فرد ناشناخته: آخه و ماخه و ار این حرفا نداریم. بربد جلو ببینم.
و بعد راجر و بارتی بهخ سمت خونه حرکت می کننند و ...
بارتي و راجر كه بسيار مصصم شده بودند ناگهان با صدايي آشنا ايستادند:
- به نظرتون كارتون درسته؟!
هر دو به سمت صدا برگشتند و همزمان گفتند:
- دامبل!!!!!!!!!اينجا چي كار ميكني؟!فكر كرديم الان بايد پيش هري باشي!!
دامبل : من اينجا نقش پير بابا رو دارم تابلو نكنيد!!
بارتي: اهان!خوبي پير بابا؟!چرا پيش كارآمد نيستي؟(كارآمد=هري)
پير بابا: بحثو منحرف نكنيد!! ميگم به نظرتون بس نيست به زناتون اين همه زور گفتين؟!چه قدر ستم به اين زناتون ميكنيد؟!بس نيست اينقدر تن اين مرلين بد بخت رو تو قبر لرزوندين؟!اون چه گناهي كرده كه شما نتيجههاش شديد؟!(اين بند ديالوگ برحسب حمايت از ساحرههاي عزيز بود!!
)
ناگهان تل پير بابا زنگ خورد و پير بابا با نگاهي به صفحهي جادويي ان شماره را خواند و صورتش به اين(
) صورت در آمد و كمي آن طرف تر گوشي را برداشت و گفت:
- سلام كونگال جون خوبي جيگر؟!حال كردي چيا در مورد حقوق زنا گفتم؟!....
بعد از نيم ساعت كه پير بابا تلش رو قطع كرد ملت از بس اين پير بابا قربون صدقهي كونگال رفته بود داشتند از اين (
) حالت ميمردند، پير بابا به سمت بارتي و راجر رفت و آن دو را از خواب بيدار كرد و ادامه داد:
- خوب داشتم ميگفتم شما خجالت نميكشين؟!نه واقعآ ميخوام بدونم حيا نميكنيد با اين همه ستم كه به اين ساحرهها كرديد بازم ميخوايد بريد مهمونيشونو خراب كنيد؟!به جاي اين كارا بريد عذر خواهي ازشون كنيد!!
بارتي و راجر كه حرفاي پير بابا روشون تاثير عميقي گذاشته بود سرشان را از خجالت پايين انداختند و بيسر و صدا باز هم به سمت خانه حركت كردند تا از همسرشان عذر خواهي كنند كه بعد از كمي راه رفتن باز هم صداي اون فرد ناشناس رو شنيدند و برگشتند!
ن.ش:چي كار داريد ميكنيد؟!
ديوونه شديد؟!يادتون نيست اين ساحرهها چه قدر زجرتون دادن چه قدر بهتون ستم كردن بعد شما ميخوايد بريد ازش عذر بخوايد؟!
مگه مغز...
پير بابا از دور دوباره نزديك آندو شد و با ديدن فرد ناشناس به او خيره شد و سوتي زد و به صورت كاملآ لاتي گفت:
- آهان، پس ايشون زير پاتون خوابيده، چيه؟!امري داري مزاحمه اقايون شدي؟!
ن.ش: ببين داش، من با تو كاري ندارم برو كنار بزار به كارو كاسبيمون برسيم!
پير بابا:داش داش نكن ما خودمون 5000 داداشيم(!) كه همهي بچههاي جادوگران رو زديم!!
ن.ش: بچهها به اين گوش نديد اين شيطونه!اين الياسه!!
پير بابا با اين حرف ن.ش بسيار شاكي ميشود و به سمت او حمله حملهور شد و با فرياد گفت:
- اسم اين مرتيكهي خز رو به من نسبت ميدي؟!
و بين آندو گرد و خاك كتك كاري به هوا ميرود.....
******
شرمنده كه بد شد تازه واردم ديگه!!:دي