1.نمایشنامه ای از اجرای یکی از این دو طلسم.8 امتیاز
بینز و اکتاویوس به همراه کریچر داشتن از قلعه خارج میشدن.کریچر سرش رو خاروند و گفت:حالا ما چرا باید به محوطه بریم اکتا؟
اکتاویوس:گفتم که.میخوام یه رازی رو براتون فاش کنم که دوست ندارم هیچکس بفهمه!خودتم که میدونی تو قلعه دیوار گوش داره!گوشم هوش داره!
بینز:یعنی اون راز چی میتونه باشه؟نکنه پولی تو کاره؟
اکتاویوس:حالا میفهمی!
اونا در محوطه بودن و داشتن به زمین بازی کوییدیچ نزدیک میشدن.بالاخره اکتاویوس از حرکت ایستاد و به همراه اون بینز و کریچر هم همین کار و کردن.اکتاویوس رو به بینز و کریچر کرد و گفت:خب میدونید بچه ها!من تو اون شبا که این حالت بهم دست میده خیلی تنها ام.دوست دارم بهترین دوستانم هم پیشم باشن تا منو از تنهایی و دیوونگی در بیارن.
بینز:کدوم شبا؟منظورت چیه؟
اکتاویوس:خب من یه گرگینه ام!
کریچر و بینز ابتدا به هم نگاه کردن و کمی از اکتاویوس فاصله گرفتن.بعد کریچر گفت:اون وقت تو میخوای ما تو اون شبا بیایم پیشت و دلداریت بدیم اره؟
اکتاویوس:اره یه همچین چیزایی.
کریچر:تو در مورد ما چی فکر کردی؟اون تو داستاناس که چند نفر اونقدر به هم دل میبندن که احساسات باعث این فداکاری ها میشه.!مگه ما جونمونو از سر راه اوردیم؟اگه فکر کردی اینم مثل اون داستاناس کورخوندی!بینز بیا بریم.
و اون وقت اکتاویوس رو اونجا تنها گذاشتن.کریچر گفت:فکر کرده ما خریم!
بینز:ولش کن!اصلا بهش فکر نکن!حیف این شب قشنگ نیست که ما داریم اعصاب خودمونو خراب میکنیم؟ستاره ها رو ببین!ماه رو ببین امشب چه قشنگ شده!من عاشق ماه شب چهاردهم.وقتی که قرص ماه کامل میشه.
کریچر:اره!ولش کن!
پس از چند لحظه هردو ایستادن و مثل مجسمه بهم نگاه کردن.کریچر اب دهنش رو قورت داد و گفت:ببینم بینز!تو هم داری به اون چیزی که من فکر میکنم، فکر میکنی؟
بینز عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت:نه!من دارم به اون چیزی که اکتا فکر میکنه ، فکر میکنم.
در همون لحظه یه جونوری کریچر رو از زمین کند و به گوشه ای دیگه پرت کرد و خوش هم به سمت اون رفت.کریچر فریاد زد:کمکم کن بینز!میخواد منو بخوره!
بینز:چی کار کنم؟
کریچر:درس جلسه امروز!پرفسور یه طلسمی رو در همین مورد بهمون درس داد.اونو امتحان کن.
بینز:امکان نداره اونو رو خودم اجرا کنم.
کریچر:حالا وسط دعوا داره نرخ تعیین میکنه!خب رو من اجرا کن!
بینز:باشه!حالا وردش چی بود؟اهان!
چوبدستیشو به سمت کریچر گرفت فریاد زد:کاناوارو!
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
کریچر:بینز احمق!اون که بازیکن ایتالیاست.وردو بگو.واه واه دهنش چه بویی میده!
گرگینه و کریچر داشتن به هم ضربه میزدن.بینز کمی فکر کرد و گفت:چی بود اخه؟
کریچر فریاد زد:بجنب بینز!داره پاره م میکنه!
بینز صدای جر دادن چیزی رو شنید و بیشتر تمرکز کرد:چی بود؟کور..نارو..ثغونض..
کریچر:بینز!میخواد گازم بگیره!
بینز تفی روی زمین انداخت و گفت:اصلا ولش کن
و چوبدستیشو به سمت اکتا گرفت و فریاد زد:اواداکداورا!
اکتاویوس عین پشه روی زمین افتاد.کریچر نفس راحتی کشید و گفت:خدای من !تو اونو کشتی که!
بینز:جهنم!این پرفسور هم فکر کرده ما از پشت کوه اومدیم.اخه اینم شد طلسم؟
اخه پرفسور تا ما بخوایم این طلسم رو بگیم که گرگینه داره استخونامونو به دندوناش میکشه!
2.معرفی یک طلسم،در دوران ظهور اولین گرگینه.7 امتیاز (غیر تکراری)
در دوران ظهور اولین گرگینه،چون جادوگرها از قبل امادگی نداشتن و تا حالا با این مشکل روبرو نشده بودن طلسم هایی هم واسه دفع این خطر بکار میبردن که تاثیر زیادی نداشت.
اما یکی از این طلسم ها،ورد "تانجالویس"بود.این ورد باعث میشد تا قسمتی از اسمون تا ساعتی ابری باقی بماند یا ابر تشکیل شود.این ابر باعث میشد تا قرص کامل ماه در اون منطقه دیده نشه.و اگه اون گرگینه از اهالی اون منطقه بود تا مدتی ازگرگینه شدن دور بماند.ولی این طلسم تاثیر زیادی نداشت.چون کسی که گرگینه میشه خصلت هجوم به بقیه و خونخواری رو پیدا میکنه و با اینکه ماه پشت ابره ولی اثر خودش رو روی اون فرد میذاره و با اینکه تبدیل به گرگینه نمیشه ولی ممکنه با همون شکل انسانی به بقیه حمله کنه.
3.چرا کسانی که با گرگینه ها زندگی می کنند،وقتی که ماه کامل میشه،این طلسم رو روی خودشون اجرا می کنند؟! حداقل 5 خط ،7 امتیاز
اونا به این دلیل ،اون کارو انجام میدن که تا ماه کامل نشه هیچ وقت کسی به گرگینه تبدیل نمیشه.یعنی علاوه بر بکار بردن طلسم "کوراناووا ثغیونض" تاثیر قرص کامل ماه هم روی فرد مهمه و تاثیر مثبت داره.پس این عمل باید در فضای باز صورت بگیرد تا هردو تاثیر خودشون رو بذارن.
دلیل دیگه اینه که خود اون کسی هم که گرگینه میشه،(از قبل بوده)وقتی قرص ماه کامل میشه تبدیل به گرگینه میشه.پس قبل از اون هیچ ضرورتی نداره که کسی این کارو انجام بده.چون هم اصلا عمل نمیکنه چون قرص ماه کامل نیست و هم ممکنه خود شخص با تبدیل شدنش واسه دیگران خطرناک باشه.
4.خوتون رو فرض کنید که یه گرگینه گازتون گرفته و الان ماه کامله. احساس و اتفاقاتی که براتون میفته رو شرح بدید. حداقل 5 خط. که 8 امتیاز داره!!
اولش خیلی میترسم.
کلی گریه میکنم.اون گرگینه ای که گازم گرفت رو نفرین میکنم.به خدا میگم چرا من هیچ وقت شانس نداشتم.هرچی اتفاق و حادثه بده واسه من اتفاق میفته.به طور کلی از زندگی نا امید میشم.یاد خاطراتم میفتم.اینکه هیچ دوستی نداشتم.یاد خانواده ام میفتم.اینکه هیچکس منو دوست نداشت.یاد اون موقع ها که وقتی به غذا ناخن میزدم،مادرم به پشت دستم میزد.یاد این میفتم که چون من پول ندارم نمیتونم به مدرسه برم.و متناوب با اون کاری پیدا کنم.سرمو روی زمین میذارم و زار زار گریه میکنم.
تو همون حال یه چیزی رو به یادم میارم.اینکه تو مدرسه هاگوارتز یه مدیری هست که عاشق ادمای بدبخت و بیچاره ای مثل منه.کمی بیشتر فکر میکنم.به یاد میارم که اسمش البوس دامبلدوره.اون میذاره گرگینه ها به مدرسه بیان و مجانی بهشون درس میده و همین طور غذا.اون به ادم خونه یا ویلای اختصاصی تو هاگزمید میده که ادم شبا میتونه بره توش کلی حال کنه و به همه جا ناخن بکشه.کم کم نور امید در دلم روشن میشه!هیچکدوم از اینا رو قبلا نداشتم.به این فکر میکنم که اونجا کسانی پیدا میشن که وقتی من گرگینه شدم اونا هم خودشونو به یه جونور تبدیل میکنن و همیشه با من هستن.به این فکر میکنم که من ارشد میشم.به این فکرمیکنم که استاد درس معجون سازی که از همه بدش میاد واسم معجون گرگ خفه کن درست میکنه و به نوعی حمالی منو میکنه.تازه تو اینده هم میتونم به عنوان یه استاد هاگوارتز تو اونجا مشغول بکار بشم و پرطرفدارترین شغل رو از ان خودم کنم.تازه بعد از زمانی هم یه دختری مثل تانکس عاشق من میشه.اخه من دیگه از این دنیا چی میخوام؟از جام بلند میشم و واسه سلامتی اون گرگینه ای گه منو گاز گرفت و همین طور خانواده ش دعا میکنم.و اون وقت به سمت هاگوارتز حرکت میکنم.خدای من!من چقدر خوشبختم!