[spoiler=آنچه گذشت:]مدتی بود که دامبلدور اندوهگین بود و معمولا توی اتاق خودش گیتار دست می گرفت و آهنگای غمگین سر می داد و گاهی هم در بین حرفاش سخنانی از گلرت گریندلوالد شنیده می شد.
همین موضوع جیمز و تدی رو که نگران حال دامبلدور بودن؛ وادار کرد که به نورمنگارد برن و گلرت و از اونجا آزاد کنن و پیش دامبلدور برش گردونن.
جیمز و تد با موفقیت ماموریتشون رو انجام می دن و گلرت رو به خونه ی گریمولد میارن. و حالا..[/spoiler]
- گـ...گـ..گلـ.. ععع!
دامبلدور با دیدن دوست قدیمیش متعجب میشه و به لکنت میوفته ولی قبل از اینکه از تعجب شاخ در بیاره پس میوفته و روی کف چوبی خونه ی گریمولد پخش می شه.
گلرت هم بعد از سالها کمبود امکانات تازه به تختخواب گرم و نرمی رسیده بود که جون می داد برای خوابیدن به هیچ وجه متوجه ورود و پس افتادن دامبلدور نشد و به خروپف کردن ادامه داد.
جیمز، تدی و مالی ویزلی پشت در منتظر بودند که تیرزهایی از فیلم هندی رو شاهد باشن و برای همین هم مالی ویزلی دستمال صورتی گل دارش رو اورده بود که بتونه به موقع نیاز ازش بهره ببره.
- تدی ..به نظرت خیلی طول نکشیده!
- حتما الان جفتشون تعجب کردن و بهت زده ن.. یه ذره صبر کن ..شاید لازم بشه به خودشون مشت هم بزنن تا مطمئن بشن که خواب نیستن..
- شما دو نفر دستمال منو ندیدین؟!
کمی بعد- شما مطمئنید حالشون خوبه؟
- صبر کنید دارم یه صداهایی می شنوم.
هر سه نفر با دقت گوش فرا می دن ولی جز صدای خروپف گلرت که شبیه به صدای موتور خاور بود هیچی نمی شنون.
- من نگرانم!
روز بعد!مالی، جیمز، تدی، لیلی و بقیه توی آشپزخونه ی جمع شدن و هر کدوم به صورت جداگانه زانوی غم بغل گرفتن و در سکوت به همدیگر نگاه می کردن.
جیمز سکوت رو شکست و گفت:
- فکر می کنید حالش اونجا بهتر میشه؟!
- صبر کنید تا ریموس و گرابلی برگردن ببینیم نتیجه آزمایشها چه جوریاست!
دوباره آشپزخونه در سکوت مطلق فرو می ره و فقط گاهی صدای جیر جیر صندلی های فرسوده ی آشپزخونه به گوش می رسه.
- مام بزرگ..شام چی داریم؟
- فعلا هیچی درست نکردم گفتم شاید مجبور بشیم برای ختم و سوم و هفت تدارک ببینیم!
- مام بزرگ..!
- حرف نزن بچه.. این پیرمرد تا همین الانشم داره اضافه خدمت می کشه!
صدای ناله ی در، صدای برخورد کفشها با کفپوش چوبی و صدای واژگون شدن جاچتری و دیگر وسایل نشان از این داشت که ریموس و گرابلی با تانکس اومدن و به زودی خانم بلک همگی رو با فحشها و آب دهان فزاینده ش مزین می کنه!
از راه رسیده ها سر راهشون پرده های تابلو رو می کشن _ تانکس باز هم سر راهش تمامی وسایل رو واژگون می کنه_ و هر سه به ملت توی آشپزخونه ملحق می شن. ریموس در جواب به نگاههای پرسشگر ملت وقایع رو شرح می ده:
- ... خلاصه اینکه فردا پس فردا مرخص می شه ولی خب وضعش خیلی خوب نیست. جواب آزمایش که گفته که اوره و غوره و چربی و اینا داره..
- اون بیچاره یه مثقال بیشتر گوشت نداره ..آخه چطوری اینقدر درد و مرض گرفته؟!
- تازه میگن دریچه ی قلبش هم پوکیده.. آلبوس می میره!
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۱۵:۴۲:۵۳