هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#51

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ یافتم ! یافتم !
لوپین باشنیدن این دو کلمه از چرتی که تازه به سراغش آمده پرید و به طرف در رفت تا منبع صدا رو پیدا کنه.
سرانجام به طبقه پایین رسید و در این فکر بود که چرا این ققنوس اینقدر بزرگ است!
لوپین ، بورگین را دید که از شدت شادمانی به بالا و پایین میپره و بچه ها ، با نگاهی مبهوت به او خیره شده بودند...
لوپین با خشمی ناگهانی پرخاش کرد : چه خبرته ؟ نوبر آوردی مگه اینقدر داد و قال میکنی؟مثلاً بعد از اون همه کار باید یک استراحتی هم بکنیم ها !
بورگین با صدایی که خیلی راحت میشد شعف را در اون خوند خطاب به ریموس گفت : آروم پسر!همین الان یک چیزی رو کشف کردم.
و با این جمله به طرف یک کتاب قطور و قهوه ای رنگ رفت.
آلبوس نیز بند شد و به طرف آنها اومد و گفت : وایسا ببینم بورگین، تو چی رو کشف کردی که مربوط به دژ مرگ باشه؟
بورگین کتاب قطور رو باز کرد و گفت : خیر پروفسور ... در مورد دژ نیست ، در مورد خونست... دره گودریک!
و دوباره به کتاب رجوع کرد تا بتواند مطلبی رو که باعث شادمانیش شده بود رو پیدا کنه
_ همین جاست!
و با دست به آلبوس دعوت کرد که بتواند به مطالب نگاهی بیندازد...
آلبوس به جلو رفت و مطالب رو خوند.
با هر جمله که دامبلدور پیش میرفت ، چشمانش از فرط هیجان کمی باز تر می شدند.
مطلب اینگونه بود :
طلسم ساگربی مربیا :
کاربرد این طلسم بر روی خانه هاست. بطوریکه وقتی فردی این طلسم را بر روی خانه و وسیله گرانبهایش اجرا میکند ، در صورت ورود نیروهای اهریمنی یا پلید و یا هر فردی که نیت پلیدی داشته باشه ، شیء مذکور به مکان اولیه اش بر میگرده
دامبلدور سرش را از روی کتاب بلند کرد و گفت : خوب بورگین من تنها کسی بودم که از وجود همچین طلسمی خبر داشتم.
جالب اینجاست که لیلی و جیمز این طلسم رو اجرا نکردن و خودم این طلسم رو روی خونه اجرا کرده...!
بورگین حیرت زده گفت : پس چرا همون موقع جاودانه ساز رو نابود نکردین؟
آلبوس همزمان لبخندی زد و گفت : چون کارهای مهمتری داشتم!
آنیتا گفت : معذرت میخوام ، پدر ولی کجاش خوشحالی داره؟
آلبوس گفت : یعنی ولدمورت از اینکه ما برای نجات سارا میایم دژ خبردار شده و احتمالاً خودش شخصا میاد دره گودریک تا هورکراکس رو نجات بده و اونوقت هم ما سارا رو نجات میدیم و هم همون جا ، دژ مرگ ، هورکراکس رو به دور از ولدمورت نابود میکنیم.

-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0


چیزی ندارم که بگم! قبلا تمام تذکرات رو دادم!
سعی کن اونها روی پستت اجرا کنی! پستت اصلا مناسب نبود و من نمی تونم نمره خوبی بهش بدم!
از یه عضو محفل بیش تر از اینها انتظار می ره!

5/1 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۹:۵۱


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
#50

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
محفلیان در زیر سوز سرد هوا راه میرفتند. دامبلدور جدیدا وسیله ای راحت برای عبور و مرور محفلیان فراهم کرده بود قرار بود آنها با سرعت عادی به مقصد بروند تا بتوانند در این بین نقشه ی مورد نیاز خود را بکشند. این وسیله علاوه بر اینکه بزرگ و جادار و محکم بود دارای جادوهای نگهبانی و همچنین اتاق های خواب بود.پس از چند لحظه از میدان خارج شدند. درکمال تعجب دامبلدور جلو نرفت. چوبدستیش را درآورد و همراه با زمزمه وردی به دیوار زد. دیوار به 2 نیم شد و اعضای محفل بلافاصله بدون هیچ سؤالی وارد شدند. در وسط آن مکان جادویی یک ققنوس عظیم الجثه بود. دامبلدور چوبدستیش را در آورد و زمزمه کرد: سابلیتیوس
یک پر ققنوس ظاهر شد. دامبلدور چوبدستیش را به حالت دایره شکل روی آن چرخاند و ناگهان بالهای ققنوس کنار رفت و در ورود به ققنوس نمایان شد.
درون ققنوس همانند ماشین های پرنده وزارت بودند با این تفاوت که ققنوس جادارتر و مقاوم تر بود.
وقتی همه وارد شدند دامبلدور پر را بر روی دیواره داخلی ققنوس کشید و ناگهان درها بسته شد.صدای بال زدن آمد و همه محفلی ها متوجه به هوا رفتنشان شدند. از درون ققنوس هیچ چیز از بیرون قابل مشاهده نبود ولی دامبلدور ناگهان چوبدستیش را به دیواره ققنوس چسباند و زمزمه کرد: راندربارانرا
و ناگهان پنجره هایی ظاهر شدند.
دامبلدور با آرامش برگشت و گفت: از بیرون قابل مشاهده نیستند و سپس مشغول تماشای بیرون شد. خانه هایی که ریز و ریزتر میشدند و میدان گریمولد از نظر پنهان میشد. ناگهان ققنوس از بالا رفتن ایستاد.و شروع به پایین رفتن کرد انگار درحال سقوط بود اعضای محفل وحشت زده به بیرون نگاه میکردند ولی دامبلدور هنوز چشم از پنجره بر نداشته بود و معلوم بود از چیزی نگران نیست. ناگهان بال های ققنوس محکم به هم خوردند و ققنوس به مکان قبلی بازگشته و شروع به جلو رفتن کرد
دامبلدور توضیح داد: یک نگهبانی برای مطمئن شدن از اینکه کسی ندیدتش. اگرم دیده باشه حافظه اش اصلاح شده.
سپس چوبدستیش را به طرف پر گرفت و زمزمه کرد: میکاسو برن وید
هیچ اتفاقی نیفتاد.
دامبلدور باز هم توضیح داد: غیب شدن ققنوس
و سپس ادامه داد: میتونید بشینید. من یک کتابخونه کامل هم در اینجا گذاشته ام. آنیتا میشه بگردی ببینی چیزی درباره دژ مرگ نیست؟؟؟؟؟
آنیتا از جابرخاست و گفت: البته
دامبلدور نشست و مشغول تماشای اعضای غیور محفل بود.چهره لوپین غمگین بود. سخت در افکارش فرو رفته بود. دامبلدور به او چشم دوخته بود . میدانست که حاضر است برای سارا هر کاری بکند.
- کاش میشد سارا الان در میان ما بود! کاش میشد اصلا سفری نداشتیم. ممکنه در این مدتی که ما از خانه گریمولد دوریم ولدمورت به آنجا حمله کند و جان پیچ را بدزدد
افکار لوپین سریع در ذهن او در حال گذر بودند. هیچ کس حرفی نمیزد. همه مشغول افکار خودشان بودند
دامبلدور که از این سکوت خوشش نمی آمد سکوت را شکست و گفت: خب بهتره ما هم بریم کمک آنیتا
و بلند شد و به سوی اتاقی که بالایش با خط درشت و زیبا کلمه کتابخانه نوشته شده بود رفت. بقیه اعضا نیز به پیروی از او وارد اتاق شدند.
-------------------------- 1 ساعت بعد -------------------------------------
اعضای محفل خسته بر روی صندلی هایشان دراز کشیده بودند. ساعت 12 همه به ناهارخوری رفتند. لوپین وقتی کمی از غذا خورد با خود اندیشید: هیچ غذایی مانند غذاهای سارا نمیشود
وقتی غذایش را خورد به اتاقش رفت و بر روی تختش خوابید.غرق در افکارش بود ناگهان چشمانش را بر هم نهاد و به خواب فرو رفت.
- یـافتم! یافتم


خدای من! لوپین عزیز بابا بیا بیرون تو رو خدا!
سوژه هات خیلی خوبن ولی اصلا با داستان اصلی مرتبط نیستن و یا نمی شه اونها رو بهش ربط داد! چه وسیله رفت و آمدی بهتر از آپارات کردن!
اینکه اونها رفتن توی یک ققنوس بزرگ برای رفتن به دژ زیاد جالب نبود! اونها می تونستن آپارات کنن و تو هم در متن داستانت در مورد تفکرات و حالا بچه ها بنویسی!
حالا ققنوس که هیچی....خداییش دیگه اون کتابخونه چیز غریبی بود! و اینکه اونها خیلی ساعت طول کشید و هنوز توی ققنوس بودن!
دامبلدور مطمئنا برای نجات جان کسی سریع ترین راه ها رو انتخاب می کنه! توضیحاتتم در مورد نمی دونم برگشتن ققنوس و نگهبانی و غیب شدن و این ها زیاد کامل نبود! حداقل من یکی که ازشون چیزی نفهمیدم!
یه چیز دیگه هم در مورد آخر پستت ! ببینم مثل اینکه تو باور کردی سارا آشپزه محفله! سارا اینقدر الاف نیست که بخواد اونجا غذا بپزه! واقعا که.....

2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۷:۱۶

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵
#49

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
تمام اعضای محفل ققنوس در طبقه پایین در انتظار ریموس و دامبلدور بودند.آنها نیز پس از آنکه سارا را با دقت به یک برانکارد متصل و بوسیله جادو از زمین بلند کردند به طبقه پایین رفتند.
لوپین با نگرانی به چهره زیبای سارا خیره شد و لرزشی در دلش پدید آمد.نمیتوانست او را در این وضعیت ببیند.کاش میشد به وحشتناکترین درد ها و بلایا دچار شود ولی سارا را اینگونه نبیند.
آلبوس رودرروی تمام اعضا ایستاد:جایی که ما میخوایم بریم خیلی خطرناکه و ممکنه که زنده از اونجا بیرون نیایم.هرکس که قدم به این ماموریت میذاره باید از جون گذشته باشه و بتونه برای دیگری از جونش بگذره.اگه کسی احساس میکنه جونش عزیزه و نمیتونه از اون بگذره یا ممکنه وسط راه عقب بکشه بهتره از همین حالا جلو نیاد.

ویولت بودلر خود را از میان اعضا به بیرون کشید و با قاطعیت گفت:ما همه اینجا هستیم برای هدف برتر.اگه قرار بود بترسیم مثل خیلی های دیگه میرفتیم و نوچه ولدمورت میشدیم.ولی ما این راه رو انتخاب کردیم که بمیریم ولی با افتخار.سارا دوست ماست و ما برای اون از همه چیز میگذریم.یکی برای همه.همه برای یکی.
لبخندی زیبا بر روی لبان تک تک سربازان از جان گذشته نقش بست.دامبلدور با دیدن این حرکت احساس شعف کرد و به خود برای داشتن چنین ارتشی افتخار کرد.
سپس با هاله ای از قدرت که در اطرافش میدرخشید گفت:خوشحالم که محفل هنوز پذیرای وجود چنین سربازان قوی دلی هستش.
لوپین با بی قراری گفت:بله بله.منم واسه دیدن همچین اعضایی خوشحالم ولی به نظرم تعریف هارو بذاریم واسه بعد از ماموریت.بریم؟
اعضا با ارده ای خلل ناپذیر پا به درون تاریکی بی انتها خارج از خانه گذاشتند...
**************************************************
این دومین پست منه.به خاطر این که پست قبلیم مزخرف بود ببخشید ولی اولا که اولین پستم بود دوما که دوست داشتم اون وسط یه درگیری پیش بیاد.چون من اصولا آدم هیجان طلبی هستم.من واقعا معذرت میخوام.امیدوارم این یکی قابل قبول باشه!


ویولت جان باید بگم که به نظرم قبلی قشنگ تر بود!
البته می دونم که داری سعی خودتو می کنی ولی باز فکر می کنم احتیاج به تلاش بیش تری داری!
خب اول پستت یه ذره رسمی و خشک بود و اگه نمی گفتی که سارا رو چجوری آوردن و یا مثلا نمی گفتی با برانکارد آوردن خیلی بهتر بود!
دیالوگ ویولت خوب بود!
فقط کاشکی به جای " نوچه " می گفتی " زیر دست " و یا یه چیزی شبیه این! کلمه " نوچه " توی متن یه مقدار غریب می زنه!
کلمه " سربازان " هم همین مشکل رو داره و اگه به جاش از کلمه " یاران " استفاده می کردی قشنگ تر بود!
در مورد آخر پستت هم نباید اون قدر بی مقدمه می گفتی که به طرف دژ رفتن! معمولا می گن که رفتن آماده شدن و یا مثلا ساعتی بعد زمانی که همه آماده بودن به سوی دژ رفتن!
ولی خب اینها معمولا عادیه و تا دستت راه بیافته وقت می خوای!

می دونم که می تونی خوب بنویسی!

2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۴:۴۳

But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵
#48

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ اما ... اما
آلبوس که سعی میکرد ریموس رو خونسرد کنه دستش را بر روی شانه ریموس گذاشت و گفت : اما بی اما ، خواهشا ، تو میتونی...!
چهره ریموس نشان میداد که بر سر دوراهی سختی گرفتار شده.
اگر طلسم رو اشتباه اجرا میکرد که احتمالش خیلی زیاد بود ، اون وقت میمیرد و اگه طلسم رو اجرا نمی کرد اون وقت سارا گرگینه می شد و اگر بدنش تاب مقاومت نداشت ... میمرد!

بالاخره ریموس بلند شد و چوبش را برداشت و به طرف سارای خفته حرکت کرد .
صورتش عرق کرده بود و انگار هر گامی که بر میداشت به اندازه ی یک قرن طول می کشید چوبش رو به طرف سارا گرفت و شروع کرد.....

نه صبر کن
آنیتا با دست لوپین را به کناری پرت کرد و به طرف آلبوس رفت و گفت : نه پدر ، اشتباه میکنین به کتاب نگاه کنین...
و با دست به طرف کتاب باز شده در روی میز اشاره کرد.
دامبلدور به طرف کتاب رفت و دوباره طلسم ها و قواعد مربوط را مرورو کرد.
شخص را در حالت گرگینه بودن دیده باشد

نه
هیچ کس سارا را در حالت گرگینه ندیده بود یعنی این که اگه تا سی ثانیه دیگه ریموس طلسم رو اجرا می کرد اونوقت...

لوپین که تازه از جا بلند شده بود ، هاج و واج به کتاب نگاه میکرد...
آلبوس که متوجه این حالت ریموس شده بود گفت : چیه ؟ چه مشکی پیش اومده؟
لوپین که با این حرف دامبلدور به خود آمده بود گفت : پیدا کردم ... اوره کا اوره کا!

تمامی اعضا با نگاهی پرتعجب به ریموس نگاه میکردند که اکنون صاف ایستاده بود و به تک تک افراد نگاه می کرد...

ریموس گفت : تنها پادزهری که توسط آن میتوانیم سارا را خوب کنیم دژ مرگه و نباید هدف اصلیمون رو هم فراموش کنیم ، نابود کردن جاودانه ساز و همچنین مرگخواران خواستار جنگ با ما هستن ، پس بهتره عجله کنیم و با این کار ، با یک تیر سه نشون رو میزنیم!

همهمه ای از موافقت در اتاق شنیده شد.


خب من واقعا دیگه نمی دونم چه تذکری بدم و چه نقدی بکنم! اصلا سوژه خوبی رو وارد نکردی!
داستان رو از این شاخه به اون شاخه پروندی! مطالب کتاب چه ربطی به دژ مرگ داشت و یا چرا به فکر جاودانه ساز و نمی دونم جنگ افتادی!
اگه از قبل یه چیزایی گفته می شد و یا موضوع دژ مرگ رو دوباره توی پستت ذکر می کردی خیلی بهتر بود!
این پاراگراف " لوپین که تازه از جا بلند شده بود ، هاج و واج به کتاب نگاه میکرد...آلبوس که متوجه این حالت ریموس شده بود گفت : چیه ؟ چه مشکی پیش اومده؟لوپین که با این حرف دامبلدور به خود آمده بود گفت : پیدا کردم ... اوره کا اوره کا! " به نظرم خیلی نامفهوم بود . چون مطمئنا لوپین به خاطر اشتباهی که داشت می کرد هاج و واج بود و آلبوس هم که فهمید چرا اون هاج و واجه و آنیتا چی می گفت!
" اوره کا اوره کا " هم جای مناسبی نداشت و به درد داستان های طنز می خوره!
بورگین جان...عزیز بابا! تو رو خدا یه ذره بیش تر فکر کن که چی می خوای بنویسی و بعد چی می شه!
یه ذره بیش تر دقت کن و هر دلیل و منطقی که واسه گفتن هر جمله داری رو سعی کن توی پستت ببینی!
همین .....

2 از 5


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۵ ۱۴:۱۹:۰۲
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۱:۳۹


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۵
#47

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
دامبلدور سریع به قسمت طلسم های صفحه نگاه کرد و ناگهان چیزی را که میخواست یافت
نقل قول:

طلسم آگریبا کورنلیوس:
این طلسم فرد مورد نظر رو دارای یک ظاهر گرگینه ای میکنه و درد و رنجی رو بهش میبخشه زیرا ظاهر گرگینه ای با ذات انسان عادی جور نمیشود و تنها در صورتی که یک گرگینه آن را گاز بگیرد یا طلسم بهش برخورد کند این درد و رنج متوقف نخواهد شد و ظاهر همیشگی گرگینه ای از بین نخواهد رفت.

دامبلدور به یک نقطه چشم دوخته بود و مدام چوبدستیش را بر آن نقطه میکوباند و طلسم هایی را زیر لب میخواند ناگهان بلند شد و به سوی لوپین رفت و گفت انگشت شست سارا رو بیار جلو.
لوپین اطاعت کرد و دست سارا را بر روی نقطه ای که دامبلدور اشاره میکرد گذاشت بار دیگر نور نقره ای رنگ ظاهر شد ولی رنگش داشت تغییر میکرد و تبدیل به رنگ آبی میشد. وقتی نور از بین رفت متن کتاب به:
نقل قول:

طلسم آگریبا کورنلیوس:
این طلسم فرد مورد نظر رو دارای یک ظاهر گرگینه ای میکنه و درد و رنجی رو بهش میبخشه زیرا ظاهر گرگینه ای با ذات انسان عادی جور نمیشود و تنها در صورتی که یک گرگینه آن را گاز بگیرد یا طلسم باگبریا فیبرج بهش برخورد کند این درد و رنج متوقف نخواهد شد و ظاهر همیشگی گرگینه ای از بین نخواهد رفت.

تغییر کرد
دامبلدور به طلسم چشم دوخته بود طلسم به نظرش آشنا بود. طلسمی بود که قبلا اجرا شده بود. این طلسم..... این طلسم.... یادش نمیامد چوبدستیش را بلند کرد و بر روی طلسم کوباند کتاب ورق خورد و به صفحه ای رسید که تیترش این بود:
درباره طلسم باگبریا فیبرج
دامبلدور مشغول به خواندن متن با صدای بلند شد:
« طلسم باگبریا فیبرج خنثی کننده طلسم آگریبا کورنلیوس است. این طلسم تنها قادر به خنثی کردن این طلسم بوده و بر روی دیگر گرگینه ها اثر نخواهد داشت. بهتر است فرد مورد نظر آزاد باشد زیرا باعث میشود نیروی گرگینه ای کاملا تخلیه شود ولی اگر نیروی گرگینه ای در ایشان زیاد شده است پیشنهاد میشود با طلسم رانردو بانم شخص را ببندید.اجرای غلط این طلسم باعث گرگینه شدن شخص میشود اجرا کننده باید شرایط زیر را داشته باشد:
از گرگینه بودن اطلاعات کافی داشته باشد
قبلا شخص را در حالت عادی دیده باشد
شخص را در حالت گرگینه بودن دیده باشد
او را دوست داشته باشد و حاضر باشد برای او بمیرد
توانایی ایجاد سپر مدافع را داشته باشد
برای اجرای این طلسم کافی است چوب خود را به صورت ضربدری تکان داده و به سوی دهان فرد مورد نظر روانه کنید. رنگ این ورد نقره ای فام است و شکل آن سپر مدافع جادوگر است یکی دیگر از خواص این طلسم این است که طلسم های مضر برای این فرد رو به طور کامل خنثی میکند»

دامبلدور پس از اینکه آخرین جمله را خواند رو به لوپین کرد و گفت: لوپین! تو تنها کسی هستی که دارای تمام این شرایط هستی. تو باید این کار رو بکنی
لوپین با تردید گفت: اما اگر سارا مرد چی؟
دامبلدور گفت: امتحان کردنش بهتر از نکردنشه. چون اگر بمیره حداقل از این درد یا گرگینه شدن واقعی نجات پیدا میکنه.
بورگین آرام گفت: خواهش میکنم ریموس ! سارا یکی از بهترین اعضای محفل
لوپین گفت:........


خب باید بگم که این پستت همش مطالب کتاب بود! مطالب خوبی هم بود...یه ذره پیچیده بود ولی در کل خوب بود!
اگر از اول هم علاقه لوپین به سارا مطرح نمی شد بهتر بود! چون یه مقداری با کتاب رولینگ و روند اون منافات داره!
اینکه سارا میمیره یه ذره ییهویی گفته شد! قبلش اگر توی اطلاعات کتاب و یا توضیحات دیگر دلیلشو ذکر می کردی قشنگ تر بود!
در کل همینا...باز هم تلاش کن!

3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۷:۱۸

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#46

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ البته...
دامبلدور دستش را به طرف سارای گرگینه که اکنون هاج و واج روی تخت توسط طناب های نامرئی نگه داشته شده بود...
قطره ای عرق از پیشانی لوپین که هم اکنون به طرف سارا میرفت به روی فرش افتاد.
آلبوس دستش را روی شانه ی لوپین گذاشت و گفت : امیدوارم بدونی که ...
مکثی کرد و ادامه داد : در صورت خطا ، هم سارا میمیره و هم خودت!
لوپین با شنیدن این حرف یکه خورد ولی دوباره پا پیش گذاشت. نجات دادن سارا در اولویت قرار داشت.
به آرامی دست پشمالو و زیر سارا را گرفت که هنوز میشد پوست نرم سارا را زیر پوست گرگینه حس کرد.
لوپین به آرامی دست سارا را بلند کرد و روی کلمه دژ مرگ گذاشت.
برای چند لحظه هیچ اتفاقی نیفتاد...
نفس همگان در سینه حبس شده بود ، باز هم اتفاقی نیفتاد و در این چند لحظه که گذشت ، لوپین احساس کرد چند موی سفید از پیشانی اش افتاده ...!
ناگهان برقی نقره ای رنگ دور کتاب و دست سارا شروع به چرخیدن و برق زدن کرد!
آلبوس در حالی که برق نقره ای و کتاب نگاه می کرد گفت : خوب دوست من ، موفق شدی!
آهی از سر آسودگی در بین اعضای محفل که هم اکنون در سرتاسر اتاق بدون هیچ حرفی تمام ماجرا را نگاه می کردند شنیده شد.
الستور که به برق نقره ای رنگ نگاه می کرد که هنوز هم دور دست سارا بود ، خطاب به لوپین گفت : بهتره زیاد دلت رو خوش نکنی ، هنوز تازه دستور العملش رو پیدا کردی...!
بورگین به الستور چشم غره ای رفت و سقلمه ای به وی زد تا متوجه حرف زدنش باشه.
لوپین همچنان که به برق نقره ای نگاه می کرد بالاخره متوجه شد که دیگر برق کم نور شده تا اینکه دیگر دور دست سارا و کتاب هیچ نوری نبود.
لوپین کتاب را برداشت و به طرف آلبوس دامبلدور رفت...
نگاه های مشتاق و سرهای هیجان زده کشیده میشدند تا بتوانند داخل کتاب را ببینند.
- چی توش نوشته؟
- مگه چیزی هم هست که بتونه گرگینه بودن رو خنثی کنه؟
زمزمه ای در اتاق شروع شد که خیلی زود با بالا آمدن دست آلبوس به معنای سکوت ، اتاق در سکوتی مطلق فرو رفت...
سپس شروع به خواندن صفحه خنثی شده از طلسم کرد

__________________________________________


پستت به دل ننشست! وقتی می خوای داستان بنویسی تو جو داستانت نمی ری! توی پستت خیلی کم توصیف داری !
یه دفعه یه موضوع رو مطرح می کنی! مثلا اینکه اگه اون کار بشه لوپین و سارا می میرن موضوع کم اهمیتی نیست که یه دفعه دامبلدور اینجوری بگه و در همون یه لحظه هم لوپین تصمیمشو بگیره و بعد هم لوپین با آگاهی نویسنده اون کار رو بکنه چون مطمئنا هیچی نمی شه و اون موفق می شه!
پست کوتاه خیلی خوبه ولی نه اینکه بیایی از همه جای داستان بزنی و همه رو نصفه بگی! من همه این ها رو خیلی دوستانه بهت می گم!
چون می دونم که می تونی ولی نمی خوایی....بهر حال باید اول مشکلات بزرگ پستتو برطرف کنی و سعی کنی یه ذره شبیه به رولینگ بنویسی...یا اون شرایط رو ایجاد کنی که وقتی یکی پستتو می خونه بره تو حسش!
مطمئن باش که اگه خودت یه بار پستتو خوندی و رفتی تو حس داستان بدون بقیه هم همین حس رو خواهند داشت!
فقط و فقط هم تلاش....

5/2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۲:۳۶


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#45

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
بورگین جان اصلا هم ارزشی نبود.
-------------------------------------------------------------------------------------
آنیتا بسیار با دقت جلد کتاب را باز کرد تمام ورق های کتاب خاک گرفته بود و معلوم بود مدت ها بود که حتی به آن نگاه نکرده بودند. اما لوپین اصلا به این چیزها اهمیت نمیداد الان تنها نجات سارا برایش مهم بود. جلو رفت و گفت: آنیتا میشه فهرست رو ببینم؟؟؟
آنیتا کتاب را به لوپین داد. ریموس آرام آرام آن را ورق زد تا چیزی را که میخواست پیدا کرد:
- خنثی کردن طلسم های گرگینه کننده ص 45
ریموس بلافاصله صفحه 45 رو باز کرد ولی تنها چیزی که به چشم میخورد این کلمه بود:
دژ مرگ!
رو به آنیتا گفت: رمز این چیه؟
آنیتا با تعجب پرسید: رمز چی چیه؟ بده من ببینم
سپس کتاب را از لوپین گرفت و ناگهان با هراس برگشت و گفت: چی؟؟؟ این یه رمز نیست که.
لوپین پرسید:پس چیه؟؟
آنیتا گفت: یه طلسم اهریمنی. باید بریم پیش بابا
و به سرعت دوید موقع خارج شدن از در لوپین گفت: دامبلدور توی اتاق ساراست
و خودش همانجا بی حرکت ایستاد و به فکر فرو رفت. طلسم اهریمنی؟؟ یعنی چی؟؟؟
ولی تصمیم خودش را گرفت اگر میخواست از ماجرا با خبر شود باید به پیش دامبلدور میرفت. پس دوید و به سوی اتاق سارا رفت.
دامبلدور با نگرانی به صفحه نگاه میکرد و چوبدستیش را به آن می کوباند
لوپین جلو رفت و رو به دامبلدور گفت: قربان چه شده است؟؟
دامبلدور سرش را بلند کرد و آرام گفت: طلسم اهریمنی توسط مرگخواران بر روی این صفحه کارگذاشته شده. برای بازکردنش باید انگشت اشاره فردی رو که به عنوان خنثی کننده قرار دادند روی این کاغذ بگذاریم ولی این خنثی کننده که میتواند باشد؟؟؟ آیا تو لوپین؟ آیا من؟ یا شایدم سارا
لوپین مشغول گوش دادن به صحبت های دامبلدور بود و آرام پرسید: یعنی اون ها موقع اجرا حتما باید یه خنثی کننده انتخاب کنن؟؟
دامبلدور جواب داد: بله و اون خنثی کننده نمیتونه از دوستانش باشه وحتما باید از دشمنانش باشه
لوپین گفت: پس نمیتونه از مرگخواران باشه. همینش خوبه ولی آیا میشه یک نفر رو که نمیشناسن انتخاب کنن؟
این بار آنیتا جواب داد: نه موقع اجرا کردن باید تمام خصوصیات خنثی کننده تو ذهنت باشه.
لوپین برای اخرین بار پرسید: ما حق امتحان داریم؟
دامبلدور سرش را با تأسف تکان داد و گفت: خیر. فقط 1بار میتوانیم انگشت بگذاریم
لوپین برگشت و به سوی سارا که اکنون کاملا به شکل گرگ نما بود رفت و به چشم های آن نگاه کرد. سعی میکرد چیزی را از چشمانش بخواند ولی ناگهان دامبلدور که انگار میدانست او قصد چه کاری را دارد گفت: خنثی کننده از نیروی خودش اطلاع نداره
لوپین واقعا نگران بود. ولی برگشت و با اطمینان خاصی گفت: دامبلدور میشه سارا رو انتخاب کنیم؟؟
دامبلدور برگشت دهانش را باز کرد و گفت:......
--------------------------------------------------------------------------------
خوب شد؟


این " خوب شد " های آخر پستات منو کشتن! من نباید بگم خوب شد یا نه! خودت باید تغییرات رو بفهمی! من فقط یه واسطم!
اول از همه بگم که سعی کن دیگه پست طولانی و بلند نزنی وگرنه مجبور میشم از نقد طولانی کردن صرف نظر کنم!
در ابتدای پستت بعضی از دیالوگ هاش قشنگ نبود! مثلا باید صحبت های بهتری بین لوپین و آنیتا رد و بدل می شد!
در مورد رمز و دژ! یه ذره میان داستانت طفره رفتی و شاید هم شک کردی که چی کار کنی و داستان رو به کجا بکشونی! جمله " قربان چه شده است " خیلی قرون وسطایی بود!
اعضای محفل همراه با احترامی که برای دامبلدور قائلند خیلی راحت باهاش حرف می زنن! باید می گفتی " قربان چی شده؟ " دیالوگ بعضی هم که برای دامبلدوره هم به همین شکله که زیاد جالب نیست!
موضوع خنثی کننده جالب بود!
آخر های پستت هم بد نبود فقط توی پست زیادی دیالوگ داشت که اگه جای خودش رو به توصیف می داد بهتر بود!

3 از 5
5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۰:۳۴

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#44

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ویولت جان ، حد اقل یکم رو پست های قبلی فکر میکردی...! آخه این چی بودش؟!
در هر صورت اگه ارزشی شد معذرت چون میخوام داستان رو به راه اصلیش برگردونم!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
صدای جیغ های پیاپی که از پایین و اتاق سارا میومد هم اکنون واضح تر شنیده می شد...
دامبلدور و لوپین پله ها را دوتا یکی طی کردن تا اینکه به در اتاق رسیدن.
جررررینگ
صدای شکسته شدن شیشه از داخل اتاق شنیده شد.
آلبوس سراسیمه وارد اتاق شد و با منظره ی فجیع و اسف باری رو به رو شد...
سارا از تخت پایین پریده بود و با پنجه های نیمه انسانی- گرگینه ای اش ، هرچه را که دم دستش بود می شکاند و صدای جیغ مانندی از خود در می آورد.
ریموس زیر لب زمزمه کرد : علائم گرگینه شدن!
آلبوس چوبش را بیرون آورد و به طرف سارا گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد...
ناگهان سارا به طرف تختش پرت شد و انگار که با طناب نامرئی او را گرفته باشند ، به تخت چسبیده بود.
آلبوس در حالی که نزدیک سارا شده بود ، خطاب به ریموس که با نگرانی به سارا نگاه می کرد گفت : بورو دنبال آنیتا ... سریع!
ریموس بدون صرف وقت به طرف آستانه در که هم اکنون از محفلی های نگران پر بود رفت و به طرف اتاق آنیتارفت.
اتاق آنیتا
تق تق ... تق تق...
_ بیا تو.
لوپین هیجان زده و عصبی وارد اتاق شد و گفت : مشکلی پیش اومده...
آنیتا که در حال مطالعه ی کتاب افسون های قرون وسطی بود سرش را بالا گرفت و به صورت سرخ و خیس ( از عرق ) لوپین نگاه کرد و گفت : مشکل چیه؟
انگار از همه جا بی خبر بود...
راستی هم همینجور بود چون دامبلدور سعی داشت تا موضوع زیاد درز نکنه...
ریموس خیلی سریع مطالب را به خلاصه برای آنیتا شرح داد.
در تمام این مدت آنیتا ساکت نشسته بود و به حرف های ریموس با نهایت دقت گوش می کرد.
سر انجام وقتی حرف های ریموس تمام شد ایستاد و به طرف کتابخونه ی خصوصی اش که در ضلع شرقی اتاقش بود رفت و خطاب به ریموس گفت : فکر کنم همچین کتابی رو سراغ داشته باشم.
روزنه ای از امید در دل ریموس آشکار شد.
آنیتا کتابی خاک گرفته را از داخ کتابخانه بیرون آورد و روی یک میز گرد و چوبی گذاشت.
جلد کتاب آنقدر خاک گرفته بود که نمی شد تیتر و نام کتاب را خواند.
آنیتا فوتی محکم به کتاب کرد و ریموس توانست نام کتاب رو ببینه...
نام کتاب اینگونه بود:
گرگینه ها و چگونگی بازگشتشان به انسان


خب اول باید بهت خیلی دوستانه بگم که تو اولین پستات بهتر از ویولت نبود! پس اجازه اینطور صحبت کردن در محفل داده نمی شه! اصلا هم از جمله " این چی بودش !" خوشم نیومد!
خب اولای پستت بد نبود! اما می رسیم به اتاق آنیتا! خب اینجاش یه ذره نامعقول بود!
همش....چون فکر می کنم اونقدر لوپین عجله داشته باشه که نخواد در بزنه و یا اونقدر آنیتا عضو مهمی توی محفل باشه که از خیلی چیز ها با اطلاع باشه و اینکه می تونستی موضوع اون کتاب رو یه جور دیگه مطرح کنی!
مثلا بگی که آنیتا سریعا به اتاق سارا رفت و با دیدن اون یاد کتاب افتاد! یا یه همچین چیزی!
جمله " مشکل چیه " هم توی اون شرایط بحرانی بازگو کننده عمق فاجعه نبود! ( چشمک!)
جمله " آنیتا فوتی محکم کرد " هم خیلی به روند و شیوه داستان نمی خورد! اگه می گفتی " آنیتا به سرعت روی جلد را با آستنیش زدود " بهتر بود!
بهر باید بگم که پستاتو با عجله می نویسی و غلط املایی زیاد داری! رو هم رفته جای پیشرفت داری !

5/2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۹:۴۳:۲۰


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#43

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
دامبلدور اندیشمندانه گفت:و سوال دیگه ای که دارم اینه که صلاحه اون رو در جریان قرار بدیم؟کلا اعضای محفل...
ریموس به تندی حرف دامبلدور را قطع کرد:من رو ببخش.ولی واقعا فکر میکنی که اونا طاقت شنیدن اون خبر رو ندارن؟اگه همیچنی فکر میکنی پس چرا اجازه دادی عضو محفل بشن؟اگه اونا عضو محفلن دقیقا به اندازه من و تو حق دارن بدونن.
دامبلدور لبخند گرمی زد:آروم باش ریموس.متوجه منظورم نشدی.منظور من طاقت داشتن یا نداشتن اونا نیست.فقط دارم به این فکر میکنم که الان محفل خیلی عضو جدید داره.نمیگم اعضای جدید نالایق اند.ولی از این نگرانم که شاید تام به اونا حمله کنه و با طلسم شکنجه گر اطلاعات ما رو از زیر زبونشون بیرون بکشه.
ریموس با سر سختی پرسید:اینقدر به انتخاب خودت شک داری؟یعنی اعضای محفل ما قراره با یه شکنجه گر وا بدن؟
دامبلدور به آرامی تذکر داد:معجون راستی چطور؟
ریموس دیگر جوابی نداشت با این حال سعی کرد دامبلدور را راضی کند:ببین.اعضای محفل که همینطوری راه نمیفتن برن با مرگخوارا سلام علیک کنن.مواظبن.
سپس یه عمق چشمان او خیره شد:آلبوس تو نباید در مورد اونا اینطور فکر کنی.
دامبلدور سری تکان داد:بسیار خب.ولی نه همشون.فقط یه عده خاص!
ریموس مصرانه گفت:نه!همه اونا باید تو این محفل شریک باشن.
دامبلدور لبخندی زد:گاهی فکر میکنم تو و جیمز و سیریوس واقعا جفت همید.دقیقا عین هم سر سخت و غیر قابل نفوذ.فقط موضوع دیگه ای که...
صدای جیغ بلندی از طبقه پایین صحبت او را قطع کرد:مرگخوار ها...
آن دو نگاهی سرشار از اراده به هم انداختند...
********************************************

میبخشید اگه ارزشی شد.هرچی باشه اولین پستمه!یادتون نره منم تو داستان بیارین.

پست قشنگی بود! کوتاه و مختصر...
نه اصلا ارزشی نبود و برای یه تازه وارد خوب بود! برای اینکه دستت راه بیافته می گم که ادامه بده و تو می تونی....
ولی اگر این پست رو یکی از اعضایی که تازه وارد نبود و اولین پستش هم نبود بهش می گفتم که هیچ کدوم از این دیالوگ ها و جر و بحث های بین لوپین و دامبلدور لازم نبود!
ولی برای هیجانی کردن و شور و حال کتابی دادن خوب بود! فقط یه جا گفته بودی سلام علیک کنن!
خب اگه می گفتی دست بدن و یا چیزهایی که بین خارجی ها بیش تر رواجه قشنگ تر بود!
بهر حال باید بگم که اگه بخوای خیلی سریع پیشرفت می کنی!

3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۳:۰۴:۲۳

But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#42

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
دامبلدور لبخندی زد. از جایش بلند شد و به سوی در رفت ولی ناگهان ریموس گفت: فقط.....
ولی حرفش را خورد و منتظر ماند تا دامبلدور بیرون برود. ولی دامبلدور از جایش تکان نخورد. با چشمانش به چشم های ریموس زل زده بود. ریموس که انگار متوجه چیزی شده باشد سعی کرد حرفش را ادامه دهد: فقط من نمیدونم پادزهر کجاست و چطور میتونم به دستش بیارم
دامبلدور لبخندی زد و گفت: بهت میگم بهت میگم لوپین. حالا استراحت کن فردا راه دور و درازی در پیش داری.
سپس برگشت و از در خارج شد و ریموس را با نگرانی هایش تنها گذاشت.
ریموس بار دیگر بر روی تختش دراز کشید. به دست چپش نگاه کرد. جایی که شاید از فردا بر روی آن علامت شوم را میدید. هر چند لحظه یک بار صدای سارا میشنید که توسط دامبلدور به یک اتاق محافظت شده منتقل شده بود. از شنیدن صدای سارا وجدانش در عذاب بود. ناگهان چیزی را به یاد آورد. بله درسته سارا میخواست به چیزی اشاره کنه که میگفت:
- مواظب خطر باشین... دژ ... دژٍ ... دژٍمرگ!
بله! دژ مرگ! نکند این یک تله باشد؟؟ نکند این تنها یک تله برای کشاندن ریموس به آنجا باشد؟؟
و ناگهان جمله دیگری را به یاد آورد:
- ولدمورت ... حمله ... دژ مرگ!
باز هم دژ مرگ. اما در این میان سارا نمیتوانست چند کلمه را بر زبان بیاورد.
بلند شد و کلمه ها را به ترتیب بر روی کاغذی نوشت
و شروع به جمله بندی کرد:
مواظب خطر باشین در دژ مرگ ولدمورت حمله میکند از دژ مرگ
بله درست بود به نتیجه درستی دست یافته بود. سریع در را باز کرد و به سوی پایین رفت. اعضای محفل را با پچ پچ هایش تنها گذاشت و به سوی اتاق دامبلدور رفت و در زد
- بیا تو
ریموس با عجله وارد شد و کاغذ را جلوی دامبلدور گذاشت
دامبلدور به کاغذ چشم دوخت و پس از لحظاتی گفت: خب! منظورت اینه که... وقتی تو توی اتاق دیگه بودی این بلا به سر سارا اومده؟؟
ریموس که از این همه هوش دامبلدور متعجب بود گفت: بله! دقیقا. یعنی این یک نقشه برنامه ریزی شده است.آنها اول ما رو به اونجا کشوندن بعد سارا رو مبتلا کردند و مطمئنا الان هم منتظر ما هستند. ما نباید به اونجا بریم!
دامبلدور فقط به او نگاه کرد و باعث شد لوپین ادامه دهد: من نمیترسم ولی ممکنه این یک تله باشه. اینطوری اون میتونه 2 تا از اعضای محفل رو بگیره. یکی من و یکی سارا. درست میگم؟؟
دامبلدور بلند شد و گفت: درسته لوپین درسته! ولی چاره ای نیست اون کاری کرده که بلاخره هر جور باشه باید یکی از اعضای محفل از دست بره
لوپین گفت: بهتره با اعضا در میون بگذارید
دامبلدور برگشت و به لوپین چشم دوخت و گفت: چرا این حرف رو میزنی؟؟؟
لوپین گفت: چون یکی هست که کتاب زیاد میخونه
دامبلدور به سوی صندلیش رفت و با خود فکر کرد: آنیتا
و سپس با صدای بلند گفت: آیا ممکنه اون کتابی در این مورد خونده باشه
لوپین آرام گفت: شاید
-------------------------------------------------------------------------------
چطور بود؟؟

پست خوبی بود! هنوز عالی نشدی ولی داری پیشرفت می کنی!
اول پستت رو نمی آوردی بهتر بود...زیاد لازم نبود! از نتیجه گیریت خوشم اومد!
چیز دیگه ایی نمی بینم... ولی باز هم باید سعی کنی
چون همه جای پیشرفت دارن!

5/3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۳:۰۱:۳۴

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.