یک سانتور باید یک پیشگویی با استفاده از ستارگان انجام بده ! (30امتیاز)<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
پرسی ویزلی در اتاقش نشسته بود و مدام به ساعت دیواری که رو به رویش بر روی دیوار قرار گرفته بود نگاه میکرد.
_ بجنبین دیگه ... ساعت داره دو نصف شب میشه و هنوز نیومدین...بدویین!
بالاخره صدای شیهه آرامی از بیرون پنجره شنیده شد ... پرسی به سرعت بلند شد و کنار پنجره رفت.
پنج بچه سنتور ، پایین پنجره اتاق پرسی ویزلی ایستاده بودند و داشتند به وی نگاه میکردند.
پرسی دستی براشون تکون میده.
_ الان میام! منتظرم باشین!
سپس به طرف ردایش رفت تا آن را بپوشد :
ای جـــــــــان! همشون سیفیتن!
سپس به طرف پنجره رفت ، یک متر بیشتر ارتفاع نداشت ، بنابراین پرید و درست در کنار بچه سنتور ها افتاد.
یکی از بچه سنتور ها : پرسی جون ... ببخشید دیر شد مامانامون تا دیر وقت بیدار بودن...
پرسی که از روی زمین بلند میشه و گرد و خاک لباسش رو میتکونه با رضایت خاطر میگه : بسیار خوب ... ایرادی نداره! خوب شما کجا رو پیشنهاد دارین؟
بچه سنتور 1 : به نظر من اعماق جنگل خیلی خوبه! من اونجا رو خیلی خوب می شناسم ...
پرسی مردد بود ولی وقتی بقیه بچه سنتور ها هم اصرار کردند مجبور به موافقت کرد.
_ بسیار خوب ... ولی وقتی اونجا هستیم که کسی مزاحم ما نمیشه؟
بچه سنتور شماره 2 : نه! برای چی؟
پرسی: هیچی همینجوری
سپس استاد درس پیشگویی در حالی که لبخند شومی میزد به همراه بچه سنتور ها به طرف اعماق جنگل به راه افتادند ... فقط قرار بود سنتور ها برایش پیشگویی کنند ولی شاید موقعیت برای انجام کار های دیگه ای هم محیا شد!
در اعماق جنگلسنتور ها می ایستن و پرسی هم روی زمین ولو میشه!
_ ده مایل راه رفتیم...! بسه ... همینجا خوبه!
سپس از روی زمین بلند میشه و میگه : ببینم ژیر انداز آوردین؟
سنتور : فرش؟فرش برای چی؟
پرسی : امممم چیزه یعنی وقتی که میخوایم پیشگویی کنیم روی فرش بشینیم دیگه!
سنتور روی زمین ولو میشه و به ترتیب چهار سنتور بچه دیگه هم روی زمین می افتن!
سنتور شماره 1 : من عاشق رصد ستاره ها و گفتن آینده آدمهام!
پرسی : منم عاشق تو ... یعنی عاشق ستاره هام
سنتور شماره 2 : پرسی گفتی که میخوای ببینی مدیر میشی یا نه!
سنتور شماره 3 دستش رو به طرف چند تا ستاره میکنه و میگه : چندین ستاره دور هم جمع شدن و یک چهره عصبانی رو نشون میدن ، مسلمه که مخالف های زیادی داری!
پرسی سرش رو تکون میده!
سنتور شماره 4 : از ستاره ها معلوم میشه که مدیرا دل خوشی از تو ندارن ...! به اون ستاره ها نگاه کن! مدام چشمک میزنند و غیب و ظاهر میشن و سرخ و آبی هستن! اونها بزرگترین مانعت هستن!
پرسی : اونا رو ول کن! شپلخن همشون
سنتور شماره 5 : چهار ستاره میبینم ، سبز ، زرد ، آبی و قرمز! ستاره ی سبز کم فروغه و نشون میده که هیچ دخالتی تو کار تو نداره! ولی ستازه زرد ، مدام رنگ عوض میکنه و خاموش و روشن میشه... هممم گروهی از اینکه تو به این سمت برسی به شدت عصبانین و گویا خواهاً بازگشت چیز از دست رفته اشون هستن! ستاره آبی پرنوره و یعنی احساس خطر میکنه! احساس خطر بعد از رسیدن به مدیریتت! و ستاره قرمز هم مدام رنگ عوض میکنه ، پرنور میشه و خاموش و روشن میشه و این یعنی اینکه خیلی خوشحاله!
سنتور شماره 1 : اووووه! پرسی ویزلی ! تو در انجام این کارت موفق نمی شی ! من ستاره هایی رو میبینم که به صورت ضربدر هستن! این یعنی به هیچ عنوان تقدیر نمیزاره که به مدیریتت برسی!
پرسی نفسش رو با سر و صدا بیرون میده و میگه : خیلی خوب خیلی خوب! من تسلیم...ولی فکر کنم هنوز کار اصلیمون مونده باشه ها
سنتور ها : متاسفیم پرسی! تا الانش هم قاچاقی اینجا هستیم و تا طرد نشدیم باید برگردیم قبیلمون!
و درحالیکه پرسی را با چهره ای متعجب تنها می گذاشتند با ابری از گرد و غبار از کنار وی رد شدند.
در همین موقع صدای یک غرش دهشتناک شنیده شد و پرسی تونست که تشخیص بده که غرش مربوط به یک باسیلیسکه!
حالا در ده مایلی هاگوارتز اون هم در جنگل ممنوعه گیر افتاده بود!
_
[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95