امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
لودو مستان مستان در آسمان بروی نیمبوس خود از هوای پاییزی و نسیم خنک لذت میبرد هرچه بیشتر سرعت میگرفت گویا نسیم خنک تری تمام وجودش را در بر میگرفت ، تمام تنش مور مور شده بود و امید داشت حالا که لوکی لیکویید
(مایع شانس) قابل توجهی استفاده کرده میتونه به پناهگاه بره و اینبار آلبوس رو راضی کنه ک وارد محفل بشه.
باز امشب در اووووج آسمانم
باشد رازی بااااا ستارگانم
یواش یواش دیوارهای تیره رنگ پناهگاه ک با چراغ های روشن زیادی در هر طبقه بود نمایان میشد . حقا ک این مکان مهد روشناییس .
امشب یکسر شوق و شورم
از این عالم گویی دووورم
لودو کاملا آهسته در محوطه سنگ فرش شده جلوی در وردی فرود میاد و ب سمت انبار میره تا جاروشو در یه جای مناسب بزاره ، آرتور در باغچه شرقی پناهگاه ک حبوبات و سبزی جات مورد مصرف پناهگاه توش کاشته شده مشغول گرفتن جن های خاکییه ک مانع رشد محصولات میشن.
-هی سلام لودو ، خوشحالم که دوباره ب ما سر زدی ، یمدت ازت خبری نبود ، کجا بودی مرد؟
-سلام رفیق از حدسی درستی که زدی معلومه هنوز پیر نشدی ، اگرم شدی چشمات خوب کار میکنه !!
-حدس زدن حضور لودو کار زیاد سختی نیست ، از کیلومترها صدای آواز خوندنت رو جارو میومد .
-هوای عالییه آرتور درسته؟
-آره حق با توئه ، راستی لودو آلبوس امروز رو فرمه ، اگه باهاش کل کل نکنی احتمالا روز خوبی برای تو و هممون میشه تازه وارد.
-میدونم پیرمرد.
لودو اینو گفت و شیشه خالیه مایع شانسشو مثل سکه ای پرت کرد سمت آرتور و رفت ب سمت در ورودیه پناهگاه.
-هیییی... این چیه؟...کجا رفتی؟
آرتور ک از حرف لودو و کاری ک کرد سر در نمیاورد شیشرو چک کرد ، روی شیشه یه لیبل بود ولی نوشته های اون بسیار ریز بود ، آرتور عینکشو از جیب بقل شلوار کارش در میاره ب چشم میزنه و روی شیشه رو میخونه :
مایع شانس
در مواقع ضروری استفاده کنید ، بی برو برگشت برای خواسته خود جواب مثبت بگیرید ،
ضمنا استفاده این محصول برای کودکان ب دنیا نیامده ممنوع است.
(پا ورقی):
این محصول صرفا نشاط آور است
.
محصولات ویزلی
آرتور که تازه فهمید بود این فقط یه آبشنگولیه و محصول ساخت دست پسرای خودش یعنی فرد و جرجه ب سرعت کار خودش رو ول کرد تا بره همه چیزو برای لودو تعریف کنه.
وقتی آرتور وارد خونه شده بود دیگه برای توضیح دیر شده بود ، لودو که از شدت نشاط در پوست خود نمیگنجید آلبوس رو کنج دیوار نگه داشته بود و با هیجان زیادی با او حرف میزد .
اما آلبوس بیچاره ک از قضیه خبر نداشت با بهت ب چشمان لودو خیره شده بود و کاملا مشخص بود چیزی از حرفای لودو نمیفهمه.
آرتور با دیدن این صحنه و دیدن تک تک محفلیون ک همه ساکت شده بودن و با تعجب ب لودو نگاه میکردن تو ذهن خودش شروع کرد ب فکر کردن...
"آااه لودو امیدوارم دوباره یه مهر ردیه دیگه تو پاس خودت نزنی "
ناگهان صدای جیغ گوش خراشی همه توجه هارو از لودو ب خودش معطوف کرد ، همه ب طرف صدا برگشتن .
رون کاملا پریشون در حالی که کل تنشو تار عنکبوت گرفته و یه عنکبوت تقریبا متوسط رو کلشه از پله ها ب سمت آشپزخونه میدوید .
-کمممممک...کممممک .... الان نیشم میزنه ، من نمیخوام بمیرم ، لطفا ...
در همون لحظه لودو از روی میز کارد میوه خوری ک در یک سیب فرو رفته رو برمیداره و از فاصله دو متری اونو پرت میکنه سمت رون ، ناگهان همه یه "وای" دلخراش ریزی میگن و با دلهوره منتظر دیدن صحنه بدی میشن.
چاقو ب عنکبوت میخوره با نصف موهای کنده شده رون ب پشت رون میوفته.
رون: من زنده ام؟
آرتور:پشمااااااام!
جینی: خب خوبیش اینه ک این مدل مو بهش میاد ، شبیه قارچ شدی رون.
رون سریع بر میگرده و ب آیینه قدی نصب شده روی دیوار خیره میشه ، دستشو ب وسط سرش میکشه ، رون ک حالا دو طرف کلش موهای لخت و آویزون داره با کچلیه وسط سرش واقعا شبیه ...
-هاه ... دیدی چیکار کردم آلبوس؟ همتون دیدین؟ خب دیگه آلبوس نمیخوای درخواستمو قبول کنی و منو به عنوان یه محفلی ب رسمیت بشناسی؟
آلبوس:
رون: موهااام...