هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
تمام پسر ها از خوابگاه خراج میشن تا برن پشت بوم تالار رو دید بزنن
از جلوی یه اتاق عبور میکنن که علامت شوم قشنگی روی درش کندهکاری شده بود. ( اتاق خوبا اختصاصی خودم) ( کپی رایت بای بیلز)
ملت داشتن به سمت خوابگاه ساحره ها میرفتن تا با پشتبانه ی ساحره ها فبرن پشت بوم که یهو صدای ریزش یه چیزی ( ترجیحا سقف ) رو از توی خوباگاه پسر ها میشنون

در یک لحظه همه با هم به سمت خوابگاه حجوم میبرن ( یعنی بر میگردن) و در این راه چند تا کشته و زخمی هم میدن

خلاصه میرسن به خوابگاه و میبینن کورممد و گیج ممد در حال وارسی وسایل اون ها هستن

کور ممد: آخ جون گنج سالاز رو پیدا کردیم

گیج ممد: گنج چیه؟

پسر ها همه با هم: آی دزد کمـــــــــــــــــــــــــک

و با این فریاد جهنمی سیل ساحره ها هم به اون خولبگاه سرازیر میشه و پسیر ها در پناه دختر ها تصمیم میگرن که چه خاکی تو سرشون کنن

همه دارن با تعجب به کور ممد و گیج مدد نگاه میکنن که در حال غلت زدن توی گنجینیه یبهقینبمت گرفتهی سالازار هستن ( همون وسایل ملت قهرمان اسلی)

در این هنگام صدای از پشت سر شنیده میشه. دری به ارامی باز میشه . دری که روش یه علمت شوم کندکاری شده. اتاق پشت در تاریکه و علمت شوم به آرامی در تاریکی فرو میره. در عوض فردی هم به آرامی از تاریکی میاد بیرون . فردی که یک لباس خواب صورتی با نقطه های سفید پوشیده و دمپایی های سبز رنگ به پا داره . با تعجب به سمت خوابگاه پسرها میره و از پشت سر جمعیت با صدای بلند میپرسه

- اینجا چه خبره؟ چرا نمیگذارین یه شب باآرامش بخوابیم؟

ملت که در حال تماشای کور ممد و گیج ممد بودن برمیگردن تا آناکین رو که پشت سرشون واساده ببینن


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۴ ۲۲:۴۱:۱۵


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
موضوع جدید

صدای غرش های هولناک آسمان همه جا رو به لرزه در میاورد . مدتها بود که ابری سیاه پهنه اسمان رو در برگرفته بود و بدون کوچکترین رحمی میبارید . صاعقه ها یکی پس از دیگری بر اسمان پدیدار شده و بعد از روشن کردن زمین دوباره ناپدید میشدند و جای خودشان را به رعدی دیگر میدادند . آب دریاچه باز هم نسبت به روزهای گذشته بالا آمده بود و از قرار معلوم حالا حالاها باران حاضر به تسلیم شدن نبود.

چند روزی میشد که تمام کارهای خارجی هاگوارتز مختل شده بود و دانش اموزان تنها در داخل هاگوارتز سرگردان به این سو و آن سو میرفتند و کسانی که هر روز سرما خورده و کلاسهایشان را از دست میدادند. اما حتی این حوادث یهویی هم مانع از به وجود آمدن حوادث ارزشی نمیشد .

مکان : بالا پشت بوم تالار اسلیترین
زمان : سه نصف شب

- ها ... گیج ممد من بارها نقشه رو بررسی کردم همینجاست خودشه !
گیج ممد : پس طبق محاسبات تو ما الان باید وسط وزارت سحر و جادو باشیم ؟
کورممد در حالی که داشت نقشه رو برای هزارمین بار وراسی میکرد میگه :
- نه شک ندارم ... اینجا محل دفن تمام ثروت سالازار کبیره !
کورممد و گیج ممد به هم نگاهی کرده و خنده ای شیطانی رو سر میدند و در همون لحظه در بکگراند تصویر ، آسمان چند صاعقه میزنه.
کورممد : گیج ممد ما پولدار میشیم !
گیج ممد : به امید داشتن زندگی ارزشی تر !
دو جوینده کلنگ های خودشونو در میارند و در حالی که دارن شعر زیبای فیش فیشو مار نازنین رو زیر لب زمزمه میکنند شروع به کندن سقف تالار اسلیترین میکنند .

((توجه : کورممد بخاطر اطمینان داشتن در محاسباتش نقشه رو در آسمون ول میکنه !))

چند لحظه بعد
مکان : طبق پایین

همه ملت غیور اسلیترین در تخت های خود به خواب عمیقی فرو رفته اند.
تیک ... تیک ..... تیک .... تیک ..... ( صدای قطره های باران )
رودولف : هوووم چه توهمی از سقف داره اب میچکه !
گویل : بگیر بخواب داری خواب میبینی !
و دوبارههر دو به خواب عمیقی فرو میرند.

تیک .... تیک .... تیک .. تیک . تیک تیک تیک تیک ششششوووششش ( آهنگ تند شدن قطره ها )

رودولف

در همون لحظه کروشیویی از خوابگاه دختران به سمت رودولف روانه میشه.
بلا : بگیر بخواب دیگه !
رودولف : آخه عزیزم من الان در اب شناورم
در همون لحظه سوراخ های مشابهی در سقف ایجاد شده و همه ملت از خواب میپرن !
- کمک .. کمک هاگوارتز داره غرق میشه !
- ملت بیاین روی عرشه !
- هاگوارتز سوراخ شده ( هم وزن کشتی سوراخ شده )
- بادبان ها رو بکشید ! دزدان دریایی !
در اون میان وزیر مردمی به وضوح دیده میشد که در تخت خود مشغول کرال شنا کردن بود غافل از اینکه داره اب های اطرافشو به سمت بقیه پرت میکنه.
ملت
بلافاصله نیروی امداد یک نفره که شامل هوکی یگانه جن اصیل میشد نیز از راه رسید و با چند جلیقه نجات به کمک ملت غیور اسلی شتافت.

چند لحظه بعد

قسمت های مختلف سقف تالار سوراخ شده بودند و از آنها باران به داخل میامد و در اون میان اعضای اسلیترین که تا زانو رد اب فرو رفته بودند در حالی که حوله هایی به دور خود انداختند با حیرت داشتند به این صحنه عجیب نگاه میکردند.
دراکو : هووووووم ! معلوم نیست اون بالا چه خبره !
ایگور : اره واقعا مسخرست ! تازه خوابم به جای باحالش رسیده بود.
ملت : ویز ویز ویز ویز !!! ( شامل قسمتهایی که به خاطر نداشتن اهمیت سانسور شده است)
بلیز : هووووم یه لحظه ساکت !
همه ساکت میشن.
تق تق تق تق !!
بلیز : هووووم مثل اینکه بالای سقف تالار دارن کنده کاری میکنن !
مانتی : د ... آخ جون نون !
بلیز : هووووم رودی جان لطفا این پسرتونو از جلوی چشمم دور کنین من به جونور جماعت حساسیت دارم اونم از نوع آدم خوارش
دراکو : آره ، ولی فکر میکنم قبلش حتما باید یه نگاهی به پشت بوم بندازیم !

---------------------------

خوب امیدوارم که پست خوبی برای شروع یه موضوع جدید باشه ....




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
آری اون بارتیموس کراوچ بود.
ملت : بارتیموس تو کجا بودی؟
بارتیموس : پیش ارباب.
رودی : پیش ارباب چه کار می کردی؟ نکنه پاچه خواری می کردی؟
بارتیموس : بابا رفته بودم بلیط سینما بگیرم بریم سینما.
جاگسن : آخ جون سینما . فیلم چی ؟
بارتیموس : گرگ و میش
همه ملت به جنب و جوش می افتن و میرن که حاضر شن برن سینما.
بلا : رودولف مانتوی من رو کجا گذاشتی؟
رودولف : تو همون کشوئه.
بلا : نیست.
رودولف : به خدا تو همون کشوئه گذاشتمش.
بلا : که اینطور . پس بگیر . کروشیو.
و به این ترتیب بلا می افته دنبال رودولف.
بلا : میگی یا اینکه به دوبل تحویلت میدم.
رودولف : نه طور خدا . بیا مانتویت رو بگیر برو.
بلا : اونو بدش من .
بلا مانتو رو از رودولف می گیره.
بلا : کروشیو
طلسم به رودی برخورد می کنه و رودی از درد به خودش می پیچه . عین مار بوآ.
رودی :
بلا :
در همین لحظه بلرویچ رفت پائین تا پیکانش رو تمیز کنه تا با پیکان جوانان اون برن سینما.
جاگسن : رابی جوراب من رو ندیدی.
رابی : چرا بابا . انقدر بو می داد باهاش دو سه تا محفلی رو کشتم.
جاگسن : آخ جون یه صلاح جدید باسه ارباب. حتما به من جایزه نوبل میدن باسه این کشفم.
رابی : دلت رو خوش نکن . بیا جورابت رو بگیر و بپوش .
جاگسن جوراب رو می گیره و یه بوش میکنه.
جاگسن : این که بو نداره .
ملت :
رابی : من دارم خفه میشم . طور خدا یه ذره بهش اتکلون بزن.
جاگسن : نه بابا . به عنوان یه صلاح به درد می خوره.
ملت :
از اون طرف بلیز و ایگور نمی دونستن جوراب خودشون رو تشخیص بدن کدومه .
بعد از یک ساعت که طول می کشه حاضر شن(چقدر سریع )
میرن سوار پیکان میشن.
بلرویچ : ملت سوار شین بریم.


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵

وينسنت کراب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 138
آفلاین
جاگسن:منظورت چیه؟مگه من اون علامت رو تو برج روشن ظاهر کردم
هوکی:تو نکردی ولی اون دوستای مسخرت کردن؟؟
ملت اسلیکخاک بر سره تو کنن هوکی..تو باید افتخار کنی که افراد قدیمی اسلیترین تونستن حال این دامبول ارزشی رو بگیرن..
هوکی:
کراب:ابرو میندازی؟؟؟بی تربیت
هوکی:
کراب:ببند نیشتو
جاگسن:بابا ول کنین این کارا رو..مثلا داشتیم در مورد چگونگی پست زدن فکر میکردیما..کی با 30 تا 50 خط موافقه؟؟
ملت:
جاگسن:35 خط تصویب شد..
همه داشتن یه چیزایی واسه همدیگه بلغور میکردن که یه فرد آشنا و قدیمی در تالارو باز میکنه..
ملت:
*****
پست ها فوق العاده ارزشی شده..
یه طنز نویس ماهر بیاد یه موضوعو شروع کنه..
کی حاضره بیاد..
طنز نویسی بهتر از جدی هست..
پستهای جدی زیاد جذب نمیشن..


فقط بای(از جادوگران) وجود داره و کسانی که از دادنش عاجزند
هدی راست گفت..جادوگران مردنیست..


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
همه ملت اسلی تو تالار نشستن و مثل نجیب زاده ها درباره رولهای گروه صحبت می کنند.
آنتونین : بچه ها به نظر من باید سایت رو پاک سازی از طنز نویسی و ارزشی نویسی کنیم.
جاگسن : برو بابا خیلی دلت بخواد سایت ارزشی باشه.
آناکین : به نظر من بهتره پستهای 20 خطه بزنیم نه 50 خط و این طورا . یعنی تقریبا یه پست بین 20 خط و 35 خط بزنیم.
جاگسن : نه بابا 30 تا 50 خط خیلی پست خوبیه و از همه بهترشون پست 35 خطس.
ملت همینجوری در حال جر و بحث بودن که هوکی از در تالار میاد تو.
ملت : چرا انقدر عصبانی هستی هوکی؟
هوکی : از این جاگسنه بپرسین و به طرف جاگسن هجوم می بره.
ملت جلوش رو می گیرن تا صدمه ای به جاگسن نرسونه .
ملت : مگه چی شده .
هوکی : چیزی نشده فقط مشقهام دوباره گم شدن.
جاگسن : به من چه . در ضمن ترم هاگوارتز که تموم شد.
هوکی : اگه شما اون شب اول که اومده بودی اینجا اون علامت شوم مسخره رو بالای جنگل ظاهر نمی کردی مشقهامون گم نمی شد و حداقل تو هاگوارتز سوم نمی شدیم.


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
منتظرین بگم در باز میشه و سیبل تریلانی وارد میشه؟ نــه!!!ایندفعه در باز نمیشه بلکه پنجره باز میشه!!!(پیشرفت چشمگیریه نه؟)خلاصه پنجره باز میشه و سیبل تریلانی بزرگ نوه ی کاساندرا تریلانی بزرگتر وارد میشه
لوسیوس:چرا از پنجره؟
سیبل:وایساده بودم پشت پنجره شنیدم داره دعوا میشه نتونستم تحمل کنم!!
بلاتریکس:تو گوش وایساده بودی؟صد دفعه بهت نگفتم وقتی ما تو تالاریم و داریم حرف میزنیم تو حق نداری این اطراف باشی؟!!
سیبل: ...خب راستش من اصلا نمیخواستم گوش وایسم فقط داشتم رد میشدم که یهو بلاتروف(اسم چشم درون سیبل مخفف بلاترکیس و رودولف)یه چیزایی بهم گفت که گفتم شاید بد نباشه بدونین
سوروس:چی گفت؟
آنی مونی:چی گفت سینبل...بگو...بگو
سیبل:سینبل و زهر باسیلیسک
سیبل وقتی عصبانیتش تموم میشه صداشو صاف میکنه و شارا(گوی جادویی) رو با افتخار جلو میاره و شروع به حرف زدن در مورد عواقب دعوایی که هنوز شروع نشده میکنه
سیبل:هوووم گویا آخر این دعوا دماغ آنی مونی به رنگ سبز تغییر رنگ خواهد داد و هرگز به رنگ طبیعی اش بر نخواهد گشت...
آنی مونی:
سیبل:هوووم...یک دسته موی سیاه تو شومینه میبینم...این کچله کیه؟ هووم؟بلارتیکس؟
رودولف:هه هه هه
بلاتریکس:تو نخند رودولف
رودولف:ببخشید عزیزم
سیبل:هوووم؟این کیه دماغش اینقدر بزرگه؟سوروس؟
سوروس: اون حالت طبیعی دماغمه!!
سیبل:آوو....ببخشید...خــــــــــــــــب...یکی هم تبدیل به مومیایی شده و پشت سر بلاتریکس راه میره...
رودولف:این کی میتونه باشه؟ولوم بده بشنویم صداشو خواهر
سیبل با اکراه صدای گوی رو بلند میکنه:بلاتریکس...عزیزم...نجاتم بده....چرا منو این شکلی کردی؟دارم خفه میشم
رودولف:
سیبل:حالا میتونین به دعوا کردن ادامه بدین
ملت در حالی که لبخند بر لب دارن یکی یکی تالار رو ترک میکنن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید...چون موضوع یه خرده بیمزه شده بود تمومش کردم..با یه موضوع جدید ادامه بدین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
ادامه پست خودم
لوسیوس و سوروس در حالی ه رداشون رو در می آوردن آماده دوئل شدن
لوسیوس: به نظرت جای این پست همین جاست؟
سوروس: دقیقا نمی دونم
لوسیوس:اگه ارباب ما رو دعوا کنه چی؟
سوروس: پس ولش کن بیا بریم بابا
ملت: یک دوئل حسابی رو از دست دادیم اه اه
توبیاس: ملت اسلی ساکت پلز !
ملت: نمی شه ...
جاگسن: ولش کن بابا دیگه بیا سوروس اون جکه رو شنیدی برای دامبلدور می گن؟
توبیاس: نه...
جاگسن تو گوش توبیاس جکه رو می گه
توبیاس: ها ها ها ایول باحال بود
سوروس: چی بود بگین ما هم بخندیم...
جاگسن: برای بچه های زیر 10 سال زشته !
سوروس: حوصله دعوا ندارم ها می زنم شل و پلت می کنم...
جاگسن:
لوسیوس: ول کنین بابا
آنی مونی که در همین لحظه به هوش اومده بود با داد و فریاد به طرف لوسیوس رفت
آنی مونی: مردک خجالت نمی کشی؟ جوراب می زاری زیر دماغم؟
لوسیوس: مرده شور این تالارز و مرگ خوارانش و اسلی هاشو ببرن که زندگی شون دعوا و پست ارزشیه!
توبیاس: با کی تو؟
لوسیوس: بیشین بینیم با حال نداریم
توبیاس: که اینطور ( )
لوسیوس: غلط کردم این که شد پست دعوا بابا نمی شه که یعنی چی بس کنین دیگه بسه... منم غلط کردم که حرف زدم خوب شد؟
توبیاس: آره یکم
ملت: هووووووو هااااااااااا حوصلمون سر رفته دیگه باید دعوا بشه
توبیاس: امکان نداره نمی شه دعوا نه...
ملت: آره دعوا
توبیاس: خیلی خوب پس تنتون می خاره من و سوروس آنی مونی و لوسیوس و جاگسن با هم شما ها با هم
ملت : باشه ...

________________________________________________________
ملت شما ادامه بدید...



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
به نام خدا
به نام ارباب
سلام میکنم به دوستانی که دو بعد بزرگ شخصیتی انسانهای ضعیف/
یعنی ترس به معنای عام و خاص و بدست اوردن قدرت/ را در وجودشان پرکرده اند زیرا خوب چه چیزی ترسناک تر از یک اسلایترینی یا یک مرگخوار؟برای ما چیزی برای ترسیدن وجود ندارد/و همینطور با وجود
اتحادمان زیر وجود مبارک ارباب چه احتیاجی به قدرتهای بیشتر میباشد؟که این خود قدرتی لایزال زیر یراق ارباب به ما میبخشد و خواهد بخشید.
و همینطور خوشحالم تونستم به جمعی وارد بشم که افراد دست به قلم مانند:بلاتريكس/بليز زابيني/اناکین مونتاگ/ايگور كاركاروف/رودولف/رابستن و ...اینجا را غنی کرده اند.
بچه ها این نوشته ها را مانند یک میان برنامه در نظر بگیرید
چون من اطلاع کافی از موضوع پستهای اینجا ندارم و فقط میخوام که بتونم وارد خط ربط داستان بشم پس فعلا یه چیزائی من باب توضیح شخصیت انتونی و پیوستنم به جمع اسلایترینیها مینویسم(اگه پروفایلم را هم ببینید یه چیزائی راجع به انتونین اونجا هست):
انتونین به شدت خسته بود و به شدت سر حال!دلیل این تناقض را فقط میتوان در یک چیز یافت شوق دیدار روی ارباب شوقی که نه با چشمانی گریان که لایق یک مرگخوار نمیباشد که با دلی پر خون سالها در کنج عزلت و خانه احزان ازکابان با وجود همه سر کوفتها و تمام نامردیهائی که از سوی بعضی طرفداران ارباب در به طرف سفیدها برگشتن رخ میداد/ارزوی ان را میکشید و در دل همچون زمان قبل از غیبت ارباب بدون ذره ای کم و کاستی
عشق به اربا و پیشمرگ بودنش را نگه داشته بود.
عرق از سر و صورتش به طور مداوم ریزان بود ولی از هر اسوده ای اسوده تر بود چرا که او دیگر غمی نداشت ازکابان را پشت سر گذاشته بود و حالا فقط دیگر قدمهائی بیشتر تا دیدار روی ارباب فاصله نداشت.
********************************************
کاراگاهان وزارتخوانه با همکاری محفلیها سخت در پی یافتن این ازکابانی فراری بودند ولی زهی خیال باطل انتونین بیدی نبود که با این بادها بلرزد او
زیر دست خود ارباب اموزش دیده بود و جادوی سیاه را از او فراگرفته بود/
او در زندگی هم شکنجه کرده بود هم شکنجه شده بود/سرد و گرم روزگار را چشیده بود و میتوانست حتی به تنهائی و با وجود تبلیغات روانی فراوان که برای تضعیف روحیه مرگخوارها انجام میشد گلیم خودش را از اب بیرون بکشد و به ارباب برسد.
برای رد گم کردن و گلوئی تازه کردن وارد کافه ای شد.یک نوشیدنی خورد و اماده رفتن شد......کلاه شنلش را انداخت و برگشت تا از در برود بیرون ولی هنوز پایش را بیرون کافه نگذاشته بود که 5 چوبدستی نوک دماغش را
قلقلک داد سرش را بلند کرد....3 کاراگاه و 2 محفلی را دید که داشتند به او مینگریستند...یکی از انها که به نظر می امد فرمانده شان باشد گفت انتونین اگر به جانت علاقه داری خیلی ارام با ما میائی...انتونین به صورت ان 5 نفر نگاه کرد حتی از او هم بیشتر عرق کرده بودند و اضطرابی مشخص در صورتشان موج میزد کلاه شنلش را برداشت...به فرمانده نگاه کرد....گفت:جان؟علاقه به جان؟ایا در پیش ارباب چیزی کمتر از جان هم برای فدا کردن وجود دارد؟نه این کمترین چیزی است که من میتونم به عنوان تحفه ای کم قیمت در راه و برای ارباب بدهم...تو خودت خوب میدونی که مرگ در راه رسیدن به ارباب برای من لذت بخش ترین چیزهاست
پس من را تهدید به مرگ نکن که میدانی پشیزی من را نخواهد ترساند...
ناگهان علامت روی دستش به شدت سوزش پیدا کرد..این علامت خوبی بود نشانه نزدیکی ارباب بود...ناگهان همه جا را نوری سبز رنگ در برگرفت..
*****************************************************
هر 5 نفر بیهوش روی زمین افتاده بودند و مردم دورشان جمع شده بودند.جادوگر صاحب کافه که در حالت بین بیداری و غش کردگی توسط یکی از مشتریها روی یک صندلی نشانده شده بود لکنت زبان گرفته بود و چیزهائی زیر لب زمزمه میکرد:....م....نننن .....منننن...اسم....شو....نبررررر....راااااا...دیدم.....اوننننننن...این...جااا...بوووودد!
*********************************************************************
اما در چندین متر انطرفتر بر خلاف جلوی کافه و مردم دور و برش مردی ارامش و شادی ای زاید الوصف در وجودش احساس میکرد....او به ارزویش رسیده بود...او زانو زده در جلوی ارباب بود...



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
خیلی ببخشید که نتونستم پست لوسیوس مالفوی رو ادامه بدم ولی تو همین مایه هاس...

لوسیوس: ای واااای چرا تالار پر شد از هیکل های بیریخت ارزشی زن ها؟
آنی مونی: وا؟ درست صحبت کن...
لوسیوس: با کی بودی تو؟
آنی مونی: با تو بینم می خوای چیکار کنی؟
لوسیوس:من از روش غیر جادویی استفاده می کنم...
و جواربش رو در آورد و گذاشت زیر دماغ آنی مونی!
لوسیوس:منم اگه جواربی رو که 3 ساله نشسته باشم وقتی بو اش کنم از هوش می رم...
آنی مونی بی هوش رو زمین افتاد
لوسیوس: خوب حالا باید ارزشی ها رو بیرون کنیم...
جاگسن که داشت با کارکاروف sms می زد و از قضا sms اش در مورد محفلی ها بود ( ) به طرف لوسیوس حرکت کرد...
جاگسن: تو هم از دست این همه ارزشی نارحتی نه لوسیوس؟
ولی لرد سیاه گفته باید تحمل کنیم
توبیاس که داشت با برادش سوروس حرف می زد بلند گفت :
کی آنی مونی رو اینجوری کرده؟
لوسیوس: من به تو چه؟
سروس: با برادرم بودی (( کرو...))
لوسیوس: خجالت نمی کشی بیناین همه بچه داری طلسم می ری رو من ؟
توبیاس: ولی کنین بابا گذشت دیگه...
سوروس: نه یک دقیقه صبر کن... من با دوئل موافقم
و سوروس و لوسیوس در حالی که جمعیت پشتشون راه می رفت به سالن دوئل اسلایترین رفتند...
______________________________________________________________
شما ادامه این پست رو مین جا بدید جون من...



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
تالار اسلیترین حسابی از دانش آموزان جدید و ارزشی در سال جدید هاگواتز پر شده بود... و حسابی تو سرو کله هم میکوبیدن... اما دانش آموزان ارشد همچون بلا و رودلف به همراه دراکو گوشه ای نشته بودن و در مورد مبارزه جام آتش صحبت میکردند...

بلا: من حتما شرکت میکنم خیلی دوست دارم هری هم شرکت کنه ایندفعه حسابی ازش برسم... نظرت چیه دراکو تو هم شرکت میکنی؟

دراکو که خیلی تو فکر بود گفت آره من خیلی نقشه کشیدم

رودلف : آره من هم شرکت میکنم تازه ایندفعه محدودیت سنی هم نداره ...
بلا: تو بهتره باز نگی مایم همون قدر که برای امتحانات اومدی...
رودلف:

زابینی داشت از آخر تالار به تعداد زیادی کاغذ لوله شده پوستی میومد و خیلی هم عصبانی بود...

دراکو: زابینی چیه ...اینا چیه ؟

زابینی: اینا برای برگذاری مسابقات جام آتش...من داور هستم!

همه:

زابینی : چیه حسودیتون شده؟

همه: نه

زابینی خوب من باید برم به کارهام برسم خیلی سرم شلوغ است!

لوسیوس هم اون طرف داشت با آناکین مونگات جر و بحث میکرد!

بلا بلند شد که بره نامش رو در جام آتش بندازه رودلف و دراکو هم پشت سرش رفتن ....

لوسیوس حالا دیگه داشت حسابی با آنی مونی بزن بزن میکرد

لوسیوس: حالا برای من چوب دستی میکشی

آنی: بیا جلو تا حالیت کنم
لوسیوس به طرف آنی حمله میکنه ولی...


چند ساعت بعد....

لوسیوس برای گرفتن حال آنی مونی که نفرین روش اجرا کرده بود پشت یک مجسمه در تالار قایم شده بود به همراه ایگورکارکاروف جاکسن داشتن ماجرای نفرین شدن لوسیوس رو برای هم تعریف میکردن و میرفتن و حسابی میخندیدن

لوسیوس پشت مجسمه با خودش حرف میزنه: حالا همچین جلو دوستتات ضایع بشی که ...

لوسیوس وقتی دید انی ودوستاش رد شدن از پشت سره اونها بیرون اومد و شنل نامرئی خودش رو پوشید و دوید به طرف آنی مونی که یک اوردنگی بزنه به آنی مونی اما پاش تو رداش گیر کرد و خورد زمین و شنل ا روش رفت کنار ...

آنی : ها ها ها بچه ها ببنید این لوسیوس چطوری پهن شده روی زمین
لوسیوس:

در همین هین زابینی از اون طرف و بلا و دراکو و رودلف هم از اون طرف سر رسیدن دراکو بابا پاشو اینقدر خودت رو بیشتر از این ضایع نکن...

لوسیوس که خیلی حال گرفته شده بود خودش رو زده بود به اون را

زابینی: یعنی چی یعنی شما اسلیترینی هستید و باید پشت هم رو داشته باشید یعنی چی هی مصل موش گربه دنبال هم هستید!

لوسیوس: خوب راستی میگه اصلا بیا آنی جون بیا پیش خودم

آنی ها حالا شد

زابینی ها ما باید الان برای قهرمانی در جام آتش و خارج ساختن تالار از این ارزشی بازی ها تلاش کنیم :proctor:


جادوگران







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.