مزه ایی می ده! حالا آخر کار خودتو ببین!
دامبلدور لبخند سردی زد . اگر ویولت را از دست می دادند دیگر راهی برای نجات نبود! اما تنها راه پیروزی نیز بسته به خود ویولت بود . باید خود او می خواست...
ویکتور به سوی ویولت قدم پیش گذاشت . حالا زمان به پایان بردن بازی بود . تنها چند قدم دیگر...
_ریممبریوس لاوریو!
و از گوشه ایی از سالن اشعه قرمز رنگی با شتاب به سمت ویولت شتافت! چند ثانیه ای نگذشته بود که ویولت چشمانش را باز کرد! ویکتور همان جا که بود ایستاد و با حیرت ویولت را نگریست . چشمان ویولت در چشمان ویکتور قفل شد!
_ویولت حالا وقتشه! اون می خواد پدر و مادرتو بکشه... اون می خواد عشقت رو نابود کنه! تو نباید بزاری این کار رو انجام بده.
همه به سوی صدا بازگشتند . سارا داشت به قول خود عمل می کرد و آخرین راه هایی که به ذهنش می رسید را بر ویولت اعمال کرد . اما به نظر می رسید چندان بی ثمر هم نبوده است!
ویولت از جا برخواست . همان طور که چوب دستی را در دستش می فشرد و چشم در چشم ویکتور در حالی که کینه و خشم در وجودش زبانه می کشید به سوی او رفت .
حالا جای لبخند بی رنگ دامبلدور پیروزی موج می زد . ویکتور با عصبانیت فریاد زد :
_ احمق های کوچولو! من باز بر می گردم ولی مطمئن باش تو این بازی دیگه نمی تونی منو شکست بدی پیرمرد! اوانز تو هم سزای این کار تو می بینی!
ویولت چوب دستی را بالا آورد و ....
هردو بیهوش بروی زمین افتادند! صفحه شطرنج از میان رفت و جای آن را زمین خاکی گرفت . همه بی درنگ به سوی ویولت و ویکتور شتافتند!
ویولت کمی تکان خورد اما دوباره بی حرکت شد! دامبلدور گفت :
_ویولت حالش به زودی خوب می شه ولی ویکتور به مدت زمان بیش تری نیاز داره! هر جنگی خسارت هایی رو هم به بار می آره! ولی مهم اینه که ما موفق شدیم ... حالا بهتره به دره بر گردیم!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به نظرم این تاپیک سوژه جدیدی نیاز داره! اینطور نیست؟؟
سارا جان شما خودت استاد مایی اما....
انگار شما پست های سوژه رو با دقت نخوندی.چون اگه خونده باشی اعضا برای مبارزه با لرد ولدمورت نیومده بودن بلکه اومده بودن مانع ساخته شدن چیزی بشن که قدرتمندترش میکنه. توضیحات بیشتر در پست اول سوژه....
در حالی که شما اومدی و پس از پایان بازی سوژه رو تموم کردی. اونها هنوز به اون چیزی که میخواهند نرسیدند بلکه فقط یکی از موانع رو پشت سر گذاشتند. این پست باید نادیده گرفته بشه چون مخالف سوژه ی اولیه است.
اعضا از پست قبل ادامه بدن
اعضا نیز به قسمت بالای این پست توجه لازم رو داشته باشند