یک پیشگویی واقعی انجام دهید !
پرسی در حالی که با انگشتانش بازی می کرد به محیط ساکت و خالی اتاق کرمی رنگ پیوز نگاه کرد و گفت :« ببین سهراب(!) ، درسته که من تو مسنجر ایگنورت کردم ، اما تو واقعا هنوز دوست منی ! »
پیوز در حالی که پشتش به پرسی بود و به شومینه دیواری اتاق نگاه می کرد پاسخ داد : « آرش ! رک و راست بگو ازم چی میخوای ؟ »
( ملت :
راجر و بقیه مدیران :
من :
)
پرسی بالاخره به حرف آمد و گفت : « چیزی که من میخوام یک پیشگوییه ! یک پیشگویی واقعی ! درسته که من استادشم اما خیلی خوب میدونم که تو از من بهتری ! »
- « چرا اینطور فکر می کنی ؟ »
- « پیوز تو هم ذهنت گسترده تره و هم سنت هزاران سال (!) از من بیشتره ! در ضمن می دونم که غیر از تغییر شکل در پیشگویی و طلسم های باستانی مهارت خاصی داری ! »
پیوز کمی فکر کرد و برگشت و برای اولین بار به پرسی نگاه کرد. لباس قرمز رنگ گریفندوری پرسی در میان اتاق زرد و کرم پیوز برق میزد. صورتش کمی خجالت کشیده و مشتاق بود ، همراه با موجی از اندوه ! دیوار های خالی و کرم رنگ اتاق محیط را بی روح تر از آنچه بود نشان می داد. پرسی از روی یکی صندلی های زرد که نشسته بود بلند شد و گفت : « می خوام بدونم آخرش چی میشه ؟ می خوام بدونم توی دوئل یکشنبه من برنده میشم یا دنیس ! »
پیوز سرش را پایین انداخت . در فکر بود. فکر های متفاوت و وحشتناکی مغزش را پر می کرد. سرش را بالا آورد و مستقیم به چشمان پرسی نگاه کرد و گفت : « فقط به یک شرط اینکار رو میکنم ! همین الآن قسم ناشکستنی بخوری که دوئل تا پای مرگ نباشه ! برنده وقتی مشخص بشه که دیگری رو بیهوش کنه ! »
پیوز لبخند کجی زد و منتظر جواب ماند. پرسی شدیدا در فکر فرو رفته بود تا اینکه گفت : « قبوله ! »
پیوز خندید. پشت گویش نشست و گفت : « خوب خوب خوب ، بذار سریع برات مشخصش کنم ! »
دستانش را با فاصله از گوی گرفت و با چشمان بیرنگش به اعماقی که شاید اصلا وجود نداشت خیره شد. سپس شروع به حرف زدن کرد : « من تو رو میبینم در یک طرف و دنیس در طرف دیگه که ...
تصویر مواج میشه و صحنه دوئل نمایان میشه دنیس در یک طرف وایستاده و پرسی مقابلش ! هر دو تعظیم می کنند. سراسرای اصلی هاگوارتس با میز بلند دوئل در وسط و جمعیتی از مدیران ، گریفندوری ها ، هافلپافی ها و بعضی افراد دو گروه دیگه پر شده !
پرسی اولین ورد رو میفرسته : « آنتوپیانوس ! »
نور نارنجی رنگی که به سمت دنیس میره با اشاره چوب اون بر میگرده و از کنار پرسی رد میشه ! دنیس بلافاصله طلسم بیهوشی رو میفرسته که پرسی دفعش می کنه ! پرسی فریاد میزنه : « آواداکداورا ! »
طلسم مستقیم به سمت دنیس میاد ! دنیس در یک حرکت سریع طلسم رو دفع می کنه تا مستقیم به سمت پرسی بره ! طلسم به وسط پیشانی پرسی میخوره و اون نقش زمین میشه !
تصویر مواج میشه و اتاق پیوز ظاهر میشه پرسی دی حالی که رنگی به چهره نداشت اشک می ریخت ! پیوز نگاهی به اون کرد اما در میانه راه چشمش بی اختیار به سمت حرکت های داخل گوی برگشت ! پیوز گشت صبر کن : « دنیس تو رو بغل کرد...
همون افکت قبلی دنیس سر و سینه پرسی رو در بغل گرفته و با ناراحتی اشک میریزه و زیر لب میگه : « من نمی خواستم اینطور بشه ! »
صدای هیاهو و گاها جیغ هایی در سالن شنیده میشه ! صدای قدم های محکم و سریعی میاد که نزدیک میشه و صدایی میگه : « نگران نباش !»
دنیس بر میگرده و علی صا .... یعنی هری پاتر رو میبینه که داره بهش چشمک میزنه ! هری میگه : « چون دیروز شما قسم خوردید که مرگی در کار نباشه ما طلسم مرگ رو امروز در این سرسرا غیر فعال کردیم ! »
دنیس میگه : « اما چطوری ؟ »
هری میگه : « مشکل نبود ! کافی بود توی ماژول سیستم ادمین (system admin) و نیو بی بی (newb) یه ذره دستکاری ویژگی (preference) بکنیم !!!
»
صدای ناله پرسی شنیده میشه و او کم کم چشم هایش را باز میکنه ! فضای شلوغ و پر هیاهوی اطرافش باعث میشه اخمش رو در هم بکشه اما ناگهان چهره خیس از اشک دنیس رو میبینه که با لبخند بهش میگه : « خوشحالم که حالت خوبه ! »
پرسی لبخندی میزنه و ناله رضایتمندی میکنه !
تموم شدن افکت و اینا ... پیوز نگاه پر لبخندی به پرسی می کنه که قیافه اش خیلی خیلی ناراضیه ! سپس میگه : « خوشحال شدم آرش ! »
پرسی با ناراحتی بلند میشه و در رو پشت سرش به هم میکوبه !
<><><><><><><><><><><><><><>< ><><><>