هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ شنبه ۳ دی ۱۳۸۴
#31

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از القزوین- مصر- قلعه‌ی الفرانکشتاین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
سلام بچه ها دامبل بهم گفت بیام اینجا از اولش خوندم اگه خوب نبود ببخشید امیدوارم بهتر بشم
============================

ولدی: کریشیو ! اواداکدراوارا ! ایپریم!
دالاهوف: سلام تام چطوری؟ داری از خودت طلسم ول میدی؟
ولدی: تام؟ همش تقصیره دامبله... بداموزی داره اصلا این! ایپریم! برو برام چایی بیار!
دالاهوف‌: پول وده! پول زور وده!
ولدی: مگه تو تحت طلسم فرمان نیستی؟
دالاهوف: اره هستم! ولی پول وده! پول زور وده!
ولدی: اواداکداوارا!
روح دالاهوف: پول وده پول روز وده!
ولدی:‌ ای دامبل! می کشمت
بنگ! دامبل ظاهر میشه یدونه می زنه پشت ولدی
دامبل:‌سلام تام چطوری رفیق؟
ولدی:‌ باز تو پسرخاله شدی؟ ناسلامتی دشمنیم ها
دامبل: چقدر اینجا گرمه !
ولدی: اخه هری پاتر دم دره!
دامبل:‌ ها گرفتم! تام پاشو برو چایی بیار!
ولدی: عجب روز خوبیه! کوییریل کجاس؟
کوییریل: سلام ارباب... یکی دم دروایستاده نمی تونه بیاد تو
ولدی: خب به درک! حالا اسمش چیه؟
کوییریل: قربان ارباب اسمش حسنه میگه دکتره!
ولدی: دکتره؟ خوبه شاید بتونه این دالاهوف رو یه دوایی بهش بده از دستش راحت بشیم... بگو بیاد تو!
کوییریل: اخه نمی تونه
ولدی: چرا؟
کوییریل: توی ایفای نقش نیستش اخه
ولدی: دامبل دامبل!
دامبل از توی اشپزخونه : هااااا چیه دارم چایی می ریزم! گیر نده
ولدی: ببین این دکتر رو می تونی بیاری توی ایفای نقش؟
دامبل: نه تام ماله من دگمش شکسته!
ولدی:‌ دالاهوف!
دالاهوف: ها چیه؟‌ می خوایی پول ودی؟!
ولدی: اره بیا اینو ببر بده به هری پاتر بهش بگو این دکتر رو بیاره توی ایفای نقش برسونی بهش ها
دالاهوف: ها باشه ... بیشتر وده! بازم پول زور وده!
چند لحظه بعد
ولدی: دالاهوف چی شد؟ ای خدا حوصلم سر رفته! کرشیو! ایپریم!
دامبل: اه تام مواظب باش کم مونده بود سینی جایی رو بریزی!
دالاهوف: اخیش اومدم
دامبل:‌ خب این دکتره کو؟
دالاهوف: ها اها یادم رفت هری پاتر گفتش لوپین باهاش لج کرده نمیشه بیاد تو با کریچر صحبت کنین
ولدی: خب پس پولامو بده
دالاهوف: جنس زورگیری شده پس داده نمی شود. رفتم باهاش گیم نت!
ولدی: ا
دالاهوف: ها ولدی بازم پول زور ودی؟ اکانتم تموم شد!
ولدی: اواداکداورا! کوییریل بیا برو به هری پاتر بگو یه ده متر اونور وایسته پختیم از گرما
کوییریل: باید پول ودی!
ولدی: تو هم؟!
کوییریل: شوخی کردم ارباب!
توی همین جریانات دکتر میاد تو
دامبل: تو کی هستی؟
دکتر: من پزشکم! با سفیدپوشان جامعه درس صحبت کن!
دامبل:‌ تو که سیاه پوشیدی
دکتر: ااا خوب ! تو فرض کن سفیده! خوب اینجا چرا اومدم؟ اهان ...
ولدی: تو کی هستی؟ چطور جرات کردی بیایی تو؟! ها ها ها؟!
دکتر: هوووم. تو مشکل تاسی مزمن داری. چقدر کلت برق می زنه . کشتی هم زیاد گرفتی گوشات له شده. در بچگی یه بار چوب دستیت رو کرده بودی توی دماغت که خوردی زمین طلسم ول رفت دماغت این شکلی شد ناخنات هم بلند بهت کارت بهداشت نمی دم! ولی اگه پول ودی می تونم کچلیت رو با معجون شاخ فیل دریایی درمان کنم!
دامبل: ها؟
دکتر: هووووم . چه ریش بلندی. ریشت شوره داره. توش شپش های لول 10 زندگی می کنن... سرت هم داره کچل میشه به همین دلیل کلاه میذاری. نمره چشت هم 12 هستش عینکت قدیمی شده یه روز بیا مطب نمره چشمت رو تعین کنم.
ولدی: ای گستاخ! توی حزب ما چی کار می کنی؟‌ کی تورو راه داده
دکتر: نه تو مشکل گفتاری هم داری ! خیلی هیس هیس می کنی چارش یک عدد امپوله 500 سی سی نیش عقرب مصری هستش!
ولدی: امپول؟
دکتر: نترس پسرم درد نداره. تو هم دیگه بزرگ شدی! بگیررررررررررر!
ولدی: اخخخخخخخخخ! سووووووووووختم! اقلا الکل می زدی
دکتر: نه اینجوری بهتره ! بیشتر اثر می کنه...
ولدی: وای چه توهمی.....
دالاهوف: ها پول وده پول زور وده!
ولدی: دالاهوف پسرم تویی؟‌ بیا بگیر‍‌‍! هر چی من پول دارم ماله تو!
دامبل: دکتر نامرد! رفیقم رو چی کارش کردی؟
دکتر:‌ درست میشه جانم! از عوارض اولیه دارو هستش!
من چندتا جا رو گشتم این هاگزمید و دیاگون اصلا جایی نداشتن من شب بمونم! من این فرم شما رو پر می کنم همینجا تلپ میشم!
ولدی: دامبل فدای ریش قشنگت بشم. چایی خوردی؟

وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام
5) خیلی نه خیر* مخصوصن لوپینشون خیلی بد بید
لوپین وب مستر نیست(ققنوس!)

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام
5)موجوديست مفيد!!!
6) وجودش به جهت سرکار گذشتش مفید است.*

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چه مي کنيد؟!
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
4)به او رحم خواهم کرد و به همراه او به يك عدد مكان تاريك كه اعضاي حذب درر آن باشند ميرویم (و در انجا به همراه اعضای حزب از چوب استفاده می کنیم) *

بعد از تجدید در پست های ایشون و بررسی پست ها عضویت دکتر حسن مصطفی در حذب تایید می شود
این همه غلط داشتی بعد کلمه حزب رو که استثناً باید بنویسی حذب درست نوشی ایول


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۰:۰۳:۳۳
ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۲:۴۵:۱۷

Prof.Dr Hasan Mostafa ::: Professional Master Alchemist

[size=medium][co


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#30

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
عله: باید بزنم یکی از اینا رو حذف کاربر کنم... هووم خب کدومو .. آها این ولدمورتو حذف کاربر کنم

ولدی: اااا ... من چرا ... من که پست پاچه خواری میزنم برات ... عضوا رو چپو میکنم برات بزارم برم؟

عله : من حالیم نیست ... آتشفشان خشم من متوجه تو شده... آلبوس عزیزم تو بیا در کنار روح اون سدریک قرار بگیر و روح خبیس اون کویریل رو هم با همدیگه بفرستید به ... و در ضمن از قول من به روح کویریل خبیس بگید بنده و تمام بوق های این سایت( مدیران) میخواهیم خاطرات رو بفرستیم به قدح ولی نمیخواهیم تاپیک " چرا مادر بزرگ نویل سه بار بقلش کرد" رو بفرستیم به جایی

پاسخ به پرسش ها:

وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام

*) اون وب مستر هایی که پاچه خواری منو میکنن دوست دارم ... البته فقط اینقده

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام
5)موجوديست مفيد!!!

*) بوقی است دمنده

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چه مي کنيد؟!
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
4)به او رحم خواهم کرد و به همراه او به يك عدد مكان تاريك كه اعضاي حذب درر آن باشند ميروم!!

*) آقا جنبه دو تا جوابو نداری حالا چرا میزنی؟


رهااا مشکوکه وب مستر طرفدار حذبه!!!مشکوکه عامل نفوذی وب مسترانه!!ولی چیکارش کنیم تایید نکنیم شناسه رو می بنده


به مناسبت این ترفند و قبول شدن عضویت ویرایش شد:

در یک لحظه عله ترنسفیگوریشن میکنه و به هری پاتر تبدیل میشه

هری: های ای ولدی زود باش هورکراکستو رو کن من همه سایت و جادوگرانو هیسیتمو فدا کردم که اینجا گیرت بندازم


ولدی: هههه چه بچه گانه خب حالا ندم مثلا چی میشه

هری یه کنترل از جیبش در میاره همه جمع میشن ببینن چیه: هووم اینجا رو بچه ها Bulk Ban Users

حالا فقط یه دکمه کافیه تا همه شما ارواح به اضافه این ولدی به دیار شناسه های بسته شده بفرستم....


ناگهان کویریل میپره جلو ... شناسشو میزاره زیر کنترل و دکمشو میزنه.


مراسم آخر سال هاگوارتز - سخنرانی دامبلی ... ببخشید روح دامبلی

همه ما باید به خاطر داشته باشیم کویریل نفهمیده را که شناسه به خود بست و زیر BBU رفت. این نوجوان ( صدای اعتراض دانش آموزان) که تاره داشت دست راست و چپشو میفهمید و فرق جسم ولدمورتو از هورکراکسش تشخیص میداد برای همه ما الگویی ....

یکی میکشدش پایین: بیا پایین بینم از روحشم خلاصی نداریم


ویرایش شده توسط آنتونين دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۲۳:۴۱:۲۵
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۱۲:۱۹:۰۰

Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#29

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
نقل قول:
عله:سلام بر عزيزانم!.....بايد بهتون بگم كه با بد كسي در افتادين بچه ها!....شما يه مشت دام هستين كه در دشت جادوگران آرام گرفتيد و ميچريد!...اما!....من آتشفشانم!...من زلزله ام!...من خداي رولم!...شما هيچي نيستيد!...من با يك دكمه همتون رو حذف كاربر ميكنم!......


نقل قول:
عله:....اگه من نبودم اين سايت نبود!...من به تنهايي اين سايت رو ساختم!....حتي حاجي و مملي هم مديريت بلد نبودند و از سايت پرتشون كردم بيرون...اون وقت شما ها!.....


نقل قول:
عله:....من شمارو تربيت كردم!...شما بچه هاي منيد!...اگر من نبودم.....


سلام...اين روش اصلا روش درستي نيست...
همه ميدونيم عله كي هست و خودتون هم خوب ميدونين كه منظورتون چيه و الخ....پس نگين اين چيزها در رول نوشتيم ايرادي نداره...مثل اين ميمونه كه بنويسيم:

ويليام ادوارد: سجاد كثافت...بي شعور..نفهم و بوق...فحش هاي ناموسي....دماغ گنده عوضي...

تابلو كه كسي اينجور بنويسه قصد و هدف خوبي نداره و داره به نوعي چهره طرف رو خراب ميكنه...!

پرداختن به حاشيه سايت در رول زيبا است ولي حد و مرزي داره...!مثلا:
دامبل:من ناظر هفت تا فرومم...مثل من پيشرفت كنيد
ولدمورت:من پشيزي نيستم كه بخوام نقد كنم...ولي من غول نقد هستم
كريچر:جو مديريت منو گرفت...يكي منو نگه دارههههههههههه....
و الخ...

اينا حواشي هستن كه ميشه گفت مجوز استفاده ازشون هست(مثال آوردم)...با كمي فكر و وجدان ميشه فرق بين اين دو نوع حواشي رو فهميد

درسته گفتيم اينجا ميخواييم ضد وب مستر قيام كنيمو شما هم بايد پستهاي ضد وب مستري بزنيد...ولي بي احترامي به وب مستر هاي محترم سايت رو نميپذيريم...!

هر گونه عقيده در مورد هر كدوم از اعضاي سايت داريد داشته باشيد...خوش به حالتون...ولي دليل بر بي احترامي به ديگران و مخصوصا بزرگتر(چه از نظر سني و چه از نظر تحصيلات) نميبينيم...!

يك نفر:فلاني قبلا همين حرفارو توي رول تو پستاش زده...خب...پس منم ميتونم بزنم...

هر كسي هر چي گفته دليل بر اين نيست كه شما هم اونو بگي...دليل بر اين نيست كه با معيار هاي اخلاقي جور باشه...شايد طرفي كه نوشته هيچ مديري نبوده كه نگاه كنه و برخورد كنه باهاش...و چون برخورد نشده نميشه گفت كه كارش درسته....ببين اول با معيار هاي اخلاقي خودت و با وجدانت كنار مياي؟ببين قوانين رو رعايت كردي؟توهين چه مستقيم و چه غير مستقيم به اعضا خلاف قانون رول پلينگه...

چون يكي از چهار بنيان گذار اين حزب هستم اخطار اخطار...!پاي بنيانگذاران گيره اگر توهيني بشه...چون مجوزش به شرطي بود كه نزاريم توش توهيني بشه...!اخطار كه از اين پس هيچ گونه توهيني در پستاتون نباشه وگر نه برخورد جدي ميشه...!چه طرف وب مستر باشه و چه ويليام ادوارد...!

با احترام...فعلا مجهول



اگه برید به پست من که برای عضو گیری بود ذکر شد بود هر گونه توهین شدیدا برخورد میشه!!!...پس دفه بعدی حواستون جمع باشه تا کجا پیش می رید...


ویرایش شده توسط آنتونين دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۱۸:۴۹:۵۳
ویرایش شده توسط آنتونين دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۱۸:۵۱:۳۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۰:۱۷:۳۲


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#28

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ناگهان از پشت میز مردی ظاهر میشه که قلبی از طلا داره و اون کسی نیست جز پروفسور کوییرل یکی دیگر از اعضای حذب.هر پنج نفر اعضا در حالیکه که از تعجب زمین زیر پاشون خشک شده به هم دیگه نگاه میکنن.کوییرل نیم نگاهی به اعضا میندازه و با دستش دستار روی سرش رو کمی جابجا میکنه و چوبدستیش رو با سرعتی مافوق نور از زیر اون بیرون میاره و میزاره رو شقیقه پاتر.
دوربین بصورت سیصدو شصت درجه از تمام زوایا این صحنه رو نشون میده و روی صورت پاتر می ایسته.
پاتر:کوییرل با هم آره !!!
اعضای حذب که اصلا همچین چیزی رو نمیتونن تصور کنن که کوییرل بخواد به پاتر صدممه ای بزنه با حرکات دست بصورتی موزون و کاملا هماهنگ شروع به کف زدن میکنن و میگنن:سوسکش کن سوسکش کن
فلور که با اینکه تقریبا بیهوش بنظر میرسه با تکون دادن سرش فضای اونجا رو به ... تبدیل میکنه.
کوییرل:اوهم اوهم ممنون آقایون و همینطور خانم من یه چند تا پیشنهاد دارم و با اینکه میدونم اصلا کسی گوش نمیده ولی لازم دونستم یه باره دیگه بگم.
کوییرل سینشو صاف میکنه و چوبدستیشو محکمتر بر روی گیحگاه پاتر فرو میبره.
پاتر:کوییرل جون مادت...کرام کجایی که ببینی عله تو کشتن.
دامبل:ایول با اینا اینطوری باید رفتار کرد.
کوییرل:اول از همه یه پیشنهاد دارم در مورد گروهی به نام نجات که قراره...
ناگهان صدایی بلند تز از فریاد سرژ در فضا طنین انداخت.اعضا از خنده منجفجر شدن.
کوییرل:این فقط یه پیشنهاد بود.
پاتر که معلوم نیست داره میخنده یا گریه میکنه میگه:حاجی بیا منو از دست این اعضای ارزشی نجات بده
تکه های اعضا که در اثر انفجار خنده به همه جا پخش شده سعی میکنن خودشونو پیدا کنن تا بهم وصل بشنو و این خاطره فیلم ترمیناتور رو برای کوییرل تداعی میکنه.
کوییرل:وای چه توهمی...
مودی:چشمم کو .هوی ولدی اون ماله منه...
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن اعضا برای پیدا کردن تکه هاشون همه دوباره برمیگردن به حالت عادی
کوییرل:خب پیشنهاد بعدی ام چی بود اء دامبل تو یادته
دامبلدور که صورتش مثل کچ سفید شده به آرومی میگه:نه اونو نگو مگه از شناست سیر شدی بیخال اون پیشنهاد شو ...
دالی:ما میخواهیم زنده بمانیم
ولدی:اگه جرات داری بگو
کوییرل کمی فکر میکنه و میگه:معلومه که دارم خب بزار ببینم.آهان.پاتر تو نمیخوای این خاطرات رو بفرستی قدح
ناگهان تمام صحنه سیاه میشه و فقط صورت قرمز پاتر نمایان میشه: من برای خودم که نمیگم نباید خاطرات به قدح فرستاده بشه در اینجا نظر ناظر هم اهمیتی نداره که خوشت نمیاد یا به نظرت قشنگ نیست.اینا برای من حرف حساب نیست. ناظر در قسمت خودش آزادی داره در نتیجه در مکان خودت دیکتاتور شمایی در بقیه سایت ما دیکتاتور هستیم. شما نظر میدی و دلیل میاری فقط برای اینکه ما بدونیم اینکه تصمیم چی میشه رو ما مدیران میگیریم نه کس دیگه ای و تصمیم اینه که خاطرات به هیچ وجه نباید از مکان خودشون خارج بشن.
کوییرل که از این حرف اصلا خوشش نیومد دهنش رو باز میکنه تا طلسم آواداکرداوا رو روی پاتر پیاده کنه که...
کرام:کسی از جاش تکون نخوره .این نشان مخصوص وب مستر بزرگه هیچ میدونین چه کسی در برابر شماست جانشین مخصوص وب مستر بزرگ عله آتشفشان رول .احترام بگزارید...





ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
#27

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
هر پنج عضو حاضر حذب در پشت ميز كمين گرفته بودن و چوبدستياشون رو آماده در دستاشون نگه داشته بودن.
سدريك:همش تقصير اين دومبوله!اومد تو پست معرفيش با عله لج كرد.اينم نتيجش!هممون كارمون ساختس!
دالي:هي اونجارو!!!!

هر پنج نفر به دور و اطراف خودشون نگاه ميكنن!!!
از همه طرف ماگما به سمتشون سرازير شده! و زمين كم كم داره شروع ميكنه به لرزيدن!...هيچ راه فراري ندارن!
صداي عله تمام فضا رو پر ميكنه....

عله:سلام بر عزيزانم!بر خلاف قانون حذب( سانسور شد)من با يك دكمه همتون رو حذف كاربر ميكنم!......

هر پنج نفر در جا احساس خواصي بهشون دست ميده!
ولدمورت:بچه ها به نظرتون زمين يه كم خيس نشده؟
هر پنج نفر به زيرشون نگاه ميكنن!!
مودي:جاي مرلين خالي!

عله:بر خلاف قانون حذب (سانسور شد)

دامبلدور:بچه ها نظرتون در مورد اينكه يه كاري بكنيم چيه؟چون فكر كنم اين بخواد تا پس فردا حرف بزنه!
ولدمورت:اين پاتر ديگه داره كفر منو در مياره!موافقم!
سدريك:من بايد انتقاممو از اين پاتر بگيرم!...چرا منو با خودش برد تو قبرستون كه بميرم؟
دالي:من هم هر چي اربابم بگه!!
و هر چهار نفر به سمت مودي نگاه ميكنند تا جواب اون رو بشنوند!
مودي:خب...خب....شما بريد!من اينجا وايميستم فلور خانم رو نگه ميدارم! من هواتون رو از پش....پشت دارم!!
فلور از زير چسب جيغ و داد ميكنه!!!
ولدمورت:حرف نباشه دختره پرروي دريده!...تا تو باشي شب تنهايي تو خيابون تاريك قدم نزني!!اونم با ام پي تري پلير!...اه اه اه اه(تيريپ برره! )
و نگاه ترسناكي به فلور ميندازه كه فلور غش ميكنه!
سدريك:آقا تا سه ميشمارم همه ميريزيم بيرون و طلسم جريوس ماكزيموم رو اجرا ميكنيم!
همه سرشون رو به علامت تاييد تكون ميدن!

عله:بر خلاف قانون حذب (سانسور شد)

ناگهان هر چهار نفر(پنج نفر منهاي مودي!)از پشت ميز بيرون ميان.
ولدمورت:جريوس ماكزيموم!
دامبلدور:جريوس ماكزيموم!
سدريك:جريوس ماكزيموم!
دالي:هموني كه بقيه گفتن!

ناگهان در يك حركت نمايشي عله طلسم هارو جمعا" قورت ميده!!!و خنده اي شيطاني بر لبانش مينشينه!
هر چهار نفر مثل مسجمه به عله خيره ميشن...

از پشت ميز صداهاي ناجوري مياد!
اما عله از اين خبر نداشت كه به زودي خطري بزرگ اونو تهديد ميكنه..........


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۸ ۰:۱۰:۵۱
ویرایش شده توسط آنتونين دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۱۸:۴۵:۵۵

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
#26

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
4 ساعت بعد فلور روی میز حذب بود بود و داشت به قسمت های مساوی تقسیم می شد!!!
الستور:نه اینجوری نمیشه ما خیلی زیادیم اینو نمیشه بین همه تقسیم کرد!!
دالاهوف:خوب ببینید ما برو بچ حذب کلا با هم خوبیم و این اصلا مهم نیست ما باید گذشت داشته باشیم و چون شما ها با گذشتید فلور رو تقسیم نمی کنیم همش رو بدید به من!
سدریک:دیگه نداشتیم!خداییش نامردیه خودم کردمش تو گونی بعد تو ببریش!!
ولدی:آخه کشتن یه آدم که انقد دعوا نداره خوب بکشیدش دیگه!!من خودم روزی 100 نفرو می کشم
دامبلدور یکی از همون کار های لوس همیشگیش می کنه و فلور با چوبدستی از رو میز احضار می کنه تو بغلش!! که یه دفه در باز میشه!!
و یه سایه سیاه جلوی در حذب ظاهر میشه!
مرد:ای تو دمبول نمونه ی تقوا و ایثار و انسان های پاک خجالت نمی کشی یه دختر رو اونجوری بغل کردی!ای بدبخت!ای ننگین!!ای آمریکا!!مشت بر دهان تو...اون دختر رو بده ببینم !!!
دمبول:ت..ت..تو..تو ..تو کی هستی؟!
مرد:من یک وب مسترم هر چند هیچ کدوم از اعضا برام مهم نیستن و می خوام زیر پام لهشون کنم!ولی چه کنم که باید یه کم هم پیش اعضا محبوب باشم!پس اون دختر رو بده به من
دالی خیلی شجاعانه می پره جلو و می گه:مگر از رو نعش من رد شی ببریش تو کدوم وب مستری!!
مرد:من پاترم حالا هم اومدم تا اینو ببرم یه کم به محبوبیتم اضافه شه
ولدی:ما همه می گیم تو چه آدم پلیدی هستی!!
پاتر:نه من حافظه همه شماها رو پاک می کنم!!بعشدم دوباره محبوب می شم
سدریک در یک حرکت آکروباتیک میز رو چپه می کنه و دالی ولدی و الستور و دمبول پشت میز کمین می گیرن!!...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴
#25

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
بعد از درگیری مختصری که به قول مودی یک عصرونه ی باحال بود 4 عضو اصلی حذب دور میزی دایره شکل نشستن و دارن با هم تبادل افکار شیطانی می کنن! ناگهان چراغی بالای سر دالاهوف روشن می شه و شروع می کنه به بحث بعد از صحبت هایه دالی سه نفر دیگه سرشانو تکون می دن و متفرق می شن....
*******************************************

در کوچه ای آروم و ساکت که نسیم پاییزی در حال وزیدن بود دختری جذاب زیبا دلربا خوشگل ناناز ..... در حال پیاده روی بود اون دختر از صدای خش خش برگها زیر پاهاش احساس شوق می کرد و پاییز رو با تمامه زیبای هاش می پرسید! یک ام پی تری جادویی تو دستش بود و داشت آهنگ سرژ رو گوش می داد یکدفعه آهنگ تند شد و دختر شروع کرد به رقصیدن ناگهان سایه ای رو افتاد دختر وحشت کرد ام پی تری از دستش افتاد و روی صاحب سایه افتاد صاحب سایه کشون کشون اونو انداخت تو کیسه ای و غیب شد!

توی دفتر حذب صدای گریه و زاری دختری می یاد و با فریادی بلندتر از فریاد سرژ فریاد می زنه: دلبستگی من به جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکر شو می کردم این شامل وبمستر کل اعضا می شه! برو کنار ببینم ای سایه /ای سیاه /ای ..../ ای سفید /ای خاکستری /ای صورتی/ ای گلبهی/ ای....../ ای بوق

ناگهان صورتی کج و ماوج و پر از فرازو نشیب جلوش ظاهر می شه!

مودی: ها اینکه فلوره خوابگاه دختران اوضاعش چطوره؟
فلور ناگهان با دستان بسته یک چکش از ناکجا آباد در می یاره و پرت می کنه طرف مودی!

ولدمورت که از اول شاهد ماجرا بوده یک علامت ساکت شو رو دهن فلور می چسبونه و می گه: این تنها کاری بود که می شد کرد کرام مجبوره به خاطر یک عضو وفادار خودشو تسلیم کنه وگرنه ..... آواکادرو....

فلور باز چکش دیگری گیر می یاره و به سوی ولدمورت پرتاپ می کنه

دیشنگ

ولدمورت: اهم ای اوی هووووووووو

دنگ!

سه تا عضو دیگه حذب با درماندگی چسب بزرگتری گیر می یارن و می زنن رو صفحه ی نمایش فلور
چکش !

قیافه ی فلور:

مودی: فکر کنم این یکی یک شام باحال باشه!
دالی: بوق!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۳ ۲۳:۳۹:۱۹

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴
#24

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
ادامه ی پست دالاهوف


سرژ اولین کسیه که کرامو میبینه وجیغ میکشه و میره زیر میز....کرام از ته اعماقش یه داد وحشتناک میکشه و.چوبشو به طرف السامور میگیره......
کرام:اواداکداورا.............
عله هم میرسه به کرام و:میکشمتون ضد وبستر های بدبخت....ریداکتور کارس.....
همه میرن پناه میگیرن....
لرد:ای احمق ها ما ازشما بیشتریم و.......---- ویژ...عله یه طلسم به طرف لرد میفرسته و ازکنار گوشش میگذره.
دالی از پشت دیوار میاد بیرون و :اکسپلیارموش .... طلسم میخوره به کرام ..چوبش از دستش میافته و یه دفعه غیب میشه....
از تو لباس های کرام یه موش میاد بیرون و با سرعت میدوه طرف عله(کرام موش شده) عله کنار دیوار پناه گرفته بود و وقتی موشو(کرام)میبینه از ترس شوتش میکنه اونور موش(کرام میخوره به دیوارو...)عله میپره وسط و....ریلاشیو!!! طلسم از کنار سدریک رد میشه ....
عله برای یه لحظه لباسای کرامو میبینه و چهارزاریش می افته ( چهار زاریش:غلت میخوره میره طرف موش(کرام))موشو بر میداره میاره کنار دیوار ...تبدیلیوس....موش به کرام تبدیل میشه اما بیهوشه پس میگه بیداریوس!!!
در اونور سالن :السامور باید همون وقت میکشتیمش ..ما چه احمقیم..
مودی :منم موافقم .....این کارم نمیکردین فوقش شکنجشون میدادیم که.....
اونور تر کنار کرام:کرام بلند میشه سرش خونیه به عله میگه:احمق نمیبینی من تولباسام نیستم بیناموس مگه خودت خار مادر نیستی نیگا نکن برو لباسامو بیار ....
عله میدو وسط میدان کرام با فرستادن طلسم پشتیبانیش میکنه ........
هکتورداشت می امد تو سالن (خبر از هیچی نداشت) یه دفه عله رو میبینه که داره میدوه وسط سالن و حذبی ها رو میبینه یه کرامم یه طرف دیگه پناه گرفتن ...میدوه طرف سالن چوبشو در میاره و....اکسپلیارموس... طلسم به عله میخور چوبش یه طرف خودشم طرف دیگه میافته.
لرد:کتیلیوس....(این یه طلسمه که اول میکشه بعد جنازه را تیکه پاره میکنه)...
طلسم میخوره به دیواری که کنار کرامه دیواره میرزه کرام خودشو پرت میکنه اونور یه لحظه میاد جلوی دید هکتور ..هکتور تا می بینتش چشاشو میبنده (وا پس لباسش کجاست؟ نکنه مود جدیده ).
کرام تا میبینه هوا پسه داد میکشه میکشم میکشمتون بر میگردم و میکشمتون(همون طور که کرام گفت حتما بر میگرده شاید تو پست بعدی یکی دیگه)


ویرایش شده توسط هکتور در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۹ ۱۶:۲۳:۰۰
ویرایش شده توسط هکتور در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۹ ۱۶:۲۶:۱۷


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴
#23

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
آقا من قبل اينكه عضو گيري تموم شه متن رو تموم كرده بودم...نميشه حالا يه نيگا بندازين اگه خوب نبود پاكش كنين؟
_________________
هر ارزشي ميتواند غير ارزشي شود...ارزشي بودن ملاك نيست!
---------------------------------
1-وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير#
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است#
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چي مي کنيد
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه#
4)به او رحم خواهم کرد
------------------------------
جلو ميرويم...تابلويي سبز كنار خيابان است...با كمي زور زدن روي آن را ميخوانيم..."به شهر گشاد پرور ناكجا آباد خوش آمديد"...تابلو را پشت سر ميگزاريم...در دوردست چراغي خود نمايي ميكند...به طرف آن ميرويم...اين يك آفتابه است كه در نور مهتاب ميدرخشد...وارد كوچه اي تاريك ميشويم...صدايي توجهمان را جلب ميكند...پسركي راه ميرود...صداي خش خش دلنشين برگهاي زير پايش زيباست...به طرف او ميرويم...به نظر غمگين ميرسد...به درون ذهن او قدم ميگزاريم...
"بيناموسي"..."آفتابه"..."حذف كاربر"...همه ي اينها ذهن او را پر كرده...بيشتر ميگرديم..."ما جد اندر جد بيكار بوديم.تو نبايد وبمستر بشي...نبايد...ميفهمي؟
-آخه...اين عشق منه...من كلي برنامه ريختم...پس چجوري عقده هامو خالي كنم؟
-تو بايد يكي رو انتخاب كني...يا شهرت خانوادگي ما يا وبمستري!!!
-باشه...باشه...
و پسرك بدون معطلي در را باز ميكند و به بيرون ميرود"...اكنون اينجاست...جلوي روي ما!
پسرك به سرعت راه ميافتد و ما از ذهن او بيرون ميآييم و به دنبالش ميرويم...پسرك به طرف آفتابه ميرود...چاقويي را از جيبش در مي آورد و روي آن هك ميكند"عله...اين است خلاقيت هري پاتر"(بر وزن:پژو آريان...اين است خلاقيت ايراني)آفتابه را زير بغل ميگيرد و از شهر بيرون ميرود...نگاهي به تابلوي سبز جاده ميكند و با چاقويش روي آن چنين مينويسد"به شهر وبمستر پرور خراب آباد خوش آمديد"...ما مبهوت تابلو ميشويم...زمان ميگذرد و ما در فكريم...برميگرديم و به پسرك نگاهي مي اندازيم...در انتهاي خيابان نور آفتابه خودنمايي ميكند...

اكنون است كه فقط الستور ميداند چه خبر است(چشم بصيرت دارد)...البته برا پاچه خواري آنتونين هم ميداند!!!

قبول فقط ازت انتظار زیادی دارم!ولی کلا خوب پست می زنی(ققنوس!)


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۰ ۳:۳۷:۱۴
ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳ ۱۷:۳۶:۰۸

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴
#22

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
خوب خوب عضو گيري تموم شد و شما فرصت رو از دست داديد!خيلي فرصت بزرگي رو از دست داديد هدف فرعي ما وب مستر بود که ببينيم خود شيرين ها کيان؟! که ديديم

از الان يه خبر بد بهتون بدن اين دوره هم مثل دو ره هاي قبلي حذب مياد و ميره ما فقط تا 14 دي در خدمت ملت سر افراز جادوگران هستيم...اما تا 10 دي هدف اصلي حذب مخفيست تا بسوزد انجا طرفداران وب مستر و فقط به اعضاي حذب گفته ميشه و اميد واريم مشارکت کنن و لي اگه قصد کمک نداشتن در هر صورت حق ندارن چيزي از هدف اصل حذب به کسي چيزي بگن چون قبلش بايد سوگند بخوره (چه حالي ميده)
خوب بقيه هم مي تونن براي تفريح با وب مستر بازي کنن وب مستر هدف فرعي ماست و خوب جزء اهدافه ولي خوب تا 10 اسفند همه براي هدف اصلي تلاش مي کنند


به ادامه پست ها مي پردازيم من دو تا پست آخر رو مي زنم

لرد ولدمورت نوشته:نقل قول:
ديريش بوفنگ....تريشششش(صداي رعد برق)
زن:من كرام هستم...!

او كيست؟او چيست؟ بهتر نيست به جاي بكار بردن اين جمله از سازماني كه خود كرام ملعون درست كرده است استفاده كنيم؟«من كيستم؟من چيستم؟»و يا بگوييم« من فاشيستم؟من نيهيليستم؟»؟انتخاب با خودتان است...!

تتريشششش(رعد برق)
درختي كه از پنجره مشخص بود آتش ميگيره
صداي قهقه توهم آور مودي فضا رو به محيطي شيطاني تبديل ميكنه...

ايا تصور ميكنيد كه هر آنچه شما از ظاهر اطرافيانتان ميبينيد درست است؟خير...نه تنها امكان دارد باطن ان چيز ديگري باشد حتي ممكن است شما در ديدن ظاهر او هم كوتاهي كرده باشيد...!ايا مودي در سال چهارم واقعا تغلبي بود؟يا در آخر سال به بارتي كراچ پسر بد بخت طلسم فرمان زده بود؟و صحنه سازي كرده بودو خود را به درون كمد پرتاب كرده بود...آيا نميشد فقط در روز آخر بارتي كراچ پسر نقش مودي را بازي كند؟آيا مودي مرگخوار بود؟

مودي:موهاهاهاهاهاها...!ميخورمتون
دنگگگگگ(صداي چيزي توخالي مياد)
ولدمورت با يك كف گير ميزنه پس سر مودي و مودي بيهوش ميشه...!
ولدمورت چوبدستيه مودي رو ميگيره و به طرف ويكتوريا كرام(ورژن زن ويكتور كرام) ميگيره:مرديوس كلفتيوس...!
ويكتوريا كرام با فريادي از اعماق تهش به ويكتور كرام تبديل ميشه...اين تغيير باعث ظاهر شدن رگ هاي خوني روي چشمش ميشه و بسيار ترسناك جلوه ميكنه...!
كرام به مودي روي زمين نگاه ميكنه:هوووم؟ الان پدرتو در ميارم...!

ايا اين پدر در آوردن همان پدر در آوردني است كه شما ميپنداريد؟ولي من چنين فكر نميكنم...اين پدري ديگر است...اينجا فيلسوفان تژاد شناس دچار مشكل شدند كه اگر آن پدر اون پدر نيست...پس پدر كيست؟...با كمي تحقيق در نژاد مودي متوجه ميشويم جد اين بشر(كه پدر برادر حميد است) در يكي از روستاهاي با صفاي رشت متولد شد...!
و حالا ادامه حركات زيباي كرام:
رداشو ميزنه بالا و از شورتش منوي مديريت رو در مياره
خون از چشمانش سرازير ميشه...مشعل ها شديد تر ميسوزند...انگشت اشاره رو نزديك «حذف كار» تو پروفايل مودي ميكنه...نزديك تر...نزديك تر...فرق سرش ميشكافه و دو عدد شاخ تراشيده تميز قرمز شيطاني از سرش بيرون ميزنه...

_نه...تو مرام ما اين چيزا ني داش كريم...!
ولدمورت اومده جلو و دست كرام رو گرفته و اين جمله را از اعماق جاهليت خودش سر داده...!
سدريك و دالي هم جو زده شده و اونا هم ميان دست و پاي كرام رو ميگيرن...!و بلندش ميكنن...!
كرام:باشه...خيلي خب...حالا چرا نميزارين منو زمين؟
آنتونين:يه اصلي هست كه ميگه«چيزي كه بلند شود ، پايين داده نميشود»..حالا حالا ها باهات كار داريم...!
ولدمورت چوبدستيش را روي پيشاني كرام قرار ميدهد

_معروفيوس...!
و زخمي بي ناموسي شكل روي پيشاني كرام نقش ميبندد...!كرام از درد فرياد ميزند...!

برخلاف تفكرات جامعه جادوگري كه تصور ميكردند اثر زخم روي پيشاني هري پاتر(پسري كه زنده ماند) برا اثر طلسم آوداكداورا بوجود آمده است،من،لرد ولدمورت شخصا به اطلاع جميع ملت هميشه شجاعي كه جرئت پشت كردند دارند ميرسانم كه اثر زحم به دليل افسون«معروفيوس» بوجود آمده است...من خود اين افسون را اختراع كرده و مصرف هم ميكنم...اين گونه است كه هر كسي را بخواهم معروف كنم اين افسون را بكار ميبرم...!
___
نوع جديد رول من...اگر خوشتان نمياد يه جوري لطفا به اطلاع من برسونين(البته اين نوع رول در تاپيك هاي مخصوصي اجرا ميكنم)


کرام نوشته:

نقل قول:
كرام بر اثر شكنجه ها بيحال شده بود و ياد خاطرات چند وقت پيش افتاده بود....!!!!

تصوير زني رو نشون ميده كه كنار خيابون ايستاده!!!

يه ماشين بي ام و 2005 جلوش نيگر ميداره!!!
طرف:خوشگله بپر بالا!!!!
اون زن:مايه چقدر ميدي..جوونك!!!؟
طرف:تو بيا..گاليون بارونت ميكنم!!!
اون زن:شناست چيه؟
طرف:من السامور!!!

اون زن سوار ميشه!!! و به طرف ميگه: برو!!!
السامور:كجا؟
اون زن:هرجايي كه دلت خواست!!!
السامور گازشو ميگيره ميره!!!

يهو يه الگانس پليس ميفته دنبال ماشينه
الگانس:دارك لرد صحبت ميكنه به نام آسلام ايست!!!

بي ام و محل نميذاره
صدايي از الگانس مياد:آسلاميوس!!!
زن تو ماشين تبديل ميشه به كرام!!!
السامور ميخكوب ميشه:پس همه اينا تله بود براي دستگيري من؟
كرام:نه!!!..براي حذف شناسه تو!!!..اوداكداورا!!!


-----------------------------------
كرام همش در حال رنج ديدنه...ياد انتقام برادر حميد ميفته!!


مودي:بيناموسيوس!!!
كرام:نه من آبرو دارم!!!
مودي:ديگه نداري!!!
كرام:درسته كه من به تو بد كردم ولي تو مرد باش و گذشت كن!!!
مودي:نميشه!!..در انتقام لذتيست كه در عفو نيست!!..بيا جيييييگررررر!!!

كرام:آسلاميوس!!!!
مودي شروع ميكنه به خواندن صيغه!!
كرام:اي بابا!!مثلا درستش خواستم بكنم!!!...تازه انتقامش داره شرعي ميشه!!!كمكم كنيد

يهو گيلدي طاهر ميشه!!!!
كرام: اژدها اومده كمكم!!!تو بدتر از اوني كه
گيلدي :كمك به تو شرط داره!!!
كرام:ميدونم شرطش چيه!!!بيا :bigkiss:
گيلدي و كرامو از دست مودي فراري ميده
------------
كرام همچنان در رنج و عذاب هست....و زخم بيناموسي بر پيشانيش ميدرخشد!!!




امپراطور تاريکي طبق معمول از سر الافي سري به سايت جادوگران مي زد داشت از جلوي در جادوگران رد مي شد که حجله کرام و عله را مقابل در سايت ديد که هر دو روي سر خود علامتي داشتند

امپراطور به حجله نزديک تر شد و روي سر پاتر صاعقه اي را ديد
امپراطور:ها اين که هميشه رو سرش بود

امپراطور به راه خود ادامه مي ده تا مي رسه به حجله کرام که کنار عکس اون نوشته بود گاو پيشوني سفيد!!!

و به عکس کرام نگاهي انداخت و ديد روي سر او زخمي بي ناموسي ايجاد شده

امپي: خداييش اين ديگه نبود حداقل آخرين باري که ديدمش نبود

--------دژ آلفا کفتر 2(شکنجه گاه سابق وب مستران)-----
کرام:با ما مي خواين چيکار کنين؟
مودي در حالي که انتقام در چشم هايش موج مي زد موهاي کرام رو گرفتو به طرف السامور برد
السامور:مي دوني چي شده؟!تو الان مردي يعني ما هر کاري با تو کنيم کسي نمي فهمه چون عملا مردي!!
عله اون ور دژ:من که نمردم من بايد حال چند نفر رو مي گرفتما!
دالي:هر دوتون مردين دلم به حالتون مي سوزه

السامور:يادته کرام يادته چرا شناسه منو بستي...و يه مشت مي زنه تو صورت کرام
...فقط به خاطر اينکه نيم ساعت فقط نيم ساعت تو يه اتاق تنها بودم...!! و يه مشت ديگه مي زنه به کرام!! و کرام روي زمين ولو ميشه و مودي مي افته به جون کرام((اين جمله توسط كرام ويرايش شدpg-18!!))

السامور مي ره به طرف و پاتر :يادته به من مي گفتي من بيناموسي مي نوشتم!...حالا باهات کاري مي کنم ديگه بي ناموسي خوراک شب و روزت باشه!

ناگهان ولدمورت وارد دژ شد و دست السامور رو چسبيد
ولدمورت:نه اين کارو نکن من مي دونم تو پسر خوبي هستي خونت رو کثيف نکن...بيا بريم اتاق بغلي سرژ داره شعر مي خونه يه حالي ببريم
السامور:فقط به خاطر تو چون مي دونم پسر گلي هستي

و همگي به جز کرام و پاتر وارد اتاق بغلي مي شن
سرژ در حال خوندن بود و دالي اون وسط داشت با آهنگ سرژ حال مي کرد و در يه طرف ديگه سدريک گوشاش رو چسبيده بود همه اعضاي حذب داشتن از اهنگ سرژ لذت مي بردن که يه دفه سرژ خودش رو لوس کرد
سرژ:خوب من بايد برم ديگه...ديرم ميشه مامانم نگرانم مي شه(با صداي بگوري)
و همه شروع مي کنن به اعتراض
سدريک:خوب شد داري مي ري...اين چه آهنگي بود همش فاک فاک مي کردي
سرژ:اوا تو چقد خشني اصلا مي مونم بر لج تو(با صداي بگوري)

و سرژ دوباره شروع مي کنه به خوندن و همه هم با آهنگ به فضا مي رن که کرام ناگهان با دستاي باز و يه چوبدستي وارد اتاق ميشه...


ویرایش شده توسط کرام در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۹ ۱۵:۳۸:۳۳

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.