هوا بشدت گرم بود. آن روز هرمیون گرنجر همراه رونالد ویزلی برای تمرین هری به ورزشگاه کوییدیچ رفته بودند . آفتاب داغی بود ! طوری که موهای قرمز رونالد سرخ تر از قبل نشان می داد ! هرمیونی ان رو نتوانسته بود بیشتر از این در افتاب به تماشای تمرین هری بنشیند زیرا آفتاب چشمانی را که دیشب تا نیمه شب به کلمات کتاب خیره شده بود و در زیر ان گود افتاده بود می سوزاند رونالد هم که از تمرین آن روز هری خسته شده بود با هرمیون به قلعه باز گشت . اشعه های خورشید بر فراز قلعه تابیده میشد و برق آن هرمیون گرنجر را بیش از پیش مایل به درس خواندن می کرد ولی هم اکنون او آنقدر خسته بود که تصمیم گرفت فقط به خوابگاه دختران برود و خود را روی تخت بیاندازد پرده های تختش را بکشد و فکر کند ! به چیزی که قرار بود تا دوروز دیگر به او اهدا شود ! وارد قلعه شدند !
بد عنق روح اسلیترینی فریاد زد : اهای ویزلی فکر می کنم از وسایل برادران احمقت استفاده کردی که موهات این قدر روشن شده است ! درسته ؟ هاهاهاها...
در همین لحظه نیک بی سر فریاد زد : هی بد عنق این موقع ی ظهر هم دست از سر ما بر نمی داری برو بگیر بخواب دیگر !
بد عنق گفت : هه ههه ههه..موهاهاهاها ..تنبل ها برید بخوابید!
و سپس از تالار بیرون رفت . هرمیون رو به رونالد گفت : ببین رون من باید برم استراحت کنم خیلی خسته هستم! امروز بعد از ظهر مصاحبه دارم خودت که می دونی قراره چی بهم بدهند؟ امیدوارم ناراحت نشی برای شام می بینمت !
رونالد گفت : نه ..نه هرمیانی ..اشکالی نداره .. من ناراحت نمی شم ..برو ...فقط ..شام امشب...شاید دیگه نتونیم حالا حالا ها سر فرصت با هم شام بخوریم می دونی که بعد از گرفتن اون هدیه تو دیگه وقت زیادی نداری که ....
هرمیون گفت : باشه رون من باید برم بعد از ظهر قبل از شام کلاس ریاضیات جادویی دارم ...ظهر بخیر
و هرمیون گرنجر به سرعت به طرف خوابگاه دختران گیریفندور رفت و رونالد ویزلی را با مشتی از افکار پراکنده تنها گزاشت او هرگز نفهمید که رون اصلا از هدیه ای که هرمیون می خواست دریاف کند خوشحال نبود نفهمید که رون فکر می کرد هرمیون خیلی مغرور شده است!
در خوابگاه دختران گیریفندور هرمیون گرنجر کتاب ها و وسایلی که با خود به باشگاه کوییدیچ برده بود به روی تختش پرتاب کرد و خودش هم روی تخت نشست و بعد ناگهان بلند شد : هی ..جینی ...امروز ...کلاس ریاضیات داری ! مطمئنی که دیگه توی اون درس مشکلی نداری ؟ سوالی داری بپرس !
جینی ویزلی در حالی که سعی می کرد جورابش را در اورد گفت : ممنون هرمیانی !
هرمیون پرده های تختش را کشید و به فکر رفت ! در فکر هدیه و مسئولیتی که قرار بود بر وی واگزار شود ! می ترسید که اگر این مسئولیت را بپزیرد دیگر نتواند با دوستانش اوقات خوشی را بگزراند! مخصوصا حالا که لرد خبیث برگشته بود و او باید بیش از پیش به وظیفه ای که قرار بود بهش موکول شود
می رسید !
3 ساعت بعد کلاس ریاضیات جادویی _خانم گرنجر عزیز ببخشید می شه لطف کنید و تاریخی که اصول اقلیدس به زبان ریاضی جادویی بیان شد را متذکر شوید ؟
هرمیون گرنجر در حالی که با لبخند از نیمکت بلند می شد و نگاه های سنگین گروه اسلیترین رو بر خود تحمل می کرد گفت : سال 1506 میلادی 18 اگست !
پرفسور : عالی بود خانم گرنجر 5 امتیاز برای گیریفندور
و صدای ناشی از یاس و خشم اعضای اسلیترین بلند شد !
حالا شما اقای ویزلی می توانید بگویید که چه زمانی اولین کتاب ریاضی جادوویی نوشته شد؟
رونالد ویزلی سرش را خاراند و بعد با خنده گفت : زمان عهد بوق !
صدای انفجار خنده ی اعضای اسلیترین کلاس را برداشت
پرفسور که سرخ شده بود گفت : رونالد ویزلی ، خوب گوش کن!تو یک حواس پرت و مایع ننگ گیریفندوری ! اصلا ادم به اصیل بودن تو شک می کند! من اگر جای دوشیزه گرنجر بودم هرگز با تو حرف هم نمی زدم ان هم درست در زمانی که قرار است هدیه ی بزرگی ...
همه ی کلاس هو کشیدند و پرفسور با فریادی همه ی انان را ساکت کرد گوش های رون سرخ شده بود و هرمیون سخت در فکر بود!
شب هنگام شام سفره های سفید تمامی میز های هاگوارتز را پوشانده بود ! و غذاهای رنگین ..هری پس از انجام تمرینات بسیار برای کوییدیچ هم اکنون خواب بود
رونالد به هرمیون گفت : شاید پرفسور راست می گفت ما بدرد هم نمی خوریم اره من یک حواس پرتم و تو یک دانش اموز ارشد حد اقل تا دوروز دیگر ...
هرمیون : بس کن رون تو نمی فهمی که من ...
اما رونالد با عصبانیت به سمت خوابگاه پسران دوید و از نظر هرمیون پنهان شد
دوروز بعد هنگام اهدای جایزه تمامی قلعه به سکوت فرو رفته بود حتی بد عنق هم ساکت بود ! پرفسور دامبلدور قفل این سکوت را شکست و گفت : تمامی دانش اموزان من ! هم اکنون دانش اموزان ارشد کلاس پنجم و ششم معرفی می شوند
اسلیترین :
...
هافلپاف ....
رونکلاو ...
سر انجام : گیریفندور :
هرمیون گرنجر
همه ی اعضای گیریفندور هرمیون را تشویق می کردند او به سمت میز اساتید رفت و با لبخندی ساختگی مدال را تحویل گرفت و بر رداش وصل کرد و سپس در سکوت کامل بر روی صندلی خود بی توجه به تشویق ها نشست!
شب هنگام شب سرد ..برف سنگین آلبوس : خانم گرنجر می دانید که لرد ولدمورت بازگشته است شما محافط و ارشد گروهتان هستید خواهش می کنم که امشب را کشیک بدهید می دانید که ..و شما می توانید به خوابگاه پسر ها هم بروید چون شرایط خیلی بحرانیست!
هرمیون : بله پرفسور
آلبوس ان جارا ترک کرد
ساعت ها گزشت و هرمیون گرنجر هنوز در حال کشیک دادن بود که ناگهان دلش برای رون شور زد به سمت خوابگاه پسران رفت حسی به او می گفت که ...
درست بود پیتر گرو ... با یک خنجر بروی رون ویزلی و...ممکن بود که ..
هرمیون به سمت پیتر هجوم برد می خواست فریاد بزند که پیتر به یک موش تبدیل شد و در سوراخی پنهان شد
هرمیون انیدشید :
من باید موش را پیدا کنم دم باریک تنها نشونه ی من از لرد سیاه است .. اگر مساحت اینجا حدود 349 متر مکعب باشد و دم باریک 10 سانتی متر باشد و این جا 6 سوراخ داشته باشد به فاصله ی 5،6، 8 سانتی متر از هم در نتیجه دم باریک فقط می تواند در سوراخ شمار ه ی سه باشد
هرمیون با سرعت بهه سمت سوراخ رفت : اهان بیا اینجا موش کوچولو! و
بعد فریاد بلندی کشید و تمامی اساتید به انجا امدند ..
البوس دامبلدور : کارت عالی بود هرمیون تو تونستی جون یک اصیل زاده رو نجات بدی و این پیتر احمق رو هم دستگیر کنی! تو تونستی از اطلاعات جادوییت به نحو احسنت استفاده کنی20 امتیاز برای گیریفندور و همچنین راستش هرمیون بهتر است با من بیایی و هرمیون را گرفت و جلوی چشم همهی اساتید به دفتر خود برد :
در دفتر البوس دامبلدور ببین هرمیون می دونی که محفل عضو کم دارد و بیشتر عضو های ان نمی توانند از جادو به نحو احسنت استفاده کنند مطمئن هستم که خوشحال می شوی اگر فردا تو رو جلوی همه ی دانش اموزان یکی از اعضای محفل معرفی کنم !
هرمیون سکوت کرد که البته یعنی راضی هستم
فردا صبح در هاگوارتز پس از صرف صبحانه البوس دامبلدور : به پاس فداکاری و شجاعت دوشیزه گرنجر و نجات دادن رونالد ویزلی از دست پیتر یا همان دم باریک و استفاده ی صحیح او از جادو که نشان دهنده ی لیاقت ساحره بودن وی است او را از حالا یکی از اعضای محفل اعلام می کنم
صدای فریاد اعضای گیریفندور بالا رفت و همه تشویق می کردند
پس از این که همه بر سر کلاس ها رفتند هرمیون به سمت کلاس پیشگویی پرفسور لاکهارتی حرکت کرد رونالد به طرفش اومد : هرمیون فکر کنم یک عذر خواهی بهت بدهکارم !
هرمیون : مهم نیست رون بیا ریم یک ربعی از کلاس گزشته است
و ان دو در پس خنده های بد عنق به سمت کلاس پیشگویی پرسفور لاکهارتی حرکت کردند
زن دایی هرمیون عزیز!
سوژه ی ضعیفی داشتی. اخلاق و رفتار شخصیت ها با کتاب فاصله داشت! بیش از اندازه غلط های املایی در پستت داشتی. فکر کنم پستت رو خیلی سریع نوشته بودی. بهتره قبل از ارسال پستت پیش نمایش رو بزنی و اون رو چند بار بررسی کنی. اشتباهات نگارشی و پاراگراف بندی نادرست هم به وضوح در پستت مشاهده می شد. سعی کن این ضعف هات رو بر طرف کنی. خوشحال میشم هرمیون گرنجر در محفل باشه. در ضمن هرمیانی اشتباهه! هرماینی!
تایید نشد!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۹ ۱۷:۲۲:۳۲