هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلاتریکس با نگرانی نگاهی به هگرید که در حال خارج شدن از کلبه است میاندازد.
-به نظر من برگردیم تالار.کسی نیفهمه ما این کارو کردیم.تازه شاید اینجوری از شر این غول خل و چل هم راحت بشیم.
دراکو نگاه وزیرانه ای به بلا میکنه:بله..و مک گونگال هم حتما این موضوع رو فراموش میکنه که نصفه شب ما رو اینجا دیده و حتما حساب همه ما رو نمیرسه.
بلا متوجه وخامت اوضاع میشه.
همه چپ چپ به بلیز نگاه میکنن و منتظرن تا خودش مشکلی رو که به وجود آورده حل کنه.
در همین حال هگرید متوجه ماشین میشه.
این دیگه چیه؟خدای من.ماشین ویزلی هاست.اینجا چیکار میکنی تو؟تو که در کتاب دوم....
صدای بلیز هگرید رو متوجه اسلی ها میکنه.
-به اون ماشین دست نزن.اون طلسم شده.
هگرید از دیدن اسلی ها در اون وقت شب اصلا تعجب نکرده(چون کار همیشگیشون بود).
-طلسم شده؟خوب...خوب...شماها باز در حال گردش شبانه در مدرسه این؟دامبلدور حتما از شنیدن این موضوع خوشحال میشه.حالا زود توضیح بدین ببینم این ماشین چطور به اینجا آورده شد و کی طلسمش کرد؟
وضع لحظه به لحظه بدتر میشه.اسلی ها درکمال نا امیدی به چشمان هم نگاه میکنند شاید کسی راه نجاتی پیدا کرده باشه.
هگرید از ماشین فاصله میگیره.
-من همین الان به مسئولان مدرسه اطلاع میدم.کار همتون تمومه.میتونین با مدرسه خدا حافظی کنی...
گرومپ....
صدای هگرید قطع میشه و با صدای مهیبی جلوی اسلی ها روی زمین میفته.فنگ پارس کنان پا به فرار میذاره.
دراکو با ناباوری به چهره بی جان هگرید نگاه میکنه.
-مرد؟
بلیز در حالیکه رنگی در صورتش باقی نمونده:نه..من..من بیهوشش کردم..چاره ای نداشتم.اونا همه ما رو اخراج میکردن.
بلا با عصبایت به بلیز نگاه میکنه:خیلی عالی شد.حالا چکار باید بکنیم؟
دراکو مثل همیشه در بدترین شرایط هم خونسردی خودشو از دست نداده:خوب..کاریه که شده.کمک کنین.فعلا بایدتا کسی ما رو ندیده هگرید و گرگ رو به تالار ببریم.اونجا تصمیم میگیریم که چکار کنیم.بلیز تو گرگ رو بیار.بقیه به من کمک کنن.
بچه های اسلی به طرف هگرید رفنتد.



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
مالسیبر جان اختیار داری! هر عضو ایفای نقشی حق داره رول بزنه...
-----------------------------------
غام، غام، غام غام غام غام
ملت اسلی با حیرت به نقطه‌ای خیره شده‌ن که نور و صدا از اون جا میاد.
ناگهان یه ماشین آبی بزرگ جلوی پای این ملت حیور(ریشه= ح-ر-ر) ترمز میکنه.
دراکو با تعجبی بس فراوان: هی بلیز، آروم بابا، تا مسئولای بقیه گروها نیومده بس کن.
بلیز داره لبخندی خودپسندانه می زنه.
ملت هنوز در عجبن. لارا خیلی آروم میگه: د حرف بزن بلیز!
بلیز داره لبخندی خودپسندانه می زنه.
رابستن: بلیز، حرف می زنی یا...؟
بلیز: اهم... مگه نمی بینین؟ این ماشین فورد انجلیناس. همون که ویزلی و پاتر باهاش این جا اومده بودن.
فک جاگسن می افته پایین.
دراکو: جمع کن بابا، اه اه، با اون دندونای سیاهت
و فکش رو برمیداره میاره بالا تا به فک بالا چفت کنه.
لارا متفکرانه: آخه تو کتاب دوم مگه ننوشته بود ماشینه نابود شد؟!
بلیز: دیگه گیر نده دیگه! حالا که من سوارشم!
دراکو: عجیبه...
لارآ: خب دیگه. وقت رفتنه. من جلوتر از همه میام. دراکو از پشت من میاد-
صدای مبهمی از میان تاریکی: نه لارای عزیزم، من ابید از پشت سرت بیام تا تو رو خوب ساپرت کنم.
لارا ادامه میده: بلیزو جاگسن پشت دراکو و رابستن هم جلوی من!
بلیز: لارا جان، مگه تو جلوتر از همه نمی ری؟
لارا:خب اره
بلیز: خب پس چرا گفتی رابستن جلوی تو بیاد.
لارا: خب اخه رابستن که حساب نمیشه اصلا
صدای آروم رابستن: مرسی!
و همگی با هم، در کنار هم راه می افتن سمت تالار...

به آخرای جنگل دارن نزدیک میشن. ماشین بلیز بوکسل کرده! داره به شدت نفس نفس می زنه.
لارا: بابا بلیز سرمون رو بردی. یکی از اون معجون های مسخره ای که تو کلاس ارزشی ت توضیح میدی همراه نداری بخوری قوت بگیری؟!
بلیز: بابا اونا همه سرکاری بودن!

ماشین رو کنار کلبه هاگرید پارک کردن تا صبح سورپرایز بشه! خیلی خیلی آروم به سمت ساختمون راه افتاده‌ن. جاگسن خیلی اورم رو به بلیز میگهک حالا نگفتی گرگه رو چیکار کردی؟
رنگ از صورت بلیز میپره.
بلیز:
ملت هراسان!: چی شده؟
بلیز: گرگه رو گذاشتم تو صندوق عقبم بیارم تو تالار روش تحقیق کنم!
و در همین حین صداهای خیلی خشانت باری از سمت کلبه هاگرید به گوش می رسه.
صدای کلفتی هم از توی کلبه میاد: فنگ. برو ببین صدای چیه؟ بازم یه گرگی چیزی به کلبه حمله نکرده باشه...
ملت اسلی:


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
سلام اجازه هست ما هم رول بنویسیم؟
-------------------------------------------------------------------------
بچه ها لحظه ای احساس کردند که دیگر صدا نمیاد همه در یک لحظه ایستادند و پشت سرشون رو نگاه کردند
جاگسون:ا ..ا..ا ...میگم این دوستمون چه زود مرد شاید قدم من نحصه یا قدم این رابستن ها؟؟؟؟
لارا:خفه شو ببینیم چی شد
دراکو:خب شاید....شاید.....نمیدونم
درهمین حال که بچه ها هنوز مات و مبهوت بودند سر وکله ی هاگرید و مک گونگال از دور پیدا شد
مک گونگال در حالی که سراسیمه به سمت اونها میومد :هاگرید بدو....... هی شما ها اینجا چه کار می کنید اون سرو صدا ها مال چی بود خوب دراکو چی شده
اماقبل از اینکه دراکو حرفی بزنه جاگسون باصدای بلند شروع به معرفی خودش کرد
جاگسون:بله سلام من یه تازه واردم...اسمم جاگسونه.... او....... البته من از آشنایی با شما خشبختم همین
مک گونگال در حالی که خیلی زیرکانه به جاگسون نگاه می کرد و لبخند مرموضی برلب داشت گفت:خوب عزیزم اینجا چه خبره
جاسگن قبل از اینکه بزاره کسی جلو شو بگیره گفت: او پروفسور دوست ما اسیر یک گرگ خون آشام شده (در همین حال به طرفی که گرگ بلیز رو برده بود اشاره کرد)اون خیلی خطرناکه می دونید..................
اما دیگه مک گونگال به او گوش نمی داد
-هی هاگرید چه را وایسادی بدو
-او اومدم مینورا
-پروفسور مک گونگال هاگرید
-او بخشید مینورا
-هاگرید..................
و همین طور که باهم بحث می کردند از اونجا دور شدند در همین حال ملت اسلی با عصبانیت به جاگسن نگاه می کردند
جاگسن :چه پروفسور خوبی فهمید من با هوشم دوستمون حتما نجات پیدا می کنه
ملت اسلی:
جاگسن:
دراکو:جاگسن ما می تونستیم موضوع رو به پروفسور اسنیپ بگیم نه به این
جاگسن:اسنیپ او این هم خوبه
رابستن: بهتره بریم اتاق اسنیپ شاید بتونه زودتر بلیز رو پیدا کنه
وبه داخل تالارو به طرف اتاق اسنیپ رفت اما اسنیپ در اتاقش نبود و برگشت پیش بچه ها
رابستن:اسنیپ نبود
-پروفسور اسنیپ آقای لسترنج
اون صدای مک گونگال بود که برگشته بود هاگرید هم به دنبالش میومد
مک گونگال در حالی که جاگسن نگاه میکرد گفت:شوخی بی مزه ای بود کلاس اولی ما کل جنگل به خاطر این شوخی بی مزه گشتیم بره همین ازتون بیست امتیاز کم می کنم فردا بیا اتاق من یه خورده با هات کار دارم
بعد به دراکو نگاه کرد وگفت : آقای مالفوی گروهتون رو به تالار تون ببرید ضمنا برای اینکه تا این موقع بیرون بودید پنجاه امتیاز کم می شه
و با هاگرید به داخل مدرسه رفتند در این لحظه بچه ها مات ومبهوت شده بودند
دراکو:یعنی بلیز بیچاره مرد
بلا: چه بلایی سرش اومده؟
هنوز صحبت هاشون تموم نشده بود که صدای زوزه گرگ ایندفعه کمی بلند تر بلند شد
و بعدش یه نوری از تو جنگل پیدا شد
ملت اسلی:


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۷:۳۳:۳۶
ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۷:۳۸:۱۱
ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۷:۴۲:۴۸


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
باد هو هو کشان میان درختان بدون برگ زوزه بلندی سر داده بود. شاخه ها بالای سر ملت تکان می خورد و مثل بازوهای استخوانی ترق تروق می کرد.
نگاه ملت به سمت ولدی و مرد کوتاه قد کنارش دوخته شده بود. مرد لبخند زد و دندان های زردش را به نمایش گذاشت.
دراکو اولین کسی بود که به حرف آمد: ارباب...
ولدی چیزی نگفت. چوبدستی ای از میان چین های ردایش بیرون آورد و علامت شوم را ناپدید کرد.
دراکو با صدای لرزانی گفت: ارباب... شما این جا... توی مدرسه...
ولدی باز هم حرفی نزد. به آرامی برگشت و در میان درختان ناپدید شد. مرد همراهش هم برای بار آخر لبخندی شیطانی زود و دنبالش دوید. صدای خش خش رداها به زودی محو شد.
بلا زیر لب گفت: مسخره ست! این همه راه اومده بود که یه علامت شوم درست کنه و مارو از خواب بندازه؟
ایگور گفت: چه مشکوک!
بلیز خمیازه کشان گفت: سرکاریم بابا!
دراکو نگاهی به اطرافش انداخت: بهتره دیگه برگردیم.
ملت با خوش حالی از پیشنهاد او استقبال کردند و به سمت قلعه برگشتند. اما با شنیدن زوزه عجیبی بر جای خود میخکوب شدند.
بلیز با ترس و لرز گفت: توی کتاب شایعه نوشته بود توی جنگل ممنوعه گرگ خون آشام هست!
بلا فریاد زد: فکر کنم اینو راست گفته باشه!
همه همزمان شروع به دویدن کردند تا این که متوجه شدند بلیز همراهشان نیست.
دراکو نفس نفس زنان پرسید: پس این بلیز کجا موند؟
ملت به عقب نگاه کردند و بلیز را دیدند که متفکرانه به رو به رویش خیره شده بود. دراکو داد زد: چرا اون جا موندی؟ راه بیفت تا گرگه نیومده!
بلیز به آرامی گفت: من همیشه دوست داشتم یه گرگ خون آشام ببینم! نمی خوام این فرصتو از دست بدم!
بلا با حرص گفت: ببین یا راه می افتی یا همچین کروشیوت کنم که...
اما با دین گرگ از ادامه دادن جمله اش منصرف شد. گرگ خون آشام با چشمان درنده خویش و دهان باز آماده شکارش به بلیز نزدیک می شد. گل از گل بلیز شکفته بود و با شیفتگی به گرگ نگاه می کرد. هیچ کس جرات نداشت حرفی بزند. حتی بلا هم ساکت شده بود.
بلیز به گرگ نزدیک شد: وااااااااای، عجب گرگیه!
گرگ به آرامی به سمت بلیز رفت و مانند یک عروسک پارچه ای او را گرفت. بلیز رنگ پریده و با چشمان گشاد شده از ترس نالید: ولم کن... کمک... کمک...
هیچ کس از ترس جرات حرکت کردن نداشت. گرگ برگشت و در جنگل گم شد. صدای ناله های بلیز کم و کم تر شد و بالاخره خاموش شد.
-------------------------
یه وقت بلیزو نکشید!


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۰۲ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
باد تند تر از قبل می وزید . چشم چشم را نمی دید.
صدای قدمها بلندتر از قبل می شود .
دراکو : هی تو کی هستی ؟
و همه بچه ها به غیر از جاگسن چوبدستیشان را در می آورند. جاگسن به نقطه ای خیره شده بود . ناگهان رودولف هم به آن نقطه نگاه می کند و با ترس و لرز می گوید : لارا ارباب
لارا هم به آن نقطه نگاه می کند .
دراکو هم به آنجا نگاه می کند
آن دو نفر از سیاهی بیرون می آیند . بله آن دو ریگولوس بلک و ایگور کارکاروف بودند به همراه یک سگ و یک موش .
رابستن : شما اینجا چه کار می کنید؟
ایگور : راستش من همان مو قع که علامت شوم بالا رفت آن را دیدم . رفتم و ریگولوس را صدا کردم . تو جنگل به سگ اون غول زشت هاگرید برخوردیم . من با طلسم فرمان جادوش کردم و حالا با ماست.
بلیز:پس باید زود از اینجا برویم . چون هر لحظه ممکنه اون هاگریده پیداش بشه.
ریگولوس : راستی خودتون چطوری اینجا آمدید؟
رابستن : فعلا حرف این حرفها نیست.وقت کمه .
بلیز و ایگور با هم می گویند : راستی شما خبری از لرد سیاه ندارید
بلیز ایگور رابستن و ریگولس به بقیه نگاه می کنند که به نقطه ای خیره شده بودند و متوجه ولدی می شوند.
موش از دست ریگولوس رها می شود می رود کنار ولدی.
حالا همه به اینشکل در آمدند
بعدش
ناگهان موش بزرگ می شود و به شکل یک انسان در می آید.

نقد ناظر:
خب خب!این دفعه بهتر نوشه بودی ولی غلط املایی در نوشتت وجود داشت.یعنی کلماتی مثل طلسم و ... رو که تعدادشون بسیار کم بود غلط نوشته بودی.و من برات درست کردم.داستان قبلی رو به خوبی ادامه دادی.ولی مقداری زیاد به بچه ها کمک کردی در رولت.اول که اونا ایگو و رگولاس بودند و بعد که اون یکی ادم لرد بود.
توصیف صحنت هم بد نبود ولی میتونست بهتر باشه.دیالوگهای خوبی به کار برده بودی و توصیف حالات ظاهری بدن افراد هم خوب انجام شده بود.
درآخر هم که به جای لارا باید میگفتی بلا که من برات درست کردم.
نمره: C متمایل به B
ممنون،ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۹:۱۰:۳۶
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۱۰:۴۸:۳۴

من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوووم.. اول از همه لازم مي بينم تشكر كنم و تحسين كنم جاگسن و رابستن رو، خيلي خوب دارين پيشرفت مي كنين، اگه اين طوري ادامه بدين و رولتون رو كه نسبت به كسي كه هنوز مدت زيادي نيست اومده گسترش بدين تو كل سايد، احتمالش زياده كه بهترين عضو تازه وارد بشين، البته يكي تون! موفق باشين...(من به رابستن يه ذره شك دارم!! نمي گم چرا... نه تا وقتي كه درصد شكم بره بالا... مشكوك مي زنين رابي!! هوووم.. خودتو ناراحت نكن، شكم چيز بدي نيست، فقط... )
---------------------------------
يه لشكر آدم از روي درختا مي ريزن پايين. رداهايي بلند، هيكل هائي كوچك! هم اندازه با بچه هاي اسلي! شال قرمز و زرد... كي مي تونن باشن؟
بچه هاي اسلي يه حلقه تشكيل مي دن كه پشتشون به همه.
رنگ از صورت همه گريفيا مي پره. يكي شون با لكنت و در حالي كه به بالا اشاره مي كنه ميگه: ع...ع..علام...علامت شوم؟
و دونه دونه غش مي كنن و مي افتن رو زمين! اسلي ها نمي دونن بخندن يا نگران باشن!
بليز: هووم، به نظر مي رسه جائي براي نگراني نيست. طبيعيه كه لرد نمي خواد به ما آسيب برسونه. فقط بايد ببينيم جريان چيه، اگه هم نديديم بر مي گرديم تالار ديگه! دير وقته، ما داريم تو جنگل ممنوعه پرسه مي زنيم!
و رنگش مي پره: ا... تا دم سحر(!) بيدار مونديم كه آخرش بيايم اين جا؟ اي لعنت به شيطون!
بليز متفكرانه(كه اصلا بهش نمياد!!) ميگه: هووم.. آره! تكليفا خداحافظ!
لارا به شدت خشمناك شده: هر كي هست خيلي زرنگه. معلومه يا مرگخواره، يا مرگخوار بوده، يا سياهه عين ذغال... بايد بلد باشي علامت شوم رو بسازي، و واقعا بايد دلت بخواد كه بسازي!
بليز: حالا اگه دلم نخواد چي ميشه؟!!
لارا همچين نگاه مي كنه رنگ از صورت بليز مي پره(رنگ از صورت همه داره مي پره!)
رابستن: ببخشيد، همه ش تقصير من بود، من اگه نيم گفتم
دراكو با حالتي جذاب(كه اصلا هم بهش نمياد بازم!!): نه رابستن.. تقصير تو نيست. هر كي هست خيلي باهوشه كه به اين خوبي نقشه مي كشه. الان بهتره يه فكري به اين بكنيم كه صبح مي شه و ما الان تو جنگل ممنوعه ايم!!
يه لامپ روشن بالاي سر جاگسن پديدار ميشه. دراكو: ا... بابا خاموش كن اونو. الان يكي از گريفيا كه حتما تو برجشون منتظره ببينه از جنگل چه صداهايي مياد و گروهشون پيروز مي شه يا نه، نور رو مي بينه، مي ره به مك گونگال گزارش ميده، اونم ميره به هاگريد ميگه كه-
جاگسن دستاشرو به علامت تسليم جلو مياره و ميگه:‌باشه... باشه! بذار خاموشش كنم.
و دستش رو مياره بالا سرپيچش رو شل ميكنه. لامپ خاموش ميشه!
آروم ميگه: من يه چيزي به ذهنم رسيد. اون جنه، اسمش چي بود؟ خوكي؟
رابستن: هوكي بابا...
جاكسن: آره همون. اون داشت عين گاونر(اسم خاصه... گاو نر نخونيد!!) خر و پف مي كرد! هنوز تو تالاره... البته، خوابيده بود فكر نكنم بتونه از تكاليف محافظت كنه...
دراكو: عين كي؟
جاگسن: گاونر پورل ديگه... مگه دارن شان نخوندين؟ اي بابا
دراكو: ها... آها... چيزه. من ميگم هر چه سريع تر بريم به تالار بهتره، اين جا فكر نكنم چيزي نصيبمون بشه... تو تالار حد اقل مي تونيم بحث كنيم يا مثلا اگه تا حالا دزدا سر نرسيده باشن كه فكر كنم رسيده‌ن، جلوشونو بگيريم، يا از همه بهتر...
در اين حين دراكو خميازه اي بسيار طولاني و عميق مي كشه...
رودولف: دراكو اون چيه لاي دندونات .كرمه؟
دراكو: مثل اين كه..
قرچ... ملچ مولوچ!
ملت متعجب ميشن.
دراكو: چرا اين جوري نيگا مي كنين؟ مي گفتم... از همه بهتر، بخوابيم!
در خميازه بر لبان دراكو خشك ميشه! چون از توي جنگل صداي دو عدد قدم، نه چهار عدد قدم به گوش ميرسه و كم كم صدا پارس هاي آرام و خطرناك...
ملت اسلي به هم نگاه مي كنن!


ویرایش شده توسط هوكي در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۲:۲۶:۴۲

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: علامت شوم
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
آن ها با سرعت در ميان باد سرد پيش رفتند و جاگسن كه نوك چوبدستيشو روشن كرده بود جلوتر از همه راه افتاد
رودولف و لارا كنار بليز راه مي رفتن و مواظبش بودندچون كه او به دليل خواب آلودگي پايش به شاخه ي بوته ها يا سنگ ها گير مي كرد
دراكو هوشيارانه در كنار جاگسن گام بر ميداشت تا اين كه بالاخره همه توانستند علامت شوم با ابهت رو بر روي جنگل تشخيص بدهند.
رابستن گفت : يعني ارباب ولدمورت كسي رو كشته؟
دراكو شانه هايش را با انداخت و به سرعت گام هايش افزود
حالا وارد جنگل شده بودند ، در آن ها هم ترس و هم تعجب موج مي زد
لارا با بي قراري : جاگسن سر كارمون گذاشتي؟
ولي ته دلش مي دانست كه فقط خواسته جاگسن را اذيت كند آن ها به سوي علامت شوم پيش مي رفتند
ناگهان از پشت سرشان صدايي به گوش رسيد همه با سرعت برگشتند و دراكو بي درنگ چرخيد و گفت : پتريفيكوستوتالوس!
اما صداي پشت سرشان متعلق به بليز بود كه بار ديگر زمين افتاده
و حالا خشك و بي حركت بود و
لارا به سرعت طلسم را باطل كرد دراكو برگشت وبه راهش ادامه داد
اكنون آن ها در محوطه ي بي درخت جنگل بودند و علامت شوم بالاي سرشان ان جارا روشن كرده بود ولي آن جا هيچ چيز نبود
رودولف زير لب گفت : تله!
لارا نگاه خصمانه اي را نثار جاگسن كرد و دراكو گفت : تقصير اون نيست بلا!
لارا با تعجب به دراكو نگاه مي كرد دراكو بالخره به او گفته بود : بلا
آن ها پشت به پشت هم ايستاده اندو آماده ي دفاع از خود بودند
صدايي در ميان درختان شنيده مي شد و اسليتريني ها بي وقفه به آنجا طلسمي را مي فرستادند
ناگهان تعداد زيادي از بالاي درختان بر سرشان پريدند كه فقط 2-3 نفر را توانستند طلسم كنند به دام افتاده بودند

نقد ناظر:
خب رابستن جان باید بگم پیشرفت خوبی داشتی.غلط املایی خیلی کم فقط در حد یکی دو تا(که اونم برات درست کردم).داستان رو هم خوب ادامه داده بودی.ولی باز بهت میگم اگر میخواهی اتفاقی در داستان بیفته بهتره خودت حداقل تا نصفشو بگی.چرا که الان نفر بعدی مثلا من میتونم بیام بگم که اونا مرگخوار بودن و دوست بچه ها ولی مثلا تو میخواستی بگی که اینا گریفیندوری بودند و میخواستند بکشند بچه ها رو و ... .
یک سری چیزها رو خوب گفته بودی و اصول رو راعایت کرده بودی.این نشانه این بود که نقد من رو خوب خونده بودی و رعایت کرده بود.
توصیف حالات ظاهریت هم خوب بود.میتونم بگم که ایول خوب و کامل به عنوان عضو تازه وارد.
نمره:c به طرف B یعنی متوسط.
ممنون.ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۸:۵۸:۱۴
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۹:۰۱:۳۱



علامت شوم
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ناگهان جاگسن از تاریکی بیرون می آید و می گوید : ا سلام بچه ها راستی من عادت دارم شبها زیاد بیدار بمانم . هنوز کار با این چوب رو خوب یاد نگرفتم . به خاطر همین یه چیزی الکی گفتم تا شما را بیدار کنم . راستی اگه گفتین برای چی شما رو بیدار کردم؟
بلیز:هر چی هست من که علاقه ای به دانستنش...
ناگهان جاگسن می پرد وسط حرف بلیز: خوب راستش علامت شوم رو بالای جنگل ممنوعه دیدم.
ملت
ناگهان از تاریکی رودولف و لارا هم بیرون می آیند: بچه ها چی شده؟
بلیز:راستش این استیوه می گه علامت شوم رو در جنگل ممنوعه دیده .
رودولف : پس من و لارا میریم ببینیم چی شده
لارا:باشه گلم
لارا با رودولف جلو حرکت می کنند و بقیه هم دنبالشان. جاگسن که خیلی وقت بوده که تنهاست میگه : راستش این کوئیدیچتون خیلی باحاله . همیشه تیم من برنده میشه . نمی دونم هرکی به من می خوره سریع زخمی میشه.
بلیز:به نظر من که دهنتو ببندی خیلی بهتره .
دراکو هم یک نگاه دراکویی می کند و جاگسن تو دلش : بابا اینا که حال چیزی رو ندارن.
به بیرون قلعه می رسند تاریکی همه جا را در بر گرفته بود . باد به تندی می وزید به طوری که همه می لرزیدند.
جاگسن : آره درست همونجا بود . وسط جنگل .

نقد ناظر:
خب از دفعه قبلی خیلی بهتر نوشته بودی.
ولی چند تا نکته رو رعایت نکرده بودی.
1-با دقت ننوشته بودی.یک سری غلط املایی داشت که برات درست کردم.
جای اسم استیو و جاگسن رو عوض کردم.بهتره اسم خودت باشه.
دومین مشکلت این بود که مثل رابستن خواستی دوباره خودتو بیاری تو داستان.
در ضمن علامت شوم؟چه ربطی به ماجرا داشت.اگر نویسنده بعدی بتونه ربطش بده خوب میشه اگر نه مجبور میشم همینو یک ویرایش بکنم.
در ضمن اگر میشه عنوان پستت را عوض نکن چون نفر بعدی هم عنوانش همون برای تو میشه.این دفعه درست کردم برات.
مشکل بعدیت هم این بود که سریع از ماجراها گذشتی میتوسنتی بهتر توضیح بدی و علامت شوم چیزی نیست که بچهای گروه اینقدر راحت ازش بگذرن.
امیدوارم اینهارو رعایت کنی و پست بعدین عالی تر از این بشه.
ممنون،ایگور کارکاروف

باشه ایگور


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۲:۴۰:۳۳
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۲:۴۳:۵۴
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۳:۵۴:۲۷
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۴:۰۳:۵۰
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۴:۴۹:۵۵

من یه شبح و�


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
آن گاه همه برگشتند و ديدند فردي با آسودگي تمام بر روي يكي از مبلا نشسته.
بليز زابيني و آن فرد با هم چوب دستيشان را درمي آورند.
بليز:
تو كي هستي ؟
قبل از اين كه آن فرد حرفي بزند بلا جلو مياد:
بليز اون داداشمه!
بليز بلافاصله چوب دستيشو پايين مياره و با رابستن دست مي ده
رودولف :
مثل اين كه قرار بود تصميم بگيريم كي نگهباني وايسته!
رابي:
من هستم روزو حسابي خوابيدم.



چند ساعت بعد



رابستن در حالي كه خون گلاسه مي خورد آماده بود تااين كه صدايي در تاريكي شنيد
رابستن :
كي اونجاس؟
نور درخشاني به طرفش مياد و رابستن هم در جا جاخالي مي ده
و طلسمي رو توي تاريكي مي فرسته و بعد صداي گرمبي شنيده مي شه
بلا از اين صدا بلند مي شه و مياد طرف رابستن بليز و دراكو هم با چشم هاي پف كرده و رد حالي كه مثل حلزون راه مي رن ميان جلو رابستن مي ره تا ببينه چه كسي بوده؟

---------------------------------------------------------
ببخشيد اگه تابلو شد.

نقد ناظر:
رابستن جان رولت یک سری مشکل داشت.
1-کوتاه و سریع بود.
2-میتونستی وقایع رو بیشتر توضیح بدی ولی سریع از این شاخه پریدی اون شاخه.
3-اول رولت با اخر رول نفر قبلی هماهنگی نداشت.یعنی میخواستی خودتو وارد داستان کنی.که البته این کار رو من هم در زمانی که تازه عضو سایت شده بودم انجام دادم.
4-توصیف صحنت بسیار کم بود.میتونستی بیشتر روش کار کنی.مثلا میتونستی بگی نوری که به طرفش می امد به شومینه ترک برداشته و قدیمی گروه خورد و ان را به چند تیکه تقسیم کرد.
5-کلمه مشروب رو به کار نمیبردی نمیشد؟
6-اصلا خوب پاراگراف بندی نکردی.منظورم اینه که صحبت هر فرد رو باید جلو اسمش بنویسی نه یک خط پایین تر.
-ولی اگر اینا رو رعایت کنی رولهای خوبی میتونی بنویسی.
ولی یک کار خوب که کرده بودی چی بود؟سوژه رو نبستی.یعنی برای فرد بعدی کار رو راحت کردی.
ممنون.ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۲۳:۳۷:۲۸
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۰:۲۴:۱۷
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۰:۲۸:۴۸
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۳:۳۹:۱۷
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۶:۵۹:۰۱



Re: ورود جاگسن
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همه اعضای اسلی نگاه خشانت باری رو به استیو میندازن به طوری که چند لحظه به نظر میرسه تالار داره خاموش میشه و همه جا رو تاریکی فرا میگیره .
بلا در یک حرکت انتحاری چوبدستیشو درمیاره و به سمت استیو میگیره .
بلا : مثل اینکه این یارو اینجا رو با تالار گریف اشتباه گرفته . دراکو به نظرت بهتر نیست همینجا کلکشو بکنیم !
دراکو : منم توی همین فکر بودم !
و در همین حال و احوالات دراکو هم چوبدستیشو در میاره . در این بین استیو تنها به این حالت داشت به ملت مخوف اسلی نگاه میکرد !
- کروشیو !!!
بلافاصله استیو که به دلایلی در شیرجه رفتنا مهارت داشت با یک جهش خودشو میندازه روی زمین و با دستاش جلوی سرشو میگیره . ناگهان از اون ور در باز میشه و رودولف وارد میشه اما بلافاصله چشمش به طلسم بلا می افته که داره به سرعت به او نزدیک میشه به همین دلیل دوباره در رو میبنده و در نتیجه طلسم بلا به در برخورد میکنه .
استیو
اما ناگهان چشمش به بارانی از طلسم ها می افته که از سوی بچه های خشانت بار اسلی به سویش فرستاده شده بودند .
استیو در حالی که دستاشو برده بالا میگه :
- آقا ببخشید بووق خوردم کار من نبودش ، فقط یه شوخی بود ! جون مادرتون بی خیال من شین
ایگور : مگه ما با تو شوخی داریم نیم وجبی ؟
بلا : با چهل و پنج کیلو وزن یه ساعته ما رو سر کار گذاشتی ؟
بلیز : یکی میزنم بری همون پیش دارن شان ها !
استیو
و این چنین شد که استیو در اولین تجربه خودش در تالار اسلی دریافت که نباید سر به سر ملت قهرمان اسلی بگذارد .

چند لحظه بعد

همه دور هم جمع شده بودند و داشتند فکر میکردند چه کسی باید امشب نگهبانی بده .
آرامیس : احتمالا یه نفر از این گریفی هاست مثل هدیه ( هدویگ )کسی به هر حال یکی باید امشب اینجا باشه شاید یه چیزی دستگیرمون بشه .
بلیز : هووووووم شما میدونید که من هیچ وقت شب کار نیستم پس دور من یکی رو خط بکشید !
دراکو : منم که از نظارت استعفا دادم تا آسایش داشته باشم نه این که دونبال دزد تالار بگردم !
بلا : منم که خشانتم زیادیه میزنم یارو رو نفله میکنم در نتیجه چیزی دستگیرمون نمیشه
هوکی : منم که جنم از خدمت کردن معافم !
همه با هم کلمه هووووم رو به زبان آوردند و دوباره به فکر فرو رفتند ناگهان استیو پرید وسط :
- فکر میکنم من بتونم یه کمکی بهتون بکنم آخه من خیلی کوچیکم دیده نمیشمو اینا ! بعد تازه ....
اما هیچ کس به ادامه حرفهای استیو دیگر توجه نداشت همگی به این حالت درومده بودند و راه حل را یافته بودند .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۷:۵۵:۰۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.