هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتي و گابر هم مشغول به كار شدند و همگي با هم تلاش به تميز كردن باشگاه مي كردند كه بالاخره همگي خسته شدند و دست از كار و تلاش برداشتند .
كرنليوس كه از قبل املتي درست كرده بود آن رو به سمت ميزي كه در باشگاه بود برد و همگي به آن حمله ور شدند .
ناگهان زنگ در به صدا در آمد و بارتي رفت تا در را باز كند ...

- بله ؟ شما ؟
- سلام . منم ايگور بابا !
- چطوري ؟ بيا تو ! چرا انقدر دير اومدي ؟تصویر کوچک شده
- بابا ببخشيد كار داشتم .
- باشه بيا شام !

آن دو هم به جمع املت خوران پيوستند و همگي با هم با دلي شاد و روحي روان شروع كردن به خوردن . پس از شام چون روغنش لادن () بود اصلا چرتشون نگرفت و باز همگي به كمك ايگور كه از همه سر حال تر بود شروع كردن به تميز كاري و اين حرفا !
در اين مابين باب كه كمي خسته شده بود نگاهي به ساعت جادويي فرد كه از خونشون كنده بود آورده بود توي باشگاه زده بود نگاهي انداخت و گفت :

- بابا بريم بخوابيم ديگه ! ساعت يك شبه !
- بارتي بريم بخوابيم . من كار دارم . زود باش بريم يه جاي دو نفره واسه خودمون پيدا كينم
- چشم ! ما رفتيم بخوابيم !

بارتي و گابر به سمت يكي از مكانهايي كه از چشم ديگران دور بود رفتند و جاي خوابي براي خود آماده كردند و در آن جاي گرم و نرم دراز كشيدن و سعي كردن كه بخوابن !
ديگران هم از آنها تقليد و تبعيت كردند و براي خواب جايي را براي خود درست كردند .
همگي در خواب به سر مي بردند كه ناگهان گابر داد زد :

- بارتييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي ! چيكار مي كني ؟ دردم گرفت !
- ها ؟ چي ؟ چي شده ؟ من كجام ؟ خونه آتيش گرفته ؟
- نخيرم . شست (؟!) پات رفت تو چشم ! تو نيم توني مثل آدم صاف بخوابي ؟

گابر به ملت :تصویر کوچک شده
ملت :تصویر کوچک شده



Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کورنلیوس هنوز مات و مبهوت اون وسط ایستاده بود که یه یه دستمال افتاد روی صورتش.
تدی: وقت نداریم. یالا بیا اینجا. من دیوارو کف مالی می کنم تو هم با اون دستمال خشکش کن.
- چشم!
کورنلیوس خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد معقولانه رفتار کنه. فرصت خوبی هم بود که از زیر زبون تدی حرف بکشه.
- یه کم زور بزن! همه دیوارو خیس موند بابا!
- ماشالا شما زور صد گرگینه در ژنهای خود نهفته دارین.
- هان؟
- بی خیال! این بارتی منظورش چی بود که گفت باید موجب تفریحات جادوگر ها و ساحره ها بشم؟
- چیه ترسیدی؟
- من و ترس؟ نه! فقط میخوام وظایفم رو بدونم.
- ببین اینجا خیلی وقته بلا استفاده مونده. تیم آبدارخونه وزارت تصمیم گرفت یه سر و سامونی بهش بده تا ملت حالشو ببرن.
- ایول! چه دموکراتیک. خب دیگه چیک...
- شما دو تا به جای کار چی پچ پچ می کنین؟
صدای فریاد بارتی مو بر تن کورنلیوس و تدی سیخ کرد.
- من بهتون پول نمیدم که وراجی کنین.
تدی با تعجب به بارتی نگاه کرد و گفت: کدوم پول؟
- اممم! چیزه... گابی جونم؟
- جونم؟
- مگه قرار نشد حق الزحمه بچه ها رو بدی؟
- من؟
بارتی با ایما و اشاره به گابی میگه به روی خودش نیاره، تدی و بقیه بچه ها هم به این حالت دارن تماشا می کنن. اما گابی اصلا" توی باغ نیست.
- کدوم پول بارتی؟
- همونی که گفتم جناب وزیر عنایت فرموده که به بچه های آبدارخونه بدیم، عزیزم!
- تو چن روز پیش یه پولی به من دادی گفتی اینو وزیر بهت پاداش داده منم ورداشتم رفتم موهام رو اکتنشن کردم!
- راست میگیا! گفتم قبلا" حسن کچل بودی حالا چل گیس شدی.
بقیه آبدارچی ها هم اعم از خبره و غیر خبره روی زمین افتاده بودن و دلشون رو از شدت خنده گرفته بودن تا اینکه دوباره با جیغ بنفش بارتی به خودشون اومدن:
- بسه دیگه! برین سر کارتون نصف شب شد! باید تا پس دو روز دیگه اینجا افتتاح بشه.
- قبوله!
مرلین اینو گفت و یه تی پرت کرد سمت بارتی.
- این دیگه چیه؟
- اگه میخوای به وزیر نگیم پولش رو خرج چه عمل غیر آسلامی کردی باید به ما کمک کنی...الانم با گابی زمین رو تی بکشین. منم میرم کافه تریا رو تمیز می کنم.
بارتی دید چاره ای نداره و برای جلوگیری از اعتصاب هم که شده دست به کار شد!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۴ ۰:۰۷:۰۳

تصویر کوچک شده


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
ملت دارن خود را مورد عنایت قرار می دهند که باشگاه به جایی برسه که یکدفعه فردی وارد باشگاه میشه:
قد بلند سی و نه ساله و عینکی با ریش و سیبیل و ردایی به رنگ آبی فیروزه ای.
مرد: سلام دوستان. روزتون بخیر من در خدمت شما هستم تا این جامعه جادوگری رو از زیر یوغ ستمگری چون کالین ....
بارتی: زمین و بشور...
تدی: هوی دیوار را کثیفن بیا کمک من...
گابی: بارتی به این آدم خزو خیل بگو بیاد املت درست کنه.
مرد: هان؟
بارتی: هی مردک اسمت رو بگو ببینم که تو لیست آبدارچی ها هستی یا نه؟
مرد: خب جناب آقای وزیر ساحره دوست فمینیست عزیز من کورنلیوس آگریپا دوستدار دموکراسی ...
بارتی: بسه. تو همون مضحکه ای که یکذره شیرین مخ میزنی؟ برای شما برنامه ی ویژه ای داریم ( کپی رایت با کانون فرهنگی آموزش )
کورنلیوس: هان؟
بارتی: ببین تو فعلا برو کمک تدی بعد باید بیای موجب تفریحات جادوگر ها و ساحره ها بشی.
کورنلیوس: هان؟
گابی: هان و درد.
کورنلیوس این بار هان نگفت بلکه اینجوری شد.
با ادامه دادن این پست موجب خرسندی ما می شوید.


ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۲۱:۳۶:۱۲

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
هدف فعال کردن این تاپیک میباشد.موضوع جدید


-_______________________-________________-_________
زود باشین.خیلی کار کارداریم.اول باید این جا رو خاک گیری کنیم و بعد فعالش کنیم.زود باشید.باب تو اون جارو رو بردار یه دستی به اینجا بکش.تدی جون توهم بعدش تی بکش.مک کینن تو برو این آشپزخونه رو تمیز کن سایرین هم برن بیرون علفای حرز رو بکنن.منم اینجا مهم ترین کارو انجام میدم:نظارت!!
----
__بابی,زود باش زیر صندلی رو یادت نره؟
__ نه جناب بارتی یادم نمیره.
__ تدی تو هم پشت باب برو,هر جارو که این جارو میکشه تو تی بکش.اوکیی؟
__اوکی.
__هووی کینن یخچالو یادت نرها.صبر کن ببینم؟کینن او یخچال پره یا خالی؟
__ خالیه.اگرم پر بود تا الان همشون خراب شده بودن.
__ پس بپر برو یکم تخم مرغ بگیر با یک کیلو گوجه و یک عملتی بزن برام.
__ ولی اینجارو چیکار کنم؟
__ تمیزش کن.
__ولی..
__ ولی چیه..کارتو انجام بده.
بلک:آقا.ه ه ه..کار حیاط تموم شد.میشه یکم استراحت کنم؟
__ استراحت؟؟استراحت...شما هم که فقط به همین فکر میکنید.نکنه یادتون رفته که مرلین مارا معمور ساخته تا به ملت خدمت کنیم و جهان را آباد سازیم.ما خیلی کار داریم.وقتی کار گردگیری تموم شد میخوام یک برنامه برای تفریح خودمون و وزیر راه بندازم.پس زود باشید...


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۱۶:۲۶:۳۰



Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۶:۱۶ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
رودولف که ادامه بحث رو بی نتیجه میدید ، به سمت بلا میاد و در یک اقدام شجاعانه آنتحاری ، دست بلا رو میگیره و به سوی گروهی از ماگل ها ابله روانه میشن .
وقتی بالاخره به اونا میرسن،نگاه هایی به صورتبهشون میندازن که یعنی جای ما رو تنگ کردید!و چون چاره ی دیگه ای نداشتن،میشینن کنار ماگلا.رودولف پسر بچه ی ماگلی که کنارشه رو بقل میکنه و بعد بوسش میکنه و سرشو نوازش.
-ببخشید،شمادارید چی کار میکنید؟
رودولف:سازش میکنیم!
مردی که پسرش در دستان رودولف در حال خفه شدن بود،با صدای بلند میگه:
-پسرمو ول کن اقا!
رودولف زیر لب به بلاتریکس میگه:
-شیطونه میگه یه اوداکداورا حرومش کنم!
بلا:
ولی اونا دوباره سعی میکنن سازش کنن و به کلی،مشنگا رو نادیده میگیرن دیگه!(اینم یه جورشه!)
رودولف با این حالت به بلاتریکس نگاه میکنه که داره روی یه نون تست،کره و مربا میریزه.
رودولف:خسته نباشی عزیزم.
اون دستشو دراز میکنه که ساندویچ رو بگیره،ولی بلاتریکس میگه:
-میخوای؟
-اره..اره..
-پس واسه خودت درست کن!
رودولف:
وقتی رودولف هم همراه بلاتریکس نون تستشو درست میکنه،نگاهی به اطراف میندازه تا از طبیعت لذت ببره و خستگی اش در بشه.دور تا دور محوطه ی چمن که اینجا واونجاش خانواده های جادوگری و ماگلی بوق دیده میشه،درخته.
یک رودخونه هم دورتا دور محوطه ی چمن رو گرفته که در واقع فاصله ی بین درختا و چمنه .خنکی هوا هم یکی از عواملیه که باعث میشه ادم در اونجا لذت ببره.
رودولف بلند میشه که پیژامه اشو بپوشه و بلا هم جلوش با این حالت وایمسیته و بعد،رودولف با یک پیژامه ی سفید که روش گلای قرمز و برگای سبز داره (خزم خز کرد!)میشینه کنار سفره و گازی به ساندویچش میزنه.کره و مربا در هم آب میشن و (نویسنده: ) رودولف با نهایت خوشحالی سه چهار تا مورچه رو با دست له میکنه.(الان میخواست یه کاری کنه مشنگا فکر کنن مشنگه!)
در همون لحظه که رودولف در اوج لذت بردن بود،یک مگس،با قیافه ای به صورت این همه جارو ول میکنه،زرت!میره تو گوش رودولف...
-ااااااااااای!مگس روانی...بیا بیرون ببینم!هوش..هوی چته...
مگس:وززززززز.ووووزززززززززز...وزززززززز..وز
رودولف دستشو میکنه تو گوشش و مگس رو بیشتر فرو میکنه تو!
بلا:رودولف..نه..نکن!..کمک..!شوهرمو کشت!کمک!
ملت ماگل دارن با حالت به اونا نگاه میکنن.
رودولف:چوبدستی ام..
بلا:نمیشه!اینا مشنگن...
-من دارم کر میشم...
-وزززززززززز!


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۶:۲۸:۲۱
ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۵:۲۳:۰۹

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۴:۰۷ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سوژه اصلی !

- آخخخخخخخیییییییییییییششششششش ، چه عجب بالاخره این آخره هفته رسید ما بیایم یه نفسی بکشیم و فی البداهه اضافه کرد : مِدونی ... این ولدیم تا همه رو مثل خودش کچل نکنه ، دست از سرشون بر نمیداره دیگه ... اصلا میدونی چیه بلا به نظر من ...

بقیه صحبت های رودولف در بخش آغازین فریاد ها و ضجه های بلاتریکس گم شد : ای بلا و کوفت ... ببینم تو خجالت نمیکشی ؟ شرم نمیکنی ؟ حیا نداری ؟ یادت رفته وقتی ارباب ما رو فرستاد تعطیلات آخر هفته ، از خوشحالی به جای ماچ و بوسو اینه میخواستی دستشو بخوری ؟ یادت رفته از خوشحالی شیشه شیره مانتی رو جا گذاشتی ؟

رودولف که انتظار نداشت به خاطر این بحث ها تعطیلات آخر هفته اش از بین رود ، با صدای زیری گفت : خواهش میکنم بلا ، الهی قربونت و اینا برم - صدای ماچ و بوس و لاو - :bigkiss: بزار امروز حسابی بهمون خوش بگذره . این را گفت و در حالی که برای در کردن خستگی دست هاش رو از هم باز کرده بود به همراه چند خانواده دیگر جادوگری وارد محیط حفاظت شده زیبا و سرسبزی شد .

- هووووم ؟ هووومک ؟ چی شده ؟ اینا کین دیگه ؟

بلاتریکس که بعد از لاو و اینهایی که با همسرش داشت شاداب تر به نظر میرسید با صدای زیر و دخترانه ای پرسید : چی شده مگه عزیزم ؟ مثل اینکه فراموش کردی ، کل ملت جادوگر آخر هفته اینجا جمع میشن دیگه ؛ فقط ما نیستیم که میخوایم خستگیمون در بره .

خانواده سه نفره ای که گویا مدت زیادی در آن جا حضور داشتند ، وسایلشان را جمع کردند و به سمت درب خروجی باشگاه رفتند ؛ طوری که گویا باورشان نمی شد ، آن ها داخل آدم باشند ، آرام زیر گوش هم پچ پچ کردند و در نهایت همانطور که نخودی میخندیدند از باشگاه خارج شدند .

بلاتریکس :
رودولف :

بلاتریکس که همچنان در عجب بود ، با لحن کشداری گفتی : مطمئنی ما درست اومدیم ؟

رودولف به امید این که خودشان مرتکب اشتباه شده باشند چند قدم عقب عقب رفت و با تابلوی بزرگ سرخ رنگی مواجه شد که آرم وزارت سحر و جادو در پایین ترین بخش آن نمایان بود و عبارت " باشگاه تفریحاتی وزارت خانه " در وسط آن نقش بسته بود . بالاخره باید می پذیرفتند که آن ها واقعی بودند ... در واقع چیزی که باعث تعجب آن ها شده بود این بود که به جای خانواده های محترم و سنگین و کم جمعیت دنیای جادوگری ، خانواده هایی با شونصد نفر جمعیت حضور به هم رسانده بودند ! ؛ و یا به اصطلاح مرد های خانواده به جای استفاده از چوبدستی برای راندن حشرات موذی از لنگه کفش و دمپایی و حدالامکان چادر چاق چوق همسران خود استفاده میکردند . تعجب برانگیز ترین مورد نحوه صحبت کردن آنها بود ، چرا که به جای استفاده از عباراتی چون جادوگر ، ساحره ، باشگاه و یا موجودات جادویی از عبارت هایی مثل مرد ، ضعیفه ، جنگل و موجودات رذل و پست ، استفاده می کردند .


چند دقیقه بعد - چند خانواده جادوگری به همراه رودولف در حال بحث با معاون اول وزیر سحر و جادو

- یعنی هیچ راهی برای بازگردوندن اقدامات محافظتی نیست ؟
معاون وزیر : در حال حاضر پایان هفته هست و ماموران محافظتی ما به تعطیلات رفتند :no:
- یعنی پس ما چیکار کنیم ؟
معاون وزیر : سازش ! تنها کاری که از دستمون برمیاد همینه

رودولف که ادامه بحث رو بی نتیجه میدید ، به سمت بلا میاد و در یک اقدام شجاعانه آنتحاری ، دست بلا رو میگیره و به سوی گروهی از ماگل ها ابله روانه میشن .


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۴:۱۰:۵۴

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱:۰۷ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
توجه!

با توجه به اين نكته كه به عقيده ي من نظارت بر روند پيشرفت تكاليف، از وظايف استاد هر كلاس است لازم مي دانم در اينجا به اطلاع دانش آموزان كلاس ماگل شناسي برسانم كه به عقيده ي من سوژه منحرف شده و با اهداف كلاس هماهنگ نيست.

باز كردن بحث محفل و مرگخوارها مغاير و بي ارتباط با سوژه ي مطرح شده در كلاس است و بهتر است پيش از آنكه سرنوشت اين سوژه هم به سوژه ي تاپيك اتوبوس شواليه دچار شود اين روند را متوقف كنيم.

با ذكر اين نكته كه پست هاي قبل هم مثل ساير پست هاي كلاس مورد نقد و امتياز دهي قرار مي گيرند از نفر بعد تقاضا مي كنم با خواندن دقيق متن تكليف ، داستان جديدي را آغاز كند.

توجه داشته باشيد اين پست يك پست ِ صرفاً توضيحي است و با همكاري ناظرين محترم به محض ارسال پستهاي بعد پاك خواهد شد.


پيشاپيش از مساعدت و همكاري ناظران سپاسگذارم




Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


ماندانگاس كه داشت بستني شكلاتي اون پسره رو ليس ميزد با نيشي باز ( ) به جمعيت نگاه ميكنه و ميگه:
- ميدونم اصلا تابلو نيستم !! من هميشه كارهاي تاپ ميكنم!
ملت : ايييش !!!
در همين حال لردسياه براي آنكه اوج قدرتش رو به رخ بكشه ، چتري هاش رو كنار ميزنه و ميگه:
- هي تو پسر ، به دليل اين اشتباهت و اينكه مارو جلوي اين گندزاده ها نمايش دادي ، به لقب سر ماندي سوتي نايل ميشي !!
ماندي در حالي كه مقداري از بستني با تـف اش قاطي شده بود : ، يعني مهم ؟! ايول !! بده بده !!

.:. چند دقيقه بعد .:.
ملت عاطفي و لاو محفلي با سرپرستي خاله سارا توانستند به آن پسر بچه ي گيري كه سعي داشت بفهمد اين ها انسان معمولي (!) هستند ، را راضي كند و كل ماجرا را با يك عدد نارنگي كه از لارتن قرض گرفته بودند تمام سازند.
در داخل باشگاه گروهي از محفلي ها به قسمت سالن وسايل ورزشي ، و مرگخوارا نيز براي اينكه خود را مستعد تر و خيلي باحال تر و اينا نشون بدن همراهشان راه افتادند تا مطمئن شوند كه دامبلدور به همراه يارانش سعي در مخفي كردن انرژي هسته ايشان نداشته باشد !


- زززززييييينننننگگگگ ! = زينگ !
صداي خيلي معصوم و ملايم زني از پشت تريبون شنيده شد كه ميگفت :
- خانم ها و آقايون ، لطفا به رستوران گردان باشگاه مراجعه فرمايند ، وقت ناهاره !!
مرگخوارا : اي جاان !!
ايگور كه در غم دور بودن از همسرش به سر ميبرد سعي داشت خود را به محفلي ها نزديك سازد كه اينها همه از ديد چشمان تيز بين ولدمورت پنهان نميماند.
- چوبت تو آب نمكه ايــگور !!
ايگور : !!
جادوگران كه به شدت احساس گرسنگي ميكردند بدون آنكه شرايط را درك كنند به سمت ميز ها شيرجه رفتند ، ميز طويلي كه در يك سر آن دامبلدور و طرف ديگرش ولدمورت نشسته بود ، در همين بين 1 خانواده ي پنج نفره ي ماگل كه 2 پسر جوان و 1 دختر زيبا كه ميزد قصد ازدواج هم داشته باشه، همراه با پدر و مادر ميانسال خود در بين صندلي هاي خالي كه بين محفلي ها و مرگخوارا بود نشستند.
جادوگران : !!

*^*^*^*^*^*^*^*^*^
- آنها چه ميكردند !؟ آيا ميتوانست خيلي عادي خودشان را جلوه دهند؟!



Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
- خب خب ... بچه ها بریم که میخوام یک دست کوی کوچیک ( کوییدیچ کوچک بر وزن گل کوچیک ) بزنیم .
استرجس در حالی که قدم زنان از کنار بقیه که با دهان باز ایستاده بودند و منظره را نگاه میکردند میگذشت که ولدمورت براش جفت پا گرفت و استر با صورت رفت تو زمین ، لرد :

استر که بغض راه گلویش را بسته فریاد میزند : مامان دامبول ... این ولدی من و زد

دامبول به سمت استر میاد و استر سفید و تپل مپل رو در آغوش میکشه و بعد رو به لرد میگه : مرتیکه کچل ، مرض داری که طفلان محفل و اذیت میکنی

در همین وضعیت که دامبول و ولدی میرفتن تا یک دعوای اساطیری رو آغاز کنن ، سارا از بین محفلی ها گفت : به نظرتون این مشنگ ها توی باشگاه چیکار میکنند ؟

ولدمورت : فکر کنم برای تفریحات اومدن مثل ما که میخوایم با جسد محفلی ها آش درست کنیم !

دامبول در حالی که به ریش ولدمورت میخندید : کچل جون شما فعلا برو کلاه گیست و بردار ... خیلی ضایع است (!)

سامانتا : داداش سیا ضایع شد ( کپی رایت بای تئودور )

ماندانگاس در حالی که کنار یکی از بچه های مشنگ زاده ایستاده بود و به زور بستنی اش رو میگرفت ، گفت : به نظرم بهتره یک جوری رفتار کنیم که نفهمن ما جادوگریم .

صدای تحسین محفلی ها و مرگخوار ها بلند شد ، در همین لحظه پسر مشنگ زاده شروع کرد به جیغ زدن : بابا این مرتیکه زاقارت به زور میخواد بستنی منو و بگیره .

ماندانگاس که حسابی شاکی شده بود چوبدستی رو از جیبش بیرون کشید و سه تا طلسم تنبیه مختصر ( کرشیو ) به سمت پسر بچه فرستاد .

ملت جادوگر :

ملت مشنگ :



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
چندين جادوگر و ساحره سوار بر اتوبوس شواليه به طرف باشگاه تفريحاتي وزارت خانه در حركت بودند.جادوگران كه فرصت را غنيمت شمرده بودند در كنار ساحره ها نشسته و گرم صحبت و انجام اعمال فرندشيپي بودند.چند عدد صميميت و راز نياز هم در گوشه اتوبوس ديده مي شد و اين باعث تعجب همه ي افراد حاضر در اتوبوس بود.صندلي هاي اتوبوس به رنگ قرمز جيگري بودند كه به دليل استفاده بيش از حد رنگ آنها رفته بود و در بعضي جا ها از بين رفتن پوست را آنها انجاميده بود.كف اتوبوس هم به رنگ طوسي در آمده بود و از رنگ آبي زيباي ابتدايي آن اثري نبود.

اتوبوس به دو بخش تقسيم شده بود.طرف جلو،مرگخواران و طرف عقب محفلي ها نشسته بودند و البته افرادي كه عضو هيچ يك از گروه ها نبودند در اتوبوس موجود نبودند و مي بايست پياده تا باشگاه مي آمدند.

طرف جلوي اتوبوس (مرگ خواران)!
بلاتريكس بغل رودولف همسر گرامي اش نشسته بود و در حال گپ زدن با وي بود.مانتي تك فرزند آنها كه جنسيتش مشخص نبود در كنار آناكين نشسته و در حال صحبت با او بود.ايگور كاركاروف هم كه همسري بر خود اختيار نكرده بود،تك و تنها نشسته و فكر ميكرد.همسرش عضو محفلي بود و توسط لرد ولدمورت كشته شده بود ولي آيا او ميتوانست حرفي بزند؟
خود لرد ولدمورت هم در كنار جان پيچ هايش در صندلي نشسته بود و آنها را ناز ميكرد.

طرف عقب اتوبوس(محفلي ها)!
دامبلدور در صندلي نشسته بود و ريش گرامي اش دو متر آنورتر بر روي صندلي كناري قرار داشت.ليلي اوانز و لارتن در كنار هم،بر روي صندلي پشتي دامبلدور بودند و در مورد كمپاني آواتار سازي صحبت ميكردند.ناگهان لارتن ايستاد و رو به دامبلدور گفت:
-ديوونه..ديوونه !ديوونه شو،ديوونه!ديوونه غم نداره،هيچ چيزي كم نداره...
دامبلدور به كندي بلند شد و با خشم به او خيره شد.
-ديوونه خودتي و اون دوستات!به من ميگي ديوونه؟
-اهم اهم..چيزه آلبوس جان.مگه خبر نداري؟طنز نويسي به موجي از ديوونگي احتياج داره!خبر نداري!؟

1 ساعت بعد!

لارتن با دستان باند پيچي شده به عنوان آخرين فرد از اتوبوس پياده شد و به همراه بقيه به طرف باشگاه رفت تا در آنجا به جشن سال نو بپردازند.آنها نميدانستند كه در باشگاه قرار است چه بلايي بر سرشان بيايد!!!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱:۴۰:۲۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.