هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
#55

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
همه شیرجه میزنن توی شنای داغ و مثل کرم خاکی، خاک رو زیر و رو میکنن!
و بعد چند دقیقه رومسا یه دستکش سفید دستش میکنه و یه گردن رو دستش میگیره و بلندش میکنه و می یاردش بالا! و با اتفخار میگه:
_ اهم!... پیداش کردم!
آنیتا، مک و آوریل شاهد یک عدد ققی بودن که با شنهای زرد مزین شده بود! و داشت مثل گوسفندی که میخوان ذبحش کنن، بال بالک میزد!( جمله قصار بود؟!)
مک بون سریع میره جلو و میگه:
_ آخی... این که ققی خودمونه!... الهی!
و با دستاش پر از پشمش ققی رو میگیره! یهو بال بال زدن ققی تموم میشه! آوی فک میکنه که ققی فکر کرده که مک بون سرژیایه(!) و میزنه زیر خنده!
اما آنیتا سریع ققی رو قا میزنه و میبینه که پشما جلوی بینی و نوکش رو گرفته بودن و طفلی نمی تونسته نفس بکشه!
خلاصه مک بون دوباره چرخ نخ ریسیش رو در می یاره و شروع میکنه به ریسیدن پشمای توی نوک ققی!
خلاصه ققی هم که توی بغل مک بون جا خوش کرده بود، ساکت مشینه تا کارش تموم بشه!
آوی میگه:
_ چرا واستادین! بابا برادر و ادی و سرژ هنوز اون زیرن!
رومسا که چندشش شده بود میگه:
_ یعنی اون زیر دارن چی کار میکنن؟!
که یهو سرژ به طرز معجزه آسایی به حالت موشک شهاب سثه، از زیر زمین با فریادی بلند تر از فریاد خودش(!) میره هوا!
هنوز همه محو این عمل خارق العاده ی سرژ هستند که میبینن یک گلوله ریش داره با فریاد" حمـیـــــــــــــــــــــــــــد!" برمیگرده طرف زمین!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#54

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
آنیتا خیلی آهسته، قدم به قدم تریپ کاراگاها رفت جلو و به پر سرخ رنگی که زیر پرتوهای طلایی خورشید برق میزد(تریپ کتابای جدی) نزدیک شد.
از اون طرف مک بون به آوریل میگه:آوریل اصلا ناراحت دماغ قشنگت نباش، من دوره هلال ویزاد رو گذروندم، میدونم این جرو مواقع باید چی کار کرد.
آوریل با صدایی تو دماغی: دست به دماغ من نزن، صدام بره نمیذارم تو دماغم معالجه کنی! من چه طوری....
و شروع به گریه کردن میکنه. رومسا برای دلداری میگه: چه طوری چی؟!
آوریل: من...من چه طوری با این دماغ خسته تو جشنواره کن شرکت کنم؟
رومسا تعجب میکنه و میگه: آوریل نگی جایی ! جشنواره یه ماهه تموم شده!
آوریل: ام... ...(رو به آنیتا)آنیتا چی پیدا کردی؟!
آنیتا با دست اشاره کرد که کسی حرف نزنه. آهسته دستش رو به پر رسخ رنگ نزدیک کرد و سعی کرد که اون رو از بین ذرات ریز شن و ماسه بیرون بیاره و توی پرونده قاتل قرار بده ،اما پر به راحتی از زیر خاک بیرون نیومد. انگار که کسی اون را گرفته باشه! لحظه ای صبر کرد و با قدرت پر را از زمین بیرون کشید.
"آی ......آی......."
آنیتا از جا پرید. رومسا گفت:آنیتا صدای چی بود؟!
آنیتا:هیس...یه لحظه! شنها رو با پاش جا به جا میکنه و ناگهان چشمش به پر سرخ رنگ دیگه ای میفته! با قدرت پر رو کشید:
"آی...آی..."
-هیس...ساکت شو..الآن میشنون!
-آخه...
-هیس!
آنیتا این صدا ها رو شنید و با دست به بقیه اشاره کرد که به او نزدیک بشن.آنیتا یه دور دستاشو زد به هم، بعد انگشت شصتشو کرد تو چشمش و یه مشت محکم زد به دماغش و روی زمین ولو شد. در حالی که نمیتونست از جاش بلند بشه با نگاهش به رومسا گفت که خیلی آروم منظورشو بگه. رومسا که گیج شده بود زیر لب گفت: "میگه ما باید با علامت اون بپریم و خاک رو زیر و رو کنیم بعد ببینیم که این صداهای مشکوک از کجا میان ،اگعه کسی اون زیر بود به این صورت که دیدین حالشو میگیریم و این طوری مجرم شناخته میشه!(رو به آنیتا) آنیتا فقط باید بیشتر رو این کار کنی که حرکاتت طبیعی جلوه کنه عزیزم نه اینکه جدی جدی اجرا بکنی،اما واسه دفعه اول خوب بود.
آنیتا:
آنیتا به سختی از جا بلند شد و شروع به شمردن کرد. همه آماده بودند.
"یک....دو...سه...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#53

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مک بون میگه:
_ خب بیاین اول همین اولیه رو نجات بدیم، بعد ازش بپرسیم چه خبره، بعدش بقیه رو نجات بدیم! خوبه؟!
آنیتا و رومسا میبینن بد نمیگه! بنابراین آنیتا رو به اون اولیه که دماغشش بیرون بود میکنه و میگه:
_ خیله خب آدم!... ما این طنابو وصل میکنیم به دماغت(!)، بعد می کشیمت بالا!...
آنیتا طناب رو وصل میکنه به دماغ یارو و به مک بون اشاره میکنه که بکشه:
_ بکـــــــــــــــــــــــــــــــــش! (bekaaash!)
و مک بون شروع میکنه به کشیدن و هی میکشه و هی میکشه، اما افاقه نمیکنه! چون بکس باد کرده بوده! مکی داد میکشه:
_ یهوی هو!... ییکی بیاد به من کمک کنه!
آنیتا داره راه تنفس یارو رو باز میکنه، درنتیجه رومسا در حالی که لباشو غنچه کرده و چینی به بینیش انداخته، میره جلوی مک بون و یه تار پشم ازش رو میگیره...
مک بون سری تکون میده و میگه:
_ نه واقعا تو می خوای با این یه تاز پشم چی کار کنی؟!
رومسا بدون توجه به این حرفا، شروع میکنه به راه رفتن و در کمال ناباوری مک بون و اون یارو رو میکشه بیرون!
آنیتا با خشانت به رومسا که داشت باز دستاش رو کرم مالی میکرد نگاه میکنه و میگه:
_ باز دوپینگ کردی؟!
و رومسا با شنیده این عبارت، انگار که آنیتا دست گذاشته باشه رو نقطه ضعفش، شروع میکنه به های های گریه کردن و لوس بازیای معموله ی یه ساحره! و بلاخره بعد از 3 ساعت و 43 ثانیه، گریه ی رومسا تموم میشه!
بعد همه توجهشون به اون فردی که دماغش بیرون بود جلب میشه! طرف دماغش کش آورده بود و مثل خرطوم فیل شده بود!
طرف: آآآآآآآآآااوووووو ! بینی قشنگم خراب شد!... آآآآآووووو !
و این یکی هم شروع میکنه به زار زار گریه کردن! و البته بعد 2 ساعت 42 ثانیه اینم ساکت میشه! سرشو می یاره بالا و اون سه نفر میبینن که طرف کسی نیست جز...

پیامهای بازورگانی!
گوپس گوفس گیپس! شرکت آفتابه سازی مرلین، دارنده ی گواهینامه ی ایزو 2020 کالین و دوستان! گیپس گوفس گوپس!

و اون سه نفر می بینن که جلوی روی اونها، یک عدد آوریل نشسته!
آوریل اخم میکنه و داد میزنه:
_ شماها پول میگیرین که چه غلطی بکنین؟!... دماغ نازنینم خراب شد رفت پی کارش! بی ادبا!
مک میره جلو و با پشماش یکی میزنه تو گوش آوریل! و عصبانی میگه:
_ بیخود بیخود!... اصلا تو که خودت یه ساحره ای! چی چی زنگ زدی به ما؟!
آوریل که چون گوشش پر از پشم شده بوده، اشاره میکنه که با زبون کر و لالا باهاش حرف بزنن! و اینجا رومسا می یاد به کمک و براش ترجمه میکنه!
بعد آوری انگشت شصتشو میکنه تو دماغش، انشگت سبابشو می بره تو چشمش، پاشو دور گردنش پیچ میده و اون یکی پاش رو هم می ذاره رو سرش!
رومسا ترجمه میکنه که:
_ داشتم با یه گیتار ماگولی کار میکردم که وقتی که یه دور نت رو زده بودم، از توی گیتار الکتریک ماگولی سرژ یه عالمه شن اومد بیرون و ما رو مدفون کرد! منم با یه کتلت به شما زنگ زدم بیاین نجاتم بدین!
مکی و آنیت با چشمانی اندازه توپ تنیس به اون دو تا خیره شدن! آنیت با ناباوری میگه:
_ همه ی اینا رو با همین چند تا کار گفت؟!
رومسا:
مکی در حالی که داشت با پشمای تو گوش آوریل، نخ ریسی میکرد:
_ یعنی کار کی می تونه بیده باشه این؟!
آنیتا عینک دودی دراکو رو که کش رفته بود، در می یاره و می زنه به چشمش و با خفانت(!) میگه:
_ کار همون کسی که با آوی مشکل داشته!... آوی، ما باید همینجا و در همین جیز گرما باهات حرف بزنیم تا بفهمیم که کی با تو لج داشته؟!... نه صبر کن ببینم!... این بقیه کین اینجا زیر شنها؟!... کی با شما لج داشته؟!
آوریل با ناراحتی میگه:
_ دهه!... بابا ما داشتیم تمرین گروه قق بازی رو میکردیم!
و نظر آنیتا به پر سرخی که از توی شن اومده بود بیرون جلب میشه!




ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۷:۱۱:۵۸

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#52

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
رومسا فورا دستشو میکنه توی کیفش و سه تا قاشق در میاره و میگه : بیاین بچه ها ، فکر کنم این همون بیل که ماگولا میگن!باهاش زمین رو میکنن به روایتی! ولی ما یه چیز دیگه بهش نمیگفتیم؟!
آنیتا و مک بون :
بیل ها رو میگیرن و شروع به کندن زمین می کنند.
نیم ساعت بعد:
رومسا: عجب تکنولوژی پیشرفت کرده! ااا..بچه دستش اینها ...پیداش کردیم.
مک بون که در فاصله صد متری رومسا داشت زمین رو میکند گفت: آنیتا من سرشو پیدا کردم...
آنیتا برای لحظه ای خشکش زد. زیر لب گفت: اینجا دستشه ...بعد صد متر اونورتر پاشه...
بیلش را انداخت روی زمین ،ناگهان صدای ترقی شنید زیر پایش را نگاه کرد و دید که یک کیف بزرگ زیر پاشه. از جا پرید چند قدم عقب رفت و دوباره همه چیزو تو ذهنش مرور کرد. دستش اونجاست...صد متر اونورتر سرشه...اینجا هم کیفش... (با صدای بلند رو به رومسا)رومسا دستش چه قدریه؟
رومسا:خیلی بزرگه!
آنیتا:مک بون سرش چه قدریه؟
مک بون: فکر کنم اندازه سر شیش ،هفت تا آدم با هم میشه!
آنیتا جیغ کشید و....


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#51

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
مک بون : چی؟ ماموریت؟ من هنوز چیزم....نه یعنی عرقم خشک نشده، برم ماموریت جدید؟!
آنیتا به صورت مشکوکانه یه ابرو بالا، یکی پایین به مک بون نگاه میکنه : نیس که توی ماموریتای قبلی خیلی موفق هم بودی؟
مک بون : چه ربطی داره باب؟ من الان فعالیت چشمی داشتم! خیلی خسته ام!
آنیتا : .....

در حینی که این دو همکار دارن با هم گفتگو و بعدش بحث فیزیکی میکنن، رومسا داره تند و تند انواع و اقسام کرمها و کلاههای آفتاب گیر و ... رو واسه خودش جمع میکنه و میریزه توی یه کیف و با خودش چیزایی که بر میداره زمزمه میکنه :عینک افتابی، کرم ضد افتاب 50 درصد، کرم مرطوب کننده برای پوستهای فوق مرطوب 22.5 درصد، کرم دور کننده موجودات خزنده بیابانها، پماد برای هرچیزی گزیدگی...دیگه چی میخوام؟ اهان ممکنه هو خیلی گرم باشه اب بدنم تبخیر شه، اینم کرم نگه دارنده آب بدن....
در همین زمان آنیتا و مک بون قید بحثشون رو میزنن و شونصد+دو چشمی (مک بون شونصدتاییه!) به رومسا زل میزنن، رومسا که سنگینی نگاه شونصد و دو چشم رو روی خودش حس میکنه سرشو بالا میکنه : هان چیه؟ دختر با کلاس ندیدین؟!
و موهاشو طی حرکتی مدل عشوه شتری-خرکی تکون میده!
مک بون : ووووش!! این حرکت موها جون میده واسه اهنگ سقاخونه عباس قاد....نه ببخشید از رول منحرف شدم!
آنیتا : این خرت و پرتا چیه داری با خودت میاری؟
رومسا : خرت و پرت هیکلته! اینا همه وسایل لازم در بیابونه! من نمیخوام با یه ماموریت تمام پوستم خراب بشه!
آنیتا و مک بون :

***در بیابان***
سه همکار به صورت خسته، مونده، تشنه، گرمازده، و این سیستما داشتن توی بیابون راه میرفتند. بعد از نیم ساعت پیاده روی، هر سه تا روی یه قسمت که یه مقدار برامده بود وایمیستن. آنیتا دستشو مدل سایه بونی بالای چشماش نگه میداره.
آنیتا : هیووم، ما الان نیم ساعته اینجاییم ولی هیچ مورد مشکوکی ندیدیم! به نظر شما چرا؟
مک بون : نمیدونم، منو از بالا کلاهت بذار پایین ببینم چه خبره این پایین مائینا!
آنیتا مک بونو میذاره رو زمین و مک بون با پشماش توی شنها فرو میره. در جا هلی کوپتری میزنه و همه شنها رو اینور و اونور پرت میکنه و یه گودال در ابعاد کف دست درست میکنه و ازش میپره بیرون.
رومسا : هی، این دیگه چیه؟ و با دستایی که روش یه لایه ضخیم کرمه، گودالی که مک بون توش بود رو نشون میده.
آنیتا : هیومک، شبیه دماغ آدم، بیخیال! و پاشو محکم روش میذاره!!
- : اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ.....
مک بون : مــــــــا، خب این دماغ آدمه خره! یارو زنده اس! فقط یه شیکستگی دماغ بیشتر از اینا درد دارهف خیلی کم « اَ » گفت، بذار یه بار دیگه امتحان کنیم ببینیم واقعا آدمه؟
این بار رومسا پاشو میذاره رو همون دماغ!
- : اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ.....
مک بون : نه واقعا آدمه! احتمالا همونیه که زنگ زده بود! بکشینش بیرون ببینیم چی شده....


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۶:۰۹:۰۸

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#50

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین

تـــــــــــــــــــــــــرق
آنیتا مک بون  رو روی زمین انداخت و جیغ کشید و شروع به دویدن کرد.
مک بون: آنیتا،به مرلین.....من...
_______________________

رومسا نشسته بود روی صندلی و زل زده بود به تلفن و سوت بلبلی می زد  که یه دفعه : کمک ....کمک..      صدای تلفن رو شنید.
-آخ جون ....بالاخره یکی یه چیزیش شد ...ما بریم کمکش...
تلفن رو برداشت:بله
-....
-الو؟
-...فوت
-برو بابا(...)  (بی ادبی بود) خجالت بکش زنگ میزنی در میری؟!
 "تــــــــــــــــرق" گوشی رو میندازه زمین. دوباره صدای تلفن. با عصبانیت گوشی رو برمیداره : هان؟!
-کمک!
-همین؟!خوب که چی؟
- کمک میخوام .به من گفتن اینجا زنگ بزنم اینو بگم!
-آهان! خوب بگو کجایی؟ چی شده؟ تو نباید خوابت ببره! نباید بمیری! گروه نجات الآن میرسن.
صدای پشت تلفن: من...تو بیابونم....این جا....کمک...
رومسا معطل نشد و گوشی رو قطع کرد و فوری شماره موبایل آنیتا رو گرفت: آنیتا ...یه ماموریت جدید!
آنیتا:که چی بشه؟!
رومسا: یکی به کمک احتیاج داره!توی بیابون..
صدای فریاد آنیتا:مک بون ...بدو بیا... باید بریم ...ولی نزدیکم نشو....یه ماموریت جدید...



همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#49

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
رومسا: وای اونجارو ...
آنيت: كجا ؟
رومسا به جايي كه نگاه ميكرده اشاره ميكنه و ميگه: اونجا ... پسره داره وسط دريا شنا ميكنه ...
آنيت: ميخواي برم بگم شنا نكن؟
رومسا: نه .. برو تلفن كن به محيط زيست! يارو تو جيبش يه بستني داره، اينجوري آب دريا رو كثيف ميكنه
مك: نه دوستان ... مهم كثيفي آب دريا نيست! مهم كثيفيه آب مردان اين كشوره ... همينجوري ميشه كه قدمون داره نسل به نسل كوتاهتر ميشه

آنيت: تو كه لالايي بلدي چرا خوابت نميبره؟ خيله خب ... بسه! ما اومديم اينجا كه به اون خانومه كمك كنيم ...
بعد ميره طرف اون خانومه كه داشته ميدويده و مك و رومسا هم دنبالش راه ميفتن!
آنيت ميره كنار خانومه، شروع ميكنه به دويدن و ميگه: خانوم مشكلي پيش اومده؟
-يه موج بيناموس اومد كفشامو برد! زمين اينجا هم خيلي داغه، ميخوام برم تو سايم وايسم ولي سايه هه از دستم فرار ميكنه! هر چي هم زور ميزنم نميشه ...
مك: زور؟ ميگم چرا داره يه بويي ميياد

همينجور كه همه در حال دويدن بودن يه دفعه رومسا وايميسته و ميگه: صبر كنين ببينم ...
آنيت: نه نميشه .. فعلاً بايد به كار اين خانوم رسيدگي كنيم ...
رومسا: گفتم وايستين
آنيت و مك مي ايستن!
رومسا: اونجا توي دفتر وقتي تلفن زنگ خورد من گوشي رو برداشتم ...
آنيت:خب؟
رومسا: چي خب؟ من گوشي رو برداشتم و هيچ صداي موجي نشنيدم! اونوقت اين پشمك از كجا صداي موج رو شنيده؟
آنيت: آره مك؟
مك: آخه ميدوني، گفتم بعد از اون ماموريت سختمون نياز به يه استراحت داريم

آنيت: خب حالا كه طوري نشده! رومسا تو برو دفتر به تلفنا جواب بده، من و مك هم اينجا يه دوري ميزنيم ...
پشمالو: نخيرم، من بدون چو هيچ جا دور نميزنم ...
آنيت مك رو برميداره و ميگيره بالاي سرش ...
مك: داري چيكار ميكني؟ آهاي مردم ... دزد ... كمك ...
آنيت: منظره خوبه؟
مك: مردم شوخي كردم اين فرشتست نه يه دزد! ...
بعد يكمي تفكر و اطراف رو نگاه كردن و ميگه: صد متر به چپ ... دوقدم جلو ... آهان .. خوب شد! حالا ... بالا، پايين ... اهان خوبه ... ايول ... بالا پايين ... اوه ...

آنيت همين كار رو ادامه ميده كه يه دفعه احساس ميكنه فرق سرش خيس شده!
آنيت: مك ... چيكار كردي اون بالا؟
مك:


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۶ ۲۰:۲۷:۰۶
ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۶ ۲۰:۳۰:۱۶

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#48

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
رومسا عینک کارآگاهیشو در میاره و به چشمش می زنه.

آنیتا هم دستکش های مخصوصشو دستش می کنه.

مک بون هم کلاه حصیریشو سرش می کنه و عینک شناشو هم از گردنش آویزون می کنه و می گه:
_خوب بریم!

آنیتا:کجا بریم؟اینا چیه از خودت آویزون کردی؟!

مک بون عینک آفتابیشو بر میداره و یه اخم به آنیتا میکنه و می گه:
_لوازم شنا!

رومسا:ما داریم میریم ماموریتا!نمی ریم لب دریا!

مک بون:اتفاقا میریم لب دریا!

آنیتا:جدا؟!

مک بون:جدا!

آنتیا و رومسا جیغی می کشن و به طرف کمداشون میرن.

---دقایقی بعد---

آنیتا ساکشو می زاره جلو در.

آنیتا:خوب من حاضرم.ولی از کجا معلوم که باید بریم دریا؟!

مک بون:از این تلفنه صدای موج میومد!فهمیدم باید بریم دریا.

رومسا:ایول هوش!دیگه بریم!

رومسا دماغ گیرشو روی سوراخای بینیش گذاشت و وقتی دید آنیتا و مک بون دارن بر و بر نگاش می کنن با صدای تو دماغی گفت:
_دِ بریم دیگه!

---------لب دریا-----------

ملت داشتن شنا می کردن...بی ناموسی از لب ساحل می بارید!

آنیتا:فکر کنم فهمیدم باید کجا بریم...اون جا رو نگاه کن...اونور روی زمین.نظرت چیه مک بون؟!

مک بون:...

آنیتا:مک بون؟!

مک بون:...

آنیتا:دِ جواب بده!

مک بون:...

آنیتا بر میگرده و به جای خالی مک بون نگاه می کنه!رد پاهایی روی شنها هست که تا دریا ادامه داره!

لب آب مک بون داره با چهار تا پاش شنای قورباغه می ره و پای پنجمش تو کمر یه ستاره دریاییه!

آنیتا به سمت مک بون می دوه و بلند داد می زنه:
_بیا بیرون فهمیدم باید کجا بریم!اونجا رو نگاه کن!

مک بون:نمی تونم!

آنیتا:اذیت نکن نگاه کن!

مک بون:بابا نمی تونم!

آنیتا جیغ می کشه:نـــــگـــــــــــــــاه کــــــــــــــــــــــن!

مک بون:بابا نمی تونم!چشام رو به بالا ان!نمی تونم جلو رو ببینم!

آنیتا:آهان...الان ردیفش می کنم!

---دقایقی بعد---

مک بون:یه خورده چپ تر!...نه یه خورده به راست...زیاد شد!...چپ چپ...آهان...خوبه!...وااااای...چه جیگریه!اون یارو چقدر شبیه زاخیه پیش دختره!

بوووووم....آنیتا مک بونو ول می کنه و مک بون با کله میاد رو زمین!

آنیتا:من گفتم ببین اون چیه داره دنبال زنه می کنه!بعد تو داری خونه مردمو دید می زنی؟!بی شعور!

مک بون:یه بار دیگه منو ببر بالا خیلی حال داد!

................................................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۶ ۱۸:۱۱:۳۴
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۶ ۱۸:۱۵:۳۸



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#47

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
و همه به حالتی متفکر، راهی همون کافه ی مذکور میشن* تا ببینن چه خبره! (‌آنيت جان غلط املايي داري كه ! ) !

دم در كافه ...
رومسا : واي چه بوي گندي مياد اينجا !!
آنيتا : بوي بابامو ميده ... بابام چون خيلي مردميه ميره خونه ي مردم فاضلاباشونو تميز مي كنه !!..ظهرا كه مياد بندري بزنه هميشه اين بو رو ميده ... من كه ديگه عادت كردم !!
مك بون : آخجون فاضلاب !
و با كله شيرجه مي زنه تو فاضلابي كه از زير مرلينگاه بيرون زده و درياچه اي به عمق نيم متر بوجود آورده !!
رومسا چون خيلي تميزو باكلاس و اينجور حرفاس سعي مي كنه از آنيتا و مك بون فاصله بگيره !
رومسا : الو دراك من غلط كردم .. نميخام اينجا كار كنم !!
دراكو : من ديگه وزير نيستم ... هيچي نيستم ... ولي يه توصيه دارم برات .. تك درخت سوخت، بذار جنگل بسوزه ... بوووق ... بوووق !


آنيتا حس مديريتش گل مي كنه ...
خب سه گروه مي شيم !
آنيتا رو به مك بون :‌ تو و رومسا از اين طرف برين !
رو به رومسا : من و مك بون از اين طرف مي ريم !!
رو به خودش : رومسا و منم از اين طرف !!!
بايد عمق فاجعه رو تخمين بزنيم.
مك بون : عمقش نيم متره !!


آنيتا و مك بون به سمت عمق فاجعه مي رن ... رومسا ترجيح ميده اونا رو از پشتت ساپورت كنه !!

آنيتا و مك بون به در مرلينگاه ميرسن ...
آنيتا : با شمارش من .. يك .. دو ..
قبل از گفتن سه مك بون در مرلينگاه رو باز مي كنه !
بووووم ....
فوقع ماوقع !! ( وشد آنچه شد ! ) !


دفتر مركزي اداره مبارزه با سوء استفاده از اشياي مشنگي !
آنيتا رفته دوش بگيره ... ولي مك بون همينجوري پشت ميز نشسته و داره با پرونده هاي موجود در اداره خودشو خشك مي كنه ... كمي اونطرفتر رومسا در حال لبخند زدن به مك بون هستش !
زينگ .. زينگ ... !
رومسا : الو بفرمائيد .... اداره مبارزه با سوء استفاده از اشياي مشنگي !
يه خانمه از پشت تلفن : الو ... سلام .. كممممممممممممك .....
بوق .. بوق .. بوق !!
رومسا : بدو آنيت ... يه مورد اضطراري !!

آنيت از حموم مياد بيرون ...
آنيتا : خب بچه ها اولين ماموريت رو گند زديم !!! ..
حالا وقتشه كه خودمونو نشون بديم



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#46

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ببخشید رزمرتا جون! سوژت با هدف ما مغایرت داشت و من مجبور شدم که از پستت استفاده نکنم! لطفا اینجا پست بزن!
-----
پست زدن برای همه آزاد هست!... بیاین پست بزنید!
-------
_ بابایی؟!... میشه منو با ماشین برسونی مدرسه؟!
_ آخه دختر گلم! الان که تابستونه! چی حرف مفت میزنی خنگ خدا؟!
_ به مامانم میگما! خیلی بی تربیت شدی! ایکبیری!
_ دختره ی بی ادب! همش تقصیر اون ننه ی خاک بر سرته! باید خودم ادبت کنم...!
تق!
آنیت رادیو رو خاموش میکنه و با تعجب بهش خیره میشه! یه ذره این ور و اون ورش میکنه و روش دقیق میشه! اما چیزی متوجه نمیشه و زیر لب میگه:
_ این خیلی عجیبه!... آخه این ماگولا چی جوری اینتو جا شدن؟!... شاید اونا از یه طلسم پیچیده استفاده میکنن... نوچ!... فایده نداره! باید بفهمم توی این رودایو(!) چیه!
از پشت میزش توی دفتر سو استفاده از وسایل مشنگی بلند میشه و میره روی زمین چهارزانو میزنه! بعد یادش می یاد که رادیو رو نیاورده! پس دوباره بلند میشه و بر میگرده جای میزش و رادیو رو بر می داره! بعد میبینه سختشه باز بره بشینه روی زمین، در نیتجه بر میگرده پشت میزش و روی صندلی میشینه!
آچار پیچ گوشتی رو از توی کشوی میزش در می یاره و نی یفته به جون رادیوی مذبور!
هی چپ و راستش میکنه، اما میبینه که روش تسلط نداره! ایندفعه بلد میشه میره روی میز میشینه و در حالی که سرشو روی رادیو خم کرده، مشغول فضولیهای معموله میشه! و با خودش اینجوری میگه:
_ هیوم!... باید توی اینجایی که باتری میخوره قایم شده باشن... هی!... بیاین بیرون ماگولای کوچولو!... کاریتون ندارما!... آهای با شمام ها!... دهه، اینتو هم نیستن!... پس کجان؟!... اهم... شاید...
اما حرفش با لمس شدن گردنش توسط یه چیز پشمالو قطع میشه! با ترش و لرز سرشو بر می گردونه و میبینه که یک عدد مک بون پشمالو پشت سرشه و نیشش تا بناگوش بازه!
آنیت یکی از ابروهاشو می ندازه بالا و با عصبانیت میگه:
_ چیه؟!.. چرا نیگا میکنی؟!... مگه کار و زندگی نداری؟!
مک بون با یکی از دستاش رادیو رو بر می داره و در ایکی ثانیه، تمام پیچ و مهره های رادیو تو پشماش گم میشه!
آنیتا به شدت عصبانی میشه و می یاد فریاد بکشه و بزندش که رومسا وارد میشه و با خوشحالی میگه:
_ یهی ها!( صدای خوشحالی!) ... بلاخره به ما یه ماموریت دادن!
آنیتا با شنیدن این خبر، از شدت خوشحالی کتک زدن مک بون رو فراموش میکنه و میگه:
_ اوا چه خبر خوبی!... خسته شده بودم بس که پشه های توی پشمای این پشمالو رو جمع کردم!... ایول ایول! حالا بگو چی چی هست؟!
مک بون داره برای خودش پیچ و مهره ها رو جمع و جور میکنه!
رومسا که یه ذره زیادی استریل و با کلاس و خلاصه این چیزا بود، چینی به بینیش می ندازه و میگه:
_ داشتم می گفتم آنیت! ... خبر دادن که توی یک کافه ی ماگولی که خیلی قهوه های خوبی هم داشته و کلی مشتری داشته...
مکی و آنیت با شوق و ذوق میگن: خب خب... داشتی می گفتی!
رومسا با افتخار ادامه میده:
_ آره... بعد یکی قهوه برای خودش میریزه و شروع میکنه به خوردنش...
اون دوتا در حالی که تخمه هم آوردن بیرون و دارن تخمه میشکنن:
_ داره جذاب میشه... بعدش؟!
رومسا یه اخم کوچولو میکنه و ادامه میده:
_ بعد از اینکه قهوه رو میخوره، نیاز مبرمی به مرلینگاه پیدا میکنه و وقتی که سیفون رو میکشه، فاضلابا تمام اونجا رو پر میکنن!...
مکی و انیت یه نگاه عاقل اندر سفیه به رومسا می ندازن و مکی میگه:
_ نه واقعا این چه طرزی تعریف کردنه؟!... نه هنوز بلد نیستی گزارش بدی؟!
و دعوا می یاد که شروع بشه، اما آنیتا کات میده و میگه:
_ به جای کل کل کردن و کری خوندن، باید بریم اونجا!... همون مرلینگاهه! ... این قضیه بوی مشکوکیوس میده!
و همه به حالتی متفکر، راهی همون کافه ی مذکور میرن تا ببینن چه خبره!
-------
همه می تونن پست بزنن! بیاین دیگه!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.