هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰
#77

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۳۶:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
دود ها داشتند ساختمان را پر می کردند و مرگخواران هم داشتند به سندروم سرفه بی قرار مبتلا می شدند ؛ که یک نفر از میان مرگخواران با صدایی آمیخته با سرفه گفت :

- چند تا راه داریم ، یه راهش اینه که جنازه رو تیکه تیکه کنیم بریزیم تو توالت و سیفون رو بکشیم.

مرگخوار دیگری ادامه داد :

- یا اینکه دوباره زندش کنیم و حافظش رو پاک کنیم.

- شایدم بشه جنازه رو ناپدید کنیم و بعد فرار کنیم.

- برای فرار هم با یه ورد ساده قفل سلول رو باز می کنیم و برای هر نگهبانی که جلومون سبز شد یه کروشیو حروم می کنیم .

- یا اینکه همه رو برده خودمون می کنیم و بهشون دستور میدیم.

- راه دیگش هم اینه که خودمون و جنازه با هم دیگه تلپورت می کنیم یه جای امن.

هر بار یکی از مرگخواران ایده ای میداد و سیل ایده ها داشت به طرف لرد و بلا حجوم می آورد ، تازه هیچ معلوم نبود چه کسانی دارند زندان را ایده باران می کنند ، زیرا حجم دود غلیظ مانع دیدن میشد؛ البته لرد از این وضع ناراضی نبود ، زیرا مانند پرو لباس ها می شد هر کدام از ایده ها را که به درد نمی خورد جایگزین کرد ، اما بلا این عقیده را نداشت ، حجم دودی که از گوش هایش سرازیر شده بود از ایده ها هم بیشتر بود ، اما این دود ها اینبار از عصبانیت بود نه تمرکز .
باید به او حق داد ، او قرار بود راه حلی برای این موضوع بیابد ، اما مرگخواران با ایده های نابشان او را به بازی گرفته بودند .

صدای آژیر هایی به گوش رسید ، اما این صدا اینبار از ماشین آتش نشانی بود نه از ماشین پلیس ، طبیعی بود که با دیدن این حجم از دود مردم به فکر آتش بیوفتند.

دیگر وقتی برای مرگخواران نمانده بود باید سریع تر یکی از ایده هارا اجرا می کردند .


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۵ ۲۲:۵۶:۱۰
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۵ ۲۳:۰۴:۲۵

˹.🦅💙˼



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
#76

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
گرومـــــــــــــپ!

این صدای برخورد مرد مامور چشم باز بی جون بود که در اثر طلسم لرد به دیار روح های شفاف شتافته بود.

- شما کشتینش ارباب!
- خودمون میدونیم!
- الان باید با این جسد و اینکه اینجا گیر افتادیم چی کار کنیم؟
- این بخشش رو به شما یارانمون میسپریم!

بلا با شنیدن این جمله بسیار جو گیر شد. لرد بهش کاری رو سپرده بود و اون باید به بهترین نحو انجامش میداد. بنابراین به سرعت مغزش شروع به کار کرد تا راه حلی برای وضعیت فعلی پیدا کنه.

- اممم... بلا از گوشت داره دود میاد بیرون!

از قرار معلوم بلا بیش از حد فکر کرده بود و از مغزش کار کشیده بود و چون هواکش های مغزش هم با موهاش مسدود شده بود، اضافه گرمای مغزش به شکل دود از گوش هاش بیرون زده بود.

اما بلا به این چیزها توجهی نداشت باید یه فکری میکرد و راه حلی پیدا میکرد. تمام امید لرد به اون بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰
#75

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
داشتم میگفتم جناب سروان،اون یکی دخترم بانز هم اختلال شدید تغذیه داره،عادت داره هرشب قبل از خواب آجر پاره و میله بخور.بنابراین میتونه آسیب شدیدی هم به ساختمونتون بزنه.خودمونم...

- عه بلاتریکس؟ارباب...بابا؟

بلاتریکس وسط حرف گابریل پرید.

- همونطور که بهتون گفتم گابریل سندروم دهن بی قرار داره.بدون اینکه بفهمه چی میگه حرف میزنه.

مامور به لرد اشاره کرد.با سوئ ضن‌ گفت:ولی شما اشاره ای نکردین ...و اینکه الان به پدرشون گفتن ارباب؟

- آخی...دخترم میخواد بگه بابا دهنش اشتباه میجنبه.

و درحالی که اشک نمیریخت،با دستمال کاغذی چشمانش را پاک کرد.
مامور دفتر بزرگی را از زیر میز در آورد و روی میز باز کرد.

- اسمتون؟

- بلاتریکس لسترنج

-و اسم شما؟آقای؟

اینبار دیگر نگاه تهدید آمیز برای لرد کفایت‌ نمیکرد.آتش خشم درونش در حال شعله ور شدن بود.هیچ خون اصیلی حق پرسیدن اسم او را نداشت.چه برسد به یک مشنگ.با این وجود سعی کرد چیزی از خود بروز ندهد.

- ولدمورت

- و اسم فامیلتون؟

- ولدمورت‌!اسم من همین است.

مامور نگاه مشکوکی به لرد و بلاتریکس انداخت.

- عذر میخوام قربان ولی شما باید حتما به من فامیلیتون رو بگید.

بلاتریکس درحالی که سعی‌داشت جو را عوض کند گفت:ای وااای دیدی چی شد؟یادم‌رفت قرص بچه هارو بیارم.عزیزم میری قرص بچه هارو از توی ماشین بیاری؟

تا‌ کنون کسی به لرد دستور نداده بود ولی خرد و سیاست همایونی‌ این را حکم میکرد که در موارد خاصی استثنا قائل شود.

- درست است.پس من‌ مرخص میشوم.بلاتریکس خودت امضا کن.

اما مامور مشنگ دست بردار نبود.

- فقط قبلش...میشه کارت شناساییتون رو ببینم آقا؟

سکوت خطرناکی در فضا حاکم شد.این سکوت مرگبار،مرگخواران را میترساند.آنها به خوبی میدانستند که لرد فقط تا حدی به سیاست ها تکیه و مراعات میکند.

- نشنیدین؟کارت شناساییون جناب!

ناگهان نور سبزی از زیر آستین کت لرد بیرون جهید و صاف بر سینه ی مرد مامور برخورد کرد.در برابر چشمان وحشت زده ی بانز،گابریل و بلاتریکس،مرد مامور با چشمانی باز و خالی از زندگی نقش بر زمین شد.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۴:۳۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۸:۲۳

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
#74

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده... که انجام می گیره.

ماموریت دوم به گابریل و بانز داده می شه و اونم اینه که برن و گادفری رو بیارن. گابریل و بانز به سیرک محل کار گادفری می رن ولی توسط پلیس بازداشت می شن.

........................................


- هی... شما دو تا!

گابریل نگاهی به خودش انداخت و نگاه دیگری به بانز.
- ما رو می گه. یک منم. دو تویی.


بانز از جا بلند شد و معترضانه فریاد کشید!
- چرا تو یک باشی؟ ندیدم اشاره ای بکنه. شاید یک منم. به من بیشتر میاد یک باشم.

گابریل طوری منزجرانه به بانز نگاه کرد که انگار دامبلدور را می بیند!
- تبعیض جنسیتی؟ زن رو جنس دوم می دونی؟ اضافه؟ به درد نخور؟ ضعیفه؟

با هر کلمه صدای گابریل بالاتر، و اخم های مامور پلیس بیشتر در هم فرو می رفت.

بانز تسلیم شد!
- خب حالا چرا شلوغش می کنی... تو یک باش... صفر باش اصلا...

مامور که حوصله اش سر رفته بود، باطومش را به میله ها کوبید.
- شما دو تا... بیایین بیرون. پدر و مادرتون اومدن و ادعا می کنن شما زیر سن قانونی و فاقد عقل کافی هستین و باید آزاد بشین!

بانز و گابریل با چهره های متعجب از بازداشتگاه خارج شدند. چشمشان به چهره عصبانی لرد سیاه که کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود و بلاتریکسی که کیف در دست و کلاهی بر سر داشت و بازوی لرد سیاه را گرفته بود افتاد.




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰
#73

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
گادفری سرش را خاراند و گفت:
-آزاد کنم؟ چه حرفا! رو پیشونیم چیزی نوشته؟

مامور نیز شروع به خاراندن سرش کرد، او با صدایی خشمگین گفت:
-خب پس، گــــــ... ای بابا، اینجا یه امضا بزن و برو پی کارت وقت ما رو هم نگــــــیر!

گادفری در همین حین که سرش را می خاراند، شروع به فکر کردن هم کرده بود، در ذهن او سوالات زیادی مانند اینکه امضا چه هست؟ چه شکلی هست؟ شکل هست یا متن؟ و هزاران سوال دیگر در ذهنش نقش بست.

-امضا چیه؟

مامور این دفعه سفت بر سرش زد و با حالتی ناامید و خسته از زندگی گفت:
-امضا، یه شکله که میکشی، ببین مثل این...

تصویر کوچک شده










گادفری با تعجب به شکل عجیب غریبی که مامور کشید، نگاه کرد و بعد خودکار مامور را با اَشکالی عجیب در دست خود گرفت...
-این دیگه چیه؟ قلم پری، مرکبی چیزی نداری؟

در سلول گابریل و بانز...

بانز با سرعت راه می رود و زیر لب به خود و احد و ناسش فحش و ناسزا می فرستد...
-ای ملــــــــعون! جد بزرگ ملــــــــعون! جد کوچیک ملــــــــعون! حالا برعکس...

گابریل بی کار شده بود! او هر چیزی را که در سلول می دید تمیز کرده بود و دیگر چیزی نمانده بود! تا اینکه دوباره ماموریت لرد به یادش آمد...

-بانز! حالا چی کار کنیم؟
-یعنی چی کار کنیم؟
-من دارم ازت می پرسم!
-نه من پرسیدم!
-نه خیر مــــــــن!

بانز سرش را خاراند و بعد با صدای آهسته و ناراحت و غمگین گفت:
-خب بگو تو!

گابریل که نزدیک به دیوانه شدن بود، بعد از شنیدن صدای بانز به خود آمد و تی اش را در هوا به نشانه رضایت تکان داد و با خوشی و رگه هایی از دیوانگی گفت:
-چطوری از اینجا در بریم؟ چطوری به ماموریت ارباب رسیدگی کنیم؟

بانز چانه اش را خاراند و با حالتی متفکرانه و کاشفانه گفت:
-چرا در بریم؟
-پس چی کار کنیم؟
-گوگوله رو به کار بنداز گب! کی می تونه تلپورت کنه؟ با کمک همون پسر جوونه! نیمه الفه! و بعد من بغلتم داد نزن!

گابریل سرش را خاراند و فکر کرد، باز هم فکر کرد و باز هم فکر کرد و ... به نتیجه رسید!
-پــــیــــتر!


ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲ ۲۱:۵۲:۱۶
ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲ ۲۲:۲۱:۵۳
ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲ ۲۲:۲۱:۵۳
ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲ ۲۲:۲۹:۲۷

کچلی رو عشقه!


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹
#72

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
گابریل تی را بالای سرش گرفت.
-جلو نیایین. وگرنه حمله می کنم. کاملا جدیم! تی من وحشی و خطرناکه!

افراد پلیس به تی گابریل نگاه کردند.

-وحشی و خطرناکه؟ گاز می گیره؟
-ممکنه مسلسلی چیزی توش کار گذاشته باشه؟
-یا بمب! نترکه یهو؟
-این که داره ازش وایتکس می چکه... بوش خفم کرد!

گابریل با چهره ای تهدید آمیز از موفقیتش برای ترساندن پلیس، بسیار خوشحال بود.


نیم ساعت بعد...

-میله... میله... و باز هم میله! حیف من نیست اینجا گیر افتادم؟

بانز پشت میله های بازداشتگاه غر می زد و گابریل با حرص، کف بازداشتگاه را تی می کشید.
کمی بعد چشمش به گوشه دیوار افتاد. با قدم های تند به سمت دیوار رفت. سوسک درشتی را از روی آن برداشت. تام سطل زباله را به طرف گابریل هل داد که سوسک را بعد از کشتن، داخل آن بیندازد. ولی گابریل اسپری کوچکی را برداشت و روی سوسک پاشید. دستمال سفیدش را روی آن کشید و سوسک را حسابی برق انداخت و رها کرد.
-هر چیزی که تمیز باشه، اجازه داره زندگی کنه!

بانز فریاد کشید.
-منو از این تو بیارین بیرون!

گادفری در دفتر بازداشتگاه نشسته بود. مامور پلیس رو به او کرد.
-کل ماجرا نوشته شد. پای این برگه رو امضا کنین. بعد هم تصمیم بگیرین که رضایت می دین یا نه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۲۲:۲۷:۲۰



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
#71

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
گابریل زیر لب به بانز گفت:
-بانز، تی من خیلی ضایع است.تو برو ازش امضا بگیر.
- اما قرارمون این نبود که.
-حرف نباشه .

بانز در حالی که سعی میکرد مثل یک مشنگ رفتار کند ، که اصلا هم ضایع نبود ، با ترس و لرز سراغ گادفری رفت و گفت:
-سلام آ آ آ قای گادفری،مممممممیشه به من یه امضا بدید.
-چشم.حتما.ببخشید میشه اسمتون رو بپرسم؟
-بله.اسم من خخخرچچچککککککااااااااسف هستش.
-خیلی خب آقای خرچکاسف اینم یه امضای خوشگل برای شما.

ناگهان گابریل از پشت پرده سیرک وارد محوطه شد و گونی را روی سر گادفری کشید.گادفری فریاد میزد:
-کمک.کمک.مرگخوارا.مرگخوارا

ناگهان حراست سیرک وارد محوطه شد اما قبل از اینکه حرفی بزند تی گابریل روی سرش فرد آمد. گابریل با حالت عصبانی گفت:
-باااااانز. لعنتی ساکتش کن.

از گوشه سیرک تعدادی مامور با اسلحه وارد شدند و گفتند:
-دستا بالا.شما تحت محاصره پلیس هستید .

بانز خواست چوبدستیش را خواست بالا ببرد که گابریل گفت:
-احمق نشو بانز. اگه از جادو استفاده کنی وزارتخونه مشنگا میفهمه. ما تسلیمیم

اما گابریل در واقعیت تسلیم نبود.او نیم نگاهی به تی انداخت .آیا با تی میتوانست کاری بکند؟


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۲:۰۰:۰۶
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۵:۱۵:۱۷


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#70

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- گابریل؟
-بله بانز؟
- می گم من یه فکر بهتر دارم.

گابریل دست از دویدن برداشت و به جایی که فکر می کرد بانز آنجا قرار دارد خیره شد.
-خب؟
- اول بگو گادفری کی...
- ببین بانز من حوصله مسخره بازی های تو رو ندارم! یا برو سر اصل مطلب یا...

گابریل تی اش را بالا گرفت و با آن بانز را تهدید کرد.
- باشه! باشه! تو فقط آروم باش.
- آروم شدم لطفا زود حرفت رو بزن.
- فقط می خواستم بگم گادفری هم مثل بقیه شعبده باز ها مابین اجرا استراحت می کنه و... و ما می تونیم قبل از اینکه اجرای بعدیش شروع بشه بگیریمش و ببریمش واسه ارباب.

فکر بدی به نظر نمی رسید.
- تازه من یه نقشه هم دارم! تو می تونی بری به عنوان یکی از هواداران گادفری ازش امضا بخوای و حواسش رو پرت کنی و در اون زمان من (که دیده نمی شم) از پشت یه کیسه رو سر گادفری می کشم و ما می تونیم اون رو با خودمون ببریم... نظرت چیه؟
- عالیه!

در همین موقع گادفری از چادر خودش خارج شد تا به سمت صحنه نمایش برود.
وقت اجرا نقشه بود!


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#69

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
گبی و بانز با خوشحالی از این که تونستن بلیت رو بگیرن و یه قدم به خوشحال کردن اربابشون نزدیک بشن شروع به راه افتادن به سمت سیرک کردن و انقدر خوشحال بودن که ندیدن از سیرک صدایی نمیاد.

گبی در حالی که چشماش بسته بود بلیت به سمت مرد گنده گرفت و راه افتاد تا این که به یه جسم گنده خورد.
_کوجا؟
_دوباره برای من کوجا کوجا کرد! برو اونور دیگه! اینم بلیت! نا متقارن!
گبی در حالی که عصبانی بود اینو گفت چون مرد گنده خیلی نامتقارن بود مخصوصا ریش هاش!
_ چی قارن؟... کوجا خب میخواین برین؟ نمایش تموم شد!

گبی از پشت هیکل گنده مرد توی سیرک رو نگاه کرد. سیرک خالی بود و البته نامتقارن!
گبی خیلی عصبانی بود! منظورم از خیلی... خیلیه!
گابریل در حالی که قرمز شده بود بلیت نامتقارن رو برداشت و پاره کرد و بلند گفت:
_بیا بریم بانز!

مرد گنده در حالی که تعجب کرده بود که چرا دختر به فضای خالی میگه(بانز) به گابریل گفت:
_هی دختر کوچولو! کوجا؟؟(گابریل دوباره قرمز شد.) قسمت اولش تموم شد ولی قسمت دوم 100 متر اون طرف تره! تازه تو بلیت رو پاره کردی. با همین بلیت باید میرفتین اونجا. دیگه هم بلیت نداریم!

گابریل قرمز شد. خیلی خیلی قرمز شد. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قرمز شد!
بانز رفت عقب.
و گابریل داد زد!
مرد گنده که در جهت جیغ گابریل بود... پرت شد اونور!
گبی همیشه که در بین نامتقارن ها بود این جوری میشد!

_بیا بریم بانز.
_کجا بریم؟؟
_معلومه دیگه! یواشکی میریم توی سیرک دوم!

بانز درمانده به گبی نگاه کرد. معلوم نبود چه فکری توی کله اش بود!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#68

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
گابریل و بانز پشت باجه بلیط فروشی ایستاده بودند و سعی داشتند مشنگ را بیدار کنند .

گابریل با فریاد

_ آهای مشنگ بهتره بیدار شی واگر نه بد میبینی.

_ گیر عجب مشنگی افتادیما.

گابریل با جادو مقداری آب درون فنجان مرد مشنگ درست کرد و آن را روی سر او ریخت اما مرد تکانی نخورد ، معلوم بود به خواب عمیقی فرو رفته .

گابریل برای تلاش دوم ، با یک تکه سنجاق به دست و صورت مشنگ می زد اما او هر بار فقط با دستش آن را دور می کرد . گابریل این بار فقط فهمید که مرد زنده است.

_ بانز تو هم یه کاری بکن

ناگهان بانز آن چنان به پشت گردن مرد مشنگ زد ، که به دیوار چسبید و بالاخره به هوش آمد و کبودی بزرگی روی سرش نمایان شد .

مرد بلند شد تا به سوی آنها برود و بابت کارشان با آنها برخورد کند اما بانز دوباره از کوره در رفت ، چشمانش قرمز شده بود ، یقه مرد را گرفت و به او گفت

_ ما برای ماموریت ارباب اومدیم و اون هیچ از دیر کردن خوشش نمیاد، تو چطور جرئت می کنی با خوابیدنت وقت مارو تلف کنی.

مشنگ که به طرز عجیبی وحشت کرده بود کبودی سرش یادش رفت و فورا برایشان بلیط تهیه کرد .

_ بفرمایید ، چرا عصبانی میشید من بابت تاخیر واقعا متاسفم
( با خودش : ارباب کیه ؟ اینا چرا اینطورین ؟ معلوم نیست از کجای دنیا اومدن.)

بانز و گابریل بلیط را از مرد گرفتند و به سوی در سیرک به راه افتادند.

_ تو هم بدجور بلدی از کوره دربریا


Happiness cannot be found But it can be made







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.