هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۶
#15

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
راجر و بارتی به لرد نگاه میکنن که داره روی تخته ی کلاس مقداری چیز میز مینویسه . هیچ صدایی از داخل کلاس به گوش نمیرسه ، مرگخوارا که زورشونم بیسیار زیاده محفلی ها رو در یک گوشه جمع کردن و آلبوس رو گذاشتن اون طرف به خاطر امنیت بیشتر ! لرد به سمت ِ ملت برمیگرده و باحالت ِ دونقطه دی شروع میکنه به درس دادن :

- دومین راه برای اینکه زز نباشید ، اینه که از راه های خشن استفاده کنید . شوما ! بیا یه دقه .

لرد به راجر اشاره میکنه و راجر که ذوق میکنه با سر میره تو شیکم ِ لرد . لرد اسم راجرو میپرسه ، اونم جواب میده . لرد اسم زنشو میپرسه ، اونم جواب میده . لرد خیلی چیزای دیگه هم میپرسه و راجر هم جواب میده . لرد بالاخره با آرامش ادای فلور رو در میاره . به سوی ِ راجر میاد و میگه :

- مردیکه بوقی ! این چه حرکتیه ! چرا سلام نمیکنی؟( با صدای زنونه بخونید ! )
راجر: ببخشید فلور ! قول میدم سلام کنم ! تروخدا قهر نکن ! نه...فلور !

لرد: تصویر کوچک شده
راجر: نــــــــه فلور !
لرد: اینو از جلو چشام خفش کن !

رودولف میاد راجرو میشونه تا بارتی رو بیاره . بارتی هم از راجر یه سیصد درجه ای شدیدتر عملیات انجام میده و غش میکنه .

دوساعت بعد، خونه ی راجر اینا

فلور دستمالی رو جلوی دماغش گرفته و اشک میریزه . چرا اون هرگز نباید شانس داشته باشه ؟ صدای چرخیدن ِ کلید توی قفل به گوشش رسید و فلور هم با سرعت صدای هق هقشو زیاد کرد .

فلور : اوهو اوهو ... هه هه ! ببین چی به سرت اومده فلور؟ ببین ، فقط ببین ، این چه زندگی ِ واسه ات درس کردن؟ هو ؟ اوهو اوهو ..
راجر : شام چی داریم ؟

فلور بلند میشه با حالت ِ ..ام ، چرا شکلکی نداریم که دستشو بزنه به کمرش؟ حالا شوما اینو () تصور کن !: تو به چه جرئتی نیومده تو خونه درخواست شام میکنی ؟
راجر : من درخواست نکردم ! من دستور دادم ! شامم کو ؟
فلور : راجر؟

راجر : شام !
فلور:

راجر : یا شام ، یا خونه خواهرت !
فلور که بی خبر بود که خونه ی بارتی اینا هم همچین جای خوبی برای موندن نیست ، چمدونشو میبنده و میره . با اینکه بوق های آبداری نثار اونا کرده بوده ... !


[b]دیگه ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶
#14

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
جلسه اول

جمعیت کثیری از زز ها گوش تا گوش تو کلاس نشستن.البته به دلیل زیادی جمعیت و کوچیکی محل برگزاری کلاس اجتناب از زن ذلیلی تعدادی از لوستر آویزونن و تعداد روی سر همدیگه نشستن.البته صرف نظر از عزیزانی که در آغوش هم به سر میبرن!
رودولف:الان میبینید!لرد کنون از در وارد میشه!
راجر دم به دقیقه به ساعتش نگاه میکنه:من الان باید خونه باشم.الان فلور از خواب پا میشه

،؛،؛،؛،؛،؛،؛،

فلور از جاش پا میشه و خمیازه میکشه

؛،؛،؛،؛،؛،؛،

_الان منو صدا میکنه...

؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،

فلور با یک حالت خوف جیغ میکشه:راااااااااااااااااااااااااجـــــــــــــــــــر!

؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،

راجر دو دستی میزنه تو سرش و با گریه میگه:و الان من نیستم که جوابشو بدم!

رودولف کمی تا قسمتی چپ چپ به راجر نگا کرد و برگشت ببینه بارتی در چه حاله ولی به دلیل درصد بالای ززیت در خون بارتی اون غش کرده بود و حالت خاصی نداشت!
همین لحظه؛قبل از غش کردن راجر،دیوونه شدن رودولف و افزایش میزان فرند شیپی مردان غیور زز( )شاه مردان،تنها مرد غیر زز در سرتاسر دنیا،مرد مردان؛لرد سیاه وارد میشه و بدو ورود به دلیل پشت پا گرفتن آلبوس براش زمین میخوره و شست(شصت؟) هردو پاش میره تو چشماش!

آلبوس و تعدادی از محفلیا:

لرد با کمک بر و بچس تدارکات بالاخره شستاشو از تو چشاش در میاره که دوستان اشاره میکنن علت قرمزی چشماش همین فرو رفتن شستاشه!
لرد: برو بیرووووون!تو اینجا چیکار میکنی بوقی؟!
آلبوس:هیچی مینی پرتم کرد بیرون از خونه منم جایی نداشتم برم گفتم بیام اینجا یه ذره به ریشت(نکته کنکوری:ولدی که ریش نداره!)بخندم برم...

قبل از این که شدت رعد و برقیت لرد بره بالا و ملت مدل ادیسونی در بیان رودولف راجو و بارتی رو که آورده نشونش میده و اشاره میکنه که جلسه اول رو شروع کنه.لرد هم با متانت از روی سر و دست و پای ملت رد میشه و میره جلو کلاس وایمیسه:

_اهم اهم!اجتناب از ززیت یا چگونه بر همسرمان حکومت کنیم.با موفقیت صد در صد!بیست بگیرید!خب.همه شما جزو مردان زنده ای هستید که زنتون در حد بووووق هم حسابتون نمیکنه.نه؟!

ریموس:نه! من جزو مردان مرده ام که دورا هرشب از قبر بیرونم میکنه!!

لرد خیلی دلش میخواست بزنه ریموس رو بکشه ولی چون روح بود نمیتونست پس ترجیح داد درسو ادامه بده:خب.برای این که از سلطه زنا بر خودتون جلوگیری کنید فقط و فقط یک راه وجود داره.رازی که هیچکس نمیدونه و فقط من میدونم!

ملت:

لرد: راهش اینه:زن نگیرید!

ملت:
نکته زیر پوستی:این شکلک زیادی ملایمه!این یعنی ملت الان به خون لرد تشنه ان!

ولدی:خب راه دیگه ای نیست به من چه ربطی داره؟!

ملت:


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۱ ۲۲:۰۹:۰۷

ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶
#13

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کلاسهای اجتناب از زن ذلیلی - تصمینی،فشرده با موفقیت صد در صد- مدیریت: لرد سیاه

بارتی این تابلو رو خوند و سوتی کشید.
ردولف: خب آماده ثبت نام هستین؟
بارتی و راجر: اوهوم اوهوم!
- پس نفری 10 گالیون بسفلین!
-
- مگه نمیخواین از سلطه زناتون راحت بشین؟
- آره اما من که هرچی در آوردم گذاشتم به حساب گابی! تو چی راجر؟
- منم هر چی در میارم ریختم به حساب مادر شوهر فلور! چیزه یعنی مامانم همیشه پولهام رو میگیره!
ردولف:
بارتی: حالا نمیشه تخفیف بدی...یا قسطی حساب کنی؟
- مرد حسابی آخه ده گالیون چیه که میخوای قسط بندی کنی.
-بذارید به حساب من!:angel:
صدایی بم و خسته این رو گفت. از تاریکی کم کم چهره نون شین با زخمهایی عمیق در چهره و کبودی های زیر چشم پیدا شد.
راجر: چه بلایی سرت اومده؟
ن .ش: پیر باباتون این کارو کرد. حالا ببینین از کی طرفداری میکردین و چه بلایی سرتون اومد.
راتی (راجر+ بارتی):
ن.ش.: هنوز برای ارشاد شما ولی دیر نشده. برای اثبات حسن نیتم 20 گالیون رو میدم. حله ردولف؟
- بله بله خیلی هم خوبه. برین توی اتاق منشی و ثبت نام کنین. یه ساعت دیگه اولین جلسه کلاس شروع میشه.

خونه بارتی اینا
-فلور این دو تا کدوم گوری غیبشون زد؟
- چی بگم خواهر! شاید رفتن دمی به خمره بزنن!
- عمراً ! من به بارتی یاد داده بودم بدون من اینجور جاها نره.
-برو بابا جمعش کن تو هم با این شوهر داریت! منو باش میخواستم از تو یاد بگیرم اما تو اگه بلد بودی شوهرتو آدم کنی الان وضعت این نبود!
- حرف دهنتو بفهم دختره بوقی!
- به من میگی بوقی؟ تو خودت با اون شوهر بوق بوق بوق!
- اصلا" من از امروز دیگه خواهری ندارم! نمیخوام دیگه ببینمت. به شوهر من فحش میدی؟
دو خواهر ایستاده بودند و هرچی از دهنشون در میومد نثار همدیگه می کرند. گیس کشی ای به راه بود که بیا و ببین. آخر سر فلور یک بوق آبدار نثار خواهر و شوهر خواهر خودش کرد و از خونه رفت بیرون و در رو محکم پشت سرش بست.


تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۷:۳۲ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶
#12

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
اون کسی نبود جز...، ام کسی نبود جز ... خب نبود جز .. !

ملت :

جز رودولف لسترنج . رودولف دستشو جلو گرفت تا با بارتی دست بدهد و همچنان بارتی در حالت به سر میبرد . نمیشد گفت که بارتی بیشتر تعجب کرده بود ، یا خود رودولف از دیدن ِ بارتی ! ( البته رودولف کلا مارموزه ! ) بارتی به آرامی رودولف رو به داخل دعوت کرد .

رودولف : نمیخواستم مزاحم بشم ! تا تو درو باز کردی بارتی ، این بوقیا در رفتن ! مثله اینه که ...

چشای رودولف به فلور افتاد و همچنان که از شکلک های مختلف ؛ به انواع مختلف تری تغییر چهره میداد سر جایش میخکوب شد . فلور اهمی کرد و صاف نشست و راجر هم که یه مقداری زز شده بود ، اول کلاس گذاشت ولی بعد غیرتی شد و یخه ی رودولف رو گرفت .

راجر : مردک مگه خودت زن و بچه نداری ؟
رودولف : اهم .. چیز ... میشه چند لحظه بیاید بیرون ؟

راجر و بارتی قصد مخالفت داشتن ، ولی راجر اونا رو با زور داخل آشپزخونه میبره .

ردولف : ، میدونید این کارا آخر عاقبت نداره ؟ منظورم زز بودن ِ . میدونید که من خودم از اون زز های روزگار بودم ! ولی وقتی چند جلسه ای در کلاس های لرد شرکت کردم ، درست شدم . شوما ها هم باید شرکت کنید چون هم وظیفه اتونه ، هم اینکه ... وظیفه اتونه !

راجر : حالا این کلاسا چی هس ؟
رودولف سرشو به اونا نزدیک میکنه و توضیح میده . با هر کلمه ای که میگه ، صورت راجر از حالت عادی بیشتر خارج میشه و دیگه کم کم صورتی براش نمیمونه .

رودولف : کلاس هایی هس برای اینکه روش های مناسبی رو برای رفتار با زناتون یاد بگیرید که هم قدرت شوما ها زیاد میشه ، هم اونا ازتون میترسن ! ؟

بارتی و راجر : لرد سیاه به سلامت باد !!


[b]دیگه ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
#11

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
کمی آنسو تر:
_ بوق بر تو!پس تو به چه درد میخوری؟الان همه دارن در کمال عشق و صفا و صمیمیت با هم حال میکنن تو اینجا نشستی؟مردان غیور این سرزمین روز به روز بیشتر از دیروز به سمت ززیت پیش میرن تو عین بوق اینجا ماسیدی؟خب یه فکری بکن!
این رو فردی که به طرز خیلی غیر عادی ریشش بلند بود بر سر فرد دیگه ای که یه ریش بیریخت بزی داشت فریاد میزد.
نفر دوم:خب چَه کار کِنَم؟(با لهجه غلیظ چهار شنبه!)
نفر اول:ژوهاهاها!بیا جلو تا بهت بگم.

صحنه میره رو سایلنت و بعد چند دقیقه نفر دوم هم به این حالت در میاد...

_پس یکی از عوامل نفوذیت رو بفرست اغفالشون کنه.فهمیدی؟!

،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛

یه ذره اونورتر:

راجر،بارتی،گابریل و فلور دور هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن.البته بهتره بگیم فقط بارتی که به شدت از بودن کنار گابریل خوشحال بود حرف میزد:

_ یک روز نشسته بودیم یه هو تلفن زنگ زد.گفتم کیستَ؟گفت رودولف لسترنج هستَ!گفت من خفن در میزان زز ای از تو کم آوردم میخوام ازت آموزش و اینا بگیرم.گفتم صبر کن.یَک طیاره دربست گرفتم ...

تق تق تق.

_پرواز کردم طرف جزایر قناری که...

تق تق تق.

_به هموطنم کمک کِنم.

تق تق تق.

بالاخره بارتی با بهره هوشی صد در تریلیاردش( )فهمید دارن در میزنن و بلند شد که بره در رو وا کنه.بدون این که بدونه با باز کردن در و راه دادن فرد پشت در آتیش به خونه و زندگیش میزنه.

بارتی:کیستَ؟

فرد پشت در:ببخشید آخ!میشه آخ!در رو آخ!وا کنین؟آخ!این پشت بزن بزنه آخ آخ!دارن من رو هم میزنن!آخ!بوقیا!بیناموسا!برید اونور!در رو وا کن تو هم دیگه!

بارتی که صدای طرف براش خفن آشنا میزد در رو وا کرد:

فرد پشت در:سلاااام!

اون کسی نبود جز...


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
#10

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
شرح دعوا :

ریش آلبوس همش زیر دست و پای ن.ش می رفت و اون هی می خورد زمین و آلبوسو با خودش به سنگ فرش می کشید ... کمی به دعوا و کتک کاری و ... غیره و حرفهای ... کشیدند و ...
بالاخره دست از دعوا برداشتند و به گفتگوی تمدنها پرداختند . ( تمدنها ؟ )

- خب ما به این نتیجه رسیدیم که شما برین معذرت خواهی کنین .
- چی ؟ کی ؟
آلبوس : تو حرف نزن
ن.ش : ببین من اصاب ندارما ! اصاب مصاب ماشین حساب !
آلبوس : بچه ها پاچنار بریزین سرش !
ن.ش : بچه ها بریزین سرش !

و دوباره دعوا صورت گرفت ...

در آنطرف بارتی و راجر با همدگیه حرف می زدن و بعضی اوقات هم که حوصلشون سر می رفت با ریتم آهنگ توی خونه که صدایش تا اونجا می رسید که تکنویی می زدن و می رفتن تو کارش که خیلی حال می داد .
بالاخره دست از این ارزشی بازیا ورداشتن و به این فکر فرو رفتن که چیکار کنن , چیکار نکنن !
و به این نتیجه رسیدن که برن و از گابریل و فلور معذرت خواهی کنن . به سمت در خانه حرکت کردن و وارد شدن . به سمت طبقه ی بالا که مکان مهمونی بود رفتن .
در طبقه ی بالا از هم جدا شدن و به محض جدایی به معشوق خود رسیدن .
بارتی تا گابریل رو دید دهنش وا موند و دهنش آب افتاد و با خود گفت :

- عجب لباسی پوشیده ! گابریل منو ببخش !
- نه ! :no:
- تو رو خدا !
- نه ! :no:
- جون من !
- حالا چون تویی
بارتی :
بارتی و گابریل : :bigkiss:

در آنطرف همین ماجرا ولی خب کمی کوتاهتر برای راجر و فلور هم اتفاق افتاد و اونا یه آهنگ گذاشتن که با هم تانگو برقصن و برن تو کارش دیگه !
بارتی و گابریل : :banana:
فلور و راجر : :banana:



خارج از خانه :

آلبوس و ن.ش :
بچه ها پاچنار و هم محلی های ن.ش : ایول بزنش !



بدون نام
فرد ناشناخته: آخه و ماخه و ار این حرفا نداریم. بربد جلو ببینم.
و بعد راجر و بارتی بهخ سمت خونه حرکت می کننند و ...

بارتي و راجر كه بسيار مصصم شده بودند ناگهان با صدايي آشنا ايستادند:
- به نظرتون كارتون درسته؟!
هر دو به سمت صدا برگشتند و همزمان گفتند:
- دامبل!!!!!!!!!اينجا چي كار مي‌كني؟!فكر كرديم الان بايد پيش هري باشي!!
دامبل : من اينجا نقش پير بابا رو دارم تابلو نكنيد!!
بارتي: اهان!خوبي پير بابا؟!چرا پيش كارآمد نيستي؟(كارآمد=هري)
پير بابا:‌ بحثو منحرف نكنيد!! مي‌‌گم به نظرتون بس نيست به زناتون اين همه زور گفتين؟!چه قدر ستم به اين زناتون مي‌كنيد؟!بس نيست اينقدر تن اين مرلين بد بخت رو تو قبر لرزوندين؟!اون چه گناهي كرده كه شما نتيجه‌هاش شديد؟!(اين بند ديالوگ برحسب حمايت از ساحره‌هاي عزيز بود!!)
ناگهان تل پير بابا زنگ خورد و پير بابا با نگاهي به صفحه‌ي جادويي ان شماره را خواند و صورتش به اين() صورت در آمد و كمي آن طرف تر گوشي را برداشت و ‌گفت:
- سلام كونگال جون خوبي جيگر؟!حال كردي چيا در مورد حقوق زنا گفتم؟!....
بعد از نيم ساعت كه پير بابا تلش رو قطع كرد ملت از بس اين پير بابا قربون صدقه‌ي كونگال رفته بود داشتند از اين () حالت مي‌مردند، پير بابا به سمت بارتي و راجر رفت و آن دو را از خواب بيدار كرد و ادامه داد:
- خوب داشتم مي‌گفتم شما خجالت نمي‌كشين؟!نه واقعآ مي‌خوام بدونم حيا نمي‌كنيد با اين همه ستم كه به اين ساحره‌ها كرديد بازم مي‌خوايد بريد مهمونيشونو خراب كنيد؟!به جاي اين كارا بريد عذر خواهي ازشون كنيد!!
بارتي و راجر كه حرفاي پير بابا روشون تاثير عميقي گذاشته بود سرشان را از خجالت پايين انداختند و بي‌سر و صدا باز هم به سمت خانه حركت كردند تا از همسرشان عذر خواهي كنند كه بعد از كمي راه رفتن باز هم صداي اون فرد ناشناس رو شنيدند و برگشتند!
ن.ش:چي كار داريد مي‌كنيد؟!ديوونه شديد؟!يادتون نيست اين ساحره‌ها چه قدر زجرتون دادن چه قدر بهتون ستم كردن بعد شما مي‌خوايد بريد ازش عذر بخوايد؟!مگه مغز...
پير بابا از دور دوباره نزديك آندو شد و با ديدن فرد ناشناس به او خيره شد و سوتي زد و به صورت كاملآ لاتي گفت:
- آهان، پس ايشون زير پاتون خوابيده، چيه؟!امري داري مزاحمه اقايون شدي؟!
ن.ش: ببين داش، من با تو كاري ندارم برو كنار بزار به كارو كاسبيمون برسيم!
پير بابا:‌داش داش نكن ما خودمون 5000 داداشيم(!) كه همه‌ي بچه‌هاي جادوگران رو زديم!!
ن.ش: بچه‌ها به اين گوش نديد اين شيطونه!اين الياسه!!
پير بابا با اين حرف ن.ش بسيار شاكي ميشود و به سمت او حمله حمله‌ور شد و با فرياد گفت:
- اسم اين مرتيكه‌ي خز رو به من نسبت ميدي؟!
و بين آندو گرد و خاك كتك كاري به هوا مي‌رود.....
******
شرمنده كه بد شد تازه واردم ديگه!!:دي



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#8

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
در حالیکه بارون داره میباره و هوا تیره و تاره فلور می ره که در خونه رو باز کنه.
فلور در رو باز میکنه و می گه :
- کیه؟
- همه میگن لطافت بارون اما من میگم گندت بزنه بارون همه جام خیس شد.
فلور که می فهمه طرف کیه به سبک کامیون ها تخلیه هیجان میکنه:
سرااااااااففففففففففف.
سراف که می بینه اجزای بدنش داره mp3 میشه خودش رو از دست فلور نجات میده و میره داخل خونه.

ساعت 2:30 بعد از نیمه شب، همون کافی شاپ دم خونه بارتی اینا!

راجر: بد بخت شدم بارتی. فلور من رو زد. باورت می شه؟ تازه اونم با شمعدونی که خودم 200 گالیون بابتش به دانگ دادم. آه.
فرد ناشناخته: همینه دیگه حقته. زز بازی در می یاری همین می شه دیگه. اگه من جای تو بودم ...
راجر و بارتی: چی کار میکردی؟
فرد ناشناخته: چی کار میکردم؟ گوشاتون بیارید جلو تا روشنتون کنم.
دو ساعت بعد:
راجر و بارتی جلوی خونه ی فلور در حالی که هزار نفر تو خونن و صدا ها و موسیقی های بی ناموسی از درون خونه شنیده میشه.
راجر رو به فرد ناشناخته: راست میگفتی. ببین دارن چی کار میکنن. حالا ما چی کار کنیم؟
فرد ناشناخته: همون کاری رو که گفتم بکنین.
بارتی: آخه ببین یک ذره ...
فرد ناشناخته: آخه و ماخه و ار این حرفا نداریم. بربد جلو ببینم.
و بعد راجر و بارتی بهخ سمت خونه حرکت می کننند و ...
ادامه بدید.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#7

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
روی یک تپه مشرف به هاگزمید ایستاده بودند. دهکده در این ساعت از شب غرق در نور بود.

- این همون دهکده ست! همون جاییه که زنا و شووراش (شوور=شوهر) برگزیده شدن! ما باید هدایتشون کنیم عزیزم!

- آره! من می میرم واسه هدایت! پس بزن بریم! ...... راستی! ایکاش توی دیالوگ قبلیت نمی گفتی برگزیده! الان همه کسایی که این پستو می خونن می فهمن من و تو مث الیاسیم!

- مهم نیست! الان مهم اینه که تو بری کافی شاپ! منم می رم پیش زنا!


ساعت 2 بعد از نیمه شب، همون کافی شاپ دم خونه بارتی اینا!

با بی میلی نوشیدنی اش را مز مزه می کرد. فکرش جای دیگری بود. به این فکر می کرد که:

- گابریل! چرا منو تنها گذاشتی! چرا نیستی که بهم بگی ظرفا رو بشورم! کاش بودی و با جارو می زدی تو سرم!

ملت حاضر در کافی شاپ :

و بارتی دریافت که گویی بلند بلند فکر می کرده است!

اما تصمیمش را گرفته بود! دیگر برایش مهم نبود که راجر چطور زندگی می کند! مهم عشق و اینا بود! مهم این بود که برود و از گابریل معذرت خواهی کند! پس عزمش را جزم کرد و بلند شد که....... دستی را روی شانه اش احساس کرد که باعث شد سر جایش بنشیند!

- کجا می خوای بری!؟ فکر می کنی اگه نری دنبالش، از دستش می دی!؟

- تو کی هستی؟ اینا رو از کجا می دونی!؟

- ( ) مهم نیست که من کی هستم بارتی جان! مهم اینه که تو برگزیده شدی! تو باید صبر داشته باشی. اصلاً فکر می کنی اون الان در چه حالیه!؟ واقعاً فکر می کنی از این که پیشت نیست ناراحته!؟()

بارتی:

در همین لحظه در کافی شاپ باز شد و راجر در حالی که سرش باند پیچی شده بود، وارد شد و بارتی دیگر آن حس مردسالارانه را در اعماق نگاهش نمی دید!!!


--------------------------------------------

زنگ در به صدا در آمد و فلور خوشحال از این که راجر برای منت کشی برگشته، در را باز کرد! البته ته دلش از این که شمعدان برنزی را به سرش کوبیده بود احساس گناه می کرد. اما وقتی در را باز کرد، با گابریل روبرو شد!

- سلام آبجی جونم! من مدیونتم! کتابت خیلی کمکم کرد! الان راجر شده همونی که می خواستم! الانم دیگه باید پیداش بشه و عذرخواهی کنه!..... چرا اینجوری نگاه می کنی!؟ گریه کردی!؟

- منو از خونه پرت کرد بیرون! بارتی من! بارتی من که مث بره رام بود!

و خودش را تالاپی در بغل فلور انداخت و شروع کرد به گریه کردن! و فلور که از این پیشامد متعجب بود، اندیشید:
- چه بد گریه می کنه!

و بعد به داخل خانه رفتند!

لحظاتی بعد، ساحره ای دم در ایستاده بود و به صورتی کاملاً الیاس گونه، از میان دیوار به داخل خانه نگاه و می کرد و بعد زنگ در را به صدا در آورد!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۱:۵۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۳:۲۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۴:۰۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#6

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
چند ساعت بعد :

گابریل در حالی که گلویش را صاف می کرد چوب جادویش را در هوا تکان داد و کتاب آبی رنگ را از روی دستان فلور بلند کرد و به داخل قفسه هل داد .

فلور در حال انفجار اطلاعات از جای خود بلند شد ، به سمت در رفت و در همان حال که چشمکی از سر شرارت به گابریل زد گفت : حلللله!

و از آن سمت بارتی به حالت اوگی ، اوگی گویان دائما به درختان یکی پس از دیگری می خورد اما همچنان مصمم به نظر می رسید!

خونه راجر و فلور اینا :

راجر : تا حالا کجا بودی ؟ شام من کو ؟ ... وقتی بات حرف می زنم به من نیگا کن...

فلور سوت زنان ، در حالی که تریپ یانگومی هویج را خرد می کرد به یک باره ...

_ آخ...دستم !


خونه بارتی و گابریل اینا :

گابریل : شکلات غورباقه ایی من کو ؟ ...امشب از شام خبری نیست !

بارتی : شام ؟ تو کی تا حالا شام پختی که این دفعه پخته باشی...از مادرت یاد گرفتی...اونم زنیت نداشت ...شماها هم ارث رسیده...این از تو...اون از فلورتون...شام!... کجای کاری...تازه من شام بیرون خوردم !...تو فکر خودت باش!

گابریل :


خونه راجر و فلور اینا :

راجر و فلور در حالی که از پزشک قانونی ... اوه نه ببخشید ...درمانگاه سر کوچه اومدن :

راجر : فقط دو تا بخیه کوچولو خورده...
فلور :
راجر : فقط دو تا کوچولو...
فلور :
راجر : می رم شام از بیرون بگیرم!
فلور :

خونه گابریل و بارتی اینا :

گابریل : ...منت کشی!
بارتی : هه...فکر کردی...من بیام...عمرا!
گابریل : حالا می بینی...من رفتم ...
بارتی : به سلامت !
گابریل : می گم من رفتم........من رفتما...رفتم...من.......رف...تم!
بارتی : هر...ری!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.