لرد سیاه تلو تلو خوران به سمت میز ناهار خوری رفت و روش ولو شد !
هدویگ : و سر انجام مقابله کنندگان با هدی !
الستور که تعجب کرده بود با رو در بایستی گفت : الستورم که هیچی !
هدویگ که صورتش گل انداخته بود برگشت و به سمت ورونیکا رفت و در حالیکه که زیر لب میغرید فریاد زد : که حالا هوس پاچه خواری اربابتو کردی هان ؟ میخواستی آزادش کنی اوهوم ؟
ورونیکا که از حرف زدن هدویگ خندش گرفته بود گفت : اوهوم !
الستور که دوباره چشم جادویی دیوانه وار در قاب دایره ای شکلش پیچ و تاب میخورد چوبش رو بالای سره ورونیکا برد و ...
هدویگ که هیجان زده شده بود الستور رو هول داد و گفت : ای بابا ! دیگه قرار نشد با ضعیفه ها کل کل کنیما !
الستور لبش رو گاز گرفت و گفت : اِ تو که خودت الان میخواستی تیکه تیکش کنی !!
هدویگ در حالی که میکوشید یه تنگه ای باز کنه و به سمت آشپزخونه بره گفت : گیر نده دیگه حالا ! این کار من فرق فوکوله ! اه خودتو جمع کن بزار رد شم دیگه !
الستور که از طرز رفتار هدی خوشش نیومده بود زیر لب گفت : چه بی ادب !
هدویگ که میخواست در آشپزخونه رو باز کنه برگشت و گفت : هان ؟؟!!
الستور با تته پته گفت : هیچی گفتم چه با ادب !!!
هدویگ : آهان !!
هدویگ سرش رو برگردوند و از لای در به داخل نگاه کرد و به آرامی و با غژ غژ نرمی در لولا جابه جا شد و روی ماه لرد نمایان گشت !!!! هدویگ که پرهاش رو باز کرده بود و با قدمهای بلند به سمت لرد میرفت گفت : به به ولدی کچل خودمون !
لرد که از این رفتار هدویگ خوشحال شده بود دستانش را باز کرد تا هدویگ را در آغوش ارزشی خود جای دهد ! هدویگ : چی ؟ دسیمبا !
لرد : چی میگه ؟
هدویگ ادامه داد : چیزی نمیگه ! در واقع برای این اومدم اینجا که یه مسئله ای رو بهت گوشزد کنم ؛ و صدایش را صاف کرد و ادامه داد : باید ...
« تق ، تق ، تق ، تق »
در خانه نیمه باز شد ، پشت در کسی نبود جز ... پرسی ویزلی ! هدویگ که توی آشپزخونه ایستاده بود سعی میکرد خودش رو بالاتر بکشه تا ببینه چی شده ! بعد از چند ثانیه تلاش گفت : الستور بیا منو بزار بالای کابینت !
هدویگ : بفرمایید ؟
پرسی سرش را پشت دیوار برد ، صداش رو صاف کرد و وارد خانه شد : ببخشید ، گفتن دو تا از دوستان من اینجا هستم اومدم با خودم ببرمشون !
هدویگ با تعجب خانه را از نظر گذراند و : دوستات ؟ دوستای تو اینجا چیکار میکنن ؟
پرسی با اشاره دست به مبل راحتی مقابلش اشاره کرد و گفت : یکیش اینجاست ! خوبی ورونیکا ؟! چرا قیافت اینطوری شده ؟ چیکارش کردید ؟
هدویگ سرش را بالاتر برد و گفت : اولا کارای ما به خودمون مربوط میشه ! ثانیا از کی تا حالا مرگخوارا دوستای تو شدن !
پرسی که اوضاع رو وخیم میدید دستش رو به آرامی داخل رداش فرو برد ...
الستور که احساس خطر کرده بود از آشپزخانه بیرون دوید و فریاد زد : هوی ویزلی حرکت اضافی کنی با من طرفی !
پرسی تا آنجا که میتوانست دهانش را باز کرد و خنده ی کریهی کرد : اِ تو هم که اینجایی مودی ؟ تو وزارتخونه خبر پیچیده بود مرگخوارا ریخته بودن همه زندگیتو داغون کردن ! چطوری جرات کردی دوباره بیای بیرون از خونت ؟
الستور دندانهایش را به هم سایید و با خشم فریاد زد : به تو هیچ ربطی نداره ، راتو بکش برو و گرنه ...
پرسی که داشت یقه پیراهنشو با دست حالت میداد گفت : درست شنیدم ؟ مثلا میخوای چیکار کنی ؟ میخوای با یکی از کارآگاهان وزارتخونه در بیوفتی ؟
شلیک خنده های متعدد هدویگ و مودی فضای خانه را احاطه کرد هدویگ گفت : آره دیگه ما نمیدونیم که با وساطت آرتور شدی آبدارچی وزیر !!!
پرسی دستش را مجددا وارد ردایش کرد و کارتی را بیرون آورد و به سمت مودی گرفت و خواند : پرسی ویزلی ، آرور رتبه یک و معاون اول وزیر سحر و جادو !
امضا : وزیر سحر و جادو س . ح
ناگهان ...
=====================================
بعد از مدت ها خواستم یه رول بنویسم !
اگر خواستید ادامش بدید اگر جالب نبود از پست قبل ادامه بدید !
ممنون میشم نقدش کنی هدویگ ، لطفا تمام مشکلاتش رو بگو !
با تشکر
عزیزم رمان که نمی نویسی رول می نویسی ! ... یه خورده کوتاه تر بنویسی هم هیچی نمی شه !
طولانی بودن پستت باعث می شه ملت رغبتی به خوندن نداشته باشن و این یه نکته منفیه .
در ضمن ... اکثر اعضا دوست دارن اسمشون توی رولی که می نویسن باشه ... ولی باید یه خورده هم بررسی کنی که واقعا وجودت لازم هست یا قابل توجیه هست ؟
با همون شخصیتای داستان می شد خیلی چیز قشنگی نوشت و ورود پرسی با اینکه توجیه شده بود و بد هم نبود ، لزوم آنچنانی ای نداشت ... البته توی رول تو موردی نداشت ولی در کل گفتم که همیشه این نکته رو یادت باشه .
در ضمن یه خورده احترام به کتاب هم همیشه لازمه ... پرسی کسی نیست که بخواد جلوی مودی واسته ... درسته که فضا طنزه ولی نباید همه عادتا رو نادیده گرفت .
3.5 از 5ویرایش پرسی ویزلی : دستت درد نکنه هدویگ جان عالی بود !
باید بگم که من اگه دقت کرده باشی اکثر رول هام کوتاهه خیلی رول میزنم مثلا ! این یکی همینطوری زیاد شد ! درباره وارد کردن خودم هم به داستان باید بگم که منم قبلا هر جا خودم رو وارد داستان میکردم و با نقدهای مختلف دیگه متوجه این شدم که نباید همه جا خودمو قاطی کنم !!! ولی به نظرم اینجا احتیاج بود ، مورد آخر رو هم درسته من اصلا حواسم مودی نبود در واقع فکر کردم همین مودی سایت هست در هر صورت دستت خیلی خیلی درد نکنه !