هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه پنجم طوفان سبز.
نویسنده:ایگور کارکاروف
موضوع:خبر
با سلام خدمت بینندگان عزیز جادوگر تی وی , امروز اخبار چند روز گذشته رو به اطلاع شما می رسونیم.خلاصه ی خبرها به این ترتیبه :

* ساخت بلند ترین برج جهان
*گم شدن دختری 18 ساله
* پرواز دسته جمعی جغد ها


خب دوستان عزیز, می رسیم به مشروح اخبار:

*دیروز صبح ساخت بلندترین برج جهان در شهر پاریس به پایان رسید. این برج که طول آن به 300 متر نیز می رسد به دست جادوگران ساخته شده و از آهن درست شده است. مهندس " ایفل" دیروز به خبرنگار ما گفت :" ساخت این برج تقریبا کاملا مشنگی ساخته شده ست و جادویی در آن به کار نرفته است چرا که ما محوطه ی به این اندازه بزرگ نداشتیم که از چشم مشنگ ها در امان باشد و به ناچار در زمین های مشنگ ها و جلوی چشمشان این را به صورت مشنگی ساختیم و فقط شب ها دور از چشم مشنگ ها جادو می کردیم." . این برج به احترام مهندس آن آن " ایفل" نام گرفت و شب گذشته به کمک کارمندان وزارت سحر و جادو چراغانی شد.

*سه روز پیش خبرگزاری متوجه مفقود شدن دختری از اجتماع جادوگری شد. این دختر 18 ساله که سال پیش تازه از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بود, " آنی " نام داشت و ظاهرا آخرین بار در دهکده ی هاگزمید دیده شده است. از آنجایی که این دهکده کاملا غیر مشنگیست , مفقود شدن وی عجیب است و کاراگاه ها امیدوارند که او به دست مرگ خوارها ربوده یا کشته نشده باشد. البته در این مورد مدرک خاصی وجود ندارد و می توانید از " بلا" جان سوال بفرمائید! از جامعه ی جادوگری خواهش مندیم که در صورت داشتن هر گونه اطلاتی کاراگاهان را در جریان بگذارند.

*دو شب پیش عده ی زیادی از دوستان جادوگر شاهد پرواز یا به عبارتی شورش دسته جمعی جغد ها بودند. به طوری که باعث شد فکر کنند پسر دیگری زنده مانده است(!) و در جستجوی ولدمورتی که مرده و مقتولی که زنده مانده است تمام مناطق رو زیر پا گذاشتند اما چون هیچ اثری پیدا نشد به احتمال دادن شورش آنها قناعت کردند و گفتند که احتمالا بر علیه رئیس گروهشان که " گید" ( که فرانسوی است و معادل آن در فارسی, " رهبر" است!) نام دارد قیام کرده اند!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۶ ۲۲:۵۷:۴۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱:۳۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه پنجم طوفان سبز
نویسنده:ایگور کارکاروف
موضوع:چند موضوعه.
-----------------------------------------
قسمت اول:
اسم:دوستت دارم.
من تو را از كامپيوترم بيشتر دوست دارم، تو بهترين اميدها را در من Install كردي. عكس تو در Background وجودم قرار دارد. تو روي قلب من با ملايمت كليك مي‌كني.

عشق را در زندگي من Reset كرده و نهايتا تمام غمهاي من را Delete مينمايي. من در هر كجا باشم، قلبم به تو Connect است.

عشق تو قلب و مغز من را هك كرده و نام تو را در جاي جاي وجودم Register نموده است.

اميدوارم هميشه Online باشي.
---------------------------
قسمت دوم(قشنگ تر)
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلي زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد.

دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن.

فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ممیزنمش ."


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
عادالف فردیسی گوشی بوقی جادویی اش را روی گوشش محکم کرد و با این کار شبیه یک هیولای یک گوش شده بود. با صدای کاملا آشنایی شروع کرد:
-سلام بینندگان عزیز و محترم ...... کارشناسهای محترم برنامه رو خدمت شما معرفی می کنم. زاخاریاس اسمیت و لونا لاو گوووود .
-سلام به همه کویدیچ دوستان عزیز و گرامی در جای جای میهن عزیزمان انگلستان.
-سلام به همه طرفدارهای مجله طفره زن .
عادالف که یک بار دیگر گوشی را محکم می کرد با دست به کارگردان برنامه اشاره می کرد که "تو کادرم یا نه" که ناگهان متوجه دوربین شد و با دستپاچگی گفت:
-بله هنوز کارشناس داوری ما، وزیر مردمی، زننده بهترین تاپیک، نابودکننده حشرات، پودر کیک رش... خوب بگذریم کارشناس داوری هنوز نیومده. اما ما میریم سراغ نبرد بین تیمهای ریونکلا و گریفندور که همین امروز صبح برگزار شده بود.
تصاویری از بازی پخش می شود و بازیکنان کویدیچ را نشان می دهد که با چماق و سرخگون و بازدارنده ها به جون هم افتادن. جوینده ریونکلا داشت گوی زرین رو توی حلق هری پاتر فرو می کرد و کریچر و دابی هم توی جایگاه اختصاصی در حال زد و خورد بودند.
-ب..ل...ه همونطور که از لبخونی هم پیدا بود این بازیکنا خیلی حرفای زشتی میزدن. قشنگ معلوم بود یکیشون داشت می گفت گور بابـ....ـات.
زاخی:
-نه اثلا هم اینطور نیس....
-آقـ...ـای زاخاریـ...ـاس، اصلا رو اینجوری نمینویسن ها.....
-بله جانم داشتم می گفتم این بازیکنهای گریفندور بودن که زیاد فحش میدادن، بازیکن ما که با کله رفت تو سینه رون ویزلی تقثیری نداشت.
لونی:
-نمرت هیجده شد زاخی.
زاخی که جوش آورده بود پا شد و با کله رفت تو دماغ لونا و عادالف که تازه کیفور شده بود گفت:
-روحش شاد و یادش گرامی باد.

کارگردان فریاد زد کات


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه چهارم طوفان سبز
نویسنده:ایگور کارکاروف
موضوع:طرز خودکشی.(بسیار ارزشی)
وقت خودتون رو برای خوندش تلف نکنید.
------------------------------
اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. يعنی در اين عمل فرد اونقدر خودشو می‌کشه که ميميره و اين خود کشتن به علت وارد آمدن مصايب و رنج‌های فراوان يا بالعکس صورت مي‌گيره.

به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نيست ولی بسيار هيجان انگيزه و به يه بار امتحانش مي‌ارزه. من خودم چند بار امتحانش كردم و با اينکه چند بارش هم مردم ولی همچين بگی نگی بدم نيومد.

و اما...

برخلاف نظر خيليها که می‌گن خودکشی خيلی راحت و سهله بايد بگم نخيييييييير... اونجوريام نيست. هر کاری قواعد و اصول خاص خودشو داره و خودکشي هم جدا از اين مطلب نيست .

اول از همه اون کسايي که می خوان خودکشی کنن رو دسته‌بندي مي‌كنيم:

1- کسی که در عشقش شکست خورده

2- کسی که ور شکست شده

3- کسی که قاط زده.

4- کسی که از زندگی خير نديده.

5- کسی که بدجوری روش فشار اومده.

6- کسی که کنجکاوه زودتر جهنمو ببينه.

7- ...و خلاصه هر کسی که يه جورايي به آخر خط رسيده.

افراد بالا، به هرحال مستقيم به جهنم می‌رن، ولی خدا همشون رو رحمت کنه.

شما جزو كداميك از دسته‌هاي بالا هستيد؟

اگه هستيد ادامه مطلب رو بخونيد و گرنه يه دسته جديد برای خودتون ببازيد و بعد بقيه شو بخونيد.

حالا فرض می‌کنيم: طرف تنها مياد توی يه اتاق و در رو قفل مي‌كنه و عزمشو برای خودکش جزم مي‌كنه. به دور برش نگاه مي‌كنه و اين وسايل رو مي‌بينه:

1- طناب.

2- سيخ کباب.

3- کبريت آغشته به بنزين .

4- قرض دياز پام.

5- آمپول هوای تهران.

6- دندون مصنوعی حاج خانمشون.

7- لوله گاز.

8- پاکت نايلون.

9- چاقوی ميوه بری.

10- نخ کاموايي.

11- سوزن لحاف دوزی.

12- تيغ ريش تراشی مصرف شده.

13- مرگ موش.

خب... براي شروع بد نيست.

ولی نظرتون رو به يه موضوع مهم ولي پيش پا افتاده، جلب مي‌كنم: «تصوير و قيافه و ديسيپلين شما بعد از مردن خيلی مهمه»!

فرض کنيد درب اتاق شما رو می‌شکنن و شما رو در حالتی پيدا می‌کنن که از يه طناب از سقف آويزونيد و داريد مثل پاندول ساعت تاب می‌خوريد و زبونتون مثل زبون بلانسبت سگ آقای پتيول از دهنتون آويزونه و صورتتون سياه و ورم کرده و احتمالا در اثر فعل و انفعالات شيميايی شلوارتون هم خيسه.

نه... خودتون جای تماشاگرا باشين، حالتون بهم نمی‌خوره؟ احساس انزجار بهتون دست نمی‌ده؟

قيافه شما بعد از خودکشی بايد از هميشه معصومانه تر... از هميشه زيباتر و از هميشه دوست داشتنی‌تر باشه تا دل همه حسابی بسوزه.

با اين حساب، دور حلق آويز کردن... خودسوزی... و خفه‌گی با گاز رو خط بگيريد.

يه بنده خدايي از دوستان، خيلی جالب خودکشی کرده که در نوع خودش يه ابتکاره.

ايشان، دوتا انگشت شصتش رو فرو کرد توی سوراخای دماغش و با انگشتای ديگرش هم دهنشو محکم گرفت و اونقدر خودشو خفه کرد تا مرد!

فقط بدی کارش اين بود که هيچکس بعد از مرگش انگشتای شصتشو از توی دماغش بيرون نکشيد... چون به هر حال کار کثيفيه. حالا خودتون قضاوت کنيد. اين خودکشی ترحم کسی رو بر می انگيزه؟

يا اونايي که روی سرشون نايلون می‌کشن و دور گردنشون روی نايلون رو با طناب می‌بندن و يا اونايي که خودشون رو جلوی ماشين ميندازن و له می‌شن... اينا همشون ديوونه‌ان.

خودکشی ايده‌آل خودکشي است که بدون درد، بدون عوارض جانبی، بدون تاثيرات بد و منفی روی صورت و اندام، بدون صدا، بدون کثافتکاری و... باشه .

ژاپونی‌ها يه جور خودکشی جالب رو ابداع کردن به اين صورت که يه سوزن جوالدوز رو برداشته و از روی سينه فرو می‌کنن توی قلبشون. البته اين کار يه کم درد داره. يه جورايي حس می کنيد که توی سينه تون آب جوش داره قل مي‌زنه. ولی حداقل، عوارض ظاهری نداره. ولی بديش اينه که حتما می‌ميريد.
در صورتی که خودکشی وقتی خوبه که شما نميريد.

يه جور خودکشی که بيشتر بين شکمو‌ها رواج داره استفاده از خوراکی برای مردنه. اين نوع خودکشی خيلی حال داره... چون حداقل گشنه نميميری! و خوبی مهم ترش اينه که به سر منزل مقصود هم نمی‌رسی و معمولا زنده می‌مونی. نمونه‌اش اينكه: يه بنده خدايي که با سی‌تا قرص ديازپام خودکشی کرد و دور و بری‌ها به هوای اينکه مرده خاکش كردند و يارو بعد از دو سه روز خواب ملس چشاشو باز کرد و ديد: ای دل غافل... همه جا سياهه و يه موش هم داره انگشت پاشو می‌جوه. زنده بگوری خداييش وحشتناکه....

اول خوب فکراتونو بکنين بعد خودتونو بکشيد:

يه موضوع مهم توی خودکشي، پشيمونی ديرهنگامه. هشتاد و نه درصد کسايي که خودشون رو مي‌کشن، وسط يا آخر کار پشيمون می‌شن و اين در حاليه که هيچ راهی برای برگشت نيست. يه يارويي برای خودکشی يه تيکه پارچه رو گلوله می‌کنه و فرو می‌کنه توی حلقش و با ته گوشکوب ميده بره پايين ولی همون لحظه پشيمون مي‌شه و اين درحاليه که داره خفه می‌شه... يارو می‌دوه بيرون و از شدت عجله از روی پله‌های آپارتمان پرت می‌شه پايين و می‌ميره... و جالب اينکه مرگش به علت ضربه مغزی اعلام شد نه خفگي!

نکته مهم ديگه اينه که مدت خود کشي نبايد زياد طولانی باشه:

مثلا فرض کنيد در نوع رگ زدن خيلی طول می‌کشه تا خون تموم بشه و تازه آلودگی خون روی زمين و لباساتون رو هم در نظر بگيريد.

يا استفاده از گاز شهری امکان داره باعث بشه نه تنها خودتون بميريد بلکه خونه و بقيه رو هم بفرستيد روی هوا !

پس عاقلانه تر رفتار کنيد.

تا حالا به چند نتيجه مهم رسيديم كه سعي كنيد در خودكشي حتما اين نكات را مدنظر قرار دهيد:

1- زمان خودکشی رو درست انتخاب کنيد. (بهترين موقع بعد از ظهر ساعت شش)

2- مبادا بعد از خودکشی از ريخت و قيافه بيفتيد.

3- بهترين لباستونو تنتون کنيد.

4- حتما يه يادداشت بذاريد و علت خودکشی رو شرح بديد و انگشت هم بزنيد.

5- خواهشا زياد کثيف کاری نکنيد.

6- موقع خودکشی لبخند بزنيد تا لبخند روی لبتون باقی بمونه.

7- لطفا چشاتونو باز نذاريد چون خيلی وحشتناکه.

8- يه بسته دستمال کاغذی حتما روی ميزتون باشه.

9- اتاقتونو قبل از خودکشی مرتب کنيد. (پليسا ببينن خوب نيست.)

10- رد انگشتتونو همه جا بماليد تا بفهمن خودتون، خودتونو کشتيد.

11- يه جوری خودکشی کنيد که دوباره بشه زنده تون کرد.

12- دليلتون برای خودکشی قانع کننده باشه.

13- برای مسايل عشقی خودکشی کردن کار الاغاست... بلانسبت شما.

14- قبل از خودکشی حتما يه فال حافظ بگيريد.

15- قبل از خودکشی استفاده از ادکلن و دئودرانت و زدن مسواک يادتون نره.

16- بهتره بعد از مرگ... مثلا مرگ... در حالت دراز کش باشيد.

17- اگه توی دستتون يه گل سرخ باشه صحنه خيلی رمانتيکتر و رويايي‌تر به نظر مياد و اشک آور تره.

18- در اتاق رو حتما قفل کنيد که جريان هيجان انگيزتر باشه.

19- قبل از خودکشی حتما گريه کنيد . صورتتون اشک آلود باشه.

20- خودتونو براي رفتن به جهنم رفتن آماده کنيد.

حالا جديد ترين و راحت ترين روشهای خودکشی:



برای جنس نرينه:

«استفاده از جوراب»

تخت خواب رو آماده کنيد.

تمام تن و سرتونو ببريد زير پتو .

خيلي آروم نوک انگشتاتونو از زير پتو بيرون بياريد و جوراباتونو ببريد زير پتو .

هيچ راه نفوذی برای هوا نذاريد.

يک ساعت بعد... شما مرديد.

خدا رحمتتون کنه.



برای جنس مادينه:

« سوء استفاده از موش»

تخت خواب رو مرتب کنيد.

بريد زير پتو.

اتاق حتما کاملا تاريک و ساکت باشه.

حالا چشماتونو ببنديد و فرض کنيد يه موش خوشگل داره روی تنتون راه ميره.

خواهش می‌کنم جيغ نزنيد و بدون سر و صدا از وحشت زياد بميريد.

مرسی...

توی جهنم می‌بينمتون.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۱۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه سوم طوفان سبز
نویسنده:ایگور کارکاروف.
موضوغ:مثلا طنز.ولی در اصل چرت و پرت)

نمايش پخش فيلم " نيمه پنهان " و جلسه پرسش و پاسخ با دانشجويان مي باشد قرار است سركار خانم تهمينه ميلاني و البته هنرپيشه تواناي اين مرز و بوم سركار خانم كريمي هم حضور رساند بيرون محوطه سالن شلوغ شده عده زيادي دانشجو! براي ديدن فيلم شتافته اندوه چه جلسه پر باري بعد از ديدن فيلم شود: متصدي سالن:آقايان و خانها بفرماييد داخل لطفا اينجا جمع نشويد.) متصدي چند بار اين جمله را تكرار مي كند تا عاقبت دانشجويان كم كم وارد سالن مي شوند و سر جايشان مي نشينند فيلم هنوز شروع نشده ولي دانشجويان هورا مي كشند! سوت مي زنند ! تشويق ميكنند ! خداي من چه استقبالي از فيلم نديده !فيلم شروع مي شود هر نمايي كه از خانم كريمي پخش مي شود بعضي دانشجويان تشويق مي كنند بعضي ديگر ريز مي شوند به چهره انگار كه دنبال چيزي مي گردند بعضي ديگر.. بگذريم.. فيلم نما به نما و سكانس به سكانس پيش مي رود و همچنان بهره گيري از نما ها ي باز و بسته از كاراكتر فيلم اوه خداي من سركار خانم ميلاني چقدر از نماهاي بخصوص خوشش مي آيد البته الحق كه زيبا انجام داده بگذريم فيلم همچنان جلو مي رود نگاهي به اطراف مي اندازم اوه خداي من يه عده خوابيده اند اونطرف رو ببين طرف در عالم ناكجا آبا د سير مي كند عجيب تر اين ور سالن هست دانشجويان پسر و دختر گل مي گن و گل مي شنوندما كه نفهميديم چي مي گن شايد مي گفتند عجب فيلم قشنگ و پر محتوايي هست شايد هم مي گفتند ببين دانشجوي اول انقلاب چه جوري بود سامي ! بيا ما هم جراتمون رو زيادتر كنيم بشيم مثل كاركتر تو فيلم بعدش هم .... شايد هم مي گفتند ...بگذريم ....همين جور فيلم رو دنبال مي كنم تا ببينم آخرش مي تونم به يك جمع بندي برسم كه فيلم از مصاديق فيلم فارسي است يا نه با با فيلم خيلي كارش درستره ناسلامتي خانم ميلاني اونو ساخته مگه ميشه بد گفت اين همه جايزه پشتش خوابيده پس لابد از گروه الف است .... فيلم تمام مي شود دانشجويي كه خوابيده بود با روشن شدن چراغ سالن از خواب شبانگاهي بر مي خيزدو خميازه اي گران مي كشد و چون مي بيندديگران در حال تشويق هستند بلند مي شود و آنچنان تشويقي مي كند كه من يك لحظه به خود مي گويم فلاني نكند او را اشتباه رويت كردي نه حتما كسي را كه ديده اي مصداق خارجي ندارد او از منتقدين بنام بوده واي بر من كه در مورد او اشتباه نمودم و در مورد چه گوهري بد انديشيده ام بگذريم... اوه چه شده ناگهان سالن از صداي تشويق و هورا و سوت و دست به لرزه در امد چه شده آقاي رئيس جمهور تشريف فرما شده اند نه راستي اينجا جلسه پرسش و پاسخ بوده پس چه؟ اندگي آرام تر شدحال فهميدم كارگردان عظيم الشان تشريف فرما شده اند قدم رنجه فرمودند و براي پاسخ به سوالات مطروح در ذهن دانشجويان فرهيخته و هنر دوست ! تشريف فرما شده اند درود بر كارگردانان ارجمند اين مرز و بوم كه زحمت مي كشند و از " پله سي و نهم " به " يك بار براي هميشه " تشريف مي آورند اوه هنر مند فرهيخته اين مرز و بوم هم تشريف آورده اند " سركار خانم نيكي كريمي " فكر كنم صداهاي سوت و هورا مربوط حضور سركار خانم كريمي بود بگذريم ... جلسه ساكت مي شود متصدي : دانشجويان عزيز بفرمايند سوالاتشان را در كاغذ ياد داشت نمايندو به مسئولان تحويل دهند ... برگشتم ديدم دانشجوي خوابيده دارد سوال مي نويسد با خود گفتم وي چه مي تواند بنويسد ؟ شايد بخواهد يك سوال خصوصي نمايد و پاسخ آن را بگيرد و خوشحال باشد كه يك چيز خصوصي دانسته نه اين طور نمي شود فراموش كرده ام كه ايشان بسيار شان رفيعي دارند و... بگذريم يك دانشجو در سوال خود گفته است كه خانم تهمينه چرا فيلم خوب در طرح موضوع عمل نكرده است چرا فيلم هم به موضوع عشق پرداخته و هم سياست و در نتيجه گيري خوب عمل نكرده است ؟ خانم ميلاني : خدمت دانشجويان عزيزاول يك نكته اي را بگويم " اسم من تهمينه نيست بلكه بيتا است " دانشجويان هورا مي كشند و سوت مي زنند من نفهميدم هورا براي چه بود ؟ براي توضيح اين بود كه ايشان را دوستان نزديك و خانواده شان به اين نام صدا مي زنند يا بيان اينكه ايشان يك نام امروزي هم دارند ... بگذريم ... ايشان شروع به توضيح ميدهند و من هم خوب گوش مي كنم ولي از اينكه نتوانستم از توضيح ايشان چيزي بفهمم واقعا براي خودم متاسفم ....اين تاسف انجا بيشتر مي شود كه پس از پاسخ ايشان دانشجويان شروع به دست زدن و هورا كشيدن و سوت زدن كردند ( همچنان كه پس از هر پاسخي چنين مي نمودند ) حتما بسار پاسخ دقيقي بود و منتقد كش . يكي از دانشجويان از عشق سوال مي كند در اينجا كه تا آن زمان سركار خانم كريمي فقط مستمع بود و هر از چند گاهي تاييدي با اشاره سر و نظاره اي به سالن مي نمودند مهر سكوت را شكسته و بيان نمودند " بيتا اجازه بده من جواب اين پرسش را بدهم " خانم ميلاني هم شروع به پاسخ نمودند ... من همچنان به دقت به پرسش و پاسخ گوش مي دادم و همچنان ميزان تعجب من فراتر مي رفت . اوه يكي از دانشجويان سوال بسيار مهمي را در ارتباط با فيلم مطرح نمودند ايشان مي پرسد خانم كريمي شما چند سالتان است ؟ و سپس پاسخ خانم كريمي .... بگذريم .... جلسه رو به اتمام است و دانشجويان همچنان به تشويق مي پردازند و خانم ميلاني را مسرور و خجالت زده نمودند يكي از دانشجويان در جلوترين نقطه سالن نزديك سن ميكرفون را بر مي دارد و طرح سوال و انتقاد مي كند وي مي گويد : خانم ميلاني با اجازه من انتقاد دارم خانم ميلاني : بفرماييد دانشجو : مي خواستم بگويم كه اين فيلم بسيار بد پرداخته شده است بسيار موضوعي بي محتوا دارد اين فيلم از سياست هيچ چيز نمي داند اين فيلم سياست را در دو كلمه نشست در كافه و جمع شدن جند تا دختر و پسر خلاصه كرده اين فيلم بسيار بد است و من واقعا افسوس مي خورم كه چرا فيلمسازان ما اين چنين به فيلم سياسي مي پردازند در حالي كه از سياست هيچ چيز نمي دانند آيا سياست و آيا درگيري هاي اول انقلاب در همين دو يا چند سكانس كافه, پخش اعلاميه و وجود زهرا خانم خلاصه مي شود؟ به نظر من بازي خانم كريمي در اين فيلم به هدر رفته است ..... دانشجوي مزبور همچنان داشت انتقاد مي كرد و دانشجويان ديگر به اين انتقاد اعتراض البته ابتدائا اعتراض بعد تغيير رويه و هورا كشيدن !!!! خانم ميلاني كه تا آن زمان خوشحال و مسرور بودند چهر ه شان بسي غمگين و ناراحت گشت ايشان با همان حالتي كه به سر مي بردند و سعي در كنترل خويش داشتند شروع به پاسخ نمودند : ( در مورد زهرا خانم بايد بگويم او شخصيتي ساختگي نبود بلكه و جود خارجي داشت او از شخصيت هايي بود كه در محله ما زندگي مي كرد در اوايل انقلاب البته من مي خواستم بگويم در اوايل انقلاب از اين زهرا خانم ها زياد بوده ...... من از آنجايي كه روزنامه هاي زيادي را روزانه مطالعه مي كنم سعي مي كنم مطالب مهم آن را به خاطر داشته باشم خصوصا سخنراني ها و بيانات جناب دكتر سيد محمد خاتمي رياست جمهري عزيزمان را .... ) دانشجوي منتقد باز لب به سخن گشود و گفت به نظر من شما آدم سياسي هستيد ... خانم ميلاني صبرش و كنترلش از كف رفت و گفت ( البته مي دانم انتقاد سازنده است و لي نه هر انتقادي بهتر است شما لحن تان را صحيح تر نماييد من استنباطم از سخنان شما توهين مي باشد ... نه خير من آرتيست و آرشيتكت مي باشم سياسي نيستم .... ) ايشان كه انگار در محكمه از خويش دفاع مي كند ادامه داد ( البته مي دانم كه شما كارگردان خوبي هستيد !! چطور من را سياسي مي دانيد و..... متصدي وقت تمام است ؟! من كه همچنان داشتم به انتقادهاي دانشجو توجه مي نمودم با شنيدن وقت تمام است به ياد كات آخرين سكانس فيلم ميلاني و نيمه پنهان افتادم و با خود گفتم " شايد وقتي ديگر " فيلمي ديگر ساخته شود و چنين جلسه اي بر پا شود دانشجويان دختر و پسر به جلو رفته بودند تا از كار گردان و هنر پيشه محبوبشان امضا يادگاري بگيرند با خود گفتم بگذار تا اين دانشجوي منتقد را كه سالن را ميخكوب كرد را از نزديك ببينم . خداي من چه كسي را ديدم " همان دانشجوي خوابيده در طول فيلم " ديگر طاقت نياوردم و به سرعت جلسه را ترك كردم چرا كه اگر مي ايستادم مي بايست در صدد تهيه مقدمات ساخت فيلمي با عنوان " يك روز فراموش نشدني " بر مي آمدم . والسلام.

از اين كه اين سناريو را خوانديد و سرتان را درد اوردم معذرت مي خواهم


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
برنامه ی گلهای باغ بوق! استودیو

دوربین مجری برنامه کودک رو که آنیتاس نشون میده که دستش تا مچ توی دماغشه! آنیتا یه کم اون تو رو سرچ می کنه تا چشمش به دوربین میافته که داره پخش مستقیم می کنه!
آنیت به سرعت برق دستشو از توی دماغش بیرون میاره و میگه:به به به! سلام کوچولوهای توی خونه! سلام مامانا! سلام باباها! یه سلام گنده ی گنده به تمام بچه های خوب دنیا(مثلا لحنشو همین لحن لوس و ارزشی مجری رنگین کمان تصور کنین!) بحث امروزمون درباره ی اخلاق و زکاته! حالا می ریم به اتاق فرمان تا ببینیم که عمو پسته یا همون ادی ماکایه خودمون چه گزارشی تهیه کرده!
اتاق فرمان: هیچی!
آنیتا:یعنی چی هیچی؟! پخش می کنین یا به ددی بگم؟
اتاق فرمان(نکته:اتاق فرمان یه شخصه!نه یه اتاق!):باشه باب چرا می زنی؟


ادی(عمو پسته!):سلام دخترای گلم! خوبین؟! چه خبرا؟چیکار می کنین؟خوش می گذره؟بله؟!از اتاق فرمان به من اشاره می کنن که احوال پسرا رو نپرسیدم! خب حالا! به فرض که سلام. که چی؟ در هر حال، امروز می خوایم با یه دختر خانوم گل و سنبل و سیفید میفید مصاحبه کنیم که بسیار هم موفقه!اسمتون چیه دختر خانوم؟
دختره:الکسا بردلی هستم هشت ساله از تهران!
عمو:خب دختر قشنگم، نظر شما راجع به وزارت دراکو چیه؟!
الکسا:من اطلاعی ندارم! آنیتا که راضی بوده، ما هم راضی ایم به رضای اون!
دراک: آنیتا اسم مرلین رو شنیدم!
آنیت:نه! باز توهم زدی هانی!
دراک:آهان باشه!
عمو:خب عزیزم، نظر شما راجع به حذف شناسه شدن ققی چیه؟
الکسا:نمی دونم! کفیه که راضی بوده! ما هم به رضا راضی ایم!
عمو:خب الان چه حرفی واسه گفتن داری؟
الکسا:انرژی هسته ای حق مسلم ماست! مرگ بر ارزشی نویسی!
عمو: خب حالا آخرین حرفت رو به بچه های توی خونه بزن که جمع کنیم بریم سر خونه زندگیمون!
الکسا:هوووومک هیچی فقط یه مساله ای هستش که مدت هاست ذهن منو به خودش مشغول کرده! چرا وبمستر یا مدیر ساحره نداریم؟!!
عمو:اووووف الان میان می گیرنمون جمع کن بریم!
فراررررررررررررر

______
هوووم ببخشید اگه خیلی ارزشی بود من تا حالا زیاد خارج از تالار خودمون(ریون) پست نزدم سعی می کنم بهتر بشه!


[b][siz


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۱۸ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
برنامه دوم طوفان سبز.
نوسنده:ایگور کارکاروف
موضوع:نقدی بر جنگ لرد و دامبل(سیاهان و سفیدان)
------------------------------------------
ارزيابي ادعای اولين پيروزي محفل! در نبرد دو هفته‌اي با مرگ خواران.
--------------------------------------------------------------------------------
در حالي كه ارتش ققنوس تاكنون گمان مي‌كرد با تصرف ارتفاعات استراتژيك هاگزمید،ديدباني لرد و یارانش را براي هدف گرفتن خانه های محفلی ها را كور مي‌كند، امروز سیاهان با ارسال 90 علامت شوم بر اقصا نقاط جهان باطل بودن اين تصور محفل را نشان داد.
----------------------
خبرنگار ما در خانه ریدل و جاهای مختلف جهان گزارشی تهیه کرده.
بنابر اين گزارش،البوس تمامی ارتشی های خود را طي سه روز اخير را براي فتح نقطه استراتژيك خانه ریدل متمركز و آن را تصرف كرده است، اما در حالي كه دستگاه‌هاي تبليغاتي محفلی ها از پيشروي 6 مايلي (10 كيلومتري) در داخل حاك خانه ریدل خبر مي‌دهند، اطلاعات دقيق نظامي از نقشه‌هاي هوايي حاكي از آن است كه، ارتش ققنوس در منطقه دشت ریدل تنها به طول 3 كيلومتر و عمق 2 كيلومتر خاك لرد و ارتشش را اشغال كرده‌است.
-------------------------
موفقيت محفل در پايان دوازدهمين روز نبرد با يك گروه شبه‌نظامي مردمي در حالي است كه در تاريخ حملات محفلی ها به خانه ریدل،هميشه ارتش اين دسته در روزهاي اول تا رود کارکاروف پيشروي مي‌كرد و به سرعت به خانه لرد مي‌رسيد، اما اكنون به رغم گذشت قريب 2 هفته از آغاز حمله‌اش به جنوب دشت ریدل، با مقاومت كم‌نظير مرگ خواران هنوز در 2 كيلومتري مرز خود با سیاهان زمينگير شده و تا خانه لرد هم فاصله بسيار زيادي دارد.

مرز جنوبي سرزمين‌هاي جنوبی دست ریدل، رود کارکاروف، درياي مديترانه و منطقه بگمن، 4 ضلع مستطيلي را تشكيل مي‌دهند كه محفل در حملات خود عليه مرگ خواران در طول تاريخ، در گام اول آن را به تصرف درمي‌آورد، اما اكنون در ابتداي راه مانده است.

اين گزارش مي‌افزايد:مرگ خواران به زودی محفلی ها رو از جنوب دشت ریدل بیرون میکند.و امدگی دفاعی خود را بسی قوی تر میکند


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

دورنت دایلیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
ماموریت های سپید ( ویژه ارتش سپید )



نام ماموریت : زاخاریاس اسمیت .(زاخی ) ، نابغه خاله باز



این جورابای من کوش ؟؟!!
- : اه ..داولیش توئم وقت گیر آوردیا !!! حالا نمی خواد جوراب بپوشی ...به خدا دیر میشه ها ... ..راس ساعت 11 باید دست بکار شیم ..اونوقت هنوز ...چی بگم آخه ..بابا بجنبید 5 دقیقه بیشتر وقت نداریما !!
آخ !!!!
وای خدا چی شد هپزیبا ؟
هیچی ..کلم خورد به این لبه ی تخت ...ا..اینهاش !! اینم از جورابای بوگندوی داولیش !!!
آخ جون !!! پیدا شد ...
داویلیش زود باش جورابتو بپوش بریم بچه ها منتظرنا ...
باشه ..باشه ..شما برین الان میام ..
باشه ما رفتیم چوبدستیت یادت نره ..چراغم خاموش کن ...
تق !!!!!!!
آنجلینا : دورنت ، هپزیبا معلوم هست کجایید ؟
هیس ..یواش حرف بزن . .هیچی بابا این داوی داش دنبال جورابش می گشت بعد ...
خب بریم !!!
اه ..یواش میگم حرف بزن ..
باشه !!!
ببینم این رزمرتا کوش ؟؟؟
هان ..نمیدونم هپزیبا جون..همینجا بودا ...
خیل خب ..بریم دیگه ..ببینم آرماندوئم اومده ؟
آره ..بریم ...
خش ..خش ..خش
خب خونه ی ریدل ها ..اوناها چراغشم روشنه ..بریم ..
باشه ...
..............
تق ..
دیوونه !!!!!!!!!!!
چیه دورنت چرا داد میزنی ؟
اه ..به نظرت ما الان شکل پریزادیم ؟؟؟؟
رونان :
آخ !!! اصلا حواسم نبود ..

......
آسمون برخلاف شبای دیگه امشب خیلی صاف و پرستارس ..انگار همه چیز داره با ما راه میاد برای اینکه ماموریتمون رو خوب انجام بدیم ..هومم ..اگه بارون میومد میشدیم پریزادهای لیچ آب با چمدانی در دست !!!!
آخ ...رزمرتا جون ..گفتی چمدون !!! اصلا حواسم نبود ...
بچه ها یکی باید بره چمدونو بیاره !!! ...رونان تو میری ؟ خواهش میکنم !!!!
باشه من میرم ...
وای مرسی ..بچه ها تا رونان برمیگرده ما باید خودمونو شکل پریزاد کنیم ...
- : هرگز !!!!!!!
داویلیش خودتو لوس نکن !! چرا مزخرف میگی ؟ یعنی چی هرگز ؟ باید هممون تبدیل به پریزاد بشیم !!!
آخه ...
وردشم اینه : دورنسو پورنسو ..
حالا زود همتون رو خودتون اجرا کنین ...
باشه ...
وای آرماندو چقدر ناز شدی !!! خدایا هپزیبا ؟!
آرماندو :
آنجلینا :
خب بچه ها همه حاضرید ؟ ببینم رونان کوش ؟
دورنت :
نمیدونم فقط مثل اینکه یه پریزاده چمدون به دست داره از اون دوردورا بدو بدو ( ببخشید پرواز کنان !!! ) داره میاد اینجا !
چند دیقه بعد ...
خب حالا ...در بزنم ؟
دورنت :
نه نه ..فکر کنم باید نقشمونو کمی تغییرش بدیم !
همه :
هان ؟؟؟؟
دورنت که شدیدا در فکر فرورفته بود با حواس پرتی جواب داد :
خب ...هپزیبا ..تو ..تو از پنجره برو..برو توی اتاق بعدش بزن به پنجره و ...
هپزیبا با ناباوری پرسید :
چرا ..چرا من ؟
دورنت لبخند موذیانه ای زد و گفت :
هومم ..همینجوری !!!
هپزیبا با هزار ترس و لرز به طرف پنجره ی پشتی خانه ی ریدل ها پرواز میکرد ..چون چمدون کمی تا قسمتی سنگین بود ! ( خب پر از دینامیت بود دیگه !!! ) رونان که پریزاد خیلی زیبایی از اب درنیومده بود برای بالا بردن چمدون به هپزیبا کمک کرد اما فقط تا دمه پنجره ..نزدیک پنجره اونو با هزار تردید تنها گذاشت و پیش پریزاد های دیگه برگشت ...
هپزیبا که از ترس چیزی نمونده روی هوا غش کنه بیفته زمین ...دست لرزونشو نزدیک پنجره بود ..دماغشو کشید بالا و تمام شجاعتشو جمع کرد و بالاخره به آرامی چند تقه به پنجره زد ...
تق ..تق ...و تق !!!
هومم ؟ اوهوم ..هین ؟ اهین ..آهین ..کیه ؟
هپزیبا نفس عمیقی کشید و گفت :
زاخی جون ..ما ..ما ؟ آره ما چنتا پریزاد مهربونیم ..اومدیم که ..که ..چی بگم ؟؟ چی بگم دورنت ؟
وا...چمیدونم یه چیزی بگو دیگه ...
که ..که اومدیم تولدتو تبریک بگیم و یه چمدون پر از کادو برات ..هدیه آوردیم ...
زاخی پنجره رو باز کرد ..نگاهی به سرتاپای پریزاد ( هپزیبا ) انداخت ..پوزخندی زد و گفت :
هومم ...اومدین تولد منو تبریک بگین ..؟ شما از کجا میدونستین که ... زاخی دوباره نگاهی به صورت پریزاد انداخت ..بله درست زده بود به هدف ..قیافه ی زاخی به کلی عوض شده بود ..مشتاقانه به صورت پریزاد چشم دوخته بود..( وای ..پریزاد
خیلی ..خیلی ..ممنون ....
حالا ..وقتشه ..
بقیه ی پریزاد ها هم پرواز کنان و کاملا هماهنگ با یکدیگر به پرواز دراومدندو خودشون رو به جلوی پنجره رسوندن ...
سلا م...
اوا سلام ..شمام اومدین تولد منو تبریک بگین ؟
بله !!!!!
هی ..زاخی ..این چمدونم پر از کادو و .. وآبنباته !!! اوهف ..چی گفتم ..
برو حال کن ..بیا !!!
هان ؟ واقعا ...؟ ( چون توئی قبول میکنما !!!! )
هپزیبا با نگاه معصومانه ای به زاخی گفت :
مگه ..ما به تو دروغ میگیم ؟؟؟
دورنت پوزخندی زد و در گوش هپزیبا زمزمه کرد :
اصلا !!!!
زاخی که کمی مشکوک شده بود با اخم چمدون رو نظاره کرد اما بعد چین و چروک روی پیشونیش کاملا از بین رفت و لبخند ملیحی روی لباش نشست و با خوشحالی گفت :
میشه الان بازش کنم ...
هپزیبا فریاد کشید :
نه !!!! صداش رو آورد پایین و گفت : نه ..آخه ..آخه میدونی انقدر توش پره کادوئه که اگه الان درشو باز کنی ....
رونان ادامه داد :
هممون میریم رو هوا !!!!
رونان !!!!
زاخی گفت :
چی ؟؟؟؟؟
دورنت نیشش رو تا جایی که می تونست باز کرد و گفت :
هیچی ....
هپزیبا به بچه ها علامت داد که دیگه باید برن ...بعد گفت :
خب ...زاخی جون امیدوارم از کادوآ لذت ببری ..خب ما باید بریم دیگه بای بای ...
زاخی که هنوز محو تماشای پریزادها و دورشدن اونا بود ، با بی حواسی برای اونا دست تکون داد ...انقدر نگاشون کرد تا چشش از حدقه زد بیرون و البته اونام از نظر ناپدید شدن !!!
زاخی که حواسش سرجاش برگشته بود با خوشحالی چمدونو برداشت و بسوی اتاق ولدی کچل رفت ...
تق ..تق ....
ارباب ؟
بیا تو ....
قیژژژژژژژ
اوا ؟ زاخی تویی ؟ صبرکن یه لحظه ..این شلوار جین من کوش با پیژامه که نمیشه ...
- : ارباب راحت باشین .. مزاحم نمیشم .... فقط میخواستم بگم که چنتا پریزاد اومدن و این چمدونو دادن به من ..گفتن توش کادوئه همش برای منه ..
************************************************************
اوف ...اینم از این ..خب بچه ها خسته نباشید فقط امیدوارم که .....که هرچه زودتر در چمدونو باز کنه !!
************************************************************
زاخی همونطور که داشت تعریف میکرد مشغول کلنجار رفتن با قفل چمدونه هم بود ...
ولدی کچل :
آهان ..خب .که اینطور ...چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه ..نه احمق در اونو باز ....
بوم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


--------------------
به همین ..راحتی !!!!


عضو رسمی (( الف . دال***))
تصویر کوچک شده

********

قاه قاه قاه !!!


جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
پیام های بازرگانی
درم، دریم دیرادیم

فروشگاه چوبدستی فروشی کوییرل، با تخفیفی ویژه و بی سابقه بشتابید، تخفیفی 90 درصدی، بی سابقه ترین تخفیف در طول تاریخ بشریت جادوگری
کوییرل: بد بخت شدم بابا، بیان خرید کنید دیگه جون نور ممد. تلفن: 88889999
*******************************************************************
گیم نت لندن، گیم نتی مجهز با کلن هایی بی نظیر، سیستم های مچهز به بازی هایی نظیر؛ قارچ خور، اسنیک موبایل، کانتر بوقی، جی تی ای 1 . تلفن: 00000111
*******************************************************************
پستونک سرژ، محصول ویژه شرکت تانکیان، جدیدترین محصول برای نوزاد کوچوی اگور مگوری شما ها، با قابلیت سفت شدگی و نرم شدگی در دهن بچه. تلفن: 2000000
*******************************************************************
درم، دریم، دیرادیم

دروان ما
ویلیام ادوارد در قدرت

( صفحه تلویزیون شهر خونین پالرمو ایتالیا را نشان می دهد، شهری که به دستور مافیا کبیر و خدای نت، ویلیام ادوارد به رگبار افسون های نابخشودنی بسته شده است، تمام خیابان های کف شهر پر از خون و جسد است.)
گوینده شروع به صحبت می کند:
به نام خاق جادوگران
ببینندگان عزیز برنامه دوران ما، این برنامه هفته ما، اختصاص دارد به ویلیام ادوارد. همانطور که در تصاویر می بینید، ما پالرموی سال 1990 رو می بینیم، همه جا پر از خون و جسد و تکه های بدن.
بله؛ همه این جنایات به دستور ویلی ادوارد کبیر، مافیای بین الملی اول جادوگران و خدای نت صورت گرفته است. جنایتی نا بخشودنی. دادگاه بین الملی جادوگران در سال 1995، طی حکمی ویلیام ادوارد فراری را تحت تعقیب قرار داد و بدون حضور وی در دادگاه حکم اجرای افسون واداکداوارا را برای وی صادر کرده است.

( الان دوربین گوینده را نشون میده که در میدان اصلی پالرمو ایستاده است)
خب، ما از جمعیت 20 هزار نفری پالرمو، یک خانواده 4 نفری زنده یافتیم که معجزه بود. پدر این خانواده که صحنه های قتل و کشتار را از نزدیک دیده بود الان کنار من ایستاده است.
( دوربین یه مرد کچل و خپل رو نشون میده..)
خب آقا، شما می تونید یه گزارش یا توضیحی به ما بدید؟
مرد: یه مایه تیله ای بده؟
گوینده یک گالیون از جیبش به طور یواشکی در میاره و میده به مرد...
مرد آراوم میگه: وای، طلاست...
گوینده رو به دوربین می کنه و میگه: مگله مشنگ زاده همینه دیگه...ببخشید...
سپس آن مرد شروع به صحبت کرد:
آره یادم نمیره، شب بود، تو خونه تو قسمت های تاریک داشتم یه کارایی می کردم که یهو صدای جیغ و داد شنیدم، به سمت پنجره آمدم و آن را باز کردم، بیرون را نظاره کردم...
یک ارتش 100 نفره مسلح به چوب های کوچیک درخت بود فکر کنم به سمت خیابون ما می اومدن، همشون لباس آبی پوشیده بودن....یهو یکی از بین اونا داد زد: افراد، برای سر ادوارد کبیر بمیرید، حمله....
و یهو از اون چوباشون اخگرهای بیرون پرسید و رفت طرف همه خونه ها، یکی طرف من می اومد، سر رو خوابوندم، اما اصلا اخگر به دیوار خورده بود....
ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
در همین بین مرد که داشت جلوی دوربین صحبت می کرد با نور سبز رنگی که با صدای ویژژ به سمتش می آمد از پا در آمد...
گوینده و مجری وحشت کرده گفت:
اینم جنایتی دیگر....از خدای نت...
و صفحه تلویزیون سفید شد....

صدا و سیما
ای بابا، نکنه حالا مرده باشن....

*******************************************************************



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۹:۴۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اولین برنامه طوفان سبز در جادوگر تی وی
با عرض پوزش خدمت شما عزیزان که به جای جمعه امروز برنامه ما پخش میشود.
نام برنامه:سریال طنز قلم
نویسنده:ایگور کارکاروف
========
پارسال همين موقع يك روز كه در خانه تنها بودم و داشتم پیام امروز را مطالعه مي‌كردم، صداي زنگ در آمد. خيلي تعجب كردم؛ چون خانه‌ي ما اصلا زنگ نداشت!

وقتي در را باز كردم خيلي جا خوردم. يك مهمان خيلي ناخوانده‌اي كه نمي‌توانست سين را خوب تلفظ كند، گفت: .من كه زنگ مي‌زنم برات، من كه از پونه بدم ميآد، مي‌ذاري بيام؟.

منم كه آدم رقيق‌القلبي بودم با روي باز پذيرفتمش‌.

اما با ورود اين ميهمان ناخوانده به خانه‌ام اتفاقات عجيب و غريب و جالبي افتاد كه مهم‌ترينش را براتون مي‌گم:

علاقه‌ي شديد و عجيب به بعضي از ورزش‌ها
علاقه شدیدی به کارهای بی ناموسی
تخليه‌ي عجيب احساسات ورزش‌دوستانه در من‌
مخالفت بعضي‌ها با علاقه‌ي منطقي و شور و شوق من‌
فشار روحي شديد به من به خاطر نرسيدن به نتايج مطلوبم در آن ورزش‌ها
كم شدن مايه‌ي حيات براي مصارف حياتي‌
شايع شدن بعضي از لغات و اصطلاحات‌بی ناموسی
پخش برنامه‌هاي حيات وحش خيلي بيش‌تر شده بود

حاميان حيات وحش به دشمنان حيات وحش فشار شديدي آوردند
خراب شدن چند تا هواپيماي كنترلي و مردن دو تا دوقلوي معروف‌(سرژ و ققی)
گنه كرد در بلخ آهنگري، به شوشتر زدند گردن مسگري (به جاي كلمات بلخ، آهنگر، شوشتر و مسگر كلمات نيويورك،؟، افغانستان و افغاني را قرار دهيد)
این اهنگی بود که در تلوزیون پخش میشد.
و بعد از اون تحت تعقيب شدن يكي كه شباهت‌هايي با من داشت‌.

فرد مورد تعقيب بارها گفت:

شايع شدن يك بيماري كه قيافه‌ي آدم‌ها را اين جوري مي‌كرد:

نوع وسيله‌ي نقليه خيلي‌ها تغيير كرد. (در اين زمينه ايران هم توانست با چند چشمه‌ي هوايي عين خارج شود.)

و والدين دوقلوها براي انتقام آمدند خانه‌ي همسايه‌ي ما دعوا. و افراد خانواده‌ي همسايه‌ي ما، كه چند وقتي بود توي زندان بودند، آزاد شدند. (اين دو مسئله ظاهرا هيچ ربطي به هم نداشت.)

اين وسط تصاوير زندگي حيات وحش به راحتي سانسور مي‌شد!

يك جانور ماقبل تاريخ دكه مغزش اندازه‌ي گنجشك بود، سعي كرد ما رو بترسونه‌

اما يك تصوير از آينده‌اي كه در انتظارش بود، اون رو از اين كار منصرف كرد

آمار ازدواج در ايران پايين آمد. (اين اتفاق هيچ ربطي با اتفاقات قبلي نداشت.)

امار کارهای بیناموسی به شدت بالا رفت.

استفاده از عكس سريال‌هاي محبوب در روي جلد مجلات كم‌طرف‌دار

و بعد از اون فروش مجلات ناياب در بعضي نقاط كشور

توجه عجيب بعضي‌ها به بعضي از فيلم‌هاي خارجي‌

اما چند وقت پيش كه براي آب‌دوغ خيار يك دسته پونه خريدم، اتفاق غم‌انگيزي افتاد

از اون روز من تنهاي تنها شدم و بدتر اين كه در خانه‌ام ديگر زنگ نداشت.
تا اين كه يك روز كه مشغول خواندن يك مجله‌ي پرطرف‌دار بودم، صداي شيهه‌ي در آمد و عجيب اين بود كه در ما اصلا شيهه نداشت!

-------------------
خودم هم نفهمیدم چی نوشتم.اگر شما فهمیدین به منم بگین.
ملت:
ایگی:


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.