هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
#89

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
مالي ويزلي: مطمئني توي سنت مانگو بمونه بهتره؟

تانكس: چاره ي ديگه ايي هم داريم؟

ريموس: حالا كي براي فاكس لالايي كن ققنوسك من ميخونه؟

جيمز: بابا عله؟ كجايي كه بري از گاليوناي گرينگوتزت دربياري تا براي پروفسور كمپوت بخريم؟!

فرد و جرج: ميتونيم براش صندلي مرلينگاه ببريم!

تد كه از غصه ي زياد رنگ موهاش كبود شده، يه پنجه توي صورت ديدالوس ديگل ميكشه!!!


خانم بلك:
نويسنده:


بعد از ظهر همون روز؛ توي سنت مانگو

آلبوس: اي ... تو قبرت گلرت!! دريچه ي آئورت من داره از فرتوتيت منفجر ميشه، شكم تو داره از غذاهاي خوشمزه ي مالي منفجر ميشه!!
هععي!! يادش بخير جوونيامون؛ چقدر تو پر بنيه بودي يادمه گروه خون ات هم J+ بود! هميشه ميگفتي توي دنياي مشنگي، اين نوع خون از خون اژدها هم كمياب تره... آكسيو گيتارا...

پـــــــــاخش!! دووووفـــــــــش!!

ديوار اتاق دامبلدور ميتركه و شكل يه ساحره روي اون به وجود مياد...

نويسنده: البته ساحره كه چه عرض كنم...اجازه بدين Just a minute!!!

دامبلدور: مااااااع! جنيفر لوپز!؟! يعني اينقدر پير شدم كه افسونها رو هم نميتونم درست بگم؟

جنيفر لوپز: شما در حقيقت درست گفتين مردم به خاطر اندامي كه دارم، به من لقب گيتارا دادن؛ و شما هم گفتين گيتارا...

دامبلدور: من گيتار ميخوام... نه گيتارا... من گيتار ميخوام!!

جنيفر دست ميكنه توي كيف مهموني اشو يه گيتار مشكي از توش درمياره

نويسنده به بيرون از پنجره ي اتاق دامبلدور نگاه ميكنه؛ هواي آفتابي و خوبيه. چند تيكه ابر اينجا و اونجا، آسمون دلپذيري رو به نمايش ميذارن. صداي دامبلدور و هن هن كردن دريچه ي آئورتش و گيتار و پاشنه هاي كفش جنيفر به گوش ميرسه...

ريكاوري سنت مانگو

شفادهنده: ببينيد...هيچ اميدي به بهبود ايشون نيست. همه ي معجونهايي كه ميتونستن اثر قابل قبولي داشته باشن رو امتحان كرديم؛ هر چي افسون ميدونستيم؛ حتي جادوهاي سياه...

محفلي ها:

شفادهنده: البته يه راه حل مشنگي هم هست؟

محفلي ها: چه راه حلي؟

شفادهنده: دوست و همكار مشنگي دارم كه ميگه با جادوي مشنگي پيوند قلب ميشه اينجور موارد رو درمان كرد؛ اگه قبول كنه ميتونيم ازشون بخوايم كه به صورت مهمان به اينجا بياد و كمكمون كنه...فقط يه مشكلي باقي ميمونه! اونم اينه كه براي پيوند، بايد فردي رو پيدا كنيد كه گروه خونش J+ باشه!!!

محفلي ها:


><><><><><><><><><><><><><><><><><

پ.ن: پيشنهاد ميكنم، زياد به عمل قلب نپردازيم، چون ميشه تاپيك سنت مانگو. سر به نيست كردن گلرت ميتونه سوژه ي خوبي باشه! البته فقط در حد يه پيشنهاد بود.

10 امتیاز



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۴۵:۵۵

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
#88

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت:]مدتی بود که دامبلدور اندوهگین بود و معمولا توی اتاق خودش گیتار دست می گرفت و آهنگای غمگین سر می داد و گاهی هم در بین حرفاش سخنانی از گلرت گریندلوالد شنیده می شد.

همین موضوع جیمز و تدی رو که نگران حال دامبلدور بودن؛ وادار کرد که به نورمنگارد برن و گلرت و از اونجا آزاد کنن و پیش دامبلدور برش گردونن.

جیمز و تد با موفقیت ماموریتشون رو انجام می دن و گلرت رو به خونه ی گریمولد میارن. و حالا..[/spoiler]


- گـ...گـ..گلـ.. ععع!

دامبلدور با دیدن دوست قدیمیش متعجب میشه و به لکنت میوفته ولی قبل از اینکه از تعجب شاخ در بیاره پس میوفته و روی کف چوبی خونه ی گریمولد پخش می شه.

گلرت هم بعد از سالها کمبود امکانات تازه به تختخواب گرم و نرمی رسیده بود که جون می داد برای خوابیدن به هیچ وجه متوجه ورود و پس افتادن دامبلدور نشد و به خروپف کردن ادامه داد.

جیمز، تدی و مالی ویزلی پشت در منتظر بودند که تیرزهایی از فیلم هندی رو شاهد باشن و برای همین هم مالی ویزلی دستمال صورتی گل دارش رو اورده بود که بتونه به موقع نیاز ازش بهره ببره.

- تدی ..به نظرت خیلی طول نکشیده!
- حتما الان جفتشون تعجب کردن و بهت زده ن.. یه ذره صبر کن ..شاید لازم بشه به خودشون مشت هم بزنن تا مطمئن بشن که خواب نیستن..
- شما دو نفر دستمال منو ندیدین؟!

کمی بعد

- شما مطمئنید حالشون خوبه؟
- صبر کنید دارم یه صداهایی می شنوم.

هر سه نفر با دقت گوش فرا می دن ولی جز صدای خروپف گلرت که شبیه به صدای موتور خاور بود هیچی نمی شنون.

- من نگرانم!

روز بعد!

مالی، جیمز، تدی، لیلی و بقیه توی آشپزخونه ی جمع شدن و هر کدوم به صورت جداگانه زانوی غم بغل گرفتن و در سکوت به همدیگر نگاه می کردن.

جیمز سکوت رو شکست و گفت:
- فکر می کنید حالش اونجا بهتر میشه؟!
- صبر کنید تا ریموس و گرابلی برگردن ببینیم نتیجه آزمایشها چه جوریاست!

دوباره آشپزخونه در سکوت مطلق فرو می ره و فقط گاهی صدای جیر جیر صندلی های فرسوده ی آشپزخونه به گوش می رسه.

- مام بزرگ..شام چی داریم؟
- فعلا هیچی درست نکردم گفتم شاید مجبور بشیم برای ختم و سوم و هفت تدارک ببینیم!
- مام بزرگ..!
- حرف نزن بچه.. این پیرمرد تا همین الانشم داره اضافه خدمت می کشه!

صدای ناله ی در، صدای برخورد کفشها با کفپوش چوبی و صدای واژگون شدن جاچتری و دیگر وسایل نشان از این داشت که ریموس و گرابلی با تانکس اومدن و به زودی خانم بلک همگی رو با فحشها و آب دهان فزاینده ش مزین می کنه!

از راه رسیده ها سر راهشون پرده های تابلو رو می کشن _ تانکس باز هم سر راهش تمامی وسایل رو واژگون می کنه_ و هر سه به ملت توی آشپزخونه ملحق می شن. ریموس در جواب به نگاههای پرسشگر ملت وقایع رو شرح می ده:

- ... خلاصه اینکه فردا پس فردا مرخص می شه ولی خب وضعش خیلی خوب نیست. جواب آزمایش که گفته که اوره و غوره و چربی و اینا داره..
- اون بیچاره یه مثقال بیشتر گوشت نداره ..آخه چطوری اینقدر درد و مرض گرفته؟!
- تازه میگن دریچه ی قلبش هم پوکیده.. آلبوس می میره!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۱۵:۴۲:۵۳

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
#87

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
آنها به سمت خانه ی شماره ی 12 میدان گریمولد حرکت کردند.در راه گلرت با خود زمزمه هایی میکرد به همین دلیل جیمز گفت:
- چی شده؟
-چی؟آهان...هیچی نشده!
آنها به سمت در خانه رفتند.جیمز گفت:
-خب حالا باید چیکار کنیم؟
-باید در بزنیم...دیگه این هم نمیدونی؟
-چرا...ولی...خب باشه من این کارو می کنم!
سپس با دست چپش به در کوبید.
هیچ اتفاقی نیفتاد!جیمز گفت:
-چی شده؟چرا هیچکس جواب نمیده؟
-دوباره در بزن!
تـــق تـــــــق
صدایی از دور گفت:
-کیه؟
-ما هستیم...نه...یعنی من و تدی هستیم...گلرت رو آوردیم!
-جــــیــــــغ!مامان جیمز برگشته!گلرت هم آورده...هری، پروفسور دامبلدور...بیاین جیمز برگشته!جـــیــــغ!

-مثل اینکه مامانم هم مثل خودم جیغ جیغو یه...
در با شدت باز شد و سه نفر در آستانه ی در پدیدار شدند:
جینی،هری و مالی.
آنها جیمز و تدی را به خونه بردند.مالی پرسید:
-پس آلبوس کو؟
جینی جواب داد:
-نمی دونم...شاید...شاید...

در همان هنگام صدایی از سمت حموم خانه:
-شاید امروز بیاید... شاید!گیلبرت کجایی؟دلم برات اینقدر شده!

جینی با صدایی که کمی در آن تمسخر وجود داشت گفت:
-حمومه!
مالی گفت:
-اشکالی نداره.هر وقت اومد این خبر خوش رو بهش می دیــ... ای وای!آقای گلرت!چی شده؟
گلرت که از کم خوابی زیاد از هوش رفته بود از زمین بلند شد و صاف ایستاد.مالی گفت:
-آخی!از کم خوابی زیاده...جینی لطفا آقای گلرت رو به اتاق خواب دامبلدور ببر.شاید اگه به اتاقش برگشت اونو ببینه!
جینی دست گلرت رو گرفت و با او به سمت اتاق خواب دامبلدور رفت.مالی به سمت تدی و جیمز برگشت و با مهربانی گفت:
-شما هم حتما کم خوابیدید...پس برید بخوابید.
جیمز گفت:
_باشه ولی قبلش باید دامبلدورو ببینم.آخه...جـــــــــیــــــــــــــغ!دامبلدور!
در همان لحظه دامبلدور با حوله ای که به دور خود پیچیده بود از در خارج شد.به مالی گفت:
-من میرم تو اتاقم لباس عوض کنم.مالی اگه زحمتی نیست گیتارم رو تمیز کن و 10 دقیقه دیگه برام بیارش تو اتاقم.خب؟
-باشه.
دامبلدور بدون اینکه متوجه حضور جیمز و تدی بشه به سمت اتاقش رفت.جیمز خواست جیغ بزنه ولی تدی دهنش رو گرفت و گفت:
-ساکت!باید سورپرایز بشه!درست گفتم مادر بزرگ؟
-سورپرایزو میگی؟خب نمیدونم...شاید درست باشه.

دامبلدور وارد اتاق میشود:

دامبلدور با شدت در اتاقش رو باز می کنه و وارد میشه.و با صحنه ای روبرو میشه که اصلا انتظارش رو نداشته...روی تخت شخصی خوابیده بود و خروپف می کرد...

7 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۳۹:۵۹



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷
#86

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- عمو آلبوس خونه است...ما اومدیم ببریمت...

تدی نگاهی عاقل اندر سیفه به چشمان معصوم و مظلوم ( ) جیمز کرد و هیسی زیر لب گفت و جیمز ساکت شد.
- سلام، ببخشید یادمون رفت خودمونو معرفی کنیم، من تدی لوپین هستم...اینم جیمز سیریوس پاتره...پسر هری پاتر.

- تو پسر هری پاتری؟ ماااااااااااع من چقدر پیر شدم، بابات کو؟

- خونست...

- آقای گریندلوالد مثل اینکه شما هم منتظر عمو آلبوس بودین نه؟

- ببینم نکنه منظورتون آلبوس دامبلدور خودمه؟

جیمز و تدی که متوجه شدن از هوش او هیچ خبری نیست و چندین برابر خنگ تر شده، رو به اون کردن و گفتن:
- بله دیگه... ... خب، داره دیر میشه بقیه توضیحات باشه برای تو راه...اوه اوه اونا دارن میان..بدویین...

- کیا؟

- تو فقط بدو...عمو گلرت..بدو دیگه باید بریم یه جا آپارات کنیم.

- چی چی رات؟

- هیچی نگو بدو... اما جیمز اون پیر شده..باید همینجا آپارات کنیم...چوبدستی هم نداره...با خودم میارمش...بریم لندن...میدان گریمالد...1...2...3

پاق


شهر لندن مثل همیشه شلوغ و پر ازدحام، هوای آلوده و کثیف و خیابان های مملو از ماشین و بوق و سر و صدا و بوقی(
) گلرت با دیدن شهر بسیار تعجب کرد زیرا سالها در زندان بود و در همین لحظات ناگهان ماشینی به سرعت از کنارش گذشت:

ویژژژژژژژژژژز....بوووووووق

- این چی بود؟

- ماشین مشنگی بود عمو گلرت...بیا بریم.

- پیش آلبوس؟

- بــــــــــــله

- بریم

...

10 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۳۶:۴۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#85

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تدی نفس نفس زنان، یکی یکی کلید ها را روی سلول زندان امتحان می کرد. هر لحظه ممکن بود نقشه شان رو شود و دو نگهبان سر برسند.
در همین حال بود که ناگهان نهنگی خشمگین و نقره ای در مقابلش ظاهر شد و با صدای وحشتزده ی جیمز جیغ زد :

- جفت نگهبانا دارن میان اونجا! من حواسشونو پرت میکنم تو گلرتو نجات بدههه!

تدی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و با سرعت و اضطراب بیشتری به کارش ادامه داد.

و اما کمی دورتر از قلعه ی نورمنگارد، دو جادوگر نگهبان با سرعت به سمت دروازه های قلعه می دویدند که با صدای جیغ گوشخراشی ناخودآگاه ایستاده و برگشتند.
پسربچه ی مظلوم و کوچولو و چشم درشتی را دیدند که در میان امواج خروشان دریایی که دورادور نورمنگارد را گرفته بود، گیر چند نهنگ غول پیکر قاتل و خشمگین افتاده بود و جیغ می زد.

دو مرد با دستپاچگی به سمت جیمز که خود را به زود داخل دهان نهنگ قاتل کرده بود، دویدند.

درست هنگامی که نهنگ های قاتل جیمزی را به بیرون تف کرده و با آغوش باز(!) از دو نگهبان گنده پذیرایی می کردند، تد ریموس لوپین موفق به باز کردن در سلول شد و با احتیاط وارد سلول نیمه تاریک شد :

- گلرت؟

پق!

- جیـــــغ!
- هیسسس! این چه وضع آپارات کردنه! ترسیدم!
جیمز که رنگ به چهره نداشت به آرامی پاسخ داد :
- نهنگام کلک نگهبانا رو کندن!
- خوعوووووووبه! فقط یادت نره این نکته رو به دامبلدور نگی!

صدای جنب و جوشی در گوشه ی تاریک اتاق، توجه دو برادر را جلب کرد.
و سپس از میان تاریکی پیرمردی قدم به جلو گذاشت و با صدایی ضعیف اما امیدوار، پرسید:

- د..دامبلدور؟



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#84

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
پس شروع کرد به تعریف و تمجید بیشتری:آره دیگه ، حیف نیست با این زندانیا باشی و نگهبانی بدی؟
شارلوت با قیافه ای ناراحت گفت:چرا ، خودمم میدونمتقریبا پهار هفته ای میشه حمام نرفتم ، دلم میخواد برم بمیرم

تدی بالافاصله گفت:خب ، من میتونم به جات نگهبانی بدم تا تو بری بخوابی و حمام هم بری.

ناگهان در چشمان شارلوت چنان خوشحالی پدیدار شد و دست کرد تو جیبش و دسته کلیدی رو به تدی داد و بدون تشکر از آنجا دور شد و به سمت حمام دوید و تدی نیز با لبخندی رضایت مند به سمت جیمز رفت.

-نقشمون گرفت ، بیش تر از اون چیزی که فکرشو میکردم خنگه ، رفت یه دوش بگیره و منو به جای خودش گذاشت.

سپس دسته کلید رو جلوی صورت جیمز تکان داد و هر دو به هم لبخندی شیطانی زدند.

تد کلید ها رو تو جیبش گذاشت و رو به جیمز گفت:تو اینجا نگهبانی بده و من میرم و یه جوری گلرتو نجات بدم.

با تایید جیمز تد از او دور شد و به سمت محل نگهبانی رفت و ناگهان مردی هیکلی را در آستانه ی در نگهبانی دید.

با نگرانی به سمت مرد رفت و مرد تا او را دید چوبدستی اش را به سمت او گرفت.

-هی...تو...کی هستی؟
-من...به جای شارلوت دارم نگهبانی میدم.
-به جای شارلوت؟مگه خودش کجاست؟
-رفته حمام!
-حمام؟تو اینجا نگهبانی بده تا من برم حقشو کف دستش بذارم...برای من میره حمام.

مرد همان طور که زیر لب ناسزا میگفت به سمت شارلوت بخت برگشته رفت و تد نفس راحتی کشید ، چند دقیقه ای صبر کرد و بعد دسته کلید ها را برداشت و در را گشود و داخل شد...

طرفی دیگر.

-ای نسیم سحری...
شارلوت همان طور که در حمام بود داشت با خود شعری را زمزمه میکرد و رئیس نگهبانان تا صدای او را شنید به ویش رفت.

-هی شارلوت...زودباش بیا بیرون ببینم...
شارلوت همان طور که سنگ پایی را در دست داشت خشکش زد.
-صبر کنید لباس بپوشم الان میام.

سپس حوله ای را دور خود پیچید و به سمت رئیسش رفت.

-تو مگه نباید سر پستت باشی؟اینجا چی کار میکنی؟اون پسره کیه جای تو ؟زودباش جواب بده!
-به خدا نمیدونم اومد و گفت که تو برو حمام من جات میایستم و منم دسته کلیدا رو بهش دادمــ...
-تو چی کار کردی؟زودباش راه بیفت ممکنه دیر شده باشه...

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۴۳:۰۷

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
#83

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- خب؟ حالا باید چی کار کنیم؟

- اول باید بفهمیم کدومشون برای برقراری ارتباط اولیه مناسب ترن، این خیلی مهمه.

تدی پس از گفتن این حرف به سرعت جیمز رو به طرف خودش کشید:

- گوش کن! الان نوبت شارلوته، گوش کن!

شارلوت: لالالا لالا لای...لای لالا لالا لای...ای زمونه خسته شدم، این چه کاریه به ما دادن...کاش یکی بود میومد جای من.

تدی:شنیدی؟ تا حالا از این چیزا نگفته بود! یعنی هیچ کدومشون نگفته بودن...این نشونه خوبیه اما با ید بازم مطمئن شیم.

یک هفته بعد:


تدی و جیمز یک هفته تمام را با گوش دادن به حرفای کاساندرا و شارلوت و زیر نظر گرفتن رفتاراشون به نتایج جالبی دست پیدا کردن:

- خب، بذار ببینم تا حالا چی کار کردیم...شارلوت دو دفعه از زندان برای هوا خوری اومده بیرون و طی این هفته 15 بار از کارش گله کرده...

- کاساندرا چی؟

- صبر کن.. کاساندرا یک دفعه اومده بیرون و فقط شش دفعه از کارش گله کرده...فکر کنم فهمیدیم طرفمون کیه...شارلوت جون وایسا که اومدیم.

تدی و جیمز ساعاتی رو کنار هم نشستن و نقشه ای رو دست و پا کردن که امید وار بودن بگیره و بتونن دل شارلوت رو بدست بیارن.

- تدی آماده ای؟پس اگه مشکلی پیش اومد یه دفعه صدای بز دربیار، خب؟

- باشه. من دارم میرم.

تدی خیلی آروم و آهسته به طرف پنجره ی کوچکی که اتاق زندان بان اونجا قرار داشت رفت و هنگامی که به لب پنجره رسید خیلی آروم گفت:

- آقای شارلوت؟ آقای شارلوت؟

فششسسچچچ(افکت صدای گلاب به روتون سیفون)

- اه...همین الان باید میرفتی دست به آب..تف به این شانس..

بالاخره پس چند دقیقه جناب شارلوت از مرلینگاه بیرون اومدن و تدی متوجه شد که چقدر چشماش باز شده( )

دوباره شالوت رو صدا زد اما این بار که شارلوت صدای اون رو شنید به سرعت لب پنجره اومدو گفت:
- ایست...کی هستی؟ اونجا چی کار میکنی؟

- صبر کن...کاریت ندارم...اومدم کمکت کنم...

-کمک؟ نه بابا..راس میگی؟...راستی اسم منو از کجا میدونی؟

- من از تو خیلی چیزا میدونم، میدونم اصن از کارت راضی نیستی، میدونم هیچ ازاین کار خوشت نمیاد...از تو خیلی تعریف شنیدم...حیفه که اینجا بمونی...

شارلوت با شنیدن این حرفها به سرعت نیش خود را باز رد و تدی متوجه شد که چقدر ابله است....

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۳:۲۶:۴۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
#82

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
بدین ترتیب جیمز و تدی به سمت زندان نورمن گارد به راه افتادند.

روز بعد ، حوالی نورمن گارد:

جیمز و تدی در نزدیکی نورمن گارد نشسته و سخت در حال تفکر برای فراری دادن گلرت هستند.

- باید قبل از راه افتادنمون ازشون می پرسیدیم که چی کار کنیم!

- حالا که نکردیم باید خودمون به فکر بیفتیم. قبل از اون نیازه که یه تحقیقاتی در مورد این زندانه و اینا بکنیم. اول از همه باید موقعیت زندان و نگهباناشو بررسی کنیم.

-

ساعت ها بعد ، حوالی نورمن گارد:

از اونجایی که جادو بر روی نورمن گارد اثر نمیکرد و اطرافشم اجرای جادو رو از بین برده بودن ، بنابراین تنها راه برای موقعیت یابی از زندان استفاده از ابزار و وسائل مشنگی بود.

بر روی تپه ای مشرف به زندان ، دسته ای از وسائل مشنگی شامل یه عدد دوربین ، وسائلی برای برق رسانی ، یه عدد دستگاهی کامپیوتر شکل با کلی دکمه بر روی آن و همچنین دو گوشی برای گوش سپردن به صدا بر روی تپه کپه شده بود.

جیمز بر روی سنگ بزرگی نشسته بود و کتابچه ای که معمولا بر روی هر وسیله ی مشنگی قرار دارد را بلند میخواند و تدی به دنبال اون وسائل مشنگی رو سر هم میکرد.

بعد از گذشت چندین و چند ساعت بالاخره توانستند دستگاه را طبق دفترچه برای اجرای کار آماده کنند.

تدی و جیمز هر کدام یکی از گوشی ها را برداشتند و به صداهای خارج شده از درون گوشی گوش سپرده بودند.

- خش خش خش ...

صدای سوت زدن واضحی از درون گوشی شنیده شد. از قرار معلوم نگهبانان خسته از نگهبانیشان در حال وقت گذرانی بودند.

چند دقیقه در اوج ناامیدی به صدای نا بهنجار سوت زدن مرد ناشناس گوش سپردند تا اینکه سرانجام به اون چیزی که میخواستن رسیدن ...

- سلام شارلوت!

مردی که تا دقایقی پیش در حال سوت زدن بود اینبار با خوش حالی فریاد زد: سلام استن! چه قدر خوش حالم که اومدی.

مرد ناشناس که استن نام داشت گفت: کلیده رو رد کن بیاد. بازم مثل دیشب دیر نیایا! من حوصله ی یه ساعت بیشتر از وقت تعیین شده نگهبانی دادنو ندارم.

شارلوت: باشه باشه قول میدم فردا زود بیام. پس فعلا ...

صدای به هم خوردن چیزهایی که از قرار معلوم کلید بود و سپس خداحافظی دو مرد به گوش رسید و لحظه ای بعد سکوت رو همه جا فرا گرفت.

دو روز بعد:

تدی و جیمز در گوشه ای نشسته بودند و مشتاقانه در مورد اطلاعات بدست آمده صحبت میکردن.

- این طور که معلومه تعداد نگهبانای این زندان خیلی زیاده ، اما اونایی که از گلرت نگهبانی می کنن فقط سه نفرن که هر بار یک کدومشون سر کار میره. از حرفای اون مرده ... آهان کاساندرا سومین نگهبانه هم فهمیدیم که زندانا یه کلیدای جادویی دارن ، ولی این طور که می گفت مث مال مشنگا نیست ... جادوییه!

- اوهوم ولی فعلا باید به فکر این باشیم که نقشه مون رو روی کدومشون انجام بدیم. استن خیلی به کارش وارده و این طور که معلوم بود با اینکه بدش میاد از این کار اما خیلی حواسش جمعه. پس اونو میذاریم کنار. کاساندرا و شارلوت مث هم هستن ، هر دوشون بی حوصله هستن و دوس دارن از زیر کار در برن. اما کدومشون؟

- با یه تحقیق ساده میشه این کارو انجام داد. فقط کافیه یکیشون که بهتره رو پیدا کنیم و سعی کنیم کاری کنیم که جاشو بگیریم! برای اینکه اعتمادشو بدست بیاریم باید یکم کارایی که دوس داره رو انجام بدیم و بعد با یه معجون مرکب پیچیده چند بار بریم جاش نگهبانی بدیم. امیدوارم قبول کنه که چند تا تار موشو بده و بتونیم به جای اون نگهبانی بدیم ، بقیه نگهبانا هم مارو نمی شناسن. وقتی که اعتماد کرد بهمون با یه نقشه ی حساب شده کارو به پایان می رسونیم!

...

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۳:۱۸:۵۷


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
#81

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
بعد از یک هفته آلبوس همچنان به عرعر کردن های خود ادامه می دهد و گلرت هم در نورمنگارد به عرعر هاش ادامه می دهد.

ساعت چهار صبح _ اشپز خانه _ شورای سری محفل ققنوس _ البته بدون حضور دامبلدور

همه اعضای محفلی دو میز نهار خوری نشسته بودند و منتظر بودن تا یکی از اعضا سکوت را بشکند .

جیمز سیریوس پاتر یک جیغ ملایم سر داد تا سکوت را بشکند .
جیمز : ( ملایم)
جینی : جیمز اگه یه بار دیگه اون کار کنی حواله دیوارت می کنم.
جیمز : چرا مادر ؟ شما که با جیغ های من مشکل نداشتید.
جینی : هنوزم ندارم . ولی نمی بینی ساعت چهار صبح اینجا جمع شدیم تا ببینیم برای دامبلدور چیکار می تونیم بکنیم.
جیمز :
جینی :
جیمز :

ده دقیقه بعد از دعوای مادر و پسر

تدی شروع به صحبت کرد .

حالا باید چیکار کنیم ؟
مالی : نمی دونم ولی به نظر من باید البوس رو از این روحیه دربیاریم و به زندگی امیدوارترش کنیم .
همه با نظر مالی موافق بودن .
چارلی رو به مادر خود کرد و گفت : ولی چطوری ؟
ریموس جواب چارلی رو داد .

به نظر من باید چند نفر مامور کنیم تابه نورمنگارد برن و کاری کنن تا گلرت از اونجا فرار کنه بعد قرار ملاقاتی برای هر دوشون صورت بدیم تا هم دیگه رو ببینن و آشتی کنن.

همه با نظر لوپین موافق بودن .
جیمزی جیغی کشید تا نظر خودشو اعلام کنه .

جیمز :
جینی :
جیمز :

جینی : بهتره جیمز و تدی رو بفرستیم . اینجوری بهتره هم خانه یکم ساکت تر می شه هم البوس می تونه بیشتر استراحت کنه .
ملت :

8 از 10


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۱ ۱۱:۱۵:۴۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۳:۱۴:۰۱

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۷
#80

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
در مکانی بسیار دورتر از دامبلدور(حوالی دور مشترانگ)

همان پسر موفرفری با تغییرات جزیی در خانه ای کوچک، مضطرابانه قدم میزد و از این طرف اتاق به طرف دیگر میرفت.

تغییر چندانی نکرده بود فقط موها و ریش هایش سفید شده بودند، صورتش چروکیده شده بود، لبش نیز گویا زخم شده بود، همچنین یکی از چشمانش بینای چندانی نداشت.

گلرت خیلی سریع از این طرف به طرف دیگر میرفت و گه گاه عر عری کوتاه میکرد:

- ای داد بیداد... آلبوس کجایی که یادت بخیر...آلبوس...آلبوس...آلبـــــــــــــــــــوس...
یه آلبوس داشتم...سیفید میفیده...دوستش میداشتم...زود پریده...آلبوسسسسسسسسسسسسسسس

در همین لحظات نزد آلبوس دامبلدور

گرررووومپپپز....

- آآآآخ دماغم....شیکست فک کنم...نـــــــــــــه!

- مامان...بابا...مامان بزرگ...عمو آلبوس دماغش کج و کوله تر شد.

آلوبس بلافاصله پس از شنیدن این حرف ، نگاهی خشن به جیمز کرد و جیمز سرش رو زیر انداخت و رفت.دامبلدور با خود فکر کرد:

- گلرت جون...هیچ وقت بهم نگفتی دماغت کج و کوله است....ای وای

ناگهان صدای فریاد مالی، هری و جینی به گوش رسید که به سرعت به طرف او میدویدند:

هری:پروفسور چیزیت شده؟

جینی: خوبید؟

مالی: فکر نکنم طوریت شده باشه..عادت داری نه؟

آلبوس:

بالاخره این بار شکستن دماغ آلبوس هم مانند ده ها دفعه پیش به خوبی تمام شد و دماغ آلبوس همپون منقار طوطی پیری شده بود، بطوری که میتوانست در یک روز آفتابی همه محفلی ها رو زیر سایه بینی گرامش نگه داره.( )

روز بعد:

- گلرت من تو رو میخوام...عررر....چی کار کنم؟

10 از 10 !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۱ ۱۱:۵۷:۲۰

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.