هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم. 8 امتیاز.

هیچ کس توی تالارها نبود.همه جا در سکوت فرو رفته بود.
هق..هق..هق...(نفهمیمدید؟..ها!یعنی با صدای هق هق گریه ی یه نفر سکوت شکست!)
اندرو که داشت توی راهروها به قول بعضی ها ولگردی می کرد ایبن صدا رو شنید.
"یعنی کی می تونه باشه این موقع شب؟"
صدا از سمت راست میومد اما از اونجایی که اندرو هنوز این ها رو با هم قاطی میکرد رفت سمت چپ.(ها؟چه ربطی داشت؟..ها ربطش به ارتباطشه!)
بالاخره این کسی که داشت هق هق می کرد این قدر هق هق کرد تا بالاخره اندرو پیداش کرد.
"وایی...چی شده؟... چرا گریه می کنی؟..مامانت رو گم کردی؟"
هدویگ سرشو میاره بالا.
"نچ!"
"بالت زخمی شده؟"
"نچ!"
"خب ذهر مار!چته؟"
"هیشکی منو دوست نداره!...هیشکی با من نیومد جشن!هدویگه بهم گفت تو رقص بلد نیستی!"
اندرو ناگهان در فکر فرو می ره.یاد پروفسور مورد علاقه اش()میفته.
"بیا..بیا من یه کاری می کنم که تو درست بشی!"
چند لحظه ی بعد
"ول کنی سر متر رو ها!...الان تموم می شه...تکون نخوری ها...اهان..شد سه متر...خب صاف وایسا...گانولا!"
پرهای هدویگ زیر نور طلایی طلسم درخشید و هدویگ قصه ی ما بهترین رقاص اون شب شد.هدویگ و هدویگه با هم عروسی کردند و 7 شبانه روز عروسی گرفتند.
خب حالا دیگه بچه های خوب...برید بخوابید که ساعت 9 شده!

2- معرفی یک طلسم، در دوران ظهور اولین گرگینه. 7 امتیاز( غیر تکراری)

در دوران ظهور اولین گرگینه چون خطرات زیادی اونا رو تهدید می کرد یه طلسم به وجود اومد که از اونا محافظت می کرد و یه چیزی مثل پروتگو بود.باید دور سر خودشون چوبدستی رومی چرخوندند و می گفتند : پروگرگینه هویی!

1-چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟! حداقل 5 خط. 7 امتیاز

از اون جایی که بدبختی برای ادم های خوشبخت می باره این گرگینه شدن هم همین طور. همیشه وقتی یک سری ادم در حال زندگی با هم بودن ..خوش و خرم بودن یه هویی یکی گرگینه می شده. اعضای دیگر برای محافظت از اون و صد البته خودشون این طلسم رو روی خودشون اجرا می کردند تا خدای نکرده خدای نکرده شب که اونا مجبورن برن بیرون جای بدی نرن و یا بلایی سر کسی نیارن و همچنین یه وقت بلایی سرخوشدون نیاد!!..البته چون شب بوده و گرگینه هه از خونه می رفته بیرون بیش تر نگران مردم بودن...

2- خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید. حد اقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!

خب..البته این موضوع بستگی داره همون شب گاز گرفته باشه یا نه از قبلش.خب اگه از قبلش باشه ادم امادگی داره برنامه ریزی کرده و می تونه همراه هم داشته باشه!..
اما اگه نه..همون شب یه هویی گاز بگیره...خب خیلی بده..اصلا ادم امادگی نداره..وقی داره تغییر شکل میده تمام وجودش درد می گیره..هی کش میاد..هی تغییر می کنه تا بالاخره گرگینه می شه و تازه کسی هم باهاش نیست...اصلا حس خوبی نیست..البته حس ازادی به ادم می ده و اگه به دردهاش نگاه نکینم خیلی چیزه توپیه....کلی می شه اذیت کرد و ترسوند بقیه رو..


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
1.نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم.8 امتیاز

بینز و اکتاویوس به همراه کریچر داشتن از قلعه خارج میشدن.کریچر سرش رو خاروند و گفت:حالا ما چرا باید به محوطه بریم اکتا؟
اکتاویوس:گفتم که.میخوام یه رازی رو براتون فاش کنم که دوست ندارم هیچکس بفهمه!خودتم که میدونی تو قلعه دیوار گوش داره!گوشم هوش داره!
بینز:یعنی اون راز چی میتونه باشه؟نکنه پولی تو کاره؟
اکتاویوس:حالا میفهمی!
اونا در محوطه بودن و داشتن به زمین بازی کوییدیچ نزدیک میشدن.بالاخره اکتاویوس از حرکت ایستاد و به همراه اون بینز و کریچر هم همین کار و کردن.اکتاویوس رو به بینز و کریچر کرد و گفت:خب میدونید بچه ها!من تو اون شبا که این حالت بهم دست میده خیلی تنها ام.دوست دارم بهترین دوستانم هم پیشم باشن تا منو از تنهایی و دیوونگی در بیارن.
بینز:کدوم شبا؟منظورت چیه؟
اکتاویوس:خب من یه گرگینه ام!
کریچر و بینز ابتدا به هم نگاه کردن و کمی از اکتاویوس فاصله گرفتن.بعد کریچر گفت:اون وقت تو میخوای ما تو اون شبا بیایم پیشت و دلداریت بدیم اره؟
اکتاویوس:اره یه همچین چیزایی.
کریچر:تو در مورد ما چی فکر کردی؟اون تو داستاناس که چند نفر اونقدر به هم دل میبندن که احساسات باعث این فداکاری ها میشه.!مگه ما جونمونو از سر راه اوردیم؟اگه فکر کردی اینم مثل اون داستاناس کورخوندی!بینز بیا بریم.
و اون وقت اکتاویوس رو اونجا تنها گذاشتن.کریچر گفت:فکر کرده ما خریم!
بینز:ولش کن!اصلا بهش فکر نکن!حیف این شب قشنگ نیست که ما داریم اعصاب خودمونو خراب میکنیم؟ستاره ها رو ببین!ماه رو ببین امشب چه قشنگ شده!من عاشق ماه شب چهاردهم.وقتی که قرص ماه کامل میشه.
کریچر:اره!ولش کن!
پس از چند لحظه هردو ایستادن و مثل مجسمه بهم نگاه کردن.کریچر اب دهنش رو قورت داد و گفت:ببینم بینز!تو هم داری به اون چیزی که من فکر میکنم، فکر میکنی؟
بینز عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت:نه!من دارم به اون چیزی که اکتا فکر میکنه ، فکر میکنم.
در همون لحظه یه جونوری کریچر رو از زمین کند و به گوشه ای دیگه پرت کرد و خوش هم به سمت اون رفت.کریچر فریاد زد:کمکم کن بینز!میخواد منو بخوره!
بینز:چی کار کنم؟
کریچر:درس جلسه امروز!پرفسور یه طلسمی رو در همین مورد بهمون درس داد.اونو امتحان کن.
بینز:امکان نداره اونو رو خودم اجرا کنم.
کریچر:حالا وسط دعوا داره نرخ تعیین میکنه!خب رو من اجرا کن!
بینز:باشه!حالا وردش چی بود؟اهان!
چوبدستیشو به سمت کریچر گرفت فریاد زد:کاناوارو!
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
کریچر:بینز احمق!اون که بازیکن ایتالیاست.وردو بگو.واه واه دهنش چه بویی میده!
گرگینه و کریچر داشتن به هم ضربه میزدن.بینز کمی فکر کرد و گفت:چی بود اخه؟
کریچر فریاد زد:بجنب بینز!داره پاره م میکنه!
بینز صدای جر دادن چیزی رو شنید و بیشتر تمرکز کرد:چی بود؟کور..نارو..ثغونض..
کریچر:بینز!میخواد گازم بگیره!
بینز تفی روی زمین انداخت و گفت:اصلا ولش کن
و چوبدستیشو به سمت اکتا گرفت و فریاد زد:اواداکداورا!
اکتاویوس عین پشه روی زمین افتاد.کریچر نفس راحتی کشید و گفت:خدای من !تو اونو کشتی که!
بینز:جهنم!این پرفسور هم فکر کرده ما از پشت کوه اومدیم.اخه اینم شد طلسم؟

اخه پرفسور تا ما بخوایم این طلسم رو بگیم که گرگینه داره استخونامونو به دندوناش میکشه!

2.معرفی یک طلسم،در دوران ظهور اولین گرگینه.7 امتیاز (غیر تکراری)

در دوران ظهور اولین گرگینه،چون جادوگرها از قبل امادگی نداشتن و تا حالا با این مشکل روبرو نشده بودن طلسم هایی هم واسه دفع این خطر بکار میبردن که تاثیر زیادی نداشت.
اما یکی از این طلسم ها،ورد "تانجالویس"بود.این ورد باعث میشد تا قسمتی از اسمون تا ساعتی ابری باقی بماند یا ابر تشکیل شود.این ابر باعث میشد تا قرص کامل ماه در اون منطقه دیده نشه.و اگه اون گرگینه از اهالی اون منطقه بود تا مدتی ازگرگینه شدن دور بماند.ولی این طلسم تاثیر زیادی نداشت.چون کسی که گرگینه میشه خصلت هجوم به بقیه و خونخواری رو پیدا میکنه و با اینکه ماه پشت ابره ولی اثر خودش رو روی اون فرد میذاره و با اینکه تبدیل به گرگینه نمیشه ولی ممکنه با همون شکل انسانی به بقیه حمله کنه.

3.چرا کسانی که با گرگینه ها زندگی می کنند،وقتی که ماه کامل میشه،این طلسم رو روی خودشون اجرا می کنند؟! حداقل 5 خط ،7 امتیاز

اونا به این دلیل ،اون کارو انجام میدن که تا ماه کامل نشه هیچ وقت کسی به گرگینه تبدیل نمیشه.یعنی علاوه بر بکار بردن طلسم "کوراناووا ثغیونض" تاثیر قرص کامل ماه هم روی فرد مهمه و تاثیر مثبت داره.پس این عمل باید در فضای باز صورت بگیرد تا هردو تاثیر خودشون رو بذارن.
دلیل دیگه اینه که خود اون کسی هم که گرگینه میشه،(از قبل بوده)وقتی قرص ماه کامل میشه تبدیل به گرگینه میشه.پس قبل از اون هیچ ضرورتی نداره که کسی این کارو انجام بده.چون هم اصلا عمل نمیکنه چون قرص ماه کامل نیست و هم ممکنه خود شخص با تبدیل شدنش واسه دیگران خطرناک باشه.

4.خوتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون میفته رو شرح بدید. حداقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!

اولش خیلی میترسم. کلی گریه میکنم.اون گرگینه ای که گازم گرفت رو نفرین میکنم.به خدا میگم چرا من هیچ وقت شانس نداشتم.هرچی اتفاق و حادثه بده واسه من اتفاق میفته.به طور کلی از زندگی نا امید میشم.یاد خاطراتم میفتم.اینکه هیچ دوستی نداشتم.یاد خانواده ام میفتم.اینکه هیچکس منو دوست نداشت.یاد اون موقع ها که وقتی به غذا ناخن میزدم،مادرم به پشت دستم میزد.یاد این میفتم که چون من پول ندارم نمیتونم به مدرسه برم.و متناوب با اون کاری پیدا کنم.سرمو روی زمین میذارم و زار زار گریه میکنم.
تو همون حال یه چیزی رو به یادم میارم.اینکه تو مدرسه هاگوارتز یه مدیری هست که عاشق ادمای بدبخت و بیچاره ای مثل منه.کمی بیشتر فکر میکنم.به یاد میارم که اسمش البوس دامبلدوره.اون میذاره گرگینه ها به مدرسه بیان و مجانی بهشون درس میده و همین طور غذا.اون به ادم خونه یا ویلای اختصاصی تو هاگزمید میده که ادم شبا میتونه بره توش کلی حال کنه و به همه جا ناخن بکشه.کم کم نور امید در دلم روشن میشه!هیچکدوم از اینا رو قبلا نداشتم.به این فکر میکنم که اونجا کسانی پیدا میشن که وقتی من گرگینه شدم اونا هم خودشونو به یه جونور تبدیل میکنن و همیشه با من هستن.به این فکر میکنم که من ارشد میشم.به این فکرمیکنم که استاد درس معجون سازی که از همه بدش میاد واسم معجون گرگ خفه کن درست میکنه و به نوعی حمالی منو میکنه.تازه تو اینده هم میتونم به عنوان یه استاد هاگوارتز تو اونجا مشغول بکار بشم و پرطرفدارترین شغل رو از ان خودم کنم.تازه بعد از زمانی هم یه دختری مثل تانکس عاشق من میشه.اخه من دیگه از این دنیا چی میخوام؟از جام بلند میشم و واسه سلامتی اون گرگینه ای گه منو گاز گرفت و همین طور خانواده ش دعا میکنم.و اون وقت به سمت هاگوارتز حرکت میکنم.خدای من!من چقدر خوشبختم!


یک زن چیزی ج


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم. 8 امتیاز.

نمایشنامه :
من که خیلی از این طلسم کوواناوارو ثغیونض خوشم اومده بود بدون توجه به تهدید آنیتا دامبلدور که گفته بود نباید اجراش کنیم رفتم یه گوشه ای از کلاس و شروع کردم به تمرین این طلسم ...
همه توی کلاس مشغول کار خودشون بودن و داشتن تمرین می کردن که یهو زوزه ی من بلند شد : آآآآآوووووووووووووو .... لو ها ها ها!
آنیتا : کی بود؟! ... کـــــــــــی بود؟!!!
با این حرف آنیتا خندم گرفت خواستم بخندم ولی به جای خنده غرش بلندی از گلوم خارج شد و آنیتا متوجه من شد ...
آنیتا : تو با چه ... با چه اجازه ای ...
ولی من بهش فرصت ندادم ... تقصیر خودم نبود ... ناخواسته یهویی پریدم به طرف آنیتا و انداختمش زمین ... جیغ و داد بچه ها بلند شده بود ... و بعضی دخترای لوس گریه می کردن!! ... می خواستم خودم رو کنترل کنم ولی انگار بدنم در اختیار خودم نبود ... خیلی دلم می خواست یه چیزی بخورم ... گرسنم بود ... یه دفه آنیتا رو اشتباهی شبیه یه تیکه گوشت دیدم ... دهنم آب افتاده بود ... داشتم از شدت گرسنگی می مردم ... خواستم بهش حمله کنم که یه دفه همه جا قرمز شد و من دیگه هیچی نفهمیدم ....

---------------------- دو روز بعد ----------------------------

چشمام رو به سختی باز کردم و با صحنه ای وحشتناک روبرو شدم و آرزو کردم که هیچ وقت کاش چشمام رو باز نمی کردم اون صحنه این بود :
آنیتا :

بماند ....


2- معرفی یک طلسم، در دوران ظهور اولین گرگینه. 7 امتیاز( غیر تکراری)

طلسم دنجروس :

طلسمی است که برای خطرناک تر نشون دادن هر چیزی استفاده می شه و کاربرد این طلسم برای اولین گرگینه چون جادوگری سیاه بود بی اندازه اهمیت داشت چون اون می خواست که زمانی که تغییر شکل می ده برای ترسوندن بیشتر مردم خطرناک تر و وحشتناک تر به نظر برسه واسه ی همین این طلسم رو اختراع کرد ...

طریقه ی اجرای این طلسم :

در این طلسم چوبدستی رو به سمت خودمون یا چیزی که می خوایم وحشتناک تر جلوه اش بدیم می گیریم و ترسناک ترین چیزی رو که در طول عمرمون دیدیم به یاد میاریم و بعد باید با صدای بلند فریاد بزنیم : بی دنجرس!

خصوصیات این طلسم :

رنگ این طلسم قرمز جگری است و دمای اون 70 درجه ی سانتی گراده!

مقالات :

1-چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟! حداقل 5 خط. 7 امتیاز

دلیل این کار به خصوصیتی بر می گرده که تو ذات گرگینه ها وجود داره ... گرگینه ها تشنه ی خون انسان ها هستند البته این به اون معنی نیست که به گوشت های دیگه علاقه ای نداشته باشند بلکه این به اون معنیه که به طور مثال من یک انسانم و غذای مورد علاقم قرمه سبزیه! واسه ی همین قورمه سبزی رو بیشتر می خورم تا مرغ رو که ازش متنفرم! گرگینه ها هم همین حالت رو دارن گوشت انسان بوی خاصی داره که تنها توسط حس بویایی گرگینه ها قابل تشخیصه و این بو گرگینه ها رو مست می کنه تا جایی که اگه یه انسان به اونا نزدیک باشه گرگینه ها دیگه حال خودشون نیستن و حاضرن از تمام نیروی وجودشون استفاده کنن تا اون انسان رو از بین ببرن ... به همین دلیل افرادی که با گرگینه های زندگی میکنن مجبورن که طلسم کوواناوارو ثغیونض رو روی خودشون اجرا کنن تا دیگه به شکل انسان نباشن و خطر کم تری تهدیدشون کنه و چون حساسیت گرگینه ها رو گرگ ها از همه کم تره بهترین حیوون برای تغییر شکل در این مواقع گرگه

2- خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید. حد اقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!

شب بود و من بی صبرانه انتظار می کشیدم تا ببینم اون اتفاق وحشتناک آیا میفته یا نه ... قلبم به شدت می زد و من چشم به آسمون دوخته بودم هاله ی درخشان ماه رو از پشت ابر ها می دیدم ... چشمام می سوخت ... سرم درد می کرد ... حالت تهوع داشتم .. سرم گیج می رفت و احساس می کردم دنیا داره دوره سرم می چرخه ... تب شدیدی داشتم و بدنم به لرزه افتاده بود ... و حس می کردم دارم می میرم ... بدنم به شدت درد می کرد انگار پوستم داشت کشیده می شد ... این درد لحظه به لحظه بیشتر می شد ... باد شدیدی وزیدن گرفت ... و ابرهای جلوی ماه رو به کناری برد ... وحشت تمام وجودم رو پر کرده بود و درد بدنم لحظه به لحظه بیشتر می شد و دیگه توانی توی بدنم نداشتم از درد فریاد کشیدم و بعد متوجه شدم این فریاد نبود ... زوزه ای بلند بود که از حنجره ام خارج شده بود ... به دستانم نگاه کردم و اونا رو پر از مو دیدم ... به طرز وحشتناکی احساس عطش می کردم ... عطش به خون ... عطش به گوشت




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
نمایشنامه :

*** هشتاد-نود سال پیش، منزل پدربزرگ دامبلدور***

همه فک و فامیل دامبلدور دور هم جمع بودن و پدربزرگ دامبلدور بالای مجلس نشسته بود و از این دور هم بودن لذت کامل رو میبرد که چشمش به کوچکترین نوه اش، یعنی آلبوس دامبلدور پنج ساله افتاد که گوشه ای دور از همه نشسته بود و داشت یه کتابی رو میخوند.
پدربزرگ یه خورده صبر کرد، دید آلبوس بازم داره کتاب میخونه، یه ربع....نیم ساعت....یه ساعت.....دو ساعت....دیگه داشت کفری میشد و به پدر البوس اشاره کرد که بره بچه رو بیاره تو جمع.
پدر : آلبوس جان پسرم، چرا اونجا نشستی بابا؟
البوس : بابایی دارم کتاب میخونم!
پدر : چه کتابی؟
البوس سعی میکنه کتابو مخفی کنه : نمیدونم...جلد نداره.....
پدر کتاب رو از دست آلبوس میکشه بیرون و جلد روشو نگاه میکنه، سفید میشه، سبز میشه، قرمز میشه، یه نگاه بدی هم به آلبوس میکنه (خودتون بفهمین چه کتابی بوده دیگه )
بعد هم پدر کتابو مخفی میکنه تا در فرصت مناسب خودش بخونه و آلبوس رو میفرسته وسط جمع، آلبوس هم از ناراختی بازم یه گوشه میشینه و اصلا حرف نمیزنه، اینجا هم پدربزرگ قاتی میکنه و چوبش رو میگیره به سمت آلبوس و میگه : گانولا!!
که نوری طلایی از چوبش خارج میشه و فاصله سه متری رو طی میکنه و میخوره به آلبوس! و البته به خاطر شدت این طلسم آلبوس دامبلدور هنوز تا سن 85 سالگی یا شایدم 95 سالگی در حال بندری زدنه!


معرفی یک طلسم، در دوران ظهور اولین گرگینه. 7 امتیاز( غیر تکراری)

برای اینکه همیشه گوشت تازه و حیوانات در دسترس گرگینه ها باشند، شخصی به نام میراندا پیرنال تصمیم به اختراع طلسمی گرفت که حیوانات کوچکی نظیر خرگوش، راسو و ... را به سمت خودش جذب کند تا گرگنیه ها بتوانند غذای مورد نیاز خود را تامین کنند. وردی که وی اختراع کرد «میرنال» که ترکیبی از اسم و فامیلیش است نام گرفت و برای انجام لازم است در کنار جنگلی که میدانید در آن چنین حیواناتی وجود دارند بایستید، چوب خود را در عرض جنگل حرکت دهید (یعنی اولین درخت از سمت چپ را در نظر گرفته و چوب خود را در این امتداد تا اولین درخت سمت راست حرکت میدهید) و دوباره چوب خود را در مرکز جنگل نشانه رفته و کلمه «میرنال» را میگویید و روی حیوان مورد نظر مثلا خرگوش تمرکز میکنید، نوری به صورت گسترده و سفید رنگ از چوب شما خارج شده و به هر خرگوشی که برسد، آن را به سوی شما حرکت میدهد، یعنی خرگوش به صورت غیرارادی به آنجا میاید. و هروقت خواستید طلسم قطع شود چوبتان را پایین میاورید، یعنی در تمام مدت انجام طلسم باید جوبتان به سمت مرکز جنگل باشد و وقتی دیگر به آن نیاز ندارید آن را پایین میاورید.

چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟! حداقل 5 خط. 7 امتیاز

زیرا گرگینه ها وقتی ماه کامل است تحت هیج شرایطی به گرگها حمله نمیکنند، شکار آنها بیشتر انسانها و سپس حیواناتی اهلی و علفخوار نظیر خرگوش است ولی امکان ندارد آنها به گونه ای از همنوعهخای خود یعنی گرگها حمله کنند، بدین ترتیب فردی که در لباس گرگ ظاهر شده هم میتواند بدون هیچ مشکلی به اعمال همیشگیش رسیدگی کند و در عین حال از خطر مورد حمله واقع شدن توسط گرگینه جلوگیری کند.

خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید. حد اقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!

بدنم به طرز غیرقابل کنترلی داره میلرزخه و تعادلم رو به هم میزنه، احساس میکنم پوستم داره کشیده میشه و جا برای استخونهام خیلی کمه، استخونای تنم به طرز غیرقابل باوری سرد شدن و درد میکنن. هرچی پوستم بیشتر کشیده میشه استخونام بیشتر به هم سائیده میشن، احساس میکنم چیزای زبری دارن از پوستم میزنن بیرون و وقتی نگاه میکنم میتونم رویش موهای زیر و تیره از دست و پا رو ببینم و تمام تنم به طرز وحشتناکی میخاره. هوایی که داخل سینه ام هست رو با غرشی از سینه ام بیرون میدم و صدایی خرخر مانند از دهنم خارج میشه. احساس میکنم گوشام دارن کش مین و از موهام بالاتر میرن، دندونای بلندی رو که تا روی لبم اومدن حس میکنم و کف داغی از دهنم روی زمین میریزه.
پلک زدم و ناگهان دنیا به چشمم سیاه سفید شد و از رنگهای دیگر خبری نبود، احساس گشنگی شدیدی احساس میکنم که شکمم به قار و قور افتاده و بدنبال اولین شکار خود به پیش میرم.....


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲:۳۴ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم. 8 امتیاز.

از اونجایی که من علاقه خاصی به داده شدن پرونده به دستم دارم، همون دومیه رو اجرا میکنم! دلت بسوزه!


شب- گوشه ای از تالار ریونکلاو!

هر گوشه از تالار یه جفت انسان نشستن دارن با هم درد دل میکنن...تنها استثنای موجود، جفت خفنز چانگ نامی! هستن!

چو:هی....
مکی:هی...
چو: مکی، چی میشد تو انسان بودی میرفتیم کافی شاپ غذا میخوردیم!
مکی: چو، چی میشد تو حیوون بودی میرفتیم جنگل ممنوعه خرگوش کباب میکردیم

چو:هی...

چو لحظاتی در بحر تفکراتش فرو میره...اوج اوجش...همون ته ته ها..و خاطره کلاس طلسمها رو گوشه خاطراتش پیدا میکنه!

مکی: چو...من میخوام انسان بشم!
چو: هان!؟ نمیشه من میخوام حیوون بشم (آدم اینقدر بوق!)
مکی: ها...تو میخوای حیووون بشی...اوکی فقط چون تو گفتی، منم دیگه ادم نمیشم... پاشو برو حیوون شو! اگه تونستی!

چو که میخواسته اثبات کنه که میشه حیوون شد، میره سراغ قدح دومبولی، خاطره آنیت از کلاس رو که توش آموزش چگونه حیوان شویم! رو داده بود رو پیدا میکنه(نه واقعا دختر دومبول تو قدح باباش چیکار میکرده...دختر فضول)

چو: مکی....بیا فرق سرمو پیدا کن!
مکی:

چو چوبدستی رو میذاره رو وسط سرش...همون فرقش! ورد رو از خاطره آنیتا کپی میکنه و وسط سرش پیست میکنه، همون کارهایی که آنیت گفته رو انجام میده....و یک گرگ خوشگل مامانی شیرجه میزنه تو بغل مک بون

ناگهان آنیتا از غیب ظاهر میشه و پرونده چو رو میده به دست...پنجولش!چو کاغذه رو میخوره آروغ میزنه آنیتا رو هم یه لقمه میکنه و پنجول در پنجول مکی به طرف جنگل ممنوعه میره (رول نویسی به سبک خودم...چه حالی میده کریچو حرص بدی این تیکه رو فقط ریونیا میفهمن )

دو روز بعد، تیتر پیام امروز
"به گزارش ریتا سوسکی بی همتا، دو موجود هیولا وار دیروز در جنگل همدیگر را خوردند!


- معرفی یک طلسم، در دوران ظهور اولین گرگینه. 7 امتیاز( غیر تکراری)


گرگوری گوگوری
این ورد به شما کمک میکنه که گرگینه رو از خوردن گوشت منع بکنید! یعنی گرگینه وقتی سراغ گوشت میره درد شدیدی بهش تحمیل میشه که اونو ناتوان میکنه و نمیذاره گوشتو بخوره...

برای اجرای طلسم باید اون یکی سر چوبدستی رو بذارین وسط دو انگشت بزرگ پاتون، ورد رو فریاد بزنین و چوبدستی رو بکشین بیرون و دور خودتون بگردید! مواظب باشید سر چوبدستی به گرگینه نخوره! وگرنه این شمایید که گرگینه میشید!

-چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟! حداقل 5 خط. 7 امتیاز


خوب خوب مسلمه این قضیه اول اینکه از خطر خورده شدن نجات پیداکنن و حتی اگه گرگینه بهشون حمله کرد بتونن باهاش بجنگن!
دوم اینکه با گرگینه قایم موشک بازی کنن و زجرکشش کنن! سوم اینکه وقتی مثلا شوورشون گرگینه شد، از داشتن همصجبت بی بهره نمونن! چهارم اینکه بتونن حتی در اون شرایط هم با شوورشون لاو بترکونن، پنجم اینکه شوهرشون رو از خطرهای گرگینه ها مونث نجات بدن .ششم هم اینکهموقع خواب، با یخورده لوس شدن خودشونو بندازن رو گرگینه و تختخواب نرمی واسه خودشون درست کنن!

خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید. حد اقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!


اتفاقی نمیفته...فقط من میخوام یکی رو بخورم...احساس گرسنگی دارم....احساس میکنم باید یه بلایی سر آنیتا بیارم چون اینهمه تکلیف داده....اصلا من میخوام آنیتو گرگینه کنم...
یه شیرجه میزنم رو آنیت و امتیاز ریونکلاو رو که تو دفترش نوشته از صفر به 450 تغییر میدم...بعد در کمال آرامش یه ویشگون از آنیت میگیرم ببینم حوشمزست یا نه...بعد خیلی خشنگ آنیتو میخورم!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجارای یکی از این دو طلسم. 8 امتیاز.

معلم فرياد زد :
استرجس پاشو بيا جلو ببينم ...
من از جام پريدم...توي دلم به معلم بد و بيراه ميگفتم
به هر صورت به جلوي كلاس رسيدم ... معلم با اشاره ي چوب دستيش تمام كلاس رو تاريك كرد ... كمدي از غيب در جلوي من ظاهر شد ... اون به شدت تكون ميخورد .... معلم شروع به صحبت كرد:
_ببين ما هممون ميريم پشت كمد ... كمد وقتي باز بشه لولوخورخوره به شكل گرگينه در مياد تو يكي از اين دو تا طلسم رو روي خودت اجرا كن تا به شكل گرگينه در بياي !!!
دست و پاي من شروع كرد به لرزيدن چرا اول من !!!
همه پشت كمد غايم شده بودن ...
در كمد باز شد گرگينه به سمت من ميومد... با دستان لرزانم چوب دستي رو به سمت خودم گرفتم و گفتم:
کوراناووا ثغیونض!!!
احساس ميكردم كه دست و پام داره كوچيك ميشه قدم هم همين طور من دقيقا رو به روي صورت گرگينه قرار گرفته بودم اون با حيرت به من نگاه ميكرد ولي كار خاصي انجام نميداد ..
به بدن خودم نگاه كردم پر از موههاي سياه شده بود...باورم نميشد...سرم داشت گيج ميرفت....
_بيدار شو
_بيدار شو ترو خدا!!!
_من كجام درمانگاه!!!

- معرفی یک طلسم، در دوران ظهور اولین گرگینه. 7 امتیاز( غیر تکراری)

تاندرگرگندر
اين طلسم فقط بايد توسط فرد ديگري بر روي شما اجرا شود اگر خود شما بر روي خودتون اجرا كنيد عمل نميكنه....

1-چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟! حداقل 5 خط. 7 امتیاز

ببينيد سوال بحث بر انگيزيه اگر در زماني كه در كنار گرگينه هستيد اين طلسم رو اجرا نكنيد با حمله ي گرگينه و گاز گرفتن او رو به رو ميشويد ...
وقتي شما تغيير شكل ميدهيد باعث ميشيد گرگينه فكر كنه هم نوع خودش در كنارشه.
گرگينه ويژگي اي دارند كه به هم نوع خودشون حمله نميكنن ...ولي به انسانها حمله ميكنن... به دليل اينكه ما جلوگيري بكنيم از جمله ي اونها به خودمون اين كارو انجام ميديم و گرنه دليل خاص ديگه اي نداره !!!
در بعضي مواقع گرگينه ها به هم نوع خودشون حمله ميكنن ولي اين مورد خيلي نادره!!!

- خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید. حد اقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!

به ساعت نگاه كردم ساعت 10 شب بود...با سرعت خودمو به تقويم روي كمدم رسوندم ... اون طور كه تقويم نشون ميداد امشب ماه كامل بود...خودمو به اتاقم رسوندم و درو روي خودم قفل كردم ... به كنار پنجره رفتم و ماه رو تماشا كردم...از درون سينم سوزشي احساس ميكردم خيلي شديد بود...كم كم تمام وجودم رو در بر گرفت....شچمام با شدت ميسوخت....احساس كردم پام داره ميتركه .... سريع كفشم رو از پام در آوردم ... من احساس كردم لباسم داره پاره ميشه ولي ديگه انگشتان درست و حسابي نداشتم كه بخوام لباسم رو بيارم.....سينم به شدت بزرگ شده بود....و پر از مو......من تبديل به گرگينه شده بودم....تمام اتاقم رو به صورت مات ميديدم ....
در برابر چشمام تكان ميخورد....

اميدوارم كامل باشه


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
کلاس تعطيل شد و بچه ها در حالي که وسايلشونو جمع ميکردند يکي يکي يا دسته جمعي از کلاس خارج ميشدند .
ديانا هم با دلخوري کتاباشو جمع کرد و رفت بيرون .
در راهرو سامانتا رو ديد ! سامانتا که فهميده بود اون از چيزي ناراحته پرسيد : چي شده ؟!
ديانا هم با غرغر جواب داد : خوب ... هيچي ... يعن يبه خاطر تکليفاي کلاس طلسم ها و وردهاي جادويي اعصابم خورده !
سامانتا : اهان ... اونا که آسونن !
ديانا : اره آسونن ولي من نميدونم روي کي طلسم رو اجرا کنم که گزارششو واسه پروفسور بنويسم .
سامانتا در حالي که برق شيطنت در چشمانش معلوم بود گفت:
خوب اول از همه بگو کدوم ورد رو ميخواي اجرا کني ؟
ديانا که انگار فهميده بود سامانتا نقشه هايي تو سرش داره گفت : گانولا !
سامانتا زد زيره خنده و بعد گفت : خوب معلومه ! اول از همه بايد پسر باشه تا کلي بهش بخنديم ! بعدشم بايد گريفيندوري باشه !
خودت ميدوني که ما هميشه بايد در حال انتقام گرفتن از گريفي ها باشيم !
ديانا که تقريب حدس زده بود تو کله سامانتا چي ميگذره گفت : منظورت کيه ؟!
سامانتا : هري ...
ديانا فوري ادامه داد : پاتر
بعد دوتايي زدن زير خنده .
سامانتا : فقط بايد تا ميتوني دختراي اسلي رو جمع کني و مقابل چشم همه اونا ضايع اش کني !
تقريبا تما دختراي اسلي جمع شده بودن و پشت سره پاتر حلقه زده بودن طوري که انگار دارن در مورد چيزي بحث ميکنن ! اينجوري ديگه کسي بهشون شک نميکرد .
بعد ديانا از وسط جمعيت سرش رو بلند کرد و چوبدستيشو به طرف پاترگرفت و و زمزمه کرد " گانولا "!
هنوز ورد به پاتر نخورده بود تمام بچه ها زدن زير خنده و با دست به پاتر اشاره ميکردن .
بعد يهو پاتر بلند شد و شروع کرد به رقصيدن ! واي که چقدرمضحک شده بود !
بقيه بچه هايي هم که در حياط بودن با تعجب به اون نگاه ميکردن !
دراکو که داشت از اونجا رد ميشد گفت : بازداره خود شيريني ميکنه واسه دخترا ! اه اه چقدر بدم از اين پاتر مياد !
اما اگه ميدونست که اين کاره خواهر خودش بوده حتما همون جا از خنده غش ميکرد و بعد هم يه جايزه حسابي به خواهر کوچيکش ميداد !!!!!!!!
__________________________________________________
همون طور که ميدونيد اولين گرگينه همسر اريکا وونستو بود ! در اين مدت براي مقابله با وحشي بودن اون کارها يزيادي انجام گرفت که هيچ کدوم موثر تر از طلسم " بي دست و پايوس "نبود !
اين طلسم الان هم مورد استفاده قرار ميگره .
اين طلسم باعث ميشه که کسي که ما اين ورد رو روي اون اجرا مکنيم ديگه نتونه دست و پاشو تکون بده که اون موقع براي نگه داشتن گرگينه د ريه جا و جلوگيري از حملات اون استفاده ميشه و الان علاوه بر اين براي دستگيري مجرمان و خلاف کاران نيز استفاده ميشود !
__________________________________________________
براي اينکه از حملات گرگينه ها در امان باشند !
چون همون طور که همه ميدونن هيچ جانداري که هم نوع خود اسيب نميرسونه و با اين کار ميشه اونو ارو تر هم کرد البته فقط در اون مدت زماني که ما هم گرگينه هستيم !
و براي کسي مثله اريکا وونستو دليل ديگري داشت و ان اين بود که درکنار همسرش باشد !( تو اينقدردوسش داري چرا طلسماتو رو ي اون انجام ميدي مگه موشه ازمايشگاهيه !)يه چيز ديگه هم بگم :واي چه عشقولانه
__________________________________________________
نه ... نه ...نههههههههههههههههههههههههه !
اينها فرياد هايي است که در هنگامي که داشتم تغيير ميکردم ميزدم .
آه .. چه درد ناک بود ! انگار در داخل بدنم کوره روشن کرده بودن و خون بدنم را ميجوشاندند و بدنم قل قل ميکرد !
بعد از مدتي احساس کردم استخوان ها ي بدنم دارند از جا درميايند و موهاو ناخن ها و دندان هايم کشيده ميشوند !
ديگر تحمل اين وضع را ندارم .
کم کم ارام شدم و بعد احساس ميکردم که دوست دارم هر جاندري که جلوي چشمم هست را گاز بگيرم احساس ميکردم با اين کار ارام ميشوم بنابراين به دنبال خرگوشي افتادم ( زورم به خرگوش رسيده )
باسرعت ميدوم و از خودم بدم ميايد .
با هر قدم که بر ميدارم دنيا د رجلوي چشمانم تاريک و تاريکترميشود !
اه ... من ديگه نميتونم ادامه بدم ! حالم بهم خورد


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
نمایشنامه:
شب فرا رسیده بود. ماه کامل از پشت ابرهای پاره پاره خودنمایی می کرد. نور مهتاب به چهره ی فردی که در میان تاریکی شب ایستاده بود، می تابید و آن را روشن می کرد. می توانستم چهره ی رنگ پریده و بیمار گونه اش را ببینم که با نگرانی چشم به ماه دوخته بود. به شدت نفس نفس می زد و دیگر نتوانست تحمل کند.
اتفاق بدی در حال رخ دادن بود. در همان لحظه بدن آن فرد به شدت شروع به لرزیدن کرد. صدای فریادهای مکررش در گوش من منعکس می شد، حتی در فضای بیکران نیز طنین می انداخت. این موضوع باعث ترسناک تر شدن محیط شد. لباس های آن فرد در حال پاره شدن بودند. چهره ی منقبض شده ی او داشت تغییر می کرد. درسته... باید از اول می فهمیدم... او یک گرگ نما بود!
با صدای بلندی نفس کشیدم و پشت درخت بزرگی پنهان شدم. از این بابت مطمئن بودم که طولی نمی کشد که او به یک گرگ تبدیل شود و راحت من را پیدا می کند. باید دنبال یک راه حل می گشتم. نه می توانستم آن جا را ترک کنم و نه می توانستم به همان راحتی بایستم و منتظر وقوع ماجرا شوم.
بدون معطلی به یاد طلسمی که در این مواقع به درد می خورد افتادم. آهی کشیدم و چوبدستی ام را در میانه ی سرم، درست در راستای بدن قرار دادم و زیر لب زمزمه کردم: کورانووا ثغیونض..!
امیدوارم بودم که کلماتش را درست ادا کرده باشم... در همان ابتدا هیچ اتفاقی نیفتاد، اما بعد از گذشت 5 ثانیه ناگهان احساس کردم که خون در رگ هایم منجمد شده است. سرما تا مغز استخوان هایم نفوذ کرده بود... چقدر ثانیه ها دیر می گذشتند!... هر ثانیه به اندازه ی یک ساعت!... با این حال کلاً بعد از 13 ثانیه احساس کردم که در حال تغییر شکل هستم. طولی نمی کشید که من به یک گرگ تبدیل می شدم.
صدای زوزه های گرگی به گوش می رسید و حالا این صداها به حداکثر خود رسیده بودند. بعد از آن دیگر چیزی نفهمیدم.

روی زمین سرد پهن شده بودم. چشمانم را به آرامی باز کردم و به آسمان لاجوردی رنگی که هر لحظه کم رنگ تر می شد، چشم دوختم. به نظر می رسید نزدیک های صبح است.
به سختی از جایم برخاستم و به دور و اطرافم نگاهی گذرا انداختم؛ سپس به وضع خودم زل زدم. لباس هایم هیچ تغییر نکرده بودند، جز این که کمی گلی شده بودند. آن شب اتفاقی به وقوع پیوسته بود، این را با تمام وجود حس می کردم!
دیگر صدای ناله های گرگ جای خود را به سکوت سنگین داده بود. سکوتی که تا حدی لذت بخش بود.
آن روز را به کلی فراموش کردم. تنها صدای گرگ را به خاطر می آوردم اما یادم نمی آمد تمام شب را مشغول چه کاری بودم. تنها این را می دانستم که اتفاقی برایم نیفتاده است و حتی این می توانست پایان بخش ماجراهای پیش آمده باشد!
-----------------------------------------
خب اینم از پست کوتاه... ولی من پست کوتاه می زنم چرت و پرت از آب در میاد! خودتون هم ببینید!

سوال اول:
انسان ها در همان زمانی که به گرگینه تبدیل می شدند، سعی می کردند طلسم های زیاد اختراع کنند تا بتوانند از آن طریق یک گرگ نما را به یک انسان عادی تبدیل کنند طوری که دیگر اون فرد با کامل شدن ماه به یک گرگ تبدیل نشود. این انگیزه در ذهن خیلی ها وجود داشت. اما در این میان فردی به نام ویگنز پیترز که یکی از بهترین دوستانش گرگ نما بود، توانست به طور ناقص طلسمی در این زمینه اختراع کند. یک شب که ماه کامل بود و او هم شب را با دوستش به سر می برد، تصمیم گرفت که این طلسم رو اختراع کند. او زمانی که دوستش در حال تغییر شکل بود و تقریباً به یک گرگ تبدیل شده بود، به وسیله ی ظرفی که در دست داشت مقداری از آب دهان او را گرفت و بعد فرار کرد. بعد از گذشت سه روز آن مقدار کم را با آب دهان یک انسان قاطی کرد و باز هم بعد از گذشت چندین روز یه سراغ آن رفت. نوک چوبدستی اش را به آن ماده آغشته کرد. سپس آن را رو به بالا گرفت و چوبدستی را به آرامی در میان دستانش قرار داد، طوری که شل جلوه می کرد. بعد از آن فریاد زد: ویگنز اکستراس...! او می خواست که طلسم به نام خودش باشد... بعد از ادای آن مه ای غلیظ از نوک چوبدستی بیرون می آید و به محض برخورد با گرگ نما بعد از گذشت یکی دو ثانیه از خشونت و میل اون به خون و کشتن از بین می ره و تبدیل می شه به یک گرگ آرام... البته از آن موقع تا حالا کم تر کسی پیدا می شه که این طلسم رو اجرا کند و از اون جایی که اجرای این طلسم فقط از عهده ی خود ویگنز برمی آمد و کس دیگری هم نتوانست آن را اجرا کند، کمی کم کاربرد شد. البته دلیل مهم ترش اینه که افرادی که آن را امتحان می کنند ممکنه قوانینش رو اجرا نکنن و از این رو خود تبدیل به یک گرگ نما می شوند.

مقاله (1):
خب همیشه کسانی که با گرگ نما ها زندگی می کردند، در خطر بودند. اما این طلسم باعث می شه که خود فرد هم به یک گرگ مبدل شود و از آن جایی که گرگ نماها معمولاً به انسان ها حمله می کنن تا آن ها را هم به خود تبدیل کنند، این طلسم باعث می شود که آن فرد کمی از این خطر دور بماند؛ به عبارتی اجرای این طلسم باعث می شه که خود فرد هم مانند آن گرگ نما به یک گرگ وحشی تبدیل شود تا بتواند به آن مبارزه کند و از این خطر مصون بماند. اما خب... هر کسی از پس این طلسم برنمیاد!

مقاله (2):
در چنین شرایطی نگاه کردن به ماه خیلی رعب آور است! اما خب من به عنوان یک مطلبی که تو مایه های نمایشنامه است، ابراز احساسات می کنم:
سرمای شب وجود مرا فراگرفته است. سرم را بالا می آورم و به ماه کامل و نقره ای رنگی که در میان آسمان بدون ابر سر بیرون آورده است، خیره می شوم. چشمانم را می بندم و منتظر می مانم تا به همان چیزی تبدیل شوم که باید..!
در همان لحظه احساسی ناخوشایند وجود من را در برمی گیرد. دست هایم، بدنم و چهره ام در حال تغییر است. تمام وجودم به یک گرگ مبدل شده است!
خب این قبل از گرگ شدن بود حالا بعدش دیگه تنها احساس بعد از آن می تواند میل به کشتن و وحشی گری باشد. و این تا زمانی است که ماه همان طور در آسمان دیده شه.


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
1:نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم

همه جا ساکت بود و هیچ جنبنده ای دیده نمیشد الکتو در حالی که تحت تاثر این سکوت خاص قرار گرفته بود به آرامی چوبدستی اش را از جیبش در آورد و به سمت جمجمه اش گرفت می خواست ورد
کوراناووا ثغیونض را امتحان کند گرچه آنیتا گفته بود که در صورت استفاده از این ورد اخراج خواهند شد
الکتو در حالی که سعی می کرد به عواقب کارش نیاندیشد زیر لب زمزمه کرد:کوراناووا ثغیونض
ناگهان سرمای استخوان سوزی در بدن و مخصوصا استخوان پایش احساس کرد , خم شد و پایش را مالش داد اما نه به خاطر سرما بلکه به خاطر درد وحشتناکی که در پای حس می کرد.انگار تمام بدنش به صورت شگفت آوری جمع میشد و در پوستی زخیم فرو می رفت بعد از مدتی خود را در قالب یک گرگ دید
میل شدیدی برای تکه تکه کردن انسان پیدا کرده بود اما نه نباید به دوستانش حمله می کرد
الکتو که از کرده ی خودش پشیمان بود در گوشه ای خوابید و به مدت سه ساعت همان جا ماند

2:معرفی کی طلسم از دوران ظهور اولین گرگینه

گرگینه ها به دلیل اینکه کنترلی ا خودشان ندارند حملات زیادی به انسان می کنند و مسلما اگر گرگینه جایی را نبیند نمی تواند به درستی حمله کند
پس در آن زمان پرفسوری که مرتبا در معرض دید گرگینه ها بود طلسم ((رایکونا مندولا))را اختراع کرد که موجب کوری موقت گرگینه میشد البته این طلسم مشکلاتی از قبیل این راکه گرگینه می تواند بو هم بکشد نیز داشت پس پرفسوری دیگر به نام آنتونی کلارکسن
بعد از گرگینه شدن پرفسور قبلی،طلسم راکیونا مندولا را بهبود بخشید و به طلسم ((راکیونا مندولا لیو))تبلدیل کرد که موجب کوری و کربویی موقت گرگینه میشد

3:چرا کسایی که با گرگینه ها زندگی میکنند، وقتی که ماه کامل میشه، این طلسم رو روی خودشون اجرا میکنند؟

باید توجه داشت که این خانم کمی بیکار بوده چرا که اگه جانورنما میشد راحت تر بود تا اینکه طلسم بسازه و وقت خودش رو بگیره
اما من در جوابتون باید بگم که گاز گرگینه روی حیوان ها تاثر نداره می تونید توی کتاب سه متوجه بشید به همین دلیل درصورتی که انسان در قالب گرگ یا اصلا در قالب هر حیوان دیگه ای ظاهر بشه از گرگینه شدن مصون میماند به همین دلیل هم مردم از این طلسم استفاده می کنند

4: خودتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون می یفته رو شرح بدید.

دفاع در برابر جادوی سیاهه یا کلاس ورد های جادویی؟؟؟

به به عجب حالی میده،تقریبا مدت کوتاهی مانده تا ماه از پشت ابر در بیاد و من هم با زیرکی دم خونه ی بلرویچ ایستادم وم منتظرم تا گرگینه شده و وارد اتاقش شوم
ماه از پشت ابر در آمد و من سوزش همیشگی در پوست بدنم را حس کردم،موهای بدنم با سرعتی باور نکردنی می روییدند و ناخن هایم رشد قابل توجهی داشتند کم کم پایم به شکل پایک گرگ در می آمد و بدنم بزرگتر میشد ،لباسم پاره شد و من خدا را شکر کردم که لباس کریچ را ازش قرض گرفته ام و حالا لباس کریچ پاره شده
صورتم کشیده تر میشد و در آخر من یک گرگینه ی کامل شدم
دنـــــــــگ
در خانه ی بلرویچ را کشتم و وارد خانه شدم همه جا با عکس هایی از کامکیون و پیاک گوجه ای پوشانده شده بود کم کم حالم بد میشد اما با نیرویی باور نکردنی پیش می رفتم به نزدیکی اتاق خواب بلرویچ رسیدم روی در اتاق خوابش نوشته شده بود: به دلایل بی ناموسی ، در بزنید و وارد شوید
با وجودیکه گرگینه بودم در زدم و وارد شدم ، بلرویچ در حالی که موهایش را بیگودی گذاشته بود روی تختش خوابیده بود
به سمتش حرکت کردم و گازی به سرش زدم
اووووخ
بلرویچ هم گرگینه شده بود


تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
آنیتای سنگدل ، دلت میاد انقدر سخت امتیاز بدی؟!کلاست تکراری شده ها!:;yyawn:

================================================

1-
نمایشنامه:
هدویگ به همراه برو بچ گریفی یعنی جسیکا ، رومسا ، مریدانوس و لوییس نشسته بود داشت فکر می کرد.
جسی:هدویگ به چی فکر می کنی؟
هدویگ:به گرگینه ها...بیچاره ها چقدر سختی می کشن.
رومسا:سختی؟بیچاره ها زجر می کشن.
هدویگ آهی کشید و گفت:
_بسه دیگه...ولش کنید...من حوصلم سر رفته...چی کار کنیم بچه ها؟
مریدانوس اومد چیزی بگه ولی با شنیدن صدای برو بچ اسلیترینی حرفشو خورد.
ملت اسلی:گریفی های کوچولو چی شده؟عروسکاتونو گم کردید؟!
هدویگ سرشو روی میز خم کرد و آروم گفت:
_بچه ها تعدادمون باهاشون برابره..فاصله میزا هم تقریبا سه متره...با "گانولا" موافقین؟!
ملت گریفی:آره!
گریفی ها چوب دستیاشون رو سفت دستشون گرفتن و خنده ای از سر رضایت بر روی لبشون نشست.
چوب دستیها رو به سمت ملت اسلی گرفتن و همه با هم فریاد زدن:
_گانولا...
چند اخگر طلایی رنگ به سمت ملت اسلی رفت و همه درست به سرشون خورد.
ملت اسلی طی یک حرکت انتحاریک-ارزشیک پا شدن و شروع به اجرای حرکات موزون کردن.
هدویگ چوب دستیشو تکونی داد و یه شیپور رو ظاهر کرد که خود به خود داشت هماهنگ با ملت اسلی آهنگ می زد.
گریفی ها نشستن و به نمایش پیش روشون نگاه کردن!!!

==================

2-
طلسم مورد نظر من اینه: "رامو گوی"(Ramo Geway)
در زمان ظهور اولین گرگینه ، جاشوآ وونستو ، شخصی در همسایگی اونا زندگی می کرد که نامش رالف مورگان بود.
این فرد رابطه نزدیکی با خانواده وونستو داشت و در بیشتر مواقع از نتیجه ها و سیر تحقیقات اریکا وونستو آگاه بود.
وقتی که اریکا موضوع گرگینه شدن همسرش را با رالف در میان گذاشت ، رالف که خود طلسم ساز قهاری بود ، تصمیم گرفت طلسمی بسازد که برای مدت کوتاهی یک موجود را از گوشت و خون متنفر کند.
به همین دلیل مدتی روی این طلسم تحقیق کرد و توانست طلسم رامو گوی را بسازد.این طلسم رنگ قرمز تندی داشت و برای اجرای آن می بایست چوب دستی را از فاصله دو متری به طرف موجود بگیریم و با چرخاندن چوب دستی طلسم را به زبان بیاوریم.
این فرد در یک شب که ماه کامل شده بود طلسم را روی جاشوآ امتحان کرد.طلسم این فرد با موفقیت عمل کرد و جاشوآ را از گوشت و خون متنفر کرد.
ولی طلسم این فرد یک اشکال بزرگ داشت.
بعد از چند بار استفاده از این طلسم بدن جاشوآ به آن مقاوم شد و دیگر اثر مطلوب را روی آن نداشت.به طوری که در آخرین دفعه اجرای طلسم جاشوآ خود رالف را گاز گرفت و او را هم به گرگینه تبدیل کرد.

=================

مقالات:
1-
کسانی که با گرگینه ها زندگی می کنند بیشتر از همه در معرض خطر گرگینه شدن قرار دارند.
اگر شما با خصوصیات گرگینه ها آشنا باشید ، می دانید که آنها بیشتر به دنبال خون و گوشت انسان هستند و به همنوعان خون صدمه وارد نمی کنند.به همین دلیل گرگینه ها در شبهایی که ماه کامل می شود ، به راحتی حمله های گروهی به جاهای مختلف انجام می دهند.
کسانی که با گرگینه ها زندگی می کنند ، به دو دلیل این طلسم را روی خوشان اجرا می کنند.
1-خود را از خطر گرگینه شدن نجات دهند.
2-از طریق گرگ شدن گرگینه را کنترل کنند تا هنگامی که از خود بی خود است دست به حمله نزند.
به این ترتیب برای کسانی که با گرگینه ها زندگی می کنند این طلسم خیلی کار آمد است.


2-
نشسته بودم و به اتفاقات امروز فکر می کردم...حس عجیبی که از صبح همراهم بود...علاقه زیاد به گوشت خام...لذت بردن از شنیدن بوی خون...
در همین فکر ها بودم که صدای زوزه گرگی را شنیدم...به ناگاه دردی عمیق بدنم را فرا گرفت...بند بند استخوانهایم درد می کردند...گویی میان دو جسم سنگین فشرده می شدم.
حس رشد عجیبی در بدنم داشتم...پوستم مور مور می شد...گویی لحظه به لحظه چیزی از پوستم سر بر می آورد.
حس کردم به زمین می افتم...دستهایم را ستون کردم تا به زمین برخورد نکنم...درد لحظه ای رهایم نمی کرد.
به ناگاه حس کردم که مرده ام...همه دردها قطع شده بود و حسی عجیب من را فرا گرفته بود.
نگاهی به دستهایم انداختم و آنها را پر مو یافتم...سعد کردم روی پاهایم بایستم...ولی نمی تواستم...دوباره به دستهایم نگاه کردم...این دستهای من نبود...این پاهای یک گرگ بود...از ترس جیغی کشیدم...ولی فقط زوزه مبهمی را شنیدم...با تعجب و سرگردانی به دنبال گوشت و خون به راه افتادم...باید خودم را از این دو سیر می کردم...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.