نزدیک های عصر بود و کوییرل داشت سفارش هایی که از جادوگر ها گرفته بود مرتب می کرد که ناگهان متوجه چیزی غیر عادی در بیرون از مغازه شد.در بیرون مغازه داشت اتفاق عجیبی می افتاد .در بیرون مغازه نوری عجیب در جاهایی مختلف ظاهر و ناپدید می شد.کوییرل تا به حال چنین چیزی آن هم در کوچه دیاگون ندیده بود او به سمت در رفت تا به بیرون برود و از این موضوع سر در بیاورد.
ولی ناگهان مردی مانند سایه عجیب و مانند سرعت طلسم های قدرتمند در مقابل کوییرل ظاهر شد و آن نور های عجیب با آمدن این فرد در داخل مغازه ظاهر شدند.
کوییرل با تعجب و ترس:بفرمایید آیا با من کاری داشتید؟
آرتیکوس دامبلدور:بله البته.
کوییرل : پس لطفا بگید با من چی کار دارید ؟ خودتون رو هم معرفی کنید.
آرتیکوس دامبلدور:آه بله من آرتیکوس دامبلدور هستم.
کوییرل:دامبلدور؟آیا شما با آلبوس دامبلدور نسبتی دارید؟
آرتیکوس دامبلدور: می بینم که آلبوس رو می شناسی بله من جد جد جد جد آلبوس هستم.
کوییرل با احترام بیشتر : از دیدنتون خوشوقتم ولی در مورد کارتون با من؟
آرتیکوس دامبلدور: چوب دستی من احتیاج به تعمیر داره(آخه 2000 سال کم عمری نیست)...
کوییرل وسط حرف آرتیکوس می پره و میگه:ولی من میتونم ...
آرتیکوس دامبلدور حرف کوییرل قطع می کنه و میگه:میدونم می خوای چی بگی ولی عمرا بتونی چوب دستی عین اینو بسازی این از عهده یک مرد معمولی خارجه حتی 10 ابر مرد هم به سختی می تونن چنین چوبدستی بسازند و من فقط می خوام این طرفی که یه ذره ترک برداشته رو بازسازی کنی. آیا می تونی این کارو برام بکنی؟
کوییرل با ناراحتی:بله می تونم ولی در مورد خوصیصات این چوبدستی رو باید بهم بگید.
آرتیکوس:آه بله این چوبدستی به اندازه 21 سانت از درخت کاج و عصاره وجود ارواح مطهره...
کوییرل با تعجب
:نننننننننننه!!!
آرتیکوس:بله همین جوره به خاطر همین گفتم که نمی تونی یه چوبدستی عین اینو بسازی.خب من چوبدستی.....
در این لحظه کوییرل برای بررسی چوبدستی دستشو به طرف اون دراز می کنه ولی ناگهان با شدت تمام به بدنش به سقف مغازه بخورد می کنه و بعد می افته زمین.
آرتیکوس:اوه من رو ببخشید فراموش کرده بودم بگم
که این چوبدستی از نیروی دفاعی زیادی برخورداره که فقط من می تونم لمسش کنم.
کوییرل:پس من چه جوری این رو تعمیر کنم
آرتیکوس:هیس صبر کن تا جادوش رو برای مدتی غیر فعال کنم.
بعد آرتیکوس دامبلدور بدون چوبدستی وردی (آمانتلو کنترام) رو میگه و چوبدستی رو غیر فعال می کنه و چوب دستی رو به کوییرل می ده و میگه:خب اینم از این. من چوبدستی رو کی بیام بگیرم کوییرل عزیز؟
کوییرل:اگه میلتون رو به من بدید براتون می فرستم.
آرتیکوس: نه خودت میام تحویل می گیرم من به این چیزای مدرن جادوگری اعتماد ندارم روش های قدیمی بهتره فقط بگید کی بیام؟
کوییرل:یک هفته دیگه لطفا.
آرتیکوس:اگه می تونی زودتر حاضرش کن.فعلا خداحافظ
و آرتیکوس دامبلدور ناپدید می شود.
کوییرل: خداحافظ(توی ذهنش می گه:پیرمرد خرفت)
که ناگهان صدایی از مغازه اش به گوش می رسه که میگه :آهای کوییرل آخرین بارت باشه که به من فحش میدی فهمیدی!وگرنه ارواح خبیث رو میفرستم دنبالت که روحتو ببرن جایی که آرزوی بوسه دیوانه ساز ها رو بکنی.
کوییرل در حالی که به دنبال منبع صدا می گشت با ترس گفت:چشم قربان تکرار نمی شه.
آرتیکوس گفت:خوبه پس خداحافظ.
کوییرل:خداحافظ.
------------------------------------------------------------------------
این اولین رولی بود که بازی کردم
پس اگه بد بود ببخشید
آرتیکوس دامبلدور