چند تن از محفلیهای خوب و گل و بلبل تو کافه نشستن و دارن حالشو می برن!بخوانید آنچه را که بر سر آنها می آید!
---------------------------------------
سارا اوانز:هوی گارسن برا من یه نوشیدنی کره ای بیار!
گارسون:چشم خانوم...لطفا یه دقیقه صبر کنید.
سارا:چی؟یه دقیقه؟چطور جرات کردی؟
بوووووووووووم...رعد و برقی از آسمون بر سر گارسن فرود میاد و گارسن مثل ذغال روی کف زمین ولو می شه!
صاحب کافه با خودش:اه...باز این سارا خفنز خسارت زد!این شونصدمین گارسنیه که این یارو ذغالش کرده!
سارا:هوی زنیکه نبینم دیگه به من توهین کنیا!
صاحب کافه:چشم چشم!ببخشید.دیگه تکرار نمی شه!
ناگهان در باز می شه و هدویگ به همراه یه نفر مجهول دارد کافه می شه.
هدویگ:مجهول برو بشین رو اون صندلیه!بدو که کلی کار داریم!
هدویگ بدون اعتنا به سارا از کنارش رد می شه و مجهول هم به طبعیت از هدویگ همین کارو می کنه.سارا یه خورده عصبانی می شه!
هدویگ:مجهوب جون بشین اینجا.سریع هر چی داری رو کن که کلی کار داریم.
مجهول دستشو داخل جیبش می کنه و جعبه ای سیاه رو در میاره و درحالی که سعی می کنه اونو از بقیه مخفی کنه با هدویگ مشغول صحبت می شه.
سارا نگاهی به میز هدویگ و مجهول می اندازه.ولی چیزی نمی بینه!سارا بیشتر از یه خورده عصبانی می شه!
هدویگ و مجهول چیزی با هم می گن و ناگهان خنده بلندی می کنن.گارسن شونصد و یکم که لحظاتی پیش استخدام شده بد به سر میز اونا میاد تا سفارششونو بگیره.ولی قبل از نزدیک شدنش هدویگ اونو از این کار منع می کنه و می گه:
_همون جایی که هستی واستا.از جات تکون نخورتو محاصره شدی!...نه...ببخشید...چیزه:
_همون جایی که هستی واستا.برگرد ما چیزی نمی خوایم!
گارسن نا امید از دشت اول به سمت پیشخوان مغازه می ره.سارا بیشتر از یه خورده عصبانی میشه!(حالا لابد یه دلیلی داشته که عصبانی شده دیگه!گیزر ندید
)
هدویگ و مجهول دوباره مشغول صحبت می شن.سارا سعی می کنه از قدرتش استفاده کنه و بفهمه اونا چی کار می کنن.ولی نا موفقه!
سارا با خوردش:خیلی عجیبه!قدرت من نامحدوده!جرا اینجا عمل نمی کنه؟!
هدویگ خیلی غافلگیر کننده رو به سارا می کنه و می گه:
_عزیز من نویسنده رول منم!عمرا بزار کار اضافی بکنی!
سارا اوانز ایندفعه از کوره در می ره و آسمان رعدی میزنه!دریا ها خروشان می شن!کشتی ها غرق می شن و دنیا خورد و خاکشیر می شه.کفه محفل هم به طور کامل از زمین کنده می شه و هوا می ره!نمی دونی تا کجا می ره!
سارا:من این توپو نداشتم!مشقامو خوب نوشتم!بابام بهم عیدی داد!یه قدرت خیلی خفنز داد!
هدویگ و مجعول با هم:آفرین دختر خوب
ولی خشم قبلی سارا اوانز دوباره بر میگرده.هدویگ و مجهول دو تا از میزای کافه رو به صورت خیلی خفنی کج می کنن و پشتس سنگر می گیرن.
هدویگ:هی جو!اون چوب دستی منو بیار!(با لحن وسترنی بخونید!)
ملت:هوی جوگیزر نشو!
هدویگ:
آقا طولانی نکنمش!هیچی نمی شه!فقط یه لحظه هواس هدویگ پرت می شه و سارا از فرصت استفاده می کنه و با یه رعد و برق پراشو می سوزونه!مجهول هم به سرعت غیب می شه و میره!
-----------دقایقی بعد-----------
هدویگ به هوش میاد و سارا رو بالاسرش می بینه.دوباره از هوش میره!
سارا:واستا یه لحظه!کارت دارم!اینو بپرسم بعدش بی هوش شو باشه؟
هدویگ:باشه!
سارا:اون بسته سیاهه مواد مخدر بود؟
هدویگ:نه بابا!اون سیگارت بود!برای چهار شنبه سری می خواستم!
سارا:واااااااای.بابای من بهم گفته با ترقه بازی نکنم!
هدویگ:کاری نداری من بیهوش شم؟
سارا:نه!
هدویگ:بیهوشیوس!