هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸
#84

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
کمی آن طرف تر، جزایر هونولولو

نسیم گرم ساحلی به گونهایشان برخورد میکرد. لرد نگاهی از پشت شیشهای دودی عینک خود، به شنهای ساحل انداخت و رو به روفوس گفت: بیا اینجا بینم! بجای اینکه هی بیای درخواست نقد بدی، بیا این کرم ضدآفتاب رو پشتم بمال.پوست لطیفم به آفتاب حساسه...کرم نزنم ممکنه بعد از چند دقیقه زغال بشم!
روفوس سریعا دستور را اجرا نموده و کِرم را بر پوست لرد مالید. لرد دستان خود را به یک دگیر مالید و به آرامی قدم بر شنهای داغ ساحل گذاشت. لرد رو به آنتونینون، مرگخوار دومی که آنان را همراهی میکرد، نمود و گفت: هوی بچه...اون صندلی منو بیار.
آنتونیصندلی مخصوص لرد را برای ویاورد و آن را بر روی شنها گذاشت. لرد بر روی صندلی نشست و کتابی قدیمی و رنگ رورفته ای به نام "چگونه کله براق داشته باشم" را از جیب خود دراورد.

خانه گانتها

بارتی همان طور که از بالای تخت لرد درون آب شیرجه میزد، رو به بلا گفت: حالا چیکا میکنیم؟
بلا آهی کشید و گفت: هیچی...مجبوریم خالیش کنیم. چطوری رونمیدونم.
مونتگومری گفت: میتونیم از این آب برای تمیز کردن زمین استفاده کنیم. بعدش هم یک جوری خالی میکنیمش.
با شنیدن این، همگی مشغول تمیز کردن زمین شدند. بارتی که از شنا کردن خسته شده بود، بسوی حمام رفت تا از شیر آب، آب بنوشد.
- ا...این چرا لولش کجه؟ چجوری من الان آب بخورم؟
بارتی آهی کشید و با چوبی که در زندیکی شیر اب بود، شبر را مجددا درست کرد.ناگهان، آب با فشار زیادی از داخل شیر ترکیده بیرون پاشید. همگی سعی به بستن شیر کردند ولی دیگر دیر شده بود؛ طبقه دوم بخاطر آب، زیادی سنگین شده بود و برای همین، ربزش کرد!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۱۸:۳۴:۰۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
#83

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لوسیوس در حالی که با کمک چوب جادو و شش دستمال گردگیری دیوار اتاق لرد را میسابید گفت:اصلا چی شد که اینطوری شد؟خونه اینطوری نبود که؟وقتی ما اومدیم سالم بود!

بلا همون طور که کشوهای کمد ارباب را زیر و رو میکرد کروشیویی حواله لوسیوس کرد و گفت:دقیقا نکته همینجاست!از وقتی شما اومدین خونه اینطوری شده!حالا باید بشینین تمیزش کنین!

نارسیسا که از حرکت بلا ناراحت شده بود رودولف رو برای تلافی کروشیو کرد و گفت:همچین میگی شماها انگار خودش تو این خونه زندگی نمیکنه!یادت رفته با هر کروشیویی که میزنی یه تیکه از لوازم خونه رو ناقص میکنی؟

مونتگومری با عصبانیت بیلش را در هوا تکان داد و گفت:بس کنیننننننننن!خجالت بکشین.اگه لرد بیاد و ببینه شماها دارین به جای تمیز کردن خونه کل کل میکنین هممون رو شپلخ میکنه!دست بجنبونین ببینم!

رودولف تخت لرد را اندکی جا به جا کرد و در حالی که سعی میکرد تشک ان را مرتب کند گفت:من شک دارم با این همه خرابی تا برگشتن لرد بتونیم همه چیز رو درست کنیم.
بعد از تموم شد حرف رودولف یکی از پایه های تخت شکست و تخت بر روی انگشتان پای رودولف فرود امد!

ایوان از حمام بیرون آمد و در حالی که به شدت عرق میریخت گفت:این لوله ها همشون نشتی دارن.نمیدونم چیکارشون کنم.میترسم اخر یه روزی...
بووووووومب!
آب با فشار از درون حمام به بیرون پرتاب شد و ایوان را با خود بلند کرد و به دیوار رو برویی کوبید!

مونتگومری که جو گیر شده بود بیلش را در هوا تکان داد و در حالی که به سمت حمام شیرجه زده بود بیلش را بر فرق سر شیر حمام کوبید!
با این کار لوله کج شد و جلوی اب گرفته شد!
رودولف که مثل هیپوگریف های اب کشیده شده بود نگاهی به کف اتاق کرد و گفت:ای وای اتاق رو نگاه کنین!همه جا رو آب گرفته!اگه دیر بجنبیم همه جا رو نم برمیداره لرد خفمون میکنه!

نارسیسا با ناراحتی نگاهی به بلا انداخت و گفت:تو چطوری زنی هستی؟یعنی طلسم تمیز کردن خونه رو بلد نیستی؟
بلا کروشیویی حواله لوسیوس کرد و گفت:چرا!ولی من از تو باهوش ترم!من قبلا این طلسم رو امتحان کردم و فهمیدم که لرد جلوی این طلسم رو گرفته.نمیتونیم با جادو همه چیز رو درست کنیم.لرد از این جور سمبل کاری ها خوشش نمیاد!

ایوان که به زور خودش را از روی زمین جمع و جور میکرد گفت:این حرفا رو ول کنین!یکی بگه چطوری این خونه رو تا قبل از اومدن لرد سرپا نگه داریم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#82

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتی که به تازگی لباش بلاتریکس را رها کرده بود به سمت مونتگومری رفت و در حالیکه خمیازه ای بلند میکشید گفت: من چیکار کنم؟ منم میخوام یه کاری بکنم.


مونتگومری نگاهی به بارتی انداخت و گفت: با اینکه همه میدونیم تو اگه کاری نکنی اصولا مفید تری. اما میتونی مثل همیشه بری مرلینگاه رو تمیز کنی. فقط یادت باشه همه جا رو برق بندازی. تو و ایوان با هم برین سمت مرلینگاه و حمام که کنار همن. با هم اونجا رو درست کنین.. منم یه سر میرم قبرستون پشت خونه٬ ببینم اونجا احتیاج به تمیز کاری داره یا نه. بقیه هم به کاراتون برسین.

ایوان که مشغول کار با منوی مدیریتش بود٬‌نگاهی از سر نا امیدی به بارتی انداخت و گفت: آخه چرا من و تو باید با هم بریم؟ از تو خز تر کسی نبود با من بفرستن؟ نه.. نه.. به این دست نزن. وای :مو کندن: بدبخت شدم. چرا قلعه ی مدیرانو خراب کردی؟ حالا من چیکار کنم؟


- الان وقت این حرفا نیست. اون منو رو بذار تو جیبت و برو با بارتی به کارت برس. نمیخوای که لرد از دستمون عصبانی بشه. نمیخوای که هممونو بکشه و بده تسترال هاش بخورن

ایوان که مو بر سر و تنش همچون انیشتین سیخ شده بود بارتی را با یک دست بلند کرد و رو به بارتی گفت: هر کاری که گفتم میکنی. امروز دیگه بابا جونت اینجا نیست که بهت کمک کنه. به حرفم گوش نکنی درجا شکنجت میکنم. هر چی که گفتم انجام میدی. مفهمومه؟!

بارتی:

ایوان خنده ای شیطانی سر داد و با سرعت بیشتری به سمت حمام و مرلینگاه به راه افتاد.


در سمتی دیگر مونتگومری در حالیکه دستمالی تمیز را به بیلش میکشید تا تمیزتر از تمیز شود٬ آهنگی قدیمی را میخواند که هیچوقت اجازه ی خواندنش یا حتی ضمضمه کردنش را در برابر لرد نداشت.

بلاتریکس با ذوق و شوق کشوهای اتاق لرد را به دنبال کوچکترین مدرکی از آنیتا میگشت و هر کشویی را که خالی از اینگونه مدارک میافت خوشحال تر از قبل و با کنجکاوی بیشتری به جستجو ادامه میداد. حال که لرد نبود و مسئولیت تمیز کردن اتاق لرد به عهده ی او بود٬ بهترین فرصت برای جستجو بود...

بلاتریکس: فعلا که هیچی از اون آنیتای بوقی پیدا نشده. فکر کنم لرد خیلی به من علاقه داره



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۴۲ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#81

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه به همراه دو مرگخوار گمنام و تازه وارد که چمدانهایش را حمل میکردند از خانه پدریش خارج شد.

مرگخواران برای چند دقیقه به وضع آشفته و نامرتب خانه خیره شدند.بلا اولین کسی بود که سکوت را شکست.
-چرا نشستین؟مگه نشنیدین ارباب چی گفت؟کلی کار داریم.به نظر من اینجه یه تغییر دکوراسیون لازم داره.کمی هم تعمیرات.بعدم تمیز و مرتبش میکنیم و ارباب بهمون افتخار میکنه.

بارتی خوشحال و خندان از ردای بلا آویزان شد.
-خاله ایندفعه هم با موهات تی بازی میکنیم؟

بلا با عصبانیت بارتی را از ردایش جدا کرد.
-بچه گفتم برو کنار...زود باشین باید از اتاق ارباب شروع کنیم.

مرگخواران به اتاق لرد سیاه آپارات کردند.بارتی که هنوز به سن قانونی برای آپارات نرسیده بود دوان دوان خود را به اتاق رساند.
-وای...بابایی نجینی رو نبرده؟

مونتگومری بیلش را با حالتی تهدید آمیز بطرف نجینی گرفت.
-جلو نیا.گفته باشم.سر بیلی خیلی سنگینه.بزنم نصف میشی.

روفوس به سختی آب دهانش را قورت داد.
-آروم باشین.سوالی رو که تو فرم مرگخواریمون پر کردیم به یاد بیارین:

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

ملت مرگخوار به جوابهای متملقانه ای که داده بودند فکر کردند.نجینی خمیازه ای کشید و داخل سبدش به خواب رفت.

مونتگومری نفس راحتی کشید.
-انگار کاری باهامون نداره.خب میتونیم کارو شروع کنیم.ایوان تو برو سراغ حموم.بلا اون چی بود گذاشتی زیر بالش لرد؟کمد ها و کشوها،زیر و روی تخت،همه جا رو تمیز کنین.موارد بی ناموسی رو هم ندیده بگیرین.شعار امروزمون اینه:ناموس ارباب ناموس ماست!




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#80

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید

پیانوی قدیمی روی زمین افتاده بود و کلیدها و جزوه های آن، بر کف کثیف خانه ریخته بود. تکه های لوستر مجلل، که حال جسمی شکسته و زشت به نظر میرسید، در تمامی اتاق دیده میشد. پر کوسنهای خالی شده در تمام اتاق پخش شده بودند. خانه ریدلها، بهم ریخته تر از همیشه به حال خود رها شده بود. سوسوی خورشید از لابلای پرده های کثیف اتاق وارد خانه شدند و روزی دیگر را برای ارباب و مرگخوارانش شروع کرد. ناگهان، صدای مهیبی سکوت خانه را درهم شکست. قطرات آب همچون سیل از لوله آب ، که گویا ترکیده بود، بر روی فرش نفیس و سبز رنگ جاری شدند. با شنیدن صدا، تمامی مرگخواران از خواب ناز پریدند. ایوان سراسیمه از اتاق خود خارج شد و همان طور که چشمان خود را میمالید، فریاد کشان گفت: پرسی! مگه نگفته بودم که این لوله آب رو درست کن؟
وی این را گفت و با منوی مدیریت خود لوله را تعمیر نمود.

چند دقیقه بعد

همگی دور تا دور میز صبحانه جمع شده بودند. میز که یکی از پایه هایش شکسته بود، بر روی سه پایه استوار بود.ناگهان، درب اتاق لرد، که بزرگترین اتاق خانه بحساب میامد، باز شد. همگی با ترس به لرد خیره شدند. لرد خمیازه کشان به سوی میز صبحانه آمد و سرجای همشگی خود نشست. لرد نگاهی به دور وبر خود انداخت و همان طور که لگدی ار زوی عصبانیت به میز میزد، گفت: اینجا چخبره؟؟مگه بمب ترکیده تو این خونه؟ شماها چه مرگخوارایی هستین که این خونه رو تمیز نمیکنین؟
بر اثر لگد لرد،میز که یک پایه کم داشت منهدم شده و بر پای مبارک لرد افتاد...

اتاق لرد

پژواک فریاد لرد هنوز در خانه ریدل میپیچید. چهره لرد که از عصبانیت سرخ شده بود، ترس بیشتری را بجان مرگخوارانش انداخت. لرد رو به مرگخوان کرد و گفت: میدونید چیه؟من به یک مسافرت نیاز دارم! من با دو مرگخوار مسافرت میرم شادی میکنم! در زمانی که من تو خونه نیستم، سایر مرگخوارا این خونه رو مثل دسته گل میکنن! وقتی من از مسافرت برگشتم میخوام این خونه تمیز و سالم باشه! اگر نباششه، بلایی سرتون میارم که مرگ آرزوتون بشه.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#79

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لوسیوس پاکت های تخمه را بهم نزدیک کرد و زیر لب گفت:
- برای این که طبیعی تر به نظر برسه، باید از الان شروع کنیم. اگه این کارو نکنیم مردم بهمون شک می کنن و نقشه لو میره!

بلاتریکس با عصبانیت به لوسیوس چشم غره ای رفت و چادرش را روی سرش کشید. ایوان پوزخندی زد و بلا دو دستش را جلو آورد:
- به منِ بیچاره کمک کنید. ایوا...نه یعنی بچم مریضه. شب جمعست...مرلین امواتتون رو بیامرزه. سالازار پشت و پناهتون باشه...به منِ بیچاره کمک کنید.

ایوان که پاهایش را آنقدر جمع کرده بود که کوتاه قد نشان داده شود با صدای لرزانی گفت:
- راست میگه مامانم. من بیچاره ام! من مریضم! من می خوام برم مدرسه پول کتاب و دفتر ندارم. به ما کمک کنید.

زن جوانی که موهای طلایی رنگش زیر کلاه بزرگ سبز رنگی پنهان شده بود در حالی که دست پسر دوازده ساله ای را در دست داشت، جلو آمد و سکه ای را در دستان بلاتریکس گذاشت. بلاتریکس از زیر چادر به نارسیسا خیره شد و با عصبانیت دندان هایش را روی هم سایید! اما با نگاه لوسیوس متوجه شد که بهتر است به روی خود نیاورد. نارسیسا دلسوزانه به بلاتریکس و ایوان نگاهی کرد و به طرف مغازه های آن طرف خیابان رفت. در همین لحظه مرد موقرمزی در حالی که نوزاد کوچکی را در دست داشت وارد پارک شد. لوسیوس به پرسی اشاره ای کرد و پرسی با صدای بلندی فریاد کشید:
- پشمک دارم...پشمک دارم...سیخی شیش هزار!

- پشمک رو سیخی می فروشن؟

پرسی نیشخندی زد و با صدای بلندتری فریاد کشید:
- پشمک دارم، پشمک دارم! یک پشمک فقط شش گالیون!

رون ویزلی به طرف پرسی برگشت و به پشمک های صورتی رنگ که در چوب های بلندی بهم چسبیده بودند، نگاهی کرد. سپس جیمز کوچولو را بالا اورد و گفت:
- می بینی عمو؟ دوست داری برات پشمک بخرم؟ خیلی خوشمزن ها!

جیمز دو ماهه جیغ کوتاهی کشید:
- اغون پاقون!

- فکر کنم منظورت این بود که خیلی پشمک دوست داری! البته جینی گفت هرچیزی رو نمی تونی بخوری. اما خب این که بد نیست. اتفاقا" خیلی هم خوشمزست. حالا برای این که دلت درد نگیره منم از پشمکت می خورم. بریم عمو؟

جیمز جیغ دیگری کشید و رون به طرف پرسی حرکت کرد. لوسیوس دقایقی ساکت ماند اما بعد تصمیم گرفت که نمایش را ادامه دهد:
- تخمه! تخمه...تخمه بوداده! تخمه ی مشنگی! تخمه ی مخصوصِ ساحره ها! تخمه ی مخصوص جادوگر ها! تخمه ی مخصوص نوزاد ها!

کلمه ی "نوزاد ها " را آنچنان بلند گفت که توجه رون را به خود جلب کرد. رون لبخندی زد و به جیمز کوچک نگاه کرد. جیمز جیغی کشید و رون متوجه شد که بهتر است از تخمه بگذرد! سپس به پرسی نزدیک شد و لبخندی زد:
- این پشمک ها شش گالیونه؟ می تونم ازتون خواهش کنم یکی به من بدید؟

پرسی لبخندی زد و یکی از پشمک هارا به رون داد. رون پول پشمک را داد و روی سکویی نزدیک پرسی نشست:
- بخور کوچولو. بخور ببین چه خوشمزست.

لوسیوس به پرسی چشم غره ای رفت و پرسی در حالی که تازه ماموریتش را به یاد آورده بود، به طرف رون رفت و به جیمز که تمام صورتش پشمکی شده بود نگاهی کرد:
- آخی چه کوچولوی نازیه!

- آره خب جیمز بچه ی هری پسره برگزیدست! باید هم ناز و بامزه باشه. اما از من نشنیده بگیرید...دلیل اصلی بامزگی این بچه اینه که مامانش جینی ویزلی خواهر منه!

رون همچنان حرف می زد که پرسی در یک لحظه جیمز را از دستان جیمز بیرون کشید و به طرف لوسیوس دوید. لوسیوس با تعجب به رون که چشمانش را بسته بود و سخنرانی می کرد نگاهی کرد. سپس در حالی که نگران موقعیتشان بود به ایوان و بلاتریکس اشاره ای کرد. لوسیوس و پرسی دویدند و بلاتریکس و ایوان پشت سرشان راه افتادند!

خانه ی ریدل:

- این بچه چرا اینطوریه؟ اگه نجینی این نوزاد رو بخوره، حتما مریض تر میشه. کروشیو ایوان! قیافه ی مظلومانه به خودت نگیر و توضیح بده که چه اتفاقی افتاده.

ایوان آب دهانش را قورت داد و به جیمز که بیرون روی پیدا کرده بود، نگاهی کرد:
- ارباب تقصیر ما نیست. فکر کنم به خاطر اون پشمکیه که رون تو حلقش کرد! باور کنید ما نمی دونستیم که این اتفاق می افته وگرنه نمی ذاشتیم که رون اون پشمک رو به خوردش بده!

لرد سیاه با عصبانیت به ایوان خیره شد.
- خودتون همه چیزو خراب کردید...خودتون هم درستش می کنید!

سپس جسد نجینی را برداشت و به اتاقش رفت. مرگخواران با ناراحتی به یگدیگر خیره شدند و به فکر فرو رفتند!


خانه ی پاتر ها:

جینی ششمین دستمال را نیز به زمین انداخت:
- بچه ی نازنینم! پسر گلم! چه بلایی سرش آوردی رون!

رون سعی کرد که خواهرش را دلداری دهد:
- جینی گریه نکن. جیمز نشد یه بچه ی دیگه. حیف این دستمال ها نیست که با اشک های تو خیس بشه؟

هری با عصبانیت به رون چشم غره ای رفت و هفتمین دستمال را به دست جینی داد. سپس پنجره را باز کرد و آهی کشید:
- رون میشه ساکت شی و دلداری بیخودی ندی؟ پسر نازنین ما دزدیده شده و تو مسئولی!

رون با ناراحتی به زمین زیر پایش چشم دوخت و حرفی نزد. جینی با ناراحتی به هری نگاهی کرد و دستمال هفتمش را هم به زمین انداخت!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲:۳۰ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸
#78

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
نجینی توسط ایوان روزیه و مونتگومری منهدم شده است!لرد سیاه به مرگخوارانش میگوید که برای نجات نجینی باید چیزی را که او از آن متنفر است پیدا کنند.یعنی گوشت آلبوس دامبلدور یا یک نوزاد جادوگر دیگر!
مرگخواران بعد از بحث و مشورت تصمیم به دزدیدن نوزاد هری پاتر و جینی ویزلی میگیرند.لوسیوس به مرگخواران اطلاع میدهد که روز شنبه بچه هری پاتر در خانه رون ویزلی خواهد بود و به همراه او به پارک خواهد رفت.پس آنها میتوانند بچه را در پارک بدزدند.
لوسیوس برای کسب اجازه از لرد سیاه به اتاق او میرود.
___________________________
لوسیوس گفت:
-ارباب، من فقط میخواستم ازتون برای اجرای ماموریت اجازه بگیرم و خواهش کنم که برای به دست آوردن گوشتی که لازم داریم چند مرگخوار در اختیار من بذارین.

لرد سیاه دستی روی جسد نجینی کشید.
-خب...میتونین برین.بلاتریکس و ایوان و پرسی رو با خودت ببر.وای به حالتون دست خالی برگردین.

لوسیوس تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.


روز شنبه-ساعت 5 صبح:

بلاتریکس خمیازه ای کشید.
-برای چی باید از الان کشیک بدیم؟آخه کدوم آدم عاقلی 5 صبح بچه رو میاره پارک؟ضمنا میشه توضیح بدی من چرا با این لباس اومدم؟

لوسیوس اطراف را کنترل کرد.
-باید همه جوانب رو در نظر بگیریم.و تو...این قیافه حق به جانبتو عوض کن.ناسلامتی تو گدایی.اون کاسه رو بذار جلوت و کمی هم آه و ناله کن.ایوان اینقدر تکون نخور.همون گوشه بشین مشقاتو بنویس.یه کم جمع و جورتر بشین.ناسلامتی بچه بلایی!نباید جلب توجه کنیم.

پرسی چوب بلندی را برداشت و با تعجب به آن خیره شد.
-البته این وسط یه مشکلی هست.این دم و دستگاهو گذاشتین جلوی من ولی گفته باشما.من بلد نیستم پشمک درست کنم.

لوسیوس تخمه ها را در پاکتهای کوچک ریخت و در پاکت را بست.
-حرف نباشه.باید نقشاتونو خوب بازی کنین.من کلی روی این نقشه فکر کردم.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#77

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
نارسيسا گفت : مورگانا ، اين چه پيشنهاد مسخره ايه كه تو دادي ؟

تو ميگي ما بريم بچه ي هري پاتر رو بدزديم ؟ حتي لرد سياه هم ...

بلا گفت‌:هوي سيسي ، مواظب حرف زدنت باش .

رودلف گفت: حالا چه خاكي تو سر بريزيم ؟

لوسيوس گفت : من يه فكري دارم ؛ وقتي كه مورگانا گفت جيني

ويزلي بچه دار شده ، يادم اومد .

بلا تريكس گفت : چي رو يادت اومد؟

نارسيسا با عصبانيت گفت : ميشه ازت خواهش كنم وقتي شوهرم در

حال صحبت كردنه ، اينقدر نپري وسط حرفش؟؟!!



لوسيوس لبخندي زد و ادامه داد : من يه دونه دوست دارم كه مغازه ي

خواروبارفروشي داره . مغازه ي اون توي بازار مركزيه . من ميرم ازش

ميپرسم كه ببينم چه وقت هايي اكثرا پاتر و زنش ميان پيش اون خريد

؛ آخه چندروز پيش وقتي باهاش صحبت ميكردم ميگفت كه پاتر

مشتري دائمي مغازه ي منه . و هر شنبه ميان از من خريد ميكنن .

همه ي مرگخواران در حال گوش دادن به صحبت هاي لوسيوس بودند.

ناگهان بلاتريكس گفت : نكنه تو و نارسيسا ميخواين باهاشون برين

خريد؟!



لوسيوس گفت : مثل اينكه تو برخلاف خواهرت ، بويي از ادب نبردي!!!

بلاتريكس چوبدستي اش را به سمت لوسيوس گرفت و لوسيوس هم

همين كار را كرد .

مورگانا گفت : بس كنيد ديگه ، بچه شديد؟!!

بلاتريكس چوب دستي اش را پايين آورد . لوسيوس هم كار او را تكرار

كرد .

مورگانا ادامه داد : لوسيوس ، ما به خريد خونواده ي پاتر چه كار داريم ؟

لوسيوس گفت :ما به خريد اونها كاري نداريم بلكه ما دنبال بچه ي اونها

هستيم . وقتي اونا ميرن خريد ، بچه هاشون رو با خودشون نمي برن

و اونها رو ميبرن به خونه ي رونالد ويزلي

- همون خنگه ؟

- آره ، همون خنگه .

- خب ، كه چي؟

لوسيوس گفت : كه چي نداره ديگه ، دراكو به من گفت كه پنج شنبه ي

هفته ي قبل كه نوه ي گلم ( اسكورپيوس ) رو به پارك برده ؛ فهميده

كه رونالد ويزلي به بچه هاش گفته كه شنبه ي هفته ي آينده ( پس

فردا ) هم ميبرشون پارك چون بچه هاش داشتن گريه ميكردن . پس

وقتي پاتر بخواد بره خريد بچه هاشو ميزاره پيش ويزلي و اون هم

ميخواد بچه ها رو ببره پارك پس يعني بچه هاي پاتر رو هم ميبره پارك .

پس شانس به ما رو كرده چون پاتر هر هفته شنبه ها با زنش ميره

خريد و ويزلي هم قول داده به بچه هاش كه شنبه ببرشون پارك پس ما

بايد وقتي كه ويزلي بچه هاي پاتر رو ميبره پارك اون كوچيكتره رو

بدزديم .

امَا اول بايد از ارباب اجازه بگيريم .

اين جمله را بلاتريكس گفت .

..............................................................
لوسيوس در اتاق ولدمورت را زد .

ولدمورت گفت : اين دفعه كي ميخواد آرامش منو به هم بريزه؟

لوسيوس گفت : ارباب ، لوسيوس هستم .

- بيا داخل .

لوسيوس وارد شد و گفت : ارباب ،‌ چيزه ... چطور بگم؟

- كروشيو لوسيوس ، چه طور جرئت ميكني جلوي من چيزچيز كني؟

لوسيوس گفت : ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۱ ۱۱:۱۱:۳۷
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۲ ۱۰:۳۶:۴۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#76

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
نارسیسا در حالی که مجله هایی با جلد سیاه و قرمز را روی میز می گذاشت رو به ملت گفت:

-بیاین,اینم چند تا مجله درباره ی گوشت و خون و...

بلا در حالی که مجله ی رویی را برمی داشت گفت:

-اینا را از کجا پیدا کردی سیسی تو که از این چیزا نمی خوندی؟!

-حق با توی بلا.اینا رو چند وقت پیش دست دراکو دیدم بعدش هم تحریمشون کردم.

لوسیوس:

-پسرم از اولش هم عاشق کارای خطرناک و خفن بود.

نارسیسا با حالتی عصبی گفت:

-بسه لوسیوس!

-

دو دقیقه بعد

-هی ملت اینجا رو گوش کنین.

سپس مجله را صاف کرد و با صدای بلند شروع به خواندن کرد:

-گوشت و خون از مهمترین عواملی هستند که تحت تاثیر مستقیم پاکی و سیاهی قرار می گیرند.بدین شرح که هر جادوگری که روحی پاک و سابقه ی صداقت گفتار داشته باشد دارای نرم ترین و قابل هضم ترین گوشت برای خوردن هست.البته در جهان امروز چنین چیزی نادر است اما برای این مورد می توان گوشت رهبر مرگخوارها یعنی آلبوس دامبلدور و هر نوزاد تازه متولد شده ای را مثال زد.اما گوشت سیاه....

بلا مجله را کنار گذاشت و گفت:

-خب اونجور که معلومه فقط گوشت نوزاد ها با گوشت دامبلدور برابری می کنه.ما می تونیم از این نکته استفاده کنیم.

نارسیسا در حای که با انزجار به خواهرش نگاه می کرد گفت:

-منظور چیه بلا؟!یعنی می گی ما یه بچه ی کوچولو را به خاطر یه مار بی ارزش...

-هی سیسی مواظب باش چی داری میگی.

رودلف با شادی کودکانه ای گفت:

-عالیه!من مطمئنم که مرگخوار ها حداقل از پس این یکی بر میان!این که کاری نداره.

لوسیوس هوشمندانه گفت:

-درسته رودلف ولی خودت که می دونی برای این کار در درجه ی اول به یک نوزاد نیاز هستش!

-

مورگانا که تا این هنگام ساکت بود گفت:

-به نظرم بتونیم یه کاریش بکنیم.آخه جینی ویزلی باز هم باردار شده!



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸
#75

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
مورگانا هم با نگاه بلا به طرف بتی رفت و با او از اتاق خارج شد.

- مای لرد، حالا نجینی کجا هست؟

- روی اون سکو

مرگخوارا با تعجب به سکو نگاه کردند

بلا: مای لرد ولی هیچی روی اون سکو نیست به جز یه چیز پهن

- کروشیو بلا، چطور جرئت میکنی؟ خب این همین نجینی منه دیه.

بتی دوباره از بیرون در شروع به گریه میکنه

لرد که بسیار ناراحت بود که از وردهای عادی استفاده میکنه با شرم گفت: سایلنسیو بتی!!!!

مورگانا درحالی که پس از شوت کردن بتی به درون اتاق اومده بود گفت:

-مای لرد،پس یعنی راهی برای نجات مار بزرگ و گرانقدر...

- کروشیو مورگانا. چرا صفات منو به مارم میدی؟هان؟

مورگانا: ببخشید مای لرد. منظورم این بود که راهی برای نجات مار متعلق به شخص بزرگ و گرانقدر شما نیست؟

- خب اگه نبود که احظارتون نمیکردم.

بلا که کمی که امیدوار شده بود که حالا میتونه بلاخره خودشو توی دل اربابش جا کنه بصورت ناگهانی ضدحال شدیدی میخوره و غش میکنه!!!

لرد:کروشیو بلا.

بلا که به شدت از اینکه لرد بهش توجه کرده بود(!) شاد شده بود به حالت عادی برمیگرده

لرد:

- خب، زمانی که داشتم از ذهن پزشک مخصوص دامبل یه چیزهایی کش میرفتم فهمیدم هرکسی نسبت به چیزی که بدش میاد عکس العمل نشون میده پس ما باید نجینی رو تو یه محوطه که واقعا چیزی که ازش بدش میاد رو حس کنه قرار بدیم اما بدبختی اینه که نجینی از یه محل بدش نمیاد از یه چیز بدش میاد

- اون چیه مای لرد؟

- گوشت آلبوس!!! و وظیفه شما هم اینه که برید و اونو برام بیارید.

سیبل گفت: اما مای لرد، شما خودتون هم نتونستید اون رو بکشید. ما چطوری باید اینکارو بکنیم؟

-کروشیو سیبل.چطور جرئت میکنی بگی اربابت توانایی مقابله با رئیس محفلیا رو نداره؟ ضمنا لازم نیست حتما اونو بکشید که. خیلیا هستن گوشتشون مثل اونه . منتهی شما اول باید بفهمید گوشت اون چطوریه!! حالا هم سریعتر برید بیرون! من میخوام با نجینی راز و نیاز کنم!!!

ملت مرگخوار:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.