هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
پایان دوئل رون ویزلی و آلستور مودی:



- تو چش چپولی زخم زیلی به من میگی دزد!؟ چطو جرئت می کنی؟! وایستا بزنم شتکت کنم.. آیییی نفس کش!
- بچه ! کک مکی! کله قرمز! تو اصن می دونی من کیم؟! آلستور مودی.. صاحب اتاق خون.. یه بار دیگه تکرار کن حرفاتو تا خونتو تو اتاق کنم!!
- بچه ها بچه ها! فرزندان روشن من! جرقه های زیبای نور عشق.. جگر گوشگان صبح دم.. تو رو به ریش مرلین آروم بگیرید! شما نباید این رفتارا رو از خودتون بروز بدین.. به مرلین قسم خیلی زشته!

و دامبلدور در حالی که وسط دو کارآگاه لنگ و پاچه و لقت انداز وایستاده بود و به زور ریش مانع دعوای مشنگی آن دو نفر می شد با لبخندهای مهربانانه ی مخصوص پدر روشنایی دیالوگ می گفت و خلقی از اطراف و اکناف خانه ی گریمولد جمع شده بودند و دوئل رون و آلستور رو تماشا می کردند!

- ای وای من! یا ریش مرلین کوتاه بیاین دیگه درخشش های پرتو افکن نور!
- نه پروف بذا من به این حالی کنم که دزد کیه!
- شرمسارم آلبوس! ولی بذار به این کارآگاه دو روزه یاد بدم کی رئیسه!
- کاری نکنین که دست به ریش ببرم!
- ریش!؟
- چی؟!
- شتکیووس!

و ریش ها هر دو کارگاه رو به سختی در خود پیچاندند و پروفسور روشن فریاد برآورد:
- تدی اون تابلوی نتایج رو بیار ببینم!

امتیازات شرکت کننده ها:

آلستور مودی:

ای پرورنده ی اتاق خون!حتی الامکان تکلیف نوشته ت رو بین جدی و طنز و طنزوجد مشخص کن. البته در این باره هیچ تبصره و مادی ای نازل نشده که حاکی از اجبار باشه. پستت همینجوری هم خوب بود! آفرین.. احسنت!

28 از 30

رون ویزلی:

آقای ویزلی! داستان لازم داره که توصیفات و فضاسازی داشته باشه، لازمه که بهش پرداخته بشه! همه چیز پستت خوبه ولی نمی دونم چرا هیچ توضیحی راجع به هیچ قسمتی نداریم. از هر قسمت یه مقدار اندکی داریم که واقعا شکم کسی باهاش سیر نمیشه.. ارزش غذایی پستت رو ارتقا بده فرزند روشنایی! موضوع رو بیشتر بهش بپرداز به صحنه و فضا و غیره.

پیشنهادم اینه که یه مدت پست جدی بزن، این طوری بهتر یاد میگیری احتمالا!

25 از 30


برنده: آلستور مودی


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
سلام!
-----------------------------------------------------------------------
دفتر کاراگاهان

سه کاراگاه معروف روی میزی خم شده بودن. دفتر کاراگاهان دفتر بزرگی بود. دیواره های ان با عکس خلاف کاران و تبهکاران بسیاری پوشیده شده بود. پشت میز هم نقشه جهان به دیوار چسبیده بود که نقاط رنگارنگ زیادی داشت. در یک کلمه : همان فضاسازی رولینگ!
با این تفاوت که به جای عکس فاج، عکسی که در ان هاله ای دودی بود، بر دیوار قرار داشت.
- مطمئنی هلگا؟
- به جان کیک های کشمشیم!
- اگه اطلاعاتت غلط باشه چی؟
- ماموریت به مشکل بر میخوره.
- نه بابا؟
رون با حالتی تمسخر امیز این رو به الستور گفت و به بدنش کش و قوس داد.
- حرکت میکنیم.

تو ماشین دزد! خب چی؟ تو جاروی دزد.


هوای بیرون دفتر نشون میاد نیمه شبه و دزد نیمه شب داره نقاشی نقشه میکشه و با خودش حرف میزنه!
- خب از در که رفتم تو فقط باید رد مواد سفید رو بگیرم بعدش میرسم به "چیز"ها! چه اسون. سپس ماسکش رو رو صورتش کشید و از جارو پیاده شد...

ویـــــــــژ! پـــــخ!

از روی زمین بلند شد و کمرش را مالید و راهش را به سمت خونه ی وزیر کج کرد.

خیابانی تنگ! خیابان تنگ؟ کوچه ی تنگ!

پــــــاق!

مودی و رون در کوچه ی تاریک ظاهر میشن. الستور در حال چشچرانی( ) میگه:
- اگه بخواد از خونه ی وزیر دزدی کنه که مشکلی نیست. اونجا هم تسترال داره هم کاراگاه.
رون قدم زنان به جلو راه میوفتد و هم زمان یقیه ی شنلش رو بالا میزنه:
- کاراگاهای اونجا مث خود وزیر چیز کشن!
-

دم در خونه ی وزیر

دزد پاورچین پاور چین به سمت خونه ی مورفین گانت میرفت. در همان حال بسته ی سفیدی از جیبش در اورد و به سمت نگهبانان پرت کرد.
- اون چی بود؟
- مواد!
- مواد؟ drool:

دقایقی بعد

دزد که از خواب بودن نگهبانان اطمینان یافت به سمت درب راه افتاد.
- اکسپلیارموس!
دزد از جا میپرد و بر میگرده و با قیافه ی رون و الستور مواجه میشه.
- من چوبدستی ندارم!
رون شکه شد و گفت:
- بدون چوبدستی اومدی دزدی؟
الستور که موقعیت را مناسب دید چنگ زد و نقاب دزد را برداشت.
- لودو بگمن؟...ام... به نام قانون تو را دستگیر میکنم.
- اشتباه نکن الستور. من اونو خلع سلاح کردم.
- اون که چوبدستی نداشت.
- به هر حال. من لودو رو دستگیر کردم.
لودو بگمن همان طور که در حیاط ایستاده بود و مشغول دیدن مشاجره ی رون و مودی بود فکری به ذهنش خطور کرد.
- اقایون کاراگاه! من یک پیشنهاد دارم!
-
شما چوبدستی هاتون رو میدید به من و من اونارو پرتاب میکنم بالا. هر چوبدستی ای که به صاحبش بر گشت اون منو دستگیر کرده.
الستور به فکر فرو رفت و بعد از لحظاتی گفت:
- قبوله!
- عه؟ چیو قبوله؟ پس هوشیاری مداوم چی؟
و پس از لحظاتی دهان رون از خون پر شد!
الستور پیش رفت و دو چوبدستی را به لودو داد...
- خب. بفرمایین استوپفای میل کنید!
و راهش را کج کرد و به راهش به سمت خانه ی مورفین به راه افتاد!

تیتر روزنامه ی پیام امروز


موادی اغشته به اثر انگشت وزیر کشف شد!

---------------------------------------------------------------------------
اللهم صل علی محمد و ال محمد!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
آلفرد هیچکاره تقدیم می کند!

با شما هستیم با یکی دیگه از برنامه های کلید اسرار! همه می دونیم که شکاکی واقعا چیز بدیه و آدم نباید شکاک باشه! حالا می خوایم یه داستان واقعی درباره ی سزای این عمل ناشایست رو براتون نمایش بدیم در سبک جدی که به تازگی یکی از بینندگان برنامه برامون فرستاده؛


دزد نیمه شب


اگر اتاق الستور پنجره ای داشت، مطمئنا می توانست صدای پارس سگ ها را که در تاریکی شب به شکلی رعب آور پارس می کردند بشنود و از سکوت شومی که گرفتارش شده بود رهایی یابد. در اتاق تنگ و تاریکش چیز زیادی نبود. یک آویز لباس، یک میز و صندلی کهنه، تنها منبع نور اتاقش که یک چراغ دیواری کم سو بود، آینه ای عجیب و کمد هفت طبقه ای که تفریبا تمام وسایل کارش را در آن گذاشته بود تمام وسایل آن جا بودند.

الستور در گوشه ی اتاق، با لباس کارش که یک پالتو کهنه اما تمیز بود، تمام قد ایستاده بود. آماده ی رفتن بود. برای بار آخر، تکه کاغذی پوستی را که شاید در چند دقیقه ی اخیر ده بار مرورش کرده بود را دوباره خواند.

" ساعت سه بامداد. کافیه گوشه میدون گریمولد وایستین. خودم از صندوق بلک ها ورش می دارم و براتون میارم."

سوالات متفاوتی ذهنش را درگیر کرده بود... یک فرد نفوذی که چیزی را از مقر محفل برای لرد ولدمورت می دزدید... او که بود؟ صندوق بلک ها که در آشپرخانه ی گریمولد خاک می خورد چه چیز خاصی درون خود داشت؟ او درگیر یک معمای چند مجهولی شده بود؛ عجیب تر آنکه هربار این خطر را به دامبلدور گوش زد می کرد فقط جملاتی مثل «نگران نباش، مشکلی نیست!» یا «خودتو درگیر این مساله نکن الستور، اصلا چنین چیزی محاله!» می شنید. در آخر هم که گفته بود: « اصلا مگه تو امشب باید از مقر پورتلند محافظت کنی؟! الستور، یه چیزی می دونم که می گم!»
چرا هیچ کس متوجه نبود؟!

دیگر افکار بی نتیجه کافی بود! الستور شنل نامرئی اش را روی خودش کشید و در ذهنش میدان گریمولد را تجسم کرد. صدای ترقی آمد و دیگر کسی آنجا نبود.

میدان گریمولد

- هومونوم ره ولیو!

هیچ کس جز خودش آنجا نبود. سکوت شوم خانه اش در اینجا هم پیچیده بود. به گونه ای که صدای خش خش لباس هایش، هنگام رفتن به سمت خانه های 11 و 13 بشکل نگران کننده ای طنین می انداخت. همیشه در این لحظات بود که کارایی چشم جادوئیش دوچندان می شد، گرچه صدای غژ غژ چرخشش در حدقه، دست کمی از صدای گام برداشتنش نداشت.

وقتی به محدوده ی میان دو خانه رسید، مغزش با سرعتی سرسام آور پردازش می کرد، با همان سرعتی که زمان می گذشت! دقیقا نفهمید که چه زمانی خود را به درون خانه رساند، یا کی به سمت آشپزخانه رفت، اما همین که خودش را به پشت در آشپزخانه رساند، مغزش سرعت سرسام آورش را به قلبش بخشیده بود... برای کاراگاهی چون او بی احتیاطی بزرگی بود که به سمت دشمن ناشناخته ای حرکت کند.

یک لحظه به نظرش رسید تا اول اهالی خانه را بیدار کند، اما لحظه ای طول نکشید که به خاطر آورد سیریوس، تنها ساکن دائمی خانه، به دستور دامبلدور به جایی در حوالی ایرلند رفته بود.

بار دیگر به نور و سایه هایی که از پشت چهار چوب در می دید خیره شد. جادوی خانه نمی گذاشت پشت دیوار را ببیند، اما از روی سایه هم می توانست بفهمد فقط یک نفر آن جاست.

سرانجام دلش را به دریا زد و با چوبدستی کشیده اش وارد آشپزخانه شد.

- دستاتو بگیر بالا! می دونم چوبدستیت تو جیبته... مبادا... هی! برگرد ببینم!

فرد نفوذی ناشناس سرش را از روی بسته ای که روی آن خم شده بود برداشت. پسری جوان با قد بلند. همزمان که آهسته برگشت می گشت گفت:

- منم مودی! کاری نداشته باش، خودیم!

- منو احمق فرض کردی جاسوس آشغال؟... چی؟! رونـ... ـالد ویزلی؟! خدای من!

الستور در تعجب غرق شده بود. از هرکس انتظار داشت جز... نه! نمی توانست باور کند!

- اون چیه تو دستت؟!

اما بدون هیچ حرفی از جانب رون جوابش را گرفت، خاموش کن دامبلدور! خانه در تاریکی مطلق فرو رفت. تاریکی عجیبی که با ورد لوموس هم شکسته نشد. الستور فورا فهمید رون همزمان از پودر تاریکی هم استفاده کرده. حرکت زیرکانه ای بود، حتی چشم جادوئی الستور هم در تاریکی ناتوان بود. در آن تاریکی، الستور تنها از این جانب مطمئن بود که می توانست طلسم های رون را دفع کند، زیرا می دانست که رون هنوز هم نمی تواند بدون تلفظ یک ورد آن را ادا کند. اما انگار رون هم نقطه ضعف خودش را می دانست. همین باعث تعجب و ترس الستور شد... حرکت بعدی او غیر قابل پیش بینی بود.

یک ثانیه، دو ثانیه... او می خواست چه بکند؟ بیش از این نباید به او مهلت می داد تا بتواند راه فراری پیدا کند. بدون آنکه چیزی ببیند چند طلسم خلع سلاح به اطراف فرستاد. صدای شکستن بلور های عتیقه، چنان که زخمی کهنه را ریش ریش کند، به اعماق وجود الستور چنگ انداخت. صبرش لبریز شده بود... رون کجا بود؟ چه می کرد؟ عاقبت الستور به فکر روش عجیبی افتاد که اولین بار از خود رون دیده بود.

- اکسیو رونالدز شیرت!

صدای کشیده شدن کفش های رون را از پشت سرش شنید. او قصد فرار داشت! رون قبل از آنکه الستور فرصت برگشتن پیدا کند به پشت چرخی زد همچنان که روی زمین کشیده می شد همچون شیر گرسنه ای نعره زد و خودش را روی او انداخت. با یک دست چوبدستی الستور را از دستش خارج کرد و با دست دیگر چوبدستی خودش را در هوا تکانی داد. صدای پاق کوتاهی پیچید و خانه از هر جنبنده ای خالی شد.

***

الستور وحشت کرده بود... یک حماقت بزرگ و بی احتیاطی احمقانه او را به اعماق محفظه ای تهوع آور کشانده بود؛ حالتی که برای کسی مثل او که سالها بی نیاز از دیگران آپارات کرده بود سخت تهوع آور بود.

کمی بعد آپارات خاتمه گرفت و الستور که از آن حالت وحشتناک گریخته بود بدون هر پیش فرض قبلی خواست نفس عمیقی بکشد. اما بجای هوای تازه آب سردی تا مرز ریه هایش پیش رفت. آب دور تا دورش را فراگرفته بود... او در اعماق رود تیمز بود! چشم عادیش می سوخت، اما با چشم جادوئیش رون را در بالای سرش دید که چوبدستیش را دزدیده و با رضایت از ناتوانی الستور آماده ی بازگشت بود.

الستور که تا مرز خفگی پیش رفته بود، بی هیچ امیدی دست و پا زنان سعی کرد تا از ردای رون بگیرد... و در یک لحظه ی بحرانی انتهای ردای رون را به چنگ گرفت.
باز همان محفظه ی تنگ...


میدان گریمولد

الستور چند قدم دور تر از رون به شکم روی زمین افتاده بود. آب زیادی که خورده بود دراز کشیدن در آن حالت را برایش آزاردهنده کرده بود. لباس هایش هم پس از خیس شدن برایش سنگینی می کردند. مردی با قد متوسط که شنل سیاهی برتن داشت، یک پایش را بر پشت او گذاشته بود. مرد به رون که سعی داشت از شر لباس های خیسش خلاص شود، نگاهی کرد و پرسید:

- فکر می کردم ردی از خودت نذاشتی!

رون بسته ای را که از خانه ی گریمولد برداشته بود را در دست گرفت و به سمت مرد رفت. در یک قدمی او گفت:

- اینم چیزی که قرار بود برات بیارم. پولا رو آوردی؟!

- می خوام بهت چیزی با ارزش تر از پول ببخشم.

رون با تمسخر پرسید:

- چی مثلا؟!

- جونت رو! استوپفای! پسر بیچاره!

رون نقش زمین شد. مرد چوبدستی اش را بسمت او گرفت و درحالی که حافظه اش را پاک می کرد گفت:

- شانس آوردی که لرد گفت نباید بکشمت! پسره ی... آااخ!

مرد از شدت درد فریاد کر کننده ای کشید. الستور با آخرین رمقش سنگ نسبتا بزرگی را از زمین برداشته و به ساق پای او کوبیده بود. حال الستور همه چیز را می دانست... رون را فریب داده بودند تا در ازای پول چیزی برای لرد ولدمورت بدزد، چیزی که او نباید می گذاشت به دست لرد برسد. الستور از فرصت استفاده کرد و با تمام قوا پای او را کشید و او را نقش زمین ساخت. سپس به سختی برگشت و سنگ را برصورت مرد کوبید. رون و مرد ناشناس هر دو بیهوش افتاده بودند.

الستور به بسته نگاهی کرد. مانند آن که چند قورباغه درونش باشد، تکان می خورد. خودش را به سمتش کشید و درش را باز کرد. بی هیچ مقدمه ای یک پرتو سرخ رنگ به سرش اصابت کرد. او هم بیهوش روی زمین افتاد. از داخل آن بسته که طول و عرض آن روی هم بیست اینچ هم نمی شد، نجوای مردی بگوش رسید:

- اون مرگخوار لعنتی بیهوش شد! ما دیگه باید تو خانه ی ریدل باشیم... بهتره عملیات شروع کنیم بچه ها!

رون هیچ گاه چیزی ندزدیده بود!
_______________________________

1- دوئل با اینهمه ادا و اصول ندیده بودیم والا! اما امیدوارم با درخواست نامعقول رون موافقت بشه! مرگ یه بار شیون یه بار!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۸ ۲۰:۰۱:۳۱
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۸ ۲۰:۰۹:۳۹
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۸ ۲۰:۱۴:۵۰
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۹ ۱۷:۵۵:۳۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
با سلام
متاسفانه این هفته سر من خیلی شلوغ بود. تازه دیروز تونستم به زور قسمتی از دوئل رو بنویسم. امروز اگه خودمو بکشم هم نمیتونم پست دوئل رو بزنم. خواهش دارم(!) برای این که دوئل جذاب بشه شما یک روز به من وقت بدید. اگه یک روز هم وقت نمیدید تا ساعت هشت شب چهارشنبه وقت بدید.
با تشکر


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
دوئل بین رون ویزلی و آلستور مودی

سوژه:

دزد نیمه شب
طرف مقابل می تونه دزد باشه، می تونید دزد رو بگیرید بعد سر این که کی ببره تحویلش بده دوئل کنین. می دونین سر این که کی کارآگاه بهتری هستش دوئل کنین و دزد بیاد زندگی رو ببره و ...


اصلن من چرا اینقدر توضیح دادم برای سوژه؟!


مهلت:

تا پایان روز سه شنبه ی هفته ی بعد (08/28)


خیلی همدیگه رو زخم و زیلی نکنین، مهربون باشید و همینطور جوانمرد!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
نقل قول:
والسلام!
شما سوژه رو بديد به علاوه دوهفته وقت! همه چي حل ميشه!


نقل قول:
ولی اگه امشب سوژه رو بدی لااقل یه هفته وقت داریم تا روش کار کنیم، گرچه منم تا جمعه ی بعدی نمی تونم پست دوئلمو قرار بدم.


خب فرزندانم!

به این توجه داشته باشید که اولین دوئل رو دو هفته وقت شروع کنیم دیگه بعد از این همه می خوان با دو هفته و سه هفته مهلت دوئل کنن و آخرسر بعد از دو هفته به طور کلی فراموش می کنن که دوئل داشتن!

امکان بیشتر از یک هفته وقت نداریم. نتیجتا من سه شنبه پستو می ذارم و تا یه هفته مهلت دارید.

بی هپی!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
والسلام!
شما سوژه رو بديد به علاوه دوهفته وقت! همه چي حل ميشه!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
نقل قول:
...هم آلستور امروز می تونه بنویسه...


نظر بر اینکه جناب ویزلی خان اینقدر لفتش داد... خودمم تا آخر هفته ی بعد نمی تونم پست بزنم

ولی اگه امشب سوژه رو بدی لااقل یه هفته وقت داریم تا روش کار کنیم، گرچه منم تا جمعه ی بعدی نمی تونم پست دوئلمو قرار بدم.


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
رون!.. آلستور!



من بالاخره نفهمیدم.. الان باشه، الان نباشه؟ سوژه بدم یا نه.. تکلیف ما رو روشن کنین باباجان.. اگه خودتون می تونین وقتو با هم هماهنگ کنین من بیام یکی دو ساعت دیگه سوژه بدم. اگر نه بذارید به عهده ی بزرگترا من خودم واستون حلش می کنم..

یه چند ساعتی وقت واسه فکر کردن دارید من و فاوکس فعلا داریم می ریم قدم بزنیم!

با اجازه باباجون..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
من ميگم بعد از دهه ي اول محرم باشه. با توجه به اينكه عاشورا جمعه هست جمعه ي بعد از عاشورا باشه.
تو چي ميگي مودك من؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.