هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#68

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
یه چیزی رو به ایدی تو رول ها ثابت شده که ارزشی جنگیدن خیلی جذاب تر از جدی جنگیدنه !!!
در رولی که مینویسم افراد لرد مرگخوارا نیستن کسایی دیگه ای هستن وبمستراو کریچرو ....
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دراکو دست بلیز و بلرویچ را گرفت و بلندشان کرد بعد به سمت کاناپه ی خاک گرفته رفت، روی آن نشستو 1 ساعت تمام بدون هیچ حرکتی فکر کردو فکر کرد ...
ناگهان با سرعت از روی کاناپه بلند شد :
- یافتم به طرف بارتی رفت و با یک ضربه ی انتحاری زیر پایی ( فته پا ) به او زد بارتی نقش بر زمین شد .
دراکو :
- ما باید در درس طلسم ها مهارت زیادی پیدا کنیم البته از نوع سیاهش .
بارتی که ضایع شده بود:
- خوب چرا منو زدی؟
دراکو توجهی به او نکرد و با قدم های بلند از تالار بیرون رفت.
بارتی از زمین بلند شد:
- دراکو خل شده بود ؟؟؟ یکی نیست بگه طلسم ها چه ربطی به زیر پایی ( فته پا ) داره؟
بلرویچ هم تو ژست بود( شکل این آدما که تو فکر میرن):
-خل نشده بود یه راهی چیزی پیدا کرده بود ! خیلی تو فکر بود .
ماروولو :
- اینجوری نمی شه ما باید خودمونو قوی کنیم ! قدرت ما باید از افراد لردم بیشتر شه!
ناگهان در تالار باز شد ،اول کسی وارد, نشد بعد چند ثانیه دراکو چستو چابک وارد تالار شد
دراکو خوشحالتر از وقتی بود که از تالار رفته بود :
- بچه ها همونطور که گفتم یافتم ! یافتم! ایشون جولیا هستن خواهر ناتنی ماردم .
بچه ها با تعجب به جایی که دراکو اشاره میکرد نگاه کردند ولی کسی نبود .
دراکو :
- ا ببخشید جولیا شنلو بردار اینا خودین !
ناگهان چیزی کنار دراکو ظاهر شد !! چیز که یه انسان بسیار وحشتناک.
از نه نفر بچه های اسلی هشت و نیم نفر غش کردن( بلرویچ نصفه غش کرده بود )
دراکو توجه ای نکرد:
- ایشون طلسم های سیاهو به ما درس میدن به شرطی که نگیم تو تالار میان.( این خانوم مجرمه تحت تعقیبه)

هوووم . بارتی جان پستت اشکال خاصی نداشت . به عبارتی دیگر عالی نبود ولی پست خوبی بود .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲ ۱۵:۴۲:۴۲

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#67

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
دوستان عزیز نمیخواهید از ارزشی نوشتن دست بردارید؟یا لااقل این لرد رو ول کنید.هرچی تو کتاب از لرد سیاه خوشم اومد اینجا کلا ضایع شد!
----------------------------------------

رنگ از روی لرد ولدمورت پرید.یکی دیگر از بچه های اسلی بسمت او حمله ور شده بود.حالا لرد بدو،مایکل بدو...بچه ها از این همه خشونت مایکل به هیجان امدند و افتادند دنبال لرد که یکدفعه....
قهرمانان اسلی جاخوردند.تمام مرگخوارها شنل پوشیده و دست به سینه در وسط اتاق دور تادور لرد سیاه را گرفته بودند .حتی بلیز و بلرویچ هم در بین انها به چشم می خوردند.همه اسلیها که از این حرکت انتحاری غافلگیر شده بودند یک قدم به عقب برداشتند.در چهره هیچکدام از شنل پوشان مرگخوار اثری از اضطراب دیده نمیشد جز بلرویچ و بلیز که در جای خود این پا و ان پا میشدند.
لرد که بار دیگر اقتدار خود را به دست اورده بود قاطعانه شروع به صحبت کرد:
-"اسلیها سزای اینکارتان را میبینید...مرگخواران من هم از این قاعده مستثنا نیستند."
سپس در حلقه مرگخواران چرخید و از نظرها ناپدید شد و بدنبال ان همه کسانی که به اراده او وارد تالار شده بودند.
همه در تعجب این قدرت رنگ باخته بودند و هیچ کس توان صحبت کردن نداشت.بعداز چند دقیقه با شنیدن ناله های خس خس مانندی بچه ها به خود امدند.بلرویچ و بلیز روی زمین غلت میزدند و اظهار ناتوانی میکردند:
-"نه لرد...خواهش میکنم...نه"
-"من کاری نکردم فقط مجبورم کردند که...اخ..."
دراکو روی ان دو خم شد و با چند سیلی انهارا به هوش اورد.سپس با غرور خاصی گفت:
-"اینطوری دست خالی نمیشه با اون جنگید.قدرت تماما دست او افتاده و با دل دل کردن یالاف زدن نمیشه اون رو سر جاش بشونیم.من مطمئنم اون هنوز این دور و اطرافه..."
آیدی سر تکان داد و افزود:
-"برای سرکوبش نیاز به یه کودتاس...یک همکاری دست جمعی علیه خائنین"
همه درتایید حرف ان دو سرشان رابه علامت مثبت تکان دادند.
این بار اسلیها می خواستند با یک اتحاد قوی ،قدرت و برتریشان را به همگان ثابت کنند.در چهره هیچ کدام اثری از خوشحالی یا لودگی دیده نمیشد. بلکه همه مصمم بودند که خود را نشان دهند.
بار دیگر صدایی از گوشه دیوار شنیده شد که تحکم میکرد.....
-------------------
خواهشا اگر قراره بجنگید،ارزشی نجنگید.افت کلاسه!
با احترام
A.M

هوووم . هر کس یه جوری دوست داره بنویسه . و همچنین هرکس یه جور سبک نوشته رو دوست داره بخونه . مهم ارزشی نویسی یا جدی نویسی نیست . مهم اینه که خواننده موقع خوندن رول شما راضی باشه و سرگرم بشه . پس لطفا به نوشته های هم زیاد کار نداشته باشین . هرکس هرجور میخواد بنویسه . مهم اینه که قشنگ بنویسید و من لذت ببرم البته یه حد و مرزی رو هم رعایت کنید تا این لرد ما انقدر از کتک خوردنش ( منظورم نحوه نوشتن شما ) ناراضی نباشه . یعنی کلا سعی کنید طنز با قاعده رو بکار ببرید .
نوشته شما هم بد نبود . حداقل فضا سازی خوبی داشت ولی چند نکته هست که با واقعیت جور در نمیاد .
اولیش اینه که در اینجا مرگخواران خودمونیم یعنی کسانی که عضو ارتشن . پس اون شنل پوشا کین دیگه ؟
موضوع دوم اینکه توی هاگوارتز هیچ کس نمیتونه غیب و ظاهر بشه . توی کتاب زبون هرمیون مو دراورد انقدر این جمله رو تکرار کرد باز بیاین بگین لرد غیب شد
موفق باشید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱ ۲۰:۱۹:۳۸

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۴۵ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#66

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
- شما ها به چه جراتي دست رو داداش سياي من بلند مي كنيد ؟

ملت قهرمان اسلی با دیدن حمایت مایکل از ولدی با عصبانیت به مایکل نگاه کردند . ولی مایکل در تصمیمش جدی بود . او خود را مقابل ولدی انداخت و با شجاعت گفت :

- من اجازه نمیدن داش سیاهمو اذیت کنین . برین عقب . من قاطییما .

ملت قهرمان اسلی اینبار با عصبانیت به دراکو نگاه کردند .

بلرویچ : دراکو ، وزیر مردمی ، 49 ثانیه بهت مهلت میدم به مایکل بفهمونی ولدی خائنه . بعد از 49 ثانیه مایکلو دیگه نمی بینی .

دراکو از آنجایی که کاملا مردمی بود و همیشه حامی تازه وارد ها بود . وقت را از دست نداد و رو به مایکل کرد و با مهربانی گفت :

45 ثانیه .
- مایکل جان ، عزیزم ، این ولدی به ما خیانت کرده . دیگه گذشت اون زمون که تو حموم یا رو بوم ، می کردیم نوکری ولدی . الان دیگه زمونه عوض شده . ولدی به ما خیانت کرده . می فهمی ؟!

35 ثانیه .
مایکل : نخیرم .من نمی خوام . مگه داش سیاه چیکار کرده ؟!

25 ثانیه .
دراکو : می خوای بدونی ؟! باشه بهت میگم . ولدی با حاجی ، کریچر و کریم دست به یکی کرده ثروت اسلی رو بالا بکشن . حالا فهمیدی ؟

20 ثانیه .
مایکل ابتدا به این حالت در آمد بعد این شکلی شد سپس به این حالت تغیر شکل داد

15 ثانیه .
مایکل : بجون خودت دراکو هر چی فکر کردم متوجه منظورت
نشدم .

10 ثانیه .
دراکو : نه مایکل ... فکر کن . وقت داره از دست میره . تو باید قانع بشی . فکر کن . پارچ رو یادت بیار . ( چه ربطی به پارچ داشت ) شکل استوانه ای پارچ رو مجسم کن .

5 ثانیه .
مایکل در اعماق ذهنش غرق شد . بدون شک او به رابطه پارچ ، ولدی و حاجی فکر میکرد . ناگهان مایکل اینطوری شد بعدش این شکلی و در آخر هم در یک حرکت انتحاری ، اندیشمندانه به این شکل تغییر حالت داد

وقت به پایان رسید
مایکل : ولدی ، خودم با این دستام خفت میکنم . حالا دیگه می خوای با پارچ حاجی ثروت اسلی رو بالا بکشی .

ملت اسلی اندرکف هوش ، ذکاوت و مردمیت وزیر به این حالت در آمدند

خوب نوشته بودی حرفی برای گفتن ندارم .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱ ۱۱:۰۱:۵۱

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
#65

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
همه دوباره به تكاپو افتادند...
بچه ها هر جايي رو كه دستشون ميرسيد ميگشتن،حتي به جيباي همديگه هم رحم نمي كردن كه يهو در با يه حركت كاملا معمولي باز شد و آنجلو در حالي كه گوش ولدي تو دستش بود اومد تو تالار
ولدي:آي آي آي ...ول كن گوشو
و ايندفعه در يك عمل انتحاري از آنجلو يه پس گردنيه آبدار نوش جان كرد
آنجلو: بچه ها اين بچه پرو كيه داشت يواشكي ميرفت بيرون
بر و بچ:
آنجلو:چقدر قيافش آشناست
دراك:خب ولش كن ...بسپر به ما توجيح كنيم بچه رو

***چند دقيقه بعد***
ولدي:
بر و بچ:
آنجلو يه گوشه نشسته بود و داشت فكر ميكرد
_:آهااااااااااان يافتم
همه ي نگاها به سوي آنجلو برگشت
_:اين كه همون ولديه خودمونه
_:شما ها به چه جراتي دست رو داداش سياي من بلند ميكنيد...

=======================

به آينده اميدوار باشيد (برو بچ اسلي) من بهتر خواهم شد

هوووم سوژت بدک نبود ولی پستت یکم بی محتوا بود . جا داشت که بیشتر در مورد پستت توضیح بدی و بیشتر از فضا سازی استفاده کنی مخصوصا در قسمت آخرش .
ضمنا بهتره سعی کنی از این به بعد رول ها رو طوری بنویسی که اینجوری نباشه که انگار از طاق افتادی پایین البته نه اینکه خودتو وارد داستان نکنی ولی بهتره یه دفعه ای خودتو وارد نکنی به هر حال چون تازه رول زدن رو شروع کردی اشکال نداره
موفق باشی


بليز جان شرمنده ويرايشتو دوباره ويرايش كردم
آخه جمله بندي اشتباه شده بود


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱ ۱۰:۵۷:۰۵
ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱ ۱۳:۳۱:۴۸

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
#64

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
بچه های قهرمان اسلی...چرا شماها هر دفعه با پستهای من مشکل دارید؟بلرویچ یعنی تو فکر کردی من گفتم بچه های اسلی ولدی و دامبل رو خوردند؟!من فقط میخواستم کاری کنم که معلوم بشه همه چیز توهمی بیش نبوده اما متاسفانه شما نوفهمیدید....
---------------------------------------
بعد از این حرکت اشتی کنون بچه ها ولدی راکشان کشان به سمت دیگر تالار بردند و ولدی بی خبر از همه جا هم از این همه استقبال گرم داشت ذوق مرگ میشد که با رسیدن به در تالار یک مشت جانانه بطرف صورتش شیرجه رفت و....

-"ای نامرد!حالا میری بزرگترتو ورمیداری میاری؟اون هم مامان وزیر رو؟!"
-"پست فطرت میخواستی ما رو سربه نیست کنی؟"
-"نمیدونم چرا مامان با این روحیه لطافت امیزش حاضر شد با تو بیاید و بچه هاش رو تنبیه کنه؟؟؟؟"
همه بطرف صدا برگشتند.این آیدی بود که چنین حرفی را زده بود.بلیز در حالیکه سرش را میخاراند پرسید:
-"تو مطمئنی مامانت رو داری میگی؟فکر میکنی نارسیسا میدونه ای که گفتی یعنی چه؟!"
آیدی با دلخوری نگاهی به جمع انداخت که چشمهای همه در تایید حرف بلیز برق میزد .سپس به حرف خود افزود:
-"اولا نارسیسا نه و خانم مالفوی!"
بچه ها یکصدا گفتند :
-"خب..."
-" خب همین دیگه..."
-"تو گفتی اولا...حالا ثانیا"
-"من گفتم؟!خب...ثانیا ...ثانیا...اها ثانیا شما رفتارتون مناسب نبوده که مامان مجبور به استفاده از خشانت شده.چطور وقتی تو فرانسه بودیم جز ده بار که نزدیک بود بابا را با آواداکدورا طلسم کنه هیچ خشانت دیگه ای به خرج نداد؟"
بچه ها:
در همین حین بود که ریگولوس داد زد:
-"دوستان ولدی کو؟؟؟؟"
با این حرف همه بخود امدند.با عجله اطراف( و اطرافیان)خود را گشتند و وقتی مطمئن شدند ولدی سوزن نشده که تو جیب کسی باشد جیغ کشان به این سو و ان سو دویدند که نارسیسا وارد تالار شد.با این حرکت ملایمت امیز(که منجر به خرد شدن در تالار شد!)مگسهای تالار هم از صدا افتادند و لبخند زنان روبه نارسیسا کردند.نارسیسا موهایش راکه در اثر دعوا با بلرویچ(چه جلب!)بهم ریخته بود ، صاف کرد و با ارامشی موذیانه پرسید:
-"چه خبر شده؟لولو خورخوره دیدید؟"
ریگولوس درحالیکه تند تند نفس میکشید گفت:
-"با وجود ولدی چه نیازی به لولوخورخوره؟افعی پررو وچلب!"
نارسیسا که از این حرف چندان خوشش نیامده بود یک طلسم خفیف را نثار ریگولوس کرد تا بمدت یکروز دور خودش بچرخد.سپس گفت:
-"خب ولدی ما کجاست؟"
در این حین ایدی خود را در آغوش مادر انداخت و در حالیکه گریه میکرد گفت:
-"مامان یعنی ولدی از من و دراکو برای شما باارزشتره؟!بخصوص که دراکو داره داماد میشه!"
همه که از این حرکت شده بودند با یک حرکت عجیب از طرف مادر خانواده مالفوی روبه رو شدند:نارسیسا به گریه افتاد . سپس دختر و پسرش را در بغل فشرد و هق هق کنان گفت:
-"فرزندان من....اه...چرا اصلا حواسم به شما نبود.بچه های اسلی خوشگلم!شما چرا این ریختی بمن نگاه میکنید."
سپس کلی نشست و با انها گفت و خندید.در این موقعیت هرکسی میخواست راجع به حرکات مشکوک او سوالی بکند،با چشم غره های آیدی و دراکو روبرو میشد.
بعد از ان نارسیسا با خوشحالی از انها خداحافظی کرد .بلیز دستش را بلند کرد و اجازه گرفت و با علامت سر نارسیسا گفت:
-"ببخشید بی ادبیه،ولی تکلیف این بدبخت چیه؟"
و در همین حین باانگشت نشانه به ریگلوس اشاره کرد که همچنان دور خود میچرخید.نارسیسا خنده کنان گفت:
-"اوه...بذارید یه ذره خوش باشه...فردا خود بخود خوب میشه"
سپس با خنده ای موذیانه انجا را ترک کرد.حالا بچه ها مانده بودند و آیدی که رمز این حرکات مشکوک مادر محترم را توضیح دهد.آیدی صدایش را صاف کرد و شروع به تفسیر کرد:
-"خب...این دفعه وقتی ولدی اومد من خودم داوطلب کشتنش هستم.حالا هرجور دوست داری،با زجر یا با یک حرکت انتحاری..."
بچه ها:
-"چرا؟تو که تا الان مخالف اینکار بودی؟"
-"خب...این ولدی کریه المنظر(افعی پررو جلب!)مامانم را با یک طلسم خاص فرمان جادو کرده بود که جز با محبت خالصانه از بین نمیرفت.من فقط این طلسم رو شکستم"
بچه ها:
دوباره بچه ها گوئی تازه دوزاری خریده باشند و افتاده باشد داد زدند:
-"اها...حالا ولدی کجا رفت؟"
همه دوباره به تکاپو افتادند..........
------------------
خدایی بچه ها از اینکه ولدی رو به این فلاکت انداختید انگیزه اتان چی بود؟البته کار جالبی بود،یه نوع بیان قدرت!
با احترام
A.M

خوب ایدی جان نوشتت خوب بود ولی چند نکته هست که به نظرم رسید بهتره بهت تذکر بدم .
اولیش اینکه شما هم سعی کنید که فضای رولتونو تا حدی تغییر بدید . یعنی به عبارتی سعی کنید که دنیایی رو که در نوشتتون توصیف میکنید صد در صد تبدیل به دنیای جادوگری کنید . مثلا در دیالگوهاتون سعی کنید چیزهایی بنویسید که کاملا وابسته به دنیای جادوگری باشند و سعی کنید کمتر از اصطلاحات دنیای واقعی استفاده کنید .
دوم اینکه وقتی که دارین نوشتتونو به صورت محاوره ای مینویسین و از زبان گفتاری استفاده میکنید سعی کنید که همش رو با همین روش ادامه بدید بخصوص در دیالوگ ها . اما شما همین کار رو انجام میدین ولی یک دفعه وسط دیالوگ جمله رو تبدیل به جمله های نوشتاری میکنید که این ناهماهنگی در جملات شدیدا به چشم میاد . البته تعداد این اشتباهات شما کم بود ولی کلا گفتم که به صفر برسونی .
سخنی از ریش سفید : تا حالا تجربه بارها بهم ثابت کرده . سعی کن جاهایی که واقعا لزومی نداره از فضا سازی استفاده کنی . دیگه استفاده نکنی ! فضا سازی خیلی خوبه اما من به این نتیجه رسیدم که در پاره ای از موارد فضا سازی مضر و از زیبایی نوشتت کم میکنه . به عنوان مثال بعضی از جاها هستن که مثلا توی دیالوگ بین دو نفر میخوای یه چیز جالبی رو بکار ببری . اگر بخوای بین این دیالوگ ها فضا رو بدرستی انتقال بدی . خواننده میتونه تصویر درستی رو از اون چیزی که تو توی ذهنت داری پیدا کنه اما متاسفانه در این موارد اگر طنزی بکار رفته باشه نصف مزش میره . به همین دلیل نه همه جا ولی در پاره ای از موارد بهتره از فضا سازی کمتر استفاده کنی . مخصوصا وقتی که در اون قسمت از نوشتت نکته جالبی رو بکار بردی . متاسفانه به همین دلیایلی که گفتم دیدم بعضی از زیبایی های نوشتت بخاطر فضا سازیه زیاد محو شده .
یه موضوع دیگه هم هست اما کار مشکلیه و اون اینه که سعی کن در هر کدوم از نوشته هایی که مینویسی از یک سوژه خاصی استفاده کنی . نه اینکه سوژه جدید بیاری ولی یه سوژه رو در نوشتت بیاری که مدتی بتونی بر روی اون کار کنی و اون سوژه رو تبدیل به یک سوژه طنز کنی تا پستت رو زیبا کنه یا به اصل داستان شاخ و برگ بیشتری بده . به هر حال همیشه سعی کن کاری کنی که در نوشته هات اتفاقات جالب و سرگرم کننده ای بیفته که شدیدا در زیباتر شدن نوشتت موثره .
البته رو مجموع قشنگ نوشته بودی ولی اگر به این نکاتم دقت کنی دیگه عالی میشه .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۲۲:۴۲:۰۵

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
#63

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
ملت شهید پرور اسلی همگی به سمت تالار برگشتند . در آن جا نارسیسا و بلرویچ هم چنان گلاویز بودند و ولدی برای نارسیسا دست می زد.
ولدی : نارسیسا بزن ... نارسیسا بزن .. هی هی !
بچه های اسلی به سردستگی ! دراکو هم به تشویق بلرویچ پرداختند و یک صدا داد فریاد زدند : بزن بزن ! بزن بزن ! هی هی ! بلرویچ بزن ! بلرویچ بزن ! هووووووووووورا ! بزنش !

دراکو از اون وسط سوتی را در آورد و سوت زد و گفت : خب ، وقته استراحته . یه دقیقه استراحت و بعدشم دوباره شروع می کنیم .
نارسیسا به سمت ولدی رفت و ولدی در حالی که داشت شانه های نارسیسا رو ماساژ می داد ، بهش می گفت که چه جوری بزنه .
بلرویچ هم به سمت بچه ها اومد . ماروولو براش حوله آورد و خشکش کرد . بلیز(!) هم شانه های اونو مالش میداد و دراکو داشت اونو راهنمایی می کرد .
دراکو : مامانه منه دیگه ! من میشناسمش ! بهتره بزنی زیر چونه ش !
بلرویچ : اگر اووف شد چی کار کنم ؟
دراکو : هیچی می تونیم بعدش بریم سراغ ولدی
بلیز : من نمی ذارم شما برین سراغ ولدی ! من از اون حمایت می کنم !
بعد از گفتن این جملات بلیز به سمت ولدی و نارسیسا رفت و به جبهه ی آن ها پیوست !
دراکو : خب ، حالا که بلیز با اوناس ، ما باید یه فکر دیگه بکنیم . شما میگین چی کار کنیم ؟
آیدی : من میگم بریم از مامان معذرت خواهی کنیم !
آلبوس : من می گم بریم پیشش گریه کنیم ، دلش می سوزه .
ماروولو : آره این خوبه !
همه ی بچه های اسلی به سمت نارسیسا رفتن و اول دراکو رو فرستادند .
دراکو : سلام مامان ! خوبی ؟ مامان ببخشید
همه ی بچه های اسلی :
نارسیسا :
ولدی :
ولدی و نارسیسا دنبال بچه ها می دویدند و بچه ها دنبال اونا می دویدند ! ( چرا ؟ )
آیدی وقتی داشتن می دویدن به بلیز نگاه کرد . بلیز اونا رو نگاه کرد ! همه دنبال بلیز دویدن !
* 45 دقیقه بعد ! *
نارسیسا : . بسه دیگه . خسته شدم !
ولدی : خسته شدی ؟ منو تنها نذار !
بچه ها : حالا که خسته شدین بیاین بشینیم با هم بازی کنیم ! ولی ولدی باید با ما بیاد بریم تو تالار . اولش باید باهاش حرف بزنیم !
ولدی با شادی کودکانه به سمت تالار رفت .
دراکو و بچه ها :

-----------------------------------------------------
پ.ن : از اون جا که باید پست بزنیم تا حال کنیم! ، من این یگانه پست ارزشی رو زدم که ببینم کی می خواد با حال کردن من مخالفت کنه !!!
مو ها ها ها ها ها ها ها ها ها ! الکی هم گیر به این ندین که ارزشی شده یا نه ! برین تو عمق داستان !

خوب خوب خوب . ماروولوی عزیز .
باید سعی کنید که طنز هایی که در نوشته به کار میبرید با قاعده باشه . یعنی موقع نوشتن از یه قاعده خاصی پیروی کنید . مثلا به عنوان مثال وقتی که میگید که اینا دارن با هم دعوا میکنن بعدش نگید که حالا دارن با هم بازی میکنن و اگه میگین حتما با توجه به متنتون دلیلی هم براش درست کنین ! چون میشه گفت اصلا ربط نداره . و ضمنا چون که نارسیسای توی سایت هیچ وقت به این تاپیکا سر نمیزنه ما در اینجا نارسیسا رو فقط به عنوان یک شخصیت فرعی به عنوان مادر دراکو وارد داستان کردیم و دوباره باید از داستان خارج شه ( چون شناسه نارسیسا اینجا فعال نیست پس بودن اسمشم اینجا ضرورتی نداره ) . و چون در اینجا نقش نارسیسا تعریف شده هست ( مادر دراکو ) پس ما نمیتونیم که بگیم اون با دراکو اینا نشسته که بازی کنن . مثلا در این نقش نارسیسا مادر دراکو بوده دیگه ! یا مثلا ما نمیتونیم بگیم که مادر دراکو داره با بلرویچ بوکس بازی میکنه . به هر حال از این به بعد به این نکات بیشتر توجه کنید .
کلا باید در این جور مواقع هر چقدر هم که از طنز استفاده میکنید در کنارش باید سعی کنید که ارتباط اصلی بین شخصیتها رو از بین نبرید . چون همین شخصیت ها هستند که میتوانند باعث جذابیت و یا نابودیه یک موضوع بشن .
مسئله بعدی که باز باید بهش توجه کنی اینه که . باید سعی کنی طنزهایی که بکار میبری ارتباط کمتری با دنیای واقعی داشته باشه . چون وقتی من رول شما رو میخوندم تیکه کلام هایی رو در جملاتتون حس میکردم که در دنیای واقعی ازش استفاده میکنیم و متاسفانه اگر ما بخوایم دیالوگهامونو مثل واقعیت بگیم متاسفانه کمی از زیبایی نوشتتون کم میشه .
به هر حال موفق باشید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۲۲:۱۳:۴۶

آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۶:۲۹ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
#62

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
- حالا دیگه حق ولدی بیچاره رو می خورین . ها ؟ درستتون می کنم .

نارسیسا طوری با عصبانیت فریاد میزد که ستونهای تالار به لرزه در می آمد .
- همه به صف شین می خوام تنبیهتون کنم . یالا .

ملت اسلیترینی از ترس به خود می لرزیدند ( البته منم دلیلشو نمی دونم . ولی چون بلیز گفته باشه ) . در حین تشکیل صف ، درگیری های کوچکی نیز بوقوع می پیوست .
دراکو : من آخرم . من از همه دیرتر اومدم .
بلیز : نخیرم . مامان تویه ما باید اول کشته بشیم ؟
آلبوس : من اول نمی خوام باشم . من می خوام پیش داماد گلم وایسم .

بعد از کلی جنگ و درگیری بالاخره صف تشکیل شد و همه آماده مجازات شدند . نفر اول ریگولوس بود که طبق معمول ، گول خورده بود و اول صف ایستاده بود .
ریگولوس : خانوم من اولم من اولم ... اول منم
نارسیسا در حالی که چوبدستی اش را با روغن مخصوص تمیز می کرد با نیشخندی شیطانی گفت :
- باشه عزیزم ، تو اول بیا .
ریگولوس با خوشحالی جلو رفت . نارسیسا هم نامردی نکرد و بسرعت چوبدستی اش را بطرف ریگولوس گرفت و تا آمد وردی بر زبان آورد ...

* و شد آنچه که جان ریگولوس را نجات داد . *

بلرویچ در حالی که بطری نوشیدنی کره ای در دستش بود و تلوتلو می خورد با تیپ جوادیش ، وارد تالار شد و شروع به خواندن آهنگهای جوادی مورد علاقه اش کرد .
- امشب که مشت مشتم ، شیشه کره ای به دشتم ، اژ من نپرش کی هشتم ..
نارسیسا رو به ملت اسلیترین کرد و گفت :
- این کیه دیگه ؟!
دراکو : اینو ولش کن . ما هر کاری کردیم درستش کنیم نشد .
ولدی : نارسیسا این نامردم با ایناست . این یکی رو نافرم بکشش . منو خیلی اذیت کرد .
نارسیسا با دیدن بلرویچ خوشحال شد زیرا فردی دیگر به قربانیانش اضافه شده بود . بلرویچ همچنان که می خواند جلو می آمد . غافل از سرنوشت شومی که در انتظارش بود به نزدیکی نارسیسا رسید .
نارسیسا : پسرم . بیا اینجا ببینم . این کوفتی چیه می خوری . غیر آسلامیه . بیا اینجا کارت دارم .
بلرویچ نزد نارسیسا رفت و کنار او ایستاد . ناگهان نور عجیبی در چشمان بلرویچ آشکار شد . بلرویچ نقشه اش گرفته بود . او در یک حرکت انتحاری ، شهادت طلبانه شیرجه ای بطرف چوبدستی ناسیسا زد و دو دستی آن را گرفت و فریاد زد :
- فرار کنین ... ملت فرار کنین ... زود باشین قایم بشین .
نارسیسا : وای ... ول کن چوبدستیمو ... ای نامرد ... نا مردی کردی ... ول کن چوبدستیمو ...
ملت اسلیترین پا به فرار گذاشتند و از تالار خارج شدند . بعد از اینکه همگی به جایی امن پناه بردند ، وزیر مردمی با ناراحتی گفت :
- بیچاره بلرویچ . ما اون اونجا تنها گذاشتیم .
دراکو زد زیر گریه و ادامه داد :
- ما باید بریم نجاتش بدیم .
ملت قهرمان اسلی : درسته . درسته .

....

خوبه داستان رو خوب نوشته بودی همه چیز سر جای خودش بود . همینطوری ادامه بده .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۲۱:۵۸:۲۴

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۵
#61

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
باشکوه ترین جشن ؟ الان یه جشنی درست کنم حال کنین .
----------------
اعضای اسلی در حالی که به صورت ارزشی فکر میکردند که در جشن باشکوهی حضور دارند جامهایشان را بالا میبردند و از آن مینوشیدند . اما خیلی زود متوجه شدند که این نوشیدنی های برای البوس که سنی ازش گذشته ضرر داره به همین دلیل سعی کردند به کارای مورد تایید رژیم غذایی ایشون روی بیارن .
ناگهان در باز شد و هاگرید وارد شد .
آلبوس : ای بابا هاگرید اینجا جشن اسلی هاست .
هاگرید : میدونم پروفسور ولی متاسفانه اتفاقی افتاده .
آلبوس : چی شده ؟ چه کسی سعی کرده که آرامش منو جناب وزیر رو به هم بزنه ؟
هاگرید : ولدی رفته چغلی جناب وزیر رو به نارسیسا کرده !
ناگهان جمعیت حاضر ساکت شدند سپس به این حالت درومدند
بلافاصله ملت به جنب و جوش افتادند تا خودشونو در مکان های مشکوک پنهان کنند اما در همون لحظه در تالار در یک حرکت فوق ارزشی از جا کنده شد .
همه با چهره هایی مبهوت به در خیره شدند . در چهارچوب در نارسیسا و ولدمورت ظاهر شده بودند . نارسیسا در حالی که دست ولدی رو گرفته بود اونو کشون کشون داخل کرد .
ولدی در حالی که اشکایش به صورت فواره همه جارو خیس میکرد به دراکو اشاره کرد و گفت :
- خودشه ، این همون گل پسر شماست که پولای منو بالا کشیده و ادعای مردمی بودن میکنه !
دراکو : مامان اینجا چی کار میکنی ؟
نارسیسا : مامانو کوفت ! خجالت نمیکشی پولای ولدی رو بالا میکشی ؟
دراکو : مامان من وزیر مردمیم باید حق .....آخخخخخ
در همون حین نارسیسا در یک حرکت انتحاری مشتی رو به دهن آستکبار جهانی وارد کرد .
دراکو پس از یکی دو متر پرواز از بالای سر بچه های اسلی رد شده و بر روی زمین پخش شد اما موهایش به طرز مشکوکیوسی به سمت دیگر تالار پرواز کرد .
بلیز : هزار بار گفتم کلاه گیس اندازه کلت بگیر انقدر جلوی بقیه ضایع نشی !
نارسیسا با خشانت نگاهی به بلیز انداخت . بلافاصله موهای بلیز نیز به طور خودکار شروع به ریختن کرد
نارسیسا یه نگاه دیگه به بقیه کرد و سپس نگاهش به روی آلبوس ثابت موند .
بروبچ
نارسیسا روبه ولدی گفت :
- دیگه کدومشون بودن ؟ کدومو باید بکشم ؟
ولدی اشکاشو پاک کرد و با انگشتان درازش همه رو نشون داد .
نارسیسا :
همه آب دهنشونو قورت دادن




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۵
#60

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
بچه ها به تالار برگشتند دراکو هم پشت سر آنها با دستانی پر از نوشیدنی کره ای و کیکو شیرینی میامد.
ناگهان ماروولو کسی را پشت دارکو دید!!!
ماروولو با تعجب:
-این کیه؟؟ تو چه طوری به خودت جرئت دادی بیای تو تالار ما؟؟؟؟
دراکو جلوی ماروولو را گرفت:
-من آلبوس دامبلدور رو به جشن دعوت کردم ! اخه این جشن خیلی خیلی بزرگه بهتره اونم شکت داشته باشه.
و نوشیدنی ها رو به بارتی و بلیز داد و بالای میزی که کنار شومینه بود رفت.
دراکو:
-امروز روزیه که ما شیادی رو از جمع خودمون بیرون کردیم !!
- امروز روزیه کهمن با اطمینان آینده ی بچه های اسلیترین را تامین میکنم. اون ارث مال همس!!!

بچه ها یک صدا داد زدند
***درود بردراکو و مرگ بر بوقیی که بوقی بودو بوقی باقی خواهد ماند
حتی آلبوس هم با آنها یک صدا شده بود!!!

و بعد آنها نوشیدندو شادی کردندو زدنو و...
این جشن بزرگترین و پرشکوه ترین جشن اسلیترین بود .
با همان نوشیدنی هایی که دوتا یی میخوردند و کیک هایی که به بعضی ها نمیرسید.
مهم خوردن نبود مهم رفتن شیادی از بین آنها بود.
الکتو :کاش X هم داشتیم میزدیم .


---------------------------------------------------------
جدی نگیریدا


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۵
#59

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
ولدی نگاهی به چهره های خشمگین بچه های اسلی انداخت ... نگاههای متحد الشکل بچه ها به صورت اون زل زده بودند .
آلبوس : بوگو عزيزم !
ولدی به سختی شروع به صحبت کرد :
- من ... من یه مدت نبودم ولی خبردار شدم که ارث بابام اینجا خوابیده !
بلیز :
مارولو با تعجب به ولدی خیره شد .
- سالازار سی ملیارد گالیون تو این تالار گذاشته و منم اومدم بردارم و بخورمش !
دراکو : که ارث باباته ها ؟؟ ما اینجا کشکیم دیگه ؟؟
ولدی : نه بابا ... اتفاقا برای همین میخواستم تو رو بکشم !
بلرويچ : داره جالب میشه
ولدی : من از مدیرا شنیدم که کلید این ارث دست توئه وزير و برای همین نقشه مرگت رو کشیدم
دراکو : تو خجالت نمیکشی ؟؟ من سه ساله که کلید اونجا رو دارم اما یک گالیون هم برنداشتم ... نه تو خجالت نمیکشی ؟؟ این پول برای همه بچه های تالاره ... پول جهاز این جوووناست !!
آلبوس : چه جسارتا ... ولدی پست فطرت !
ملت خشمگین تر از قبل به ولدی حمله کردند اما دراکو خودش رو روی زمین انداخت .
- صبر کنید ... این انسان بیگانه که وارد اینجا شده رو باید ببخشیم ... خون اصیل ما اجازه نمیده این انسانی که حق شما رو میخواسته بخوره بکشیم .
مارولو : ولی من میخوام انتقام بگیرم
ایدی : خودم با دستای خودم میکشمت
بلیز پنهانی چاقويی رو از جیبش در اورد و محکم به شکم ولدی زد .
- آخ جون دلم خنک شد !
آلبوس : این انسان کثیف دیگه جایی در هاگوارتز نداره !
ملت : هوووورا !!
بلیز : هر چه سريعتر از اینجا برو تا خودم نکشتمت
بلرويچ : شانس اوردی که بهت رحم کردیم وگرنه زنده از اینجا بیرون نمیرفتی.
بلیز یه اردنگی به ولدی زد و اونو از درمونگاه بیرون انداخت .
بارتی هم از پشت پنجره دور شدن ولدی رو از محیط مدرسه مشاهده میکرد .
دراکو : خوب همه چیز به خوبی تموم شد و اون شیاد هم از تالار بیرون انداخته شد ... حالا بهتره با صد گالیون از اون پول یه مهمونی تووووپ بگیریم !!
ملت : هووووورا ...
مارولو : راستی دراک اون پولی که برای خرج تحصیل من دادی از همین پول بود ؟؟
دراکو : اره ... به هر کدومتون یک ملیون گالیون میرسه !
بلرويچ : یک ملیون ؟؟
دراکو : بهتره برگردیم تالار و یه جشن درست و حسابی بگیريم ...
همگی بچه ها به درون تالار خصوصی خودشون برگشتند .



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.