هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
بیرون خانه...

یک نیسان گاوی که بصورت دنده عقب به طرف در خانه در حرکت است!

- بيا بيا بيا بيا.....هُب! همينجا خوبه! دستي رو بكش، قربونت!

حالا داخل خانه، طبقه بالا...

راجر، هدویگ، مک، ادی و همینطور بقیه کسانی که سوار پیکان گوجه ای آجاسی ها بودند، دستانشان از پشت به هم بسته شده بود و بصورت دایره ای نشسته بودند.

ساحره ها همه با چشم هایی سرخ از عصبانیت (تو مایه های چشمای ولدی! ) به آنها چشم دوخته بودند و فقط صدای قدم زدن لیلی به دور اسرا بگوش می رسید.

- لیلی! پوتیناتو کجا خریدی! خیلی باحاله، منم می خوام!

- اهم! چو! من صد دفعه بهت نگفتم وقتی من حس خفانت می گیرم، پارازیت ننداز! اَه! اصلا" عمرا" بگم کجا خریدم!

- اوهوی اوهوی اینو نیگاه! تو واسه من ادعای خفانت می کنی!؟ به من می گن سارا خفنز!

در آن هنگام جنگ و دوئل، دو مفهوم دور از انتظار نبودند!

داخل خانه، طبقه همکف...

- ها، قربونت! این آواژوره رو هم ببر! تمومه دیگه!؟ چیزی که نمونده؟ ها؟

- نه دواش! همشو بار زدیم! مقصد!؟

- ها! ببین اینا رو می بری کوچه دیاگون، یه مغازه وا شده به اسم آواتارسازی لیلی و لارتن. بعد کنار مغازه یه کوچه بن بسته! اسمش هم هست کوچه چیورون! انتهای کوچه یه انباره که یه بوق بزنی درشو وا می کنن! همونجا تحویل می دی بارو!

- باوش دواش! ولی خودمونیم، موهاتو رنگ نکن، خیلی خزه!

- موهای من مادرزادی اینجوریه!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۷:۳۷:۳۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


ادي جورابشور !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ملت آداسي همچنان در حال تجهيز كردن خودشونن و ادي همچنان از پايين غاره ميزنه كه آهاي تسليم شيد!


***پشت صحنه***
ادي كه به خاطر شيرموزاي فراوان، حنجرش حساس بوده يه بلندگو ظاهر ميكنه و از تو اون ادامه ميده كه آهاي ملت تسليم شد!
كوييرل هم داشته از اونجا رد ميشده يكي ميزنه تو سر ادي و بلندگو رو ازش ميگيره! بعد هم يه طلسمه نميدونم چي چي روي حنجره ادي اجرا ميكنه تا صداش بلند شه!!
كوييرل: آخه چرا شماها هري پاتري نيستيد؟!


***طبقه بالا***
-يك ... دو ... سه ...
ملت با صداي قبيله هاي قبل از كشف آمريكا ميريزن پايين!
ادي هم كه سرگرم داد زدنش بوده متوجه اين صدا نميشه!

خلاصه،‌ سرتون رو درد نيارم! ملت ميريزن و همه‌ي سلاحها اعم از آرپيجي و نارنجك و اين بندوبساطا رو به سمت ادي نشونه ميرن!
ادي: اكسپاليرموس !!
يك عدد تفنگ سرپر متعلق به قبل از انقلاب و اينا(!!) از دست يكي جدا ميشه و مياد تو دسته ادي!
-كوييرل به تو افتخار ميكنه ... تو هميشه رولات هري پاتري بودن

ادي: من چند بار بايد بهتون بگم اينجا در دسته ماست! يالا تسليم شيد ...
ملت آداسي:
ادي: بچه ها بريزيد ...

بعد از اينكه ادي به دور و برش نگاه ميكنه، ميبينه كه خودش تنهاست! بعد يكمي فكر ميكنه و يهو با يه حركت سريع تفنگ سرپر رو ميگيره و با ميله شروع ميكنه به تميز كردنه لوله‌ش! يه گلوله ميندازه توش و سرش رو مياره بالا و نشونه ميگيره:
ملت آداسي:

ادي: نه ... منو نكشيد
فلور: كتك كه خوردي ميري واسه بقيه تعريف ميكني، اونا هم ياد ميگيرن ديگه از اينكارا نكنن !!
ادي: نه ... من ميتونم جوراباتونو بشورم ... نه


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت آداسی با وحشت به هم نگاه میکنن و بعد چو ، در حالی که در جو خوابی که دیشب دیده بود قرار گرفته بود گفت : هوی فلور ! توی اون کمد چند تا آر پی جی و نارنجک هست ! برو ورشون دار که وقت نبرده !
فلور : چرا من برم ؟ مگه خودت پا نداری ؟

چو یه لحظه فکر کرد که برای تسریع در کار بهتره خودش به سمت کمد بره و سلاح ها رو بیاره ولی به این فکر کرد که اگه بره از فلور کم آورده ، رو به راجر که با طناب بسته شده بود کرد و گفت : هوی ! تو چرا دراز کشیدی رو زمین ؟ باید بیگاری بکشی ! یالا بلند شو برو اون تفنگا رو از تو کمد بیار ! ...مگه کری ؟
راجر که دهنش با دستمالی کثیف بسته شده بود فقط موفق به گفتن کلماتی از قبیل : "ام...ممم...هوووم...مههه "
شد .

چو آماده شد تا راجر رو خفه کنه ولی الکسا نکته ای بسیار مهم رو بهش یاد آور شد : چو جون ، اون بیچاره دست و پاش بسته س !
چو به راجر چشم غره رفت و بعد شروع کرد به باز کردن طناب ها .
بعد از چند لحظه راجر در حالی که مچ دست هایش را می مالید به چو نگا ه کرد که در حال جر و بحث با فلور بود .
چو : چرا تو اون طنابا رو باز نکردی ؟
فلور : خب این چند علت داره...یک ، من خیلی خفنم ! دو ، تو خودت داشتی طنابا رو باز می کرد دیگه من گفتم مزاحمت نشم ، سه ! تو همیشه از من پایین تر بودی ، از بچگی تا حالا پس تو باید زحمت طنابا رو میکشیدی ...
چو دهنشو باز کرد تا به فلور جواب بده که صدای سارا اونا رو از جا پروند :
جیــــــــــــــــــــغ ! ....راجر داره فرار می کنه !
سارا به سمت راجر دوید ولی راجر با یک ضربه آبدولچگی اونو از به گوشه ای پرت کرد و بعد در حالی که احساس آزادی شدیدی می کرد از پنجره بیرون پرید .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۴:۰۰:۱۴
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۴:۰۵:۵۷



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
ملت ساحره با خوشحالی وارد خونه(دفتر؟خونه؟کاخ؟) می شن.

فلور و چو و لیلی به استقبال ساحره های تازه وارد میرن و با خوشحالی ازشون احوال پرسی می کنن

فلور:وایییی سارا می دونستم میای واییییی الک...

الکسا میاد فلورو بغل کنه که فلور جا خالی میده و الک با پوز رو کف چوبی میوفته.

فلور نگاه چپ چپی به الک می ندازه و سراغ نفر بعدی میره.
-واییی....

چو از جمعیت جدا میشه و به طرف دیگه ی اتاق میره
ویولت که از رفتن ناگهانی چو جا خورده بود مسئله رو با بقیه در میون میزاره.

چو:اینجا یه صداهایی میاد!

ملت:صدای چی؟

چو:صدای پنج تا پا و پشم هاش که داره خش خش می کنه

ملت:مــــــــــــــــک؟

چو:نه!!!

-------------------
طبقه ی بالا!

هدویگ در حالی که پرواز کنان دسته جارو هایی رو حمل می کرد و روی زمین می کشید با صدای خیلی آرومی شروع به صحبت می کنه:راجو مطمئنی این نقشه جواب میده؟

راجر هم در حالی که یک پنج پایه!!!(چه چیزی تو مایه های همون چهار پایه با یه پایه بیشتر!!!) با فاصله ی زمانی مشخصی به زمین می کوبید جواب میده:آره بابا!عمرا شک کنن!چو فکر می کنه مک اومده!میاد بالا که ببینه چه خبره میریزیم سرش!بقیه ی ساحره ها هم همراهش میان!در همین لحظه ادی و بقیه میریزن توی طبقه ی اول و اونجا رو تصرف می کنن ما هم از پنجره می پریم پایین!

هدی:مثل اینکه دارن میان!یه صدا هایی میاد!

در همین لحظه حواس راجر به گوشه ای از اتاق پرت میشه
راجر:اِ اِ اِ اِ!نگاه کن یه پوست تخمه رو جا گذاشتم!

راجر به سمت پوست تخمه میره و کلا همه چیزو فراموش می کنه.
هدی هم دستپاچه میشه و سریع از پنجره پرواز میکنه و میره بیرون!

راجر انگار که طلا پیدا کرده باشه پوست تخمه رو بلند میکنه و بالا میگیره.

شترق....!!!

-اون یکی فرار کرد!

-بعدا خدمت اونم میرسیم!فعلا بیاین دست و پای اینو ببندیم!

الک:ای وای نکنه کشته باشینش!

الک بدو بدو به سمت راجر میره و دستشو میبره سمت دست راجر که نبضشو بگیره!!!

فلور پنج پایه ی جلوی راجر رو بلند می کنه و محکم می کوبه تو سر الک!

ملت:

ناگهان صدای ادی از طبقه ی پایین به گوش می رسه:ما طبقه ی پایین رو تصرف کردیم!سریع تر خودتونو تسلیم کنید!وگرنه مجبور میشیم خودمون وارد عمل بشیم!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۳:۱۳:۲۸

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
صدای بوق یک پیکان گوجه ای از بیرون از خانه شنیده می شد. چو یواش یواش به پنجره نزدیک شد تا بتونه خوب بیرون رو ببینه! آروم آروم پرده رو کمی کنار زد و چه دید؟ یک تپه آجاسی که رو پشت پیکان داشتن از سر و کول هم بالا می رفتن! ناگهان...
_ آبجی چو...اینقد خجالتی نباش...چرا اون پشت قایم شدی...بیا بیرون ببینمت...یه مذاکره ای هم با هم داشته باشیم!
هدی در حالی که دست گردن راجر انداخته بود با لهجه چاله میدونی خود این جملات را گفت!
چو :
لیلی از توی خونه فریاد زد :
_ ما با شما هیچ مذاکره ای هم نداریم! اصلا ببینم اومدید اینجا چه کار؟ هان؟ زود باشید راتونو بکشید و به سلامت!
ادی از توی وانت سرشو بلند کرد و گفت :
_ نه دیگه نمی شه... ما بوی وسایل تازه به مشاممون خورده! یا اونا رو با مذاکره بهمون می دید یا اینکه خودمون زحمتشو می کشیم!
فلور هم داد زد :
_ راجر اگه بدستم برسی می دونم باهات چی کار کنم! زود باش بیا اینجا... وگرنه...وگرنه می دونی که چی می شه!
راجر فورا بند و بساطشو از توی وانت جمع کرد و گفت :
_ خب بچه ها ما که رفتنی شدیم... خیلی بهتون زحمت دادم! فعلا...
_ کجا بابا؟ بشین ببینیم... اون ساحره هه یه حرفی می زنه اینم زرتی گوش می ده!
هدی ، راجر رو با گفتن این جملات می شونه سرجاش و می گه :
_ خب رفقا...مثل اینکه باید خودمون دست به کار بشیم... قول می دم سلیقه این خانمها خیلی خوب باشه! بپرید پایین تا....
_ ببینم هدی ارزشی ، این پیکان رو از کدوم بدبختی دزدیدی؟
هدی برگشت تا جواب دندان شکنی به ساحره ای که این جمله را گفت بدهد که....
عده ای از آداسی ها رو به رویش ایستاده بودند و سارا دست به سینه همین جمله قبلی را به زبان آورد!
هدی همان طور که قدم به قدم به پیکان نزدیک می شد گفت :
_ خب می دونید چیه؟ من خیلی گرسنمه...می گم بچه ها چطوره بریم یه ناهاری بزنیم و بعد برگردیم!
و چند ثانیه ای نگذشته بود که اثری از آجاسی ها دیده نمی شد!
سارا ، ویولت، آماندا و چهار پنج تا ساحره ی دیگه وارد آداس شدند! جشنی در راه بود...



Re: همون آش و همون كاسه !!
پیام زده شده در: ۶:۰۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور:هوی چو اینجوری منو دید نزن اصلا خوشم نمیادا!
چو:خوشت نیاد به من چه!همش تو دستور میدی اهه!
فلور:بوقی بوق بوق شده بوق زاده!
چو:نزار بهت بگم چه بوقی هستیا!

و دوباره روز از نو روزی از نو!

وسایل با یه مشقت و بدبختی تویه خونه جا میشه!
فلور بعد از کل کل با چو بسیار خسته و این چیزاست!و خودشو میندازه رویه یکی از کاناپه هایه مامانی که بسیار ظریفه و از مخمل قرمزه و بسیار سلطنتی و این چیزاست!(بابا تحویل!)

فلور: ملت کوشون؟هاااااااااااا؟ملت کوشون!این همه به من قول دادن میان آداسو آباد می کنن!منو از تنهایی در میارن!اوهو اوهو اوهو!هیشششششششششششششکی منو دوس نداره!هیشکی نمیخواد شوهرش زز بشه!هیشکی.....!

لیلی دستشو زده زیر چونه اش و داره به فلور نگاه می کنه!

فلور: اون از راجر که من رو با صدتا زن دیگه عوض کرد اینم از ساحره ها !هیشششششششکی منو دوس نداره!(یهو أتیشی می شه! انگار یه چیزی یادش امده!)رااااااااااااااااااجر!بوقی بوق بوق!تو دسترس نبودی؟هااااااااا؟ من أخر طلاقمو ازت میگیرم!

لیلی یه دست تخمه در اورده داره تخمه میشکونه!و فلور رو نگاه می کنه!

چو:مجرم ها امدن!!!!!!!!!
فلور: میکشمت!

****************************************
اهم اهم من خوشحالم اینجا راه افتاد مرسی از اینکه امدین و راهش انداختین!کلی دوستون دارم!منتظر حضور ساحره ها و جادوگرا هستم!یه تشکر ویژه هم از ادی و هدویگ دارم مرسی مرسی!

راجر:هووو نپر بغل این دوتا اهه!
فلور:بشینم بینم با!بیال بیشتر می پرم!این برایه ادی این برایه هدویگ اینم برایه دوتاشون!
راجر: دیگه دوستم نداری!

آخه کی با کارت 100 دقیقه میتونه فعالیت کنه ها؟


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۶:۲۰:۴۰

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


همون آش و همون كاسه !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
سه مونث بعد از اين حالت ميرن سراغ فرد مجهول و دست و پاش رو ميگيرن ميبرن طبقه‌ي بالا!
چو رو به فرد مجهول: زنت كيه؟
فرد مجهول: من بدون اجازه زنم اسمشو نميارم
ليلي: ما كه هركس نيستيم! اسمه زنت چيه؟!
فرد مجهول: اسمشو كه نميتونم بگم چون ردمو ميگيره(در راستاي هري پاتري شدن رول!) ولي ميتونم كمكتون كنم كه اسمشو حدس بزنين ...
فلور كه خيلي تيز بوده: آخجون بيست سوالي!! ... اول من ميپرسم! هوووم ... تو جيب جا ميشه؟
فرد مجهول: آره !
ليلي: جانداره؟!
فرد مجهول: نه!
چو: شكلاته؟!
فرد مجهول: نه!
فلور: خب پس كليده دره آداسه با همون روبان صورتيه خوشگلش ...
فرد مجهول: آرههههه
چو: اوه فلور ... تو فوق العاده‌اي
ليلي:

ملت بعد از پايكوبي و شادباش و تبريك به فلور، برميگردن سراغ بازيشون!
فلور: ايندفعه من انتخاب ميكنم!
ليلي: وايسا ببينم ... زنه اين يارو كليده دره آداسه؟!
چو: چه سوالايي ميكنيا ... خب معلومه كه نه!
ليلي: يعني اين مارو سره كار گذاشت؟!

يهو فلور و چو و ليلي سرشونو برميگردن به طرف فرد مجهول كه بزنن تو گوشش!
فلور: وا ... كجاست؟!
ليلي: فرااااااااار كرد

ملت بدو بدو ميرن طبقه‌ي پايين!
چو: اينجا چرا تاريكه؟ برق رفته؟!

-خانوما ببخشيد ... دوربين طبقه بالا جا موند!
بعد از رفع شدن نقص فني و مورد ضرب و شتم گرفتنه فرد خاطي، ملت دوباره از طبقه بالا بدو بدو ميان پايين!

همه همينجوري خيره ميشن به ديوار روبه‌رو: "هه هه ... امضا: راجر، هدويگ، كورن، فرد مجهول"

فلور: بهتر كه رفتن ... اين خونه فقط جاي ساحره هاست!
چو: اثاثيه‌مون كو؟ اونارم بردن؟!

**فرداي اون روز***
فلور: اين كاناپه رو بزارين اونجا ...
چو: چرا خودت كار نميكني؟!
فلور: چون من اثاثيه رو خريدم!
ليلي: پوله تو كه نبوده! مال آوريل بوده كه واسه آداس گذاشته بوده
چو: آوريل اينهمه پول از كجا داره؟!
ليلي: يه زماني ميرفته خدمت!!
فلور: من اينچيزا سرم نميشه ... خودتون بايد اينارو جا بدين
چو:


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
فلور چو و و لیلی :
کارآگاه با همون لهجه ی شیرینش میگه : هااااا !!! خبرا زود میرسو !
حال زود بگید قاتل کی بوده ؟! کیا بودن ؟! شریک جرم زود خودش رو معرفی کنه ! دِ حرف بزنید دِ ! دِ بنالید دِ !!!
اینجا بود که صدای قورت دادن آّب دهان اجناس مونث (!) به گوش میرسید و .. و .. و همین دیگه !
فلور : این بود ! ( با دستش لیلی رو نشونه گرفت !) این هم شریک جرمش بود ! ( با اون یکی دستش چو رو نشون داد )
چو : نه جون خودش دوروغ میگه جناب سروان ! این تن بمیره خودش بود که اون بنده خدا رو ناکار کرد اون یکی هم بهش خط داده بود !
کارآگاه : ( با همون لهجه هه !) پس معلوم شد دیگه ! یالا بیاید جلو !
لیلی : مظلوم گیر آوردید آقای .. آقای ...
کارآگاه : من کورن آهستم از دایره ی جنایی !
لیلی : آهان همون ! ببینم مظلوم گیر آوردید ؟! من همین جا اوامر اون دو نفر رو تکذیب میکنم ! این خود ناکسش بود که زد جوون مردم رو از هستی ساقط کرد ! هووووی چو ! مگه این تو نبودی که مثل اژدهای نر رو گردن راجر بیچاره نفس کشیدی ؟! هان ! مگه تو نگفتی که " من میکشمت ! " هان ؟!!!
چو : ببین لیلی هیچی نمیگم شلوغش نکن بیخود ! اولا که حرف دهنت رو بفهم ! کاری نکن که دهنم رو وا کنم !!! آخه ای ...... * !
لیلی : ............. ! ..........! ........*!
بوفش ! گوفش ! موفش !
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی !!!
قطعا این ضرباتی بود که چو به لیلی وارد کرده ود !
گوفشونگ ! بوفشونگ ! موفشونگ !
و قطعا این ها هم ضربات وارداتی به چو بود !
نتیجه ی جنگ :
لیلی :
چو :

کارآگاه : به هر حال کی بود اون بی نوا رو کشتوند ؟! یالا بگید کی بود ؟! بگید و الا این رو میکشم !
و مثل کارتون های تام و جری دستش را در تاریکی و جایی خارج از کادر دوربین برد و شخصی رو بیرون کشید !
شخص مجهول : ولش باب ! یخه رو بی خیالش شو جون عمت ! خانمم تازه اوتوش کرده بود ! بابا رحم داشته باشید اگه برم خونه چروک ببیندش باید یه شب دیگه تو خیابون بگذرونم !
چو ، فلور و لیلی : اون کیه ؟!
یه دفعه برقی در چشمان فلور پدیدار شد . بعد میشد فلور رو دید که در گوش لیلی پچ پچ میکنه : ................ ! ( اونجوری نگا نکنید ! داشتن پچ پچ میکردن ناسللمتی !)
و بعد هم لیلی در گوش فلور پچ پچ کرد : .................. !
سپس :
سه مونث :
_____________________________________
چه در سر لیلی و اون دو نفر دیگه میگذشت ؟! آیا فرد مجهول الهویه زنده میماند ؟! برای پیدا کردن جواب سوال ها پست بعدی را بخونید ! اگه جواب پیدا شد به ما هم بگید ! منو منتظر نزارید !



* این قسمت مشمول سخنان ناشایست میشد ! به همین دلیل سانسور گردیده است .


تصویر کوچک شده


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
هدی:خب بیا اجاس رو وا کنیم!
راجر در حالی که داره با دقت از اون دور لیلی رو نیگا میکنه(خانوما تحویل بگیرین!)میگه:نه اون وقت میبره.باید چند نفر از بر و بچس رو بگیم بیانومثلا سرژ و مک،نه مک که ته زذ،اسکی و کورن رو آره ایول مخصوصا کورن رو بیاریم یه ته لهجه بره همشون در میرن...
راجر همینطور که داره نقشه اش رو برای هدی توضیح میده بر میگرده طرفش.بعد از دقایقی احساس میکنه که هدی داره با چشم و ابرو بهش علامت میده.
راجو:چیه؟چرا با ابروت باباکرم میری هدی؟بابا از ساحره ها میرتسی بگو میترسم بر خلاف تو من در تمام دوران حکومتم از هیچ ضعیفه ای نترسیدم و نخواهم ترسید...
راجر میبینه که پرهای هدی داره کم کم میریزه(برای جلوگیری از هرگونه بیناموسی صحنه شطرنجی میشه)و بعد احساس میکنه نفس های داغ یک نفر داره میخوره به پشت گردنش و ادامه میده:هدی این چیه؟نکنه باز مثل اون دفعه گاو میش احضار کردی؟
در این لجظه یک نعره فرا انسانی شنیده میشه!:راجر!میشکمت!!
و بلافاصله راجر غش میکنه!
فلور که صورتش همچون گل ارغوان بنفش گشته به همراه چو و نانچیکیوش و همچنین لیلی و تفنگ ژ-ث پشت سر راجر ایستاده بودن.
فلور چشماش گرد شد:این چرا همچین شد؟
لیلی با صدای مخوفی شروع میکنه به آدامس جوییدن:این...ترق..تورق(شفاف سازی:صدای آدامسه)به دلیل بامب(آدامسش رو ترکوند)ترس ناگهانی و تق.تیق.توق نارسایی قلبی و سکته ترق..مقتوله!
فلور همچین میشه: مقتول کجا بود؟
ناگهان در با صدای شترقی از جا کنده شد و مردی بسیار هرکول مانند در قد و نادازه های رضا زاده با عینک ریبن نمایان شد.
مرد با لهجه خفنزی گفت:ها وُلِک.به مو گزارش قتل یَه جوانَ ناکام به دست یَ ساحره قاتل دادِن.مو کارگاه کورن اَ بخش جَنایی میرُم...!


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۶:۵۷:۰۷

But Life has a happy end. :)


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
تق تق تق
تق تق
گوف گوف
ترق

بووووووووووم!

ملت:

چند دقيق بعد ليلي در حاليكه گردوخاك رو از روي موهاش مي تكونه در آستانه ي در ظاهر مي شه.
_ سلام بچه ها واي ببخشيد تو رو خدا ديدم درو باز نكرديد تصميم گرفتم با جادو بازش كنم فقط نمي دونم چرا هر وقت مي خوام بگم آلاهامورا تو زبونم نمي چرخه اشتباهي مي گم آواداكداورا!
چو چند لحظه با ناباوري به ليلي نگاه مي كنه و بعد با خنده مي گه:
اشكالي نداره بابا از اين اشتباها پيش مي ياد.اتفاقاً منم بيشتر وقتا موقعي كه مي خوام طلسم مو كوتاه كن رو روي مك اجرا كنم زبونم درست نمي چرخه اشتباهي مي گم كروشيو! اشتباهه ديگه پيش مي ياد! بيا تو چرا دم در ايستادي.

هدي و راجر:

راجر با ناراحتي مي گه :امروز سومين باره كه مجبورم اين درو درست كنم.
هدي كه به لاشه هاي در خيره شده جواب مي ده: بعيد مي دونم اين يكي ديگه درست بشه!

ليلي نگاهي به درو ديوار آداس مي ندازه و در حاليكه به زيرو رو كردن كيف صورتي رنگش مشغول شده مي گه: واي خدا جون چقدر گرمه.همه ي صورتم عرق كرد.
فلور كه تا حالا ساكت بوده چند قدم به سمت ليلي بر مي داره و مي پرسه: مامان ِ عله كه مي گن توئي؟
چو كمي جابجا مي شه و به خاطر لحن غير دوستانه ي فلور بهش چشم غره مي ره اما ليلي با بي تفاوتي آينه اي رو از توي كيف صورتيش در مي ياره و درحاليكه پودر به صورتش مي زنه جواب مي ده: آره.چطور مگه؟
فلور هم كاغذ جريمه رو به سمت ليلي مي گيره و در سكوت بهش خيره مي شه...

هدي با ذوق به راجر مي گه:بپر اون كيسه ي تخمه رو بيار!الان سانس بعدي نبرد جكي جان و بروس لي شروع مي شه تازه اين دفعه سيلوستر استالونه هم هست!!!
راجر:

اما ليلي كه هنوز مشغول پودر زدن به صورتشه با كمي حرص مي گه: هه! پسره ي پر رو! اون براي شما برگ جريمه فرستاده؟ چه حرفا! نماينده ي ويژه!!...بايد حق اين جادوگراي از خود راضي رو كف دستشون گذاشت.
چو و فلور چند لحظه به هم نگاه مي كنن و چو با تعجب مي گه: اما آخه مگه اون پسرت نيست؟
ليلي با افاده دستي به موهاش مي كشه و مي گه: «خب باشه! وقتي حقوق ساحره ها مطرح مي شه بايد روابط خانوادگي رو كنار گذاشت! باباش هم نتونست از عهده ي من بر بياد چه برسه به هري! حالا راجع به اينا بعداً حرف مي زنيم ،نگفتيد واسه دكور اينجا چه برنامه اي داريد؟ من چند تا ژورنال خوب با خودم آوردم ...»و بعد در حاليكه دوباره مشغول زيرو رو كردن كيف دستيش مي شه با اخم ادامه مي ده « اين كارگرا رو شما استخدام كرديد؟ از اينا زبرو زرنگ تر نبود؟ چرا مثل بوق وايستادن دارن ما رو نگاه مي كنن؟ يعني نمي دونن الان وقت قهوه ست؟!»

هدي زير لب به راجر مي گه: يعني با ما بود؟
اما راجر كه بعد از ديدن چشم غره ي فلور قدرت تكلمشو از دست داده دست هدي رو مي گيره و با سرعت به سمت آبدارخونه ي آداس به راه مي افته...

پشت در آبدارخانه

پيس پيس پيس! (صداي نجوا و زمزمه)

_ ديدي؟ ديدي چجوري نگامون مي كرد؟...ديدي چقدر تحقيرمون كرد؟
_حالا اينا به كنار لباساشو بگو! فكرشو بكن بلوز شلوار طرح تكاوري با پوتين سربازيو كيف صورتي!جل الخالق من همين الانش كلي كهير زدم!
_نمي شه اينجوري دست رو دست گذاشت....قل قل قل! (صداي كتري!)... بايد يه كاري كرد! ما مَرديم! مثل بروس لي!!
_ ...مي خواي چيكار كني؟
_ دست تنها كه نمي شه كاري كرد بايد بقيه رو خبر كنيم و ... پيس پيس پيس!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۶:۲۷:۱۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.