هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۹:۵۲ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
خلاصه :
اسلاگهورن در مورد مهمونیش با دانش آموزان صحبت می کنه و تام نمی تونه ازش سؤالشو بپرسه . شب موقع مهمونی تام به شدت سعی داره اسلاگهورن رو کنار بکشه و موفق هم می شه و سؤالش رو هم می پرسه ، اما اسلاگهورن به اون می گه که باید تا فردا صبر کنه .
سارا یکی از دانش آموزان هاگوارتز با اسلاگهورن در مورد تام صحبت کرده و اسلاگهورن هم به تام می گه که بره و با سارا صحبت کنه .
تام که سعی داشته بیشتر به اسلاگهورن نزدیک بشه پیش سارا می ره و با درخواست با هم بودن در مراسم رقص هالوین سارا موافقت می کنه .



---------------------------------------------------------------------------
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
-----------------------------------------------------------------------------


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خلاصه :
اسلاگهورن در مورد مهمونیش با دانش آموزان صحبت می کنه و تام نمی تونه ازش سؤالشو بپرسه . شب موقع مهمونی تام به شدت سعی داره اسلاگهورن رو کنار بکشه و موفق هم می شه و سؤالش رو هم می پرسه ، اما اسلاگهورن به اون می گه که باید تا فردا صبر کنه .
سارا یکی از دانش آموزان هاگوارتز با اسلاگهورن در مورد تام صحبت کرده و اسلاگهورن هم به تام می گه که بره و با سارا صحبت کنه .
تام که سعی داشته بیشتر به اسلاگهورن نزدیک بشه پیش سارا می ره و با درخواست با هم بودن در مراسم رقص هالوین سارا موافقت می کنه .



---------------------------------------------------------------------------
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۸ ۱۱:۱۲:۱۹
ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۸ ۱۱:۵۶:۱۶


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۴:۳۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
اما..
-اما نداره، فردا میبینمت تام.
و بدون اینکه حرف دیگر بزند، از جایش بلند شد و زودتر از تام کلاس را ترک کرد. سپس صدای خوش و بش او با سارا را شنید. با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و ناسزا گفت. منتظر نمی ماند تا اسلاگهورن او را از سرش باز کند! اطلاعات بزرگ و خوبی میخواست... باید از اسلاگهورن نقطه ضعفی گیر می آورد، باید کاری میکرد که بیشتر از اینها نورچشمی اش بشه...
________________________________
تام به سمت میز سبز رنگ کوچکی در گوشه ی اتاق رفت و سپس مقداری اب کدو تنبل برای خودش ریخت و به نقطه ای خیره شد.
جک لامبت پسر مو طلایی کک مکی به تام نزدیک شد
_تام ...فردا امتحان معجون سازیه..من تکلیفو کامل نکردم.میشه کمکم کنی؟
به جک خیره شد.پسری که از لحاظ هوشی فرق زیادی با او داشت پوزخندی زد و گفت....
--------------------------------------------------------------------------------
تام با بی حوصلگی توام با عصبانیت گفت:الان حوصله ندارم!نمیتونم کاری برات بکنم!
_باشه!
جک به آرامی دور شد و تام را غرق در افکارش تنها گذاشت:چه طور میتونم بیشتر نور چشمیش بشم!؟؟چه طور؟؟
در همین افکار بود که ناگهان اسلاگهورن صدایش زد.
_تام!امکان داره یه لحظه بیای!؟
---------------------------------------------------------------
-بله پرفسور بفرماييد ؟‌
-تام سارا باهات يه كاري داره . اگه ميشه كمكش كن . من تنهاتون ميذارم .
تام كه فكر ميكرد اسلاگهورن ميخواهد درباره هوركراكس ها برايش بگويد عصبانيت خود را زير لبخند سردش پنهان كرد و دور شدن اسلاگهورن را تماشا كرد .
سارا كه صورتش از خجالت گل انداخته بود گفت :.....
_______________
_ببین من اصلا از اسلاگهرون خوشم نمی اد.اون یک خیکی بی چفت و بنده،تام ...سعی می کنم ازش دور باشم..هالوین نزدیکه و گفتن که هرکسی باید یک جفت برای رقص داشته باشه..باهام می ای تام؟
لبخندی لبان تام را پوشاند ..و حالا این بهترین فرصت برای خودشیرینی هایش بود با لحن سردی پاسخ داد
_البته که می ام سارا
سپس به خوشحالی به طرف اسلاگهورن رفت!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱:۵۵ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
-اما..
-اما نداره، فردا میبینمت تام.
و بدون اینکه حرف دیگر بزند، از جایش بلند شد و زودتر از تام کلاس را ترک کرد. سپس صدای خوش و بش او با سارا را شنید. با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و ناسزا گفت. منتظر نمی ماند تا اسلاگهورن او را از سرش باز کند! اطلاعات بزرگ و خوبی میخواست... باید از اسلاگهورن نقطه ضعفی گیر می آورد، باید کاری میکرد که بیشتر از اینها نورچشمی اش بشه...
________________________________
تام به سمت میز سبز رنگ کوچکی در گوشه ی اتاق رفت و سپس مقداری اب کدو تنبل برای خودش ریخت و به نقطه ای خیره شد.
جک لامبت پسر مو طلایی کک مکی به تام نزدیک شد
_تام ...فردا امتحان معجون سازیه..من تکلیفو کامل نکردم.میشه کمکم کنی؟
به جک خیره شد.پسری که از لحاظ هوشی فرق زیادی با او داشت پوزخندی زد و گفت....
--------------------------------------------------------------------------------
تام با بی حوصلگی توام با عصبانیت گفت:الان حوصله ندارم!نمیتونم کاری برات بکنم!
_باشه!
جک به آرامی دور شد و تام را غرق در افکارش تنها گذاشت:چه طور میتونم بیشتر نور چشمیش بشم!؟؟چه طور؟؟
در همین افکار بود که ناگهان اسلاگهورن صدایش زد.
_تام!امکان داره یه لحظه بیای!؟
---------------------------------------------------------------
-بله پرفسور بفرماييد ؟‌
-تام سارا باهات يه كاري داره . اگه ميشه كمكش كن . من تنهاتون ميذارم .
تام كه فكر ميكرد اسلاگهورن ميخواهد درباره هوركراكس ها برايش بگويد عصبانيت خود را زير لبخند سردش پنهان كرد و دور شدن اسلاگهورن را تماشا كرد .
سارا كه صورتش از خجالت گل انداخته بود گفت :.....


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۸ ۱:۵۹:۰۰

ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱:۰۲ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
اسلاگهورن با بی توجهی چند ضربه به پشت تام زد و در حالی که لبخندی بر لب داشت از او دور شد.
تام با بی قراری به دنبال او دوید و گفت:
-اما پرفسور، فردا من کجا میتونم بیام ازتون بپرسم؟؟
اسلاگهورن کمی با بی اعتمادی او را برانداز کرد سپس با لبخندی دل نشین که جای گزین چهره ی مشکوکش کرده بود گفت:
-عجله نکن پسرم...این یک پدیده ی علمی فوق العاده نیست که اینقدر مشتاقی!!
--------------------------------------------------------------------------
-اما..
-اما نداره، فردا میبینمت تام.
و بدون اینکه حرف دیگر بزند، از جایش بلند شد و زودتر از تام کلاس را ترک کرد. سپس صدای خوش و بش او با سارا را شنید. با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و ناسزا گفت. منتظر نمی ماند تا اسلاگهورن او را از سرش باز کند! اطلاعات بزرگ و خوبی میخواست... باید از اسلاگهورن نقطه ضعفی گیر می آورد، باید کاری میکرد که بیشتر از اینها نورچشمی اش بشه...
________________________________
تام به سمت میز سبز رنگ کوچکی در گوشه ی اتاق رفت و سپس مقداری اب کدو تنبل برای خودش ریخت و به نقطه ای خیره شد.
جک لامبت پسر مو طلایی کک مکی به تام نزدیک شد
_تام ...فردا امتحان معجون سازیه..من تکلیفو کامل نکردم.میشه کمکم کنی؟
به جک خیره شد.پسری که از لحاظ هوشی فرق زیادی با او داشت پوزخندی زد و گفت....
--------------------------------------------------------------------------------
تام با بی حوصلگی توام با عصبانیت گفت:الان حوصله ندارم!نمیتونم کاری برات بکنم!
_باشه!
جک به آرامی دور شد و تام را غرق در افکارش تنها گذاشت:چه طور میتونم بیشتر نور چشمیش بشم!؟؟چه طور؟؟
در همین افکار بود که ناگهان اسلاگهورن صدایش زد.
_تام!امکان داره یه لحظه بیای!؟


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#99

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
به مدت 15 دقیقه اسلاگهورن داشت در مورد مهمانی شب صحبت میکرد.تام از اینکه باز فرصتی برای پرسیدن سوالش پیش نمی آمد،عصبانی بود.
سرانجام وقتی اسلاگهورن دانش آموزان را به زور برای رسیدن به کلاس بعدیشان بیرون کرد،تام با اسلاگهورن تنها شد.هیچگاه تصور این فرصت خوب را هم نمیکرد!
---------------------------------------------------------------------------
تام به ارامی شروع به صحبت کرد :پرفسور ،می خواستم ازتون بپرسم که...اسلاگهورن میان حرفش دوید :چی بپرسی تام؟نکنه درمورد اون دختره ی گریفندوری سوالی داری.تام اون دختر خوبیه.انتخاب خوبی کردی .
-نه نه پرفسور منظورم این بود که...
در همین حال سوزان وارد کلاس شد :ببخشید پرفسور امتحان جلو افتاده؟
اسلاگهورن اورا دعوت به نشستن کرد و بعد و به تام گفت :تام عزیزم ببخشید فعلا کار دارم ،تو مهمونی می بینمت!
---------------------------------------------------------------------------
تام در حالیکه به شدت سعی می کرد عصبانیت و نارضایتی خود را از اسلاگهورن و سوزان پنهان کند ، از کلاس معجون سازی خارج شد و به سمت کلا تغییر شکل که توسط آلبوس دامبلدور تدریس می شد حرکت کرد و در راه فکرهای زیادی در مورد مهمانی آن شب کرد .
---------------------------------------------------------------------------
همیشه در کلاس معجون سازی عذاب میکشید.چون دامبلدور تنها استادی بود که با تام مثل بقیه رفتار میکرد!
در کل کلاس کوچکترین تلاشی برای معطوف کردن حواسش به درس نکرد و همیشه به فکر آن بود که چه طور میتواند امشب در مهمانی به هدفش برسد!
---------------------------------------------------------------------------
-نه پروفسور!حتما همین الان باید ازتون بپرسمش!
-خب!اگه انقدر مهمه حتما سارا میتونه چند دقیقه صبر کنه!
-بله پروفسور حتما!
-اگه میشه بیاین دنبالم!
بلاخره به آرزویش رسید!
---------------------------------------------------------------------------
تام ریدل جوان با غرور و شادمانی خاصی هوریس اسلاگهورن را با خود به گوشه ای از مهمانی آن شب برد و در مورد هورکراکس از او سؤال کرد ... پروفسور اسلاگهورن ابتدا کمی جا خورد ، اما پس از کمی تأمل رو به تام گفت :
- باید صبر کنی تا ؛ فردا در موردش صحبت کنیم . امشب جاش نیست ...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن با بی توجهی چند ضربه به پشت تام زد و در حالی که لبخندی بر لب داشت از او دور شد.
تام با بی قراری به دنبال او دوید و گفت:
-اما پرفسور، فردا من کجا میتونم بیام ازتون بپرسم؟؟
اسلاگهورن کمی با بی اعتمادی او را برانداز کرد سپس با لبخندی دل نشین که جای گزین چهره ی مشکوکش کرده بود گفت:
-عجله نکن پسرم...این یک پدیده ی علمی فوق العاده نیست که اینقدر مشتاقی!!
--------------------------------------------------------------------------
-اما..
-اما نداره، فردا میبینمت تام.
و بدون اینکه حرف دیگر بزند، از جایش بلند شد و زودتر از تام کلاس را ترک کرد. سپس صدای خوش و بش او با سارا را شنید. با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و ناسزا گفت. منتظر نمی ماند تا اسلاگهورن او را از سرش باز کند! اطلاعات بزرگ و خوبی میخواست... باید از اسلاگهورن نقطه ضعفی گیر می آورد، باید کاری میکرد که بیشتر از اینها نورچشمی اش بشه...
________________________________
تام به سمت میز سبز رنگ کوچکی در گوشه ی اتاق رفت و سپس مقداری اب کدو تنبل برای خودش ریخت و به نقطه ای خیره شد.
جک لامبت پسر مو طلایی کک مکی به تام نزدیک شد
_تام ...فردا امتحان معجون سازیه..من تکلیفو کامل نکردم.میشه کمکم کنی؟
به جک خیره شد.پسری که از لحاظ هوشی فرق زیادی با او داشت پوزخندی زد و گفت....


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#98

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
به مدت 15 دقیقه اسلاگهورن داشت در مورد مهمانی شب صحبت میکرد.تام از اینکه باز فرصتی برای پرسیدن سوالش پیش نمی آمد،عصبانی بود.
سرانجام وقتی اسلاگهورن دانش آموزان را به زور برای رسیدن به کلاس بعدیشان بیرون کرد،تام با اسلاگهورن تنها شد.هیچگاه تصور این فرصت خوب را هم نمیکرد!
---------------------------------------------------------------------------
تام به ارامی شروع به صحبت کرد :پرفسور ،می خواستم ازتون بپرسم که...اسلاگهورن میان حرفش دوید :چی بپرسی تام؟نکنه درمورد اون دختره ی گریفندوری سوالی داری.تام اون دختر خوبیه.انتخاب خوبی کردی .
-نه نه پرفسور منظورم این بود که...
در همین حال سوزان وارد کلاس شد :ببخشید پرفسور امتحان جلو افتاده؟
اسلاگهورن اورا دعوت به نشستن کرد و بعد و به تام گفت :تام عزیزم ببخشید فعلا کار دارم ،تو مهمونی می بینمت!
---------------------------------------------------------------------------
تام در حالیکه به شدت سعی می کرد عصبانیت و نارضایتی خود را از اسلاگهورن و سوزان پنهان کند ، از کلاس معجون سازی خارج شد و به سمت کلا تغییر شکل که توسط آلبوس دامبلدور تدریس می شد حرکت کرد و در راه فکرهای زیادی در مورد مهمانی آن شب کرد .
---------------------------------------------------------------------------
همیشه در کلاس معجون سازی عذاب میکشید.چون دامبلدور تنها استادی بود که با تام مثل بقیه رفتار میکرد!
در کل کلاس کوچکترین تلاشی برای معطوف کردن حواسش به درس نکرد و همیشه به فکر آن بود که چه طور میتواند امشب در مهمانی به هدفش برسد!
---------------------------------------------------------------------------
-نه پروفسور!حتما همین الان باید ازتون بپرسمش!
-خب!اگه انقدر مهمه حتما سارا میتونه چند دقیقه صبر کنه!
-بله پروفسور حتما!
-اگه میشه بیاین دنبالم!
بلاخره به آرزویش رسید!
---------------------------------------------------------------------------
تام ریدل جوان با غرور و شادمانی خاصی هوریس اسلاگهورن را با خود به گوشه ای از مهمانی آن شب برد و در مورد هورکراکس از او سؤال کرد ... پروفسور اسلاگهورن ابتدا کمی جا خورد ، اما پس از کمی تأمل رو به تام گفت :
- باید صبر کنی تا ؛ فردا در موردش صحبت کنیم . امشب جاش نیست ...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن با بی توجهی چند ضربه به پشت تام زد و در حالی که لبخندی بر لب داشت از او دور شد.
تام با بی قراری به دنبال او دوید و گفت:
-اما پرفسور، فردا من کجا میتونم بیام ازتون بپرسم؟؟
اسلاگهورن کمی با بی اعتمادی او را برانداز کرد سپس با لبخندی دل نشین که جای گزین چهره ی مشکوکش کرده بود گفت:
-عجله نکن پسرم...این یک پدیده ی علمی فوق العاده نیست که اینقدر مشتاقی!!
--------------------------------------------------------------------------
-اما..
-اما نداره، فردا میبینمت تام.
و بدون اینکه حرف دیگر بزند، از جایش بلند شد و زودتر از تام کلاس را ترک کرد. سپس صدای خوش و بش او با سارا را شنید. با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و ناسزا گفت. منتظر نمی ماند تا اسلاگهورن او را از سرش باز کند! اطلاعات بزرگ و خوبی میخواست... باید از اسلاگهورن نقطه ضعفی گیر می آورد، باید کاری میکرد که بیشتر از اینها نورچشمی اش بشه...


[b]دیگه ب


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#97

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
به مدت 15 دقیقه اسلاگهورن داشت در مورد مهمانی شب صحبت میکرد.تام از اینکه باز فرصتی برای پرسیدن سوالش پیش نمی آمد،عصبانی بود.
سرانجام وقتی اسلاگهورن دانش آموزان را به زور برای رسیدن به کلاس بعدیشان بیرون کرد،تام با اسلاگهورن تنها شد.هیچگاه تصور این فرصت خوب را هم نمیکرد!
---------------------------------------------------------------------------
تام به ارامی شروع به صحبت کرد :پرفسور ،می خواستم ازتون بپرسم که...اسلاگهورن میان حرفش دوید :چی بپرسی تام؟نکنه درمورد اون دختره ی گریفندوری سوالی داری.تام اون دختر خوبیه.انتخاب خوبی کردی .
-نه نه پرفسور منظورم این بود که...
در همین حال سوزان وارد کلاس شد :ببخشید پرفسور امتحان جلو افتاده؟
اسلاگهورن اورا دعوت به نشستن کرد و بعد و به تام گفت :تام عزیزم ببخشید فعلا کار دارم ،تو مهمونی می بینمت!
---------------------------------------------------------------------------
تام در حالیکه به شدت سعی می کرد عصبانیت و نارضایتی خود را از اسلاگهورن و سوزان پنهان کند ، از کلاس معجون سازی خارج شد و به سمت کلا تغییر شکل که توسط آلبوس دامبلدور تدریس می شد حرکت کرد و در راه فکرهای زیادی در مورد مهمانی آن شب کرد .
---------------------------------------------------------------------------
همیشه در کلاس معجون سازی عذاب میکشید.چون دامبلدور تنها استادی بود که با تام مثل بقیه رفتار میکرد!
در کل کلاس کوچکترین تلاشی برای معطوف کردن حواسش به درس نکرد و همیشه به فکر آن بود که چه طور میتواند امشب در مهمانی به هدفش برسد!
---------------------------------------------------------------------------
-نه پروفسور!حتما همین الان باید ازتون بپرسمش!
-خب!اگه انقدر مهمه حتما سارا میتونه چند دقیقه صبر کنه!
-بله پروفسور حتما!
-اگه میشه بیاین دنبالم!
بلاخره به آرزویش رسید!
---------------------------------------------------------------------------
تام ریدل جوان با غرور و شادمانی خاصی هوریس اسلاگهورن را با خود به گوشه ای از مهمانی آن شب برد و در مورد هورکراکس از او سؤال کرد ... پروفسور اسلاگهورن ابتدا کمی جا خورد ، اما پس از کمی تأمل رو به تام گفت :
- باید صبر کنی تا ؛ فردا در موردش صحبت کنیم . امشب جاش نیست ...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن با بی توجهی چند ضربه به پشت تام زد و در حالی که لبخندی بر لب داشت از او دور شد.
تام با بی قراری به دنبال او دوید و گفت:
-اما پرفسور، فردا من کجا میتونم بیام ازتون بپرسم؟؟
اسلاگهورن کمی با بی اعتمادی او را برانداز کرد سپس با لبخندی دل نشین که جای گزین چهره ی مشکوکش کرده بود گفت:
-عجله نکن پسرم...این یک پدیده ی علمی فوق العاده نیست که اینقدر مشتاقی!!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#96

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
به مدت 15 دقیقه اسلاگهورن داشت در مورد مهمانی شب صحبت میکرد.تام از اینکه باز فرصتی برای پرسیدن سوالش پیش نمی آمد،عصبانی بود.
سرانجام وقتی اسلاگهورن دانش آموزان را به زور برای رسیدن به کلاس بعدیشان بیرون کرد،تام با اسلاگهورن تنها شد.هیچگاه تصور این فرصت خوب را هم نمیکرد!
---------------------------------------------------------------------------
تام به ارامی شروع به صحبت کرد :پرفسور ،می خواستم ازتون بپرسم که...اسلاگهورن میان حرفش دوید :چی بپرسی تام؟نکنه درمورد اون دختره ی گریفندوری سوالی داری.تام اون دختر خوبیه.انتخاب خوبی کردی .
-نه نه پرفسور منظورم این بود که...
در همین حال سوزان وارد کلاس شد :ببخشید پرفسور امتحان جلو افتاده؟
اسلاگهورن اورا دعوت به نشستن کرد و بعد و به تام گفت :تام عزیزم ببخشید فعلا کار دارم ،تو مهمونی می بینمت!
---------------------------------------------------------------------------
تام در حالیکه به شدت سعی می کرد عصبانیت و نارضایتی خود را از اسلاگهورن و سوزان پنهان کند ، از کلاس معجون سازی خارج شد و به سمت کلا تغییر شکل که توسط آلبوس دامبلدور تدریس می شد حرکت کرد و در راه فکرهای زیادی در مورد مهمانی آن شب کرد .
---------------------------------------------------------------------------
همیشه در کلاس معجون سازی عذاب میکشید.چون دامبلدور تنها استادی بود که با تام مثل بقیه رفتار میکرد!
در کل کلاس کوچکترین تلاشی برای معطوف کردن حواسش به درس نکرد و همیشه به فکر آن بود که چه طور میتواند امشب در مهمانی به هدفش برسد!
---------------------------------------------------------------------------
-نه پروفسور!حتما همین الان باید ازتون بپرسمش!
-خب!اگه انقدر مهمه حتما سارا میتونه چند دقیقه صبر کنه!
-بله پروفسور حتما!
-اگه میشه بیاین دنبالم!
بلاخره به آرزویش رسید!
---------------------------------------------------------------------------
تام ریدل جوان با غرور و شادمانی خاصی هوریس اسلاگهورن را با خود به گوشه ای از مهمانی آن شب برد و در مورد هورکراکس از او سؤال کرد ... پروفسور اسلاگهورن ابتدا کمی جا خورد ، اما پس از کمی تأمل رو به تام گفت :
- باید صبر کنی تا ؛ فردا در موردش صحبت کنیم . امشب جاش نیست ...
---------------------------------------------------------------------------



*خیلی زوده الان تموم شه ... یه چند تا پست طولش بدین بعد مسئله رو یه نفر که خوب می دونه هورکراکس چیه توضیح بده*


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۷ ۱۸:۳۴:۱۸
ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۷ ۱۸:۳۵:۱۱


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#95

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
تام در حالیکه به شدت سعی می کرد عصبانیت و نارضایتی خود را از اسلاگهورن و سوزان پنهان کند ، از کلاس معجون سازی خارج شد و به سمت کلا تغییر شکل که توسط آلبوس دامبلدور تدریس می شد حرکت کرد و در راه فکرهای زیادی در مورد مهمانی آن شب کرد .
---------------------------------------------------------------------------
همیشه در کلاس معجون سازی عذاب میکشید.چون دامبلدور تنها استادی بود که با تام مثل بقیه رفتار میکرد!
در کل کلاس کوچکترین تلاشی برای معطوف کردن حواسش به درس نکرد و همیشه به فکر آن بود که چه طور میتواند امشب در مهمانی به هدفش برسد!
_____________________________________--
شب زیبایی بود.صدای شادی و خنده میهمانی مثل همیشه تمام هاگوارتز را برداشته بود.اسلاگهورن با شادی سبیل پرپشتش را خم کرد و بعد به طرف تام رفت
_تام پسرم چرا امشب اینقدر غمیگینی؟چرا نمی رقصی؟دخترای زیادی هستند که دوست دارن ..
_نه پرفسور من یک سوالی داشتم که باید ازتون می پرسیدم.اگه اشکالی نداره
در همان لحظه سارا میکنبان جلو امد موهایش را تکان داد و به اسلاگهورن لبخند زد
_من الان بر می گردم تام!
----------------------------------------------------------------
_نه پروفسور!حتما همین الان باید ازتون بپرسمش!
_خب!اگه انقدر مهمه حتما سارا میتونه چند دقیقه صبر کنه!
_بله پروفسور حتما!
_اگه میشه بیاین دنبالم!
بلاخره به آرزویش رسید!


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.