هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
- هعي جن مفلوك !! نبرد ما هنوز تموم نشده

کریچر چماق رو چندین دور چرخوند و چرخوند و چرخوند و بالاخره تصمیم گرفت به طرف هوکی پرتابش کنه که...

پاااااااااااااااااااااااااااق
در محکم باز شد و به هوکی کوبیده شد که درست پشت در ایستاده بود. بلاتریکس لسترنج با عجله وارد اتاق شد:
- جناب وزیر، جناب وزیر به وزارتخونه حمله شده!... اهممم... جناب وزیر؟ شما این پشت چیکار می کنین لطفا؟

بلاتریکس با تعجب به هوکی نگاه می کرد که چماقی که کریچر چرخونده بود از دستش رها شد و محکم به سر بلاتریکس برخورد کرد. بلا هم با زاویۀ کاملا قائمه و بدون هیچ خمیدگی زانو از پشت به زمین افتاد و غش کرد.

هوکی دماغش رو مالشی داد، به بلاتریکس نظری انداخت و با نگاهی متهم کننده به طرف کریچر برگشت:
- تو یه جن خونگی بد بود! تو مایۀ ننگ همۀ جن های خونگی بود! تو به ارباب خودت چماق زد!

کریچر:
- برو باب! این چه زبونیه داری حرف می زنی؟ من یه جن خونگی آزادم!

هوکی با همان لحن سابق ادامه داد:
- این زبون یه جن خونگی اصیل بود. تو ادعای اصالت کرد درحالیکه شرف یه جن خونگی رو فراموش کرد! تو متعلق به خونوادۀ بلک بود و یکی از بانوان بلک رو کتک زد! نوچ نوچ نوچ ! تو باید خودتو تنبیه کرد!

کریچر یه کم فکر کرد و چون چیزی نفهمید، خواست بی خیال حرفای هوکی بشه که جادوی باستانی جنای خونگی بهش فشار آورد و به طور اتوماتیک رفت رو ویبره... (اممم... چیزه...) سرشو محکم کوبید به میز دفتر هوکی و شروع کرد به تنبیه خودش.

هوکی با شرارت خندید و با خودش فکر کرد: این از اولیشون

بلیز که تا حالا فقط مبهوت مبارزۀ جن مسلکانه بود و کار خاصی انجام نداده بود، درهمین لحظه به خودش اومد و روی علامت داغی که روی دستش بود فشار داد تا به لرد سیاه بفهمونه به کمک فوری احتیاج دارن.

اسکاور دستمال فروش همونطور که به امپراطور تاریکی کمک می کرد تا تنه درختو به دروازه بکوبه، دستمال های تبلیغاتیش رو هم به ممدایی که قبلا لت و پار کرده مینداخت:
- این دستمال همه کارۀ من می تونه زخمتو تا یه ساعت دیگه خوب کنه... به ما بپیوند تا سلامتی روح و جسمتو تضمین کنم، با دستمال های همه کارۀ اسکاور.... خوب، خوب، ببین چی داریم، یه ممد دیگه که به زیبایی ظاهرش اهمیت میده (رو به ممدی که از درد مشت اسکاور جلو دماغشو گرفته) بیا پسرجان! با دو سه میلیون گالیون ناقابل می تونی یه دستمال دو سانت در دو سانت اسکاور بخری و دماغتو به شکل اول دربیاری. منتهاش فقط یه سه چار ماهی طول می کشه

امپراطور تاریکی با یه حرکت دیگه بیست نفر بعدی رو لت و پار کرد و به سمت پنجرۀ اتاق وزیر نگاهی انداخت. بلیز رو دید که داره تماشاشون می کنه و از ته دل نعره کشید:
- بلیز! تو یه اصیل زاده ای! از خیانتت به اصیل زادگان دست بردار و به ما بپیوند.

بلیز با چهره ای که ظاهرا تحت تأثیر قرار گرفته به طرف امپراطور تاریکی دست تکون داد و فریاد زد:
- دوست عزیز، به محض اینکه قولنج انگشتاتو بشکونی میام پیشتون!

امپراطور از اینکه تونسته بلیز رو با خودش همراه کنه خوشحال شد و اومد قولنج انگشتاشو با دست آهنیش بشکنه که جیغش دراومد:
- این چی بود انگشتامو خورد کرد؟

سالازار اسلیترین (جد جون) از چند قدمیش جواب داد:
- انگشتای آهنی خودت! آخه کی قولنج انگشتاشو با دست آهنیش میشکونه؟

بلیز با شرارت قهقهه زد:
- تا اطلاع ثانوی انگشتات ناکار شدن امپی!

امپراطور تاریکی مشتشو به طرف بلیز حواله کرد:
- به زودی نتیجۀ حیله گری تو می بینی زابینی!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱۵:۴۹:۱۳
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱۷:۳۸:۲۹


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
جنگ عظيمي در گرفته ..

يكي از ممد هاي وزارت خونه : افراد عقب نشيني كنيد ... افراد عقب نشيني كنيد ...
كور ممد : چرا عقب نشيني كنيم ؟! جنگ كه داره خوب پيش ميره ،من كه ديگه دشمني نميبينم ؟!

بونفشششش ...

در همين زمان دست آهنين امپراطور روي سر كور ممد مذكور فرود مياد و جان وي رو تقديم جان آفرين ميكنه.

ممد ها به سرعت به داخل ساختمان وزارت خونه عقب نشيني ميكنن و دروازه محكم و پولادين رو پشت سر خودشون ميبندن !!
امپرطور تاريكي با دست آهنين خودش يكي از درختان 1500 ساله كهنسال رو از ريشه درمياره و با كمك سالازار و اسكاور مشغول كوباندن تنه ي درخت مذكور به دروازه ي پولادين ميشه تا بلكه بتونن اخرين نقطه مقاومت وزارت رو در هم بشكنند.

كريچر با توجه به ماموريتي كه بر عهده اش گذاشتن به سمت پشت ساختمان وزارت خانه حركت ميكنه تا از طريق خروجي هاي فاضلاب وارد ساختمان بشه و بعد هم به كمك دريچه هاي ورودي هوا خودشو به اتاق وزير برسونه و خونشو بريزه .

كريچر وارد خروجي ميشه !!!
_فقط اميدوارم .. تو اين اوضاع كسي مرلينگاهش نگيره كه دهن من اينجا سرويس ميشه

5 دقيقه بعد

كريچر بيشتر راه رو طي كرده و ديگه چيزي به پايان مسيرش نمونده كه ناگهان از نقطه ي انتهايي تونل صداي تالاپ تالاپ و شر شر آبي به گوشش ميرسه .
كريچر:نه .. نه .. نه .. نهههههههههههههه

چند دقيقه بعد - اتاق وزير

هوكي اخرين وسيله ي موجود در اتاق رو هم با زحمت و مشقت بسيار پشت در دفترش مستقر ميكنه !!
_اوپس حالا ديگه حداقل خيالم از بابت خودم راحته ...
_زياد خيالت راحت نباشه جن مفلوك و فرومايه و پست و ذليل و بي همه چيز تو باعث ننگ اجنه اي !!!

هوكي با وحشت برميگرده اما بعد از ديدن طرف مقابلش ...

_تو ديگه چه موجودي هستي كه به من ميگي جن مفلوك ؟! تو كه خودت از من مفلوك تر به نظرم مياي .. تازه بوي گندم ميدي اَه اَه ..
كريچر خودشو بو ميكنه و ميبينه حقيقتا بوي گند ميده ..
_چرا بحثو منحرف ميكني ؟! من اومدم تو رو از درون در هم بشكنم و اون كلاه وزارتتو بردارم و تقديم به يه اصيل زاده كنم كه واقعا لايق اين كلاهه ...
_هه هه به همين خيال باش ...

هوكي دستشو به درون زير شلواريش فرو ميبره و يه چماق در حد و اندازه هاي كل هيكلش بيرون ميكشه .
در همين زمان كريچر با كشيدن جيغ هاي خفن به سمت هوكي يورش ميبره ..
هوكي كله ي كريچر رو هدف ميگيره و با تمام قدرت چماق رو حواله اش ميكنه ، كريچر هم درست در اخرين لحظات جا خالي ميده و چماغ به ويترين افتخارات وزارت ميخوره و اونو در هم ميشكنه ...
هوكي براي بار دوم كله ي كريچر رو هدف قرار ميده ، اما كريچر اين دفعه هم جا خالي ميده و چماق به افتابه ي مرلين متعلق به روز اول خلقت برخورد ميكنه و آفتابه رو ريز ريز ميكنه ...
هوكي خشمگين تر از قبل اين بار دقت بيشتري هدف گيري ميكنه ، كريچر هم با ساعد دستش ضرب چماغ رو ميگيره ، ضربات همچنان ادامه دارن و كريچر همچنان داره مقاومت ميكنه ...
در همين زمان هوكي چماق رو عقب ميبره و با سر چماق يه ضربه محكم به شيكم كريچر ميزنه .
_اوخ !!!
كريچر دولا ميشه كه شكمشو بگيره و هوكي از اين فرصت استفاده ميكنه و با چماق محكم !! يه ضربه حواله ي پس كله ي كريچر ميكنه كه طي اين فرآيند مغز كريچر از عدسي چشمش بيرون ميزنه ..
_اوه!!!
هوكي چماق رو عقب ميبره و به عنوان ضربه اخر با تمام قوا ، شقيقه سمت راست كريچر رو هدف قرار ميده ، شدت اين ضربه باعث ميشه چشم سمت چپ كريچر از حدقه بيرون بپره ...
كريچر در حالي كه تسليم شده از پشت روي زمين ميفته !!
هوكي چماق رو تا جايي كه ميشه بالا ميبره و روي صورت كريچر پياده ميكنه .
صداي چلق ناخوشايندي شنيده ميشه و خون كريچر صورت هوكي رو مزين ميكنه ...
هوكي لبخند تحقير اميزي ميزنه و به سمت در خروجي دفترش حركت ميكنه ...

در افكار كريچر

كريچر داره اخرين نفسها رو ميكشه و دنيا پيش چشمانش تيره و تار شده كه ناگهان در عالم خيال وينكي رو ميبينه كه داره صداش ميكنه !!
_نه كريچر تو نبايد بميري !! هنوز زوده !! منو بچه ها به تو نياز داريم !!
وينكي بعد از گفتن اين جملات تاثير گذار لبهاشو به لبهاي كريچر نزديك ميكنه ...

پايان افكار كريچر

كريچر جان تازه اي ميگره چشمان خودشو باز ميكنه و با يك حركت چماق رو كه توي سرش گير كرده بيرون ميكشه !!
نگاهي به هوكي ميندازه كه داره به طرف درب خروجي حركت ميكنه !!
_هعي جن مفلوك !! نبرد ما هنوز تموم نشده


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱۵:۵۸:۱۸

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در وزارت ....

صدای هیاهو و درگیری از همه جا به گوش میرسه ... بلیز و هوکی از پنجره شاهد درگیری هستند ....

هوکی: اوه اوه ... اون جونوره رو نگاه کن یک دستش آهنیه ...یه شنل خیلی سیاه داره ... با هر حرکت ده بیست نفر رو میکشه!
بلیز: اون جنه رو ببین یه لنگ دور خودش بسته و عضلاتشو بیرون انداخته ... داره با یه دست کورممد رو دور کلش میچرخونه و با دست دیگش به بقیه فرمان میده ....
هوکی: اون جونوره رو ببین سرتاپاش پوشیده از دستماله و مشغول تیکه پاره کردن بقیه هست ....
بلیز: اون یکی ماره رو ببین خودشو شبیه آدما دراورده .....

در همین لحظه بلیز و هوکی احساس میکنن هر چه دیدن بسه و باید هر چه زودتر تصمیمی بگیرن!

هوکی: راه دیگه ای نداریم ... باید از مرگخوارها درخواست کمک کنیم ...
بلیز: اما ما نمیتونیم روابطمونو به صورت علنی آشکار سازیم ....

صدایی از بیرون اتاق ....

بوم دوم دوش دانگ!
به دنبالش شخصی به داخل اتاق میدوئه ...

- قربان ... نورممد جاسوس از آب درومد ... بچه ها زیر تختش چندتا نوشابه دو و نیم لیتری (چون امپراطور خیلی نوشابه دوست داره) به همراه چند عکس یادگاری با حاجی و سالی و چند بی سیم با علامت های مخصوص نیروهای نوشابه ای پیدا کردن که همه اینا نشون دهنده یک توطئه کثیف و اینه که نورممد در تمام این مدت با خارج از وزارت در تماس بوده!

همون لحظه نورممد رو دست و پا بسته وارد اتاق میکنن ...

هوکی: چرا؟ آخه چرا؟
نورممد: من بچه یتیمی بودم ... حاجی منو از پرورشگاه گرفت و منو به کهکشان های مختلف برد و منو با آداب و فرهنگ های مردم کُرات دیگر آشنا کرد و اسرار زیادی رو به من نشون داد و خلاصه منو بزرگ کرد ... اون بهم همه فنون رزمی و جنگی رو آموزش داد ... من راه دیگه ای نداشتم ....

هوکی!!!!!!

صدایی نیش نیشی از ماوراء پنجره های وزارت:

- ای جن ... بیشتر افرادت کشته شدن ...هر چه زودتر تسلیم شو و خودتو آماده کن تا ما برای مذاکرات وارد وزارت سحر و جادو شویم!

همه با بهت به هم خیره میشن ....

هوکی: پس چرا وایسادید! اینا عوامل دروغی هستن ... اصیل زادگان واقعی ماها هستیم و باید باهاشون مقابله کنیم ... بلیز ... سریعا با مرگخوارها تماس بگیر .....




Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۸:۰۹ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
همان شب+نزديكهاي صبح!!

هوكي در حالي كه كلاه وزارت را در آغوش كشيده بود روي صندلي بي تناسبش به خوابي نا خواسته فرو رفته بود و زير لب حرف ها نا معلومي ميزد - مال خودمه كلاه بوقيه خودمه!!

-=-=-=--=--
كمي آنطرف تر از وزارت خانه گروه 5 نفري !

سالازار نگاهي به گروه مي اندازه (و تو دلش كلي حال ميكنه ) و ميبينه كه همه آماده حمله ان
ولي ميبينه چندتا چيز كمه!! دستشو ميكنه تو جيب شنلش و از اون ته يه بيسيم قراضه ميكشه بيرون!

-خيش خيش ويش نيش آسلام آسلام آفتابه ؟
خيششششششششش
- آسلام آسلام آفتابه - آفتابه اوضا مگسيه جواب بده !!!!
خيشششششششششش
سالازار در حالي كه به همين زودي نا اميد شده بود بيسيم را خاموش كرد و در جيبش ذاشت !
- خيش خيش نيش نيش اينجا آفتابه من بگوشم تو كوشي‌؟
صداي صاف و شفاف گويي از همين بقل مياد!!!
نيش نيش بر ميگرده پشتشو نگاه ميكنه !! و . . .



سالازار :

در يك آن نيرو هاي نوشابه اي و آفتابه اي به همراه تمامي بزرگان آسلام بهم مپيوندن صداي تراختور ها همه جا رو پر ميكنه

سالازار از امپراطور اجازه فرمان ميگيره ! امپراطور سرش را كمي تكان ميده و موافقت خودش رو اعلام ميكنه!

سالازار : همه به جاي خوووووووووود به نام زيرابيويس با رمز آسلاميوسسسس
حملههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!
. . . .


نمایشنا


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱:۳۰ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
خرابه‌های اطراف وزارت سحر و جادو؛ تنها چند ساعت مانده به پایان مهلت تعیین شده‌ی سالازار اسلایترین

- تو مطمئنی؟
- بدون شک قربان!

صدای قدم‌های منظم امپراطور روی کف سنگی خرابه‌ها پخش می‌شد و نور تنها چراغ داخل چادر سایه‌های خوفناکی از امپراطور را بر روی سقف چادر به رقص در می‌آورد.

- من تا به حال سه تلاش ناموفق داشتم! متوجه می‌شی؟! سه تلاش! نمی‌خوام این دفعه هم مثل گذشته‌ها بشه!
- قربان مطمئن باشین که این‌طور نیست! همه با ما متحد هستند!
- به اتحادها اطمینانی نیست!

مرد خمیده‌ای مقابل امپراطور روی چهارپایه‌ی فرسوده‌ای نشسته بود و داشت شیشه‌ی بزرگی از نوشابه را بررسی مي‌کرد.

- عالیجناب واقع‌بین باشین! نیروهای نوشابه‌ای پخش و پراکنده شدند! عصر طلایی به پایان رسیده! دیگه پوشش حاجی دارک لرد شما کارساز نخواهد بود!
- گراوپی؟ نیروهای ارزشی؟
- تماماً توسط کالین کرویی جذب و شستشوی مغزی داده شدن!
- اَه

مرد قد بلند سیاه پوش با عصبانیت پایش را بر زمین کوبید و با انگشتان فلزی‌اش که در زیر نور شمع به طرز ترسناکی تیز و براق به نظر می‌رسیدند دستی بر صورت نادیدنی‌اش کشید.

- خیله خب! امیدوارم در محاسباتت اشتباه نکرده باشی نورممد! فقط اگه لحظه‌ای فکر خیانت به سرت زده باشه...
هیبت کوچک روی چهارپایه به نرمی از جای خود بلند شد و ایستاد.
- به هیچ‌وجه قربان! شما مثل همیشه می‌تونید روی من حساب...
-... ساکت!

برای لحظه‌ای سکوت چادر را در برگرفت و غیر از فریاد باد که داخل خرابه‌های بیرون می‌پیچید و به آرامی چادر کهنه را تکان می‌داد صدای دیگری به گوش نمي‌رسید.

دست آهنین امپراطور به طرف کمرش رفت و با صدای چلیک کوچکی جسمی فلزی از کمرش جدا کرده و در دست گرفت. نور ممد برای لحظه‌ای قصد حرکت به سمت خارج چادر را کرد ولی با دست دیگر امپراطور که روی سینه‌اش قرار گرفته بود متوقف شد.

- بوی خیانت می‌یاد نورممد!
- ... نه قربان باور کنید من جای شما رو به کسی نگفت...

پرش ناگهانی امپراطور و چرخشش در هوا فرصت حرف زدن را از نور ممد گرفت و قبل از این که نورممد حتی فرصت پلک زدن داشته باشد امپراطور دو جسم کرویی شکل را که به رنگ فسفری می‌درخشیدند به طرف بیرون چادر پرتاب کرد.

کمی بعد هیکل سیاه‌پوشی وارد چادر شد. توپ‌های درخشان امپراطور در میان زمین و هوا در مقابلش به چرخش خود ادامه می‌دادند.

- باید بگم مثل همیشه اسلحه‌هات خیلی کنه‌ان! با این که با جادو متوقفشون کردم بازم می‌خوان هر جوریه به من برسن!
- سالازار اسلایترین!
- بله و این روش خوبی برای استقبال از یه دوست قدیمی نیست!

توپ‌های دور سر سالازار ناگهان از درخشیدن دست برداشتند و بلافاصله روی زمین افتاده و خرد شدند.

امپراطور دست چپ خود را بر سمت راست سینه‌ی خود کوبید و سالازار با تعظیم کوتاهی ادای احترامش را پاسخ گفت. در پشت سر سالازار چند نفر دیگر وارد چادر شدند.

- کریچر، اسکاور، سیریوس بلک و امپراطور تاریکی! بدون شک از عجیب‌ترین اتحادهای تاریخ را شاهد هستیم!

- همین‌طوره سالازار عزیز!

- نور ممد! برای آقایون وسایل پذیرایی فراهم کن!

- فقط نوشابه خانواده ۲.۵ لیتری داریم قربان!

- مهم نیس! بریز! فقط بدون قند باشه!

- هنوزم بدون قند کریچر؟

سالازار در حالی که شیشه‌ی نوشابه را در دست داشت از جیب خود نقشه‌ای را بیرون آورد و روی میز پهن کرد.

- این نقشه‌ی وزارت‌خونس... البته خیلی جدید نیس. ماله زمان آسپ هست و هوکی تازه اومده و نباید خیلی تغییر کرده باشه.

- خوبه! من می‌تونم به شکل پانمدی از طریق این راه دقیقاً برسم بالای سر هوکی...

- نه خطرناکه! ما نمی‌تونیم ریسک کنیم. ممکنه پشت میزش نباشه...

اسکاور این را گفت و با نگرانی دوباره نگاهی به نقشه انداخت. امپراطور با انگشت به علامت در ورودی شبکه‌ی پرواز اشاره کرد.

- می‌تونیم از این‌جا با قدرت به صورت مستقیم بهشون حمله کنیم!

- نه الان که تو آماده باشن!

- یعنی تو قدرت ما رو دست کم می‌گیری سیریوس؟!

صدای فشرده شدن مشت فلزی امپراطور به گوش رسید. سالازار اسلایترین بلافاصله گفتگو را در دست گرفت!

- خواهش مي‌کنم آقایون الان وقت این صحبت‌ها نیس! نور ممد نوشابه مشکی نداری دیگه؟

- ... بذارین من حمله رو شروع کنم...

سر همه به سمت کریچر برگشت. جن خانگی نیرومند از روی چهارپایه‌ی خود بلند شد و با غرور به سمت چهار نفر دیگه نگاه کرد.

- این یه مسئله‌ی حیثیتی مربوط به جن‌ها هستش! هوکی ماله خودمه!

لحظه‌ای به نظر رسید همه با این مسئله مخالفت خواهند کرد ولی کسی به نشانه‌ی اعتراض چیزی نگفت. سالازار نگاهی به دیگران انداخت و وقتی تأیید همه را دید نقشه را جمع کرده و به همراه سه چهار بطری نوشابه داخل ردای خود گذاشت.

اندکی بعد هر پنج نفر داخل نور شوم ماه بیرون چادر ایستاده بودند و ساختمان وزارت‌خانه را در دوردست ارزیابی می‌کردند. از میان پنجره‌های ساختمان سوسوسی نوری از یکی از پنجره‌ها دیده می‌شد.

هوکی، وزیر سحر و جادو در ترس اتحاد خاکستری غوطه‌ور بوده و خواب بر چشمانش نیامده بود.


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱:۳۶:۴۶

!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
نزدیکی های غروب بود . به جز چند چراغ شکسته بقیه ی چراغ های خیابان روشن شده بودند
ساختمون قدیمی وزارت خونه قبل باز سازی اخیر درست در مقابل بلیز بود . محیط اطراف این حس رو منتقل میکردند که زمان چندین سال به عقب برگشته
قبل از این که خوب با شرایط جدید وقف بگیره درب اصلی ساختمان باز شد و شخصی بلند قد از داخل اون بیرون آمد
بلیز چند قدم به جلو برداشت و وقتی چهره ی فرد نا آشنا زیر نور اولین چراغ روشن شد فورا اون رو شناخت
در یک آن بلیز به یاد آورد در چه زمانی به سر میبره
چیزی حدود 3 سال پیش ، زمانی که بزرگترین وزیر جامعه ی جادویی دراکو زمام امور رو در اختیار داشت و خود بلیز معاون و دست راست دراکو بود
هنوز وزیر از تیرس نگاه بلیز پنهان نشده بود که صدایی اون رو به خودش آورد . کمی دورتر در انتهای کوچه چند سایه در حال نزدیک شدن بودند
هیکلی خمیده ، مردی بلند قامت و پرنده ای که در بالای سر آنها پرواز میکرد بسیار آشنا بودند
چند لحظه بعد بلیز خود رو در خلال جزئیات اولین کودتا بر علیه وزیر جامعه ی جاودیی می دید
حاجی ، ققنوس و کریچر آرام آرام از پله های ساختمان وزارت خانه بالا رفتند تا اقداماتی که بلیز ان اقدامات و نتایج اونها رو به خوبی میدونست رو انجام بدن .
چیزی که بیشتر از همه در اون لحظه بلیز رو نگران میکرد امکان وقوع دوباره ی چنین واقعه ای بود .
به اطراف نگاه کرد . باید هر چه زودتر به زمان حال بر میگشت و وزیر جدید رو با مهاجمین احتمالی بیشتر آشنا میکرد .


جزئیات اولین کودتا



ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۲:۲۶:۳۳

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
سیریوس دوتا از انگشتاشو به دهنش نزدیک میکنه!

-سوووووووت!...باک بیک...هُشَ...بیا حیوون!!

باک بیک یورتمه کنان روی هوا از راه دور به سمت سیریوس و امپراطور میاد...

سیریوس: مقصد...خرابه های نزدیک وزارت خونه!!
باک بیک: به چشم! (وزیر که جن باشه هیپوگریف هم حرف میزنه!)

امپراطور سوار باک بیک میشه و به سمت افق پرواز میکنن...



-ده دقیقه بعد-
-خرابه های نزدیک وزارت سحر و جادو-

امپراطور با وقار خاصی از باک بیک پیاده میشه و یه تیکه گوشت بزرگ از زیر شنلش در میاره و برای باک بیک میندازه!
سو سوی نوری از چادری در وسط خرابه ها دیده میشد. امپراطور در حین قدم برداشتن دست راستشو بالا میاره و نگاهی بهش میندازه. دست راست امپراطور که ماه قبل توسط یه اژدها سوخته بود حالا جای خودشو به یه دست آهنی با انگشتای نوک تیز داده...

نورممد از داخل چادر: هووووی؟(ترجمه: کی اون بیرونه!؟)
امپراطور: منم نورممد...دوست و ارباب قدیمی!!...یه کار مهم برات دارم!!

نورممد امپراطور رو به داخل چادر محقرش دعوت میکنه!



-همون لحظه-
-وزارت سحر و جادو-

هوکی در حال قدم زدنه که این پاش به اون پاش میگه ذکی و با صورت میخوره زمین و دماغش به صورت پوستری به صورتش میچسبه!

بلیز: بذار کمکت کنم!!
هوکی: ممنون کمک نمیخوام...داشتم به این فکر میکردم حالا که وزارت خونه رو کاملاً امن کردیم بهتره بریم سراغ کشیدن نقشه برای از بین بردن دشمن!
بلیز: چه نقشه ای؟
هوکی: اولین کاری که باید بکنی اینه که بری و از توی گنجه های وزارت خونه، پرونده ی کارها و جرایم سالازار اسلایترین رو در بیاری!
بلیز: مطمئنی به درد میخوره؟
هوکی: صددرصد!!


-دو دقیقه بعد-
-دخمه های تاریک وزارت سحر و جادو-

بلیز زابینی نردبون رو با حرکت دست به سمت خودش میکشه و ازش بالا میره و از بین میلیون ها پرونده یه پرونده خیلی کوچیک رو از بین پرونده ها بیرون میکشه!!...سپس به سمت یکی از میزها میره و پرونده رو باز میکنه!

-چه پرونده ی عجیبی...فقط سه تا ورقه توشه!!...سه تا...این چیه؟...خدای من!!

بلیز دستشو به سمت عکسی که وسط پرونده بود میبره...لحظه ی بعد بلیز ناپدید میشه و به داخل عکس فرو میره!!(تیریپ کتاب خاطرات تام ریدل!!!)


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۸:۲۲:۵۲

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
نمای خارجی - جایی دور از روشنایی های زمین

سیریوس و سالازار مشغول گفتگو بر سر مسائل جاری کشور ! هستند. امپراطور و کریچر به همراه اسکاور دارن در مورد حمله به وزارت خونه نقشه میکشن

سالازار : من دیشب که رفتم اونجا متوجه شدم که اقدامات دفاعی وزارت خونه خیلی کمه با یه حمله چکشی میشه کل اقدامات رو خنثی کرد
سیریوس : ولی مطمئن باش دیگه الان مثل دیشب نیست الان دیگه همه ی قدرت دفاعی وزارتخونه داره سعی میکنه که از وزیر محافظت کنه.به نظرم تو اشتباه کردی که اینقدر زود حمله کردی

- شاید من اشتباه کردم که اینقدر زود حمله کردم ولی میخواستم ببینم امکانات وزارتخونه چقدره ! ما باید حتما از هر چی که الان تو دفتر وزیر میگذره اطلاع داشته باشیم و من هم الان همچین امکانی رو دارم

یه جن خونگی : چه جوری اینکار رو کردی ؟

سالازار : کار ساده ای بود فقط برای چند لحظه هوکی رو بیهوش کردم و تابلو ی داخل دفتر رو طلسم کردم ! حالا دیگه اون تابلو زیر نظر من هست و میتونه گزارش بده به همین تابلوی دیگه که اینجاس

سیریوس : خب خب خوبه حداقل دیگه میدونیم کهاون تو چه خبره به نظر من باید هر چه سریعتر به وزارتخونه حمله کنیم اگر طول بدیم شاید دیگه نشه اینکار رو انجام داد

امپراطور : الان میتونی به اون تابلو دستور بدی که بیاد ببینیم چه خبره !؟

سالازار : اره کار سختی نیست . و در همون لحظه وردی رو زمزمه میکنه و تابلویی که بقلش بود شروع میکنه به وول خوردن و اطلاع میده که قراره تو وزارت خونه نگهبان ها زیاد بشن و البته از نورممد هم صحبت میکنه !

امپراطور که از خوشحالی میخندید گفت : خوبه خوبه نورممد از همون اوایل به من وفادار بود و کلی اطلاعات به من میرسوند میتونیم روی حرف های اون هم حساب کنیم

سالازار : پس تو برو دنبال نورممد و من هم سعی میکنم که یه نقشه ی کامل برای حمله بکشم


ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هوکی در حالی که مشت های کوچکشو به سمت فضای خالی گرفته:

- وایسا جوجه ... کجا در رفتی؟ من یک جن اصیلم و به اصالت خودم افتخار میکنم ... من خفنم ... من قدرت اول این مملکتم! همه باید به من احترام بذارن ... کی گفت تو دفتر من رعد و برق در کنی؟ کافیه فقط یکبار دیگه اینجا پیدات بشه تا ....

اما او دیگه رفته بود!

پـــــــــــــــــــــــخ! ( یک عدد صدای بی ناموسی از مکان نامعلوم!)

هوکی: جیــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!!

فردای آنروز!

هوکی و بلیز در دفتر نشستن و بلیز پاهاشو گذاشته روی میز و مشغول درست کردن موشک های ماگولیه و هوکی برعکس همیشه بسیار متفکر به نظر میرسه که این مسئله بخودی خود شدیدا تعجب بلیز رو بر انگیخته ...

بلیز: چرا انقدر متفکر به نظر میرسی؟ نکنه مریض شدی؟
هوکی: نه ... چیزی نیست!
بلیز: فکر کردن تو واقعا غیر طبیعیه ... من دارم نگران میشم!
هوکی: نه ... مهم نیست...
بلیز: باب جون من فکر نکن ... من میترسم!
هوکی: آخرشم .. الان نتیجه گیری میکنم دیگه تموم میشه ....
بلیز: ایول .. پس موشکه رو بگیر .....

سییییووووووت!

- آخ ... نوکش رفت تو چشمم!
بلیز!!!!!!!
هوکی: راستی ... تعداد نگهبانا چندتاست؟
بلیز: همممم ... پنجتا نگهبان در ورودی .... بیستا نگهبان برای راهرو ها ... ده تا نگهبان اطراف وزارت ... دو تا نگهبان پشت در ....
هوکی: کمه!

هوکی اینو میگه و یه زنگ میزنه و بلافاصله در باز میشه و نورممد وارد میشه ...

هوکی: دستور بدید نگهبانای محافظ رو دو برابر کنن! این پنجره اتاقمونم کور کنید! همچنین بر روی دیوارهای اطراف تک تیر انداز مستقر کنید و بقیه افرادم در آماده باش کامل قرار بدید ...
نورممد و بلیز!!!!!

هوکی زیر لب: باید خودمو برای فردا آماده کنم!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۲:۱۱:۳۶



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۳:۱۶ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
شب دفتر هوكي !

هوكي روي صندلي نشسته و به ديوار خيره شده بود و سكوت اتاق با سخنان و ناسزاهاي زير لبي او شكسته ميشد! گويي كه جن در حال خوابديدن با چشمهاي باز باشد! اما او خواب نبود . . .

اندكي بعد بادي شروع به وزيدن گرفت ! از ميان پنجره ي نيمه باز اتاق دست باد به دور شمع ها حلقه شد و ناگهان تاريكي بر روشني اتاق پيشي رفت ، رعدي در آسمان پديد آمد و صداي باران همه جا سكوت را از بين برد

هوكي كه از خاموش شدن شمع ها يكه خورده بود از صندليش بلند شد و به سمت در رفت ؛ با برداشتن قدم اول نگاهي گذرا به چهارچوب پنجره انداخت و فهميد كه علت خاموش شدن شمع ها باد بوده است نفس راحتي كشيد و از پنجره روي گرداند، درست قبل از اينكه به طور كامل به پنجره پشت كند رعد ديگري شكل گرفت و باعث شد هوكي پيكر سايه واري را كه از جلوي پنجره گذشت ببيند ! هوكي تا آنجا كه پاهاي كوتاهش به او اجازه ميداد به سمت درب اتاقش دويد . . . قبل از رسيدن هوكي به در صداي قفل شدن در به گوش رسيد !
هوكي ايستاد و با ترس به اتاق خالي و خاموش نگاه كرد
صدايي سرد و زهراگين نه تنها تمام اتاق بلكه تمام وجودش را در بر گرفت
- تو جني ؟
سوال واضح بود و با لحني ادا شد كه توانايي طفره رفتن را از او گرفت

- ب بل ه بله
هوكي كمي به خود جرات داد و ادامه داد
- و وزير سحر و جادو
صداي خنده اي تيز و ناگوار در اتاق پيچيد:
- و و زير سحر و جادو ؟
پيكر بلند قد با ردايي سبز رنگ از ميان سايه ها به جلو آمد و انقدر خم شد تا چهره اش مقابل چهره هوكي قرار بگيرد !
سالازار اسليترين با آرامشي ترسناك گفت :
- وزير سحر و جادو نميتونه يه جونور ابله باشه!!
هوكي طاقت نياورد و سرش را به زير افكند
سالازار اسليترين ادامه داد
- دو روز وقت داري ! فقط دو روز ! تو ابله تر از آني كه اين مقام را نگه داري!!!

جن كه حالت دفاعيش تشديد شده بود با چشماني بر افروخته سرش را بالا آورد . . . اتاق خالي بود ! صدايي جيغ مانند در ذهنش پيچيد - فقط دو روز !


نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.