هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۹:۴۱ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.

همون روز اولی که عضو شدم،درخواست عضویت در محفل رو دادم که قبول نشدم.(مرلین رو شکر)بعدش خواستم سفید نویسی کنم که به روحیات من نخورد.

2- مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟

شجاعت؛من نمیگم دامبلدور ترسو یا ضعیفه نه.اگه اون تاریکی رو میپسندید قطعا موفق میشد اما اون شحاعت استفاده از تاریکی رو نداشت و به همین دلیل،به نظر من لردسیاه از اون خیلی شجاع تره.

3- مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟

انتقام گرفتن از کسایی که مسخره ام کردن و دستیار لردسیاه شدن.(بودن در کنار ارباب خودش محشره)

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

سیریوس:سیر بد بو(قصد توهین ندارم)

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

به مرلین قسم نمیخوام بهش فکر بکنم.

6_ بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

اواداکداورا و البته اونقدر با کروشیو شکنجه شون میکنم که خودکشی کنن.

7_ در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

صحبت کردن و نوازش(تلما از نوادگان سالازار اسلایترین و مارزبان است)

8 _ به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

ارباب مون برای رسیدن به قدرت همه چیزش رو فدا کرده،پس شجاعه.البته با دخترشون هم ست کردن.

9_ يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

درست کردن بالش برای راحتی ارباب.



پ.ن:میدونم تازه واردم و کم تجربه.اما لطفا منو بپذیرین.من با شما موفق میشم.با اینکه پیام هام کمه ولی تمام سوژه ها و اینا رو میشناسم.


تلما عزیز، خوش اومدین!

می‌خوام از درخواست مرگخواری شما برای اعلام درست شدن دسترسیم به سایت استفاده کنم، بلاتریکس خوشحالی هستم... اینقدر که میخوام قهقهه بزنم... اما نمیزنم!
داشتم درخواست عضویتتون برای محفل رو می‌خوندم و چی دیدم...
نقل قول:
میخوام عضو محفل ققنوس بشم تا بتونم ولدمورت و یاران خبیثش رو مثل بلاتریکس لسترنج رو از بین ببرم تا کسانِ دیگه ای مثل من بی کس و کار نشن.


بعدش رفتم پست هاتون رو بخونم و چیز جالبی متوجه شدم. تو پست آخرتون نحوه برخوردتون با سوژه خیلی خوب بوده. این یعنی خیلی زود پیشرفت خواهید کرد. اما این کافی نیست. همونطور که احتمالا تو پاسخ سایرین هم دیدین، برای عضویت در جبهه مرگخواران، لازمه که به سطح میانگین اعضای گروه نزدیک بشید تا بتونید تو ماموریت ها پا به پای بقیه پیش برید و به مشکل نخورید.
در نتیجه ازتون میخوام بیشتر بخونید. نقد بگیرید و با توجه به نکاتی که بهتون گفته میشه، بیشتر بنویسید و سعی کنید ایرادات پست هاتون رو برطرف کنید تا سریعتر پیشرفت کنید. در این بین لطفا سعی کنید با خودتون روراست باشین و تصمیم بگیرید که میخواید سفید باشید یا سیاه. یادتون باشه رد شدن درخواست عضویتتون تو محفل، دلیل خوبی برای عضویت در جبهه مخالف نیست، اگر به این سمت علاقه نداشته باشید.

موفق باشید.


ویرایش توسط تلما:خب راستش دلیل درخواست مرگخواری من،رد شدن توسط محفل نبود.من اومدم یه خطایی کردم و یه شخصیت سفید ساختم که اصلا به روحیات من واقعی نمیخورد.وقتی میخوام سفید نویسی کنم به مشکل برمی خورم و خب،به این نتیجه رسیدم که بهتره مرگخوار باشم تا محفلی.
و خوشحالم با پست من به سایت برگشتین.


ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۳:۳۹:۱۸
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۷:۲۳:۴۹
ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۷:۲۸:۳۰

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۱۵ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
تلما هلمز


"اطلاعات شخصی"


نام:تلما هلمز

لقب:تل

رده خونی:اصیل زاده

محل تولد:بریتانیا

محل زندگی:لندن

ملیت:انگلیسی



"خانواده"

نام پدر و مادر:امیلی و آدرین

سایر:اعضای خاندان هلمز در همه گروه ها بودند.


"ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی"

چهره:موهای خرمایی و چشمانی خرمایی که گاها به آبی تبدیل میشه.بینی قلمی و لب های قلوه ای.

لباس پوشیدن:براش فرقی نداره،اما اکثرا مجلسی.

اخلاق:زود عصبی میشه،سخت کوش،باهووووش،جاه طلب،وفادار،شجاع،مهربون،گاها درونگرا ولی اکثرا برونگرا

تنفرات:محفل ققنوس،دروغ

علایق:طراحی،کوئیدیچ،کتاب‌خوانی،صحبت کردن،قتل

"اطلاعات جادوگری"

چوبدستی:چوب درخت یاس کبود،مغز پر ققنوس،موی پریزاد،دم تسترال،موی یال تک شاخ،ریسه ی قلب اژدها"چوبی که روونا ساخته"۲۲ اینچ و انعطاف پذیر.

گروه هاگوارتز:به انتخاب خودش،گریفیندور

ویژگی های جادویی:ذهن‌بینی،جانورنما،پرواز بدون جارو،صحبت با حیوانات جادویی،کنترل گیاهان

نژاد:اون از طرف مادرش یه الف

جانورنما:روباه

حیوان‌خانگی:ققنوس خاندان هلمز،الا و روباهی که از بچگی بزرگش کرده به اسم تاباکی

بوگارت:صحنه مرگ پدر و مادرش

آرزو:پیروزی ابدی بدی بر خوبی و نابودی ماگل ها.

جبهه:تاریکی

دوستان:کوین دنی کارتر


"زندگی نامه"

او در ۲ سالگی تمامی خانواده خود را از دست داد.(کشته شده در جنگ با محفل)تا ۱۱ سالگی به تنهایی بزرگ شد و به هاگوارتز رفت.آنجا در گریفیندور افتاد و بعد از فارغ التحصیلی به مرگخواران پیوست.
ابتدا فکر میکرد که خانواده اش را ارتش تاریکی کشته اند ولی بعد ها متوجه شد که آنها در جنگ با محفل ققنوس،مرده اند و در اصل مرگخوار بودند.





(تعویض شه لطفا!با اون شخصیت سفید نمی سازم)


حداقل می‌ذاشتی یک ماه از ورودت بگذره بعد تغییر عقیده بدی.
انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۲:۵۷:۵۶

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۴۱ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
بسی ممنونم ازتون، فقط میشه لطفا معرفی شخصیتمم جایگزین کنین؟


انجام شد،


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۶:۵۴:۰۵



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۳۶ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
سلام و درود فراوان به ریموس ساما

می تونم بیام تو آیا؟

درود و یامته کوداسای بر شما.
بله که می‌شه! زودتر بیا که اتاقت داشت خاک می‌خورد، کسی گردن نمی‌گرفت.

تایید شد.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۴:۵۳:۲۱



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۳۰ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
سلام ناظر بی ریش جدید. میشه بیام تو؟ هوا داره سرد میشه، این بیرون مناسب یه جانور نیست.

پیکت عزیز!
معلومه که می‌شه.
اگه خواستی جیب کت من هم می‌تونه گرمت کنه.
فقط زحمتت سر راه نون هم بگیر.

تایید شد.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۱۴:۴۸:۵۳

یه بوتراکلِ جذاب




پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
Happy birthday Black...!



یک روز بارانی، برای هرکس مملو از خاطراتیست که بر زبان جاری نمی شود. هنگامی که مروارید های باران به گونه اش برخورد کرد، گویی لحظه ای را به یاد آورد که خون ها در صورتش پاشید!

لذت می برد... !
دوست داشت برای هالووین صورتش را با همان قطرات خون تزئین کند، اما حیف که یک سال پیش چنین روزی، در میان هیاهوی باد و طوفان کارش را تمام کرد.

در خانه ی ریدل
به آرامی قدم برداشت. صدای پاشنه ی کفش هایش در راهروی سرد و ساکت طنین انداخت. یکی یکی درب اتاق ها را از نظر گذراند تا به اتاق کوین کارتر کوچک رسید. ظاهرا کوین مشغول تر از آن بود که حضور ایزابل را حس کند.

- کوین؟ چیکار می کنی؟

کوین با چشمان قهوه ای رنگ و معصومش به ایزابل خیره شد.
- نگاشی میکشم... برای تولد حاله دوریا.
- تو از کجا با خبر شدی؟
- دیروز داشتم تو دفتر حاله بلا فوضولی میکلدم که پَلوَنده حاله دوریا با اسم و تاریخ تولدشو دیدم.

این حجم از فضول بودن کوین را درک نمی کرد. و یا حتی این حجم از جرعت، که بدون اجازه وارد اتاق بلاتریکس می شود.
ایزابل بی هیچ حرف دیگری قصد داشت از اتاق خارج شود که صدای رعد و برق، گریه کوین کوچک را درآورد. بنابراین به داخل اتاق برگشت. کوین را بغل کرد و در گوشش زمزمه کرد:
- آروم باش... آروم... .

در همان حالتی که کوین را در بغل گرفته بود، به جای پسر بچه ی کوچک روی صندلی نشست. پس از آرام شدنش، ایزابل به او کمک کرد که نقاشی اش را کامل کند، با او بازی کرد و در نهایت، آن دو شب را در کنارهم سپری کردند. پس از به خواب رفتن کوین، ایزابل آرام و بی سرو صدا از اتاق بیرون رفت و در را بست.


شب و تاریکی، قصد تمام شدن نداشت. ساعت سه بامداد بود و ایزابل در حالی که قهوه اش را می نوشید، زیر نور شمع کتاب می خواند. نگاهش را از کتاب گرفت به توجهش به سمت صندوقچه ی روی میز جلب شد. صندوقچه ای قدیمی که به خوبی می دانست چه چیزی درون آن قرار دارد.

بی اختیار از جا بلند شده و به سمت آن حرکت کرد. وقتی قفلش را گشود، خنجری تزئین شده با یاقوت آبی خودنمایی می کرد، که لکه های خون پاک نشده ای روی تیغه اش نقش بسته بود. شاید چنین خنجری، مزین شده به خون یک ماگل، برای اصیل زاده ای مانند دوریا ارزش داشت.

هدیه مد نظرش را پیدا کرد... !



با تاخیر، تقدیم به دوریا بلک
از طرف ایزابل مک دوگال








ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۰:۱۷:۳۵
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۵ ۰:۲۷:۲۵

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
موضوع:لرد،مرگخوارا رو فرستاده به سایت جادوگران تا در مورد مرگخواران سایت،اطلاعات جمع کنن.بلاتریکس روی تری بوت نشسته و با لب‌تاپ کار میکنه.با اسم دارکر وارد سایت شدن و الان توسط آیلین دارن وارد مرگخوارا میشن.


گردن بلا به اندازه ای که گردن جغد می چرخید،چرخید و به سمت هکتور برگشت.
_برای کار به این مهمی قرعه کشی کنیم؟کروشیو میخوای آیا؟
_نه نه!غلط کردم!
_خوبه!
آیلین که تا اکنون مشغول نوشتن بود به سمت جماعت مرگخوار برگشت و بلند گفت:
_ساکت!ببینین چی نوشتم!
نقل قول:
آیلین نوشته:خب در جواب این سوال باید بگم که خیلی چیزا...مثلا:بودن در کنار ارباب،یادگیری جادوی سیاه،دیدن پرنسس نجینی،آزار دیگران
نظرتون؟
جماعت مرگخوار که با دهانی باز از تعجب به آیلین نگاه میکردند تنها با تکان دادن سرشان،زیبا بودن متن را تایید کردند.
_آفرین آیلی!نویسنده خوبی بودی ها...
هکتور که درحال هم زدن معجونش،پشت سر لپ‌تاپ بود،با خوردن ناگهانی کوین به او،تعادلش به هم خورد و تمام معجون موجود در پاتیل،روی لپتاپ ریخت.
هکتور با دیدن لپ‌تاپ سوخته،از ترس مرگخواران و از همه بیشتر،بلاتریکس،غش کرد.
جماعت مرگخوار،از شدت ناراحتی،شروع به در اوردن صداهای عجق وجق کردند.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
نام و نام خانوادگی: گادفری میدهرست

جنسیت: مذکر

نژاد: خون آشام

جبهه: محفل ققنوس

ویژگی های ظاهری: پوست سفید، چشمای عسلی، خالکوبی روی پیشونی، موهای بلند و حالت دار مشکی

ویژگی های اخلاقی: مودب، مهربون و خوش رو

توضیحات:

لندن، نیمه شب، هوای بارونی و گادفری که عمدا چترشو تو خونه جا گذاشته و داره تو کوچه پس کوچه ها راه میره و به خودش لعنت میفرسته که آدمو داگ باگ بگیره، ولی جو نگیره. تو همین حین که داره فحشای تمیز و پاستوریزه به خودش میده، یه دفعه سنگینی نگاه یه نفرو رو خودش حس می کنه. برمی گرده و می بینه یه مرد هیکلی قد بلند بهش زل زده. صورت مرد خیلی رنگ پریده ست و چشماش مثل دو تا لامپ برق می زنه. مرد یه نیشخند می زنه و دندونای نیش تیزش از داخل دهنش می زنه بیرون. طبیعتا گادفری باید با دیدن این موجود فریادی می کشید و فرار می کرد، اما به جاش اشک شوق تو چشماش حلقه می زنه و با شعف و خوشحالی و شور به سمتش خیز برمی داره و دو دستاشو میذاره رو شونه های مرد.
- بالاخره سرنوشت ما رو به هم رسوند! بالاخره تبدیل به خون آشام میشم و به عمر جاودان دست پیدا می کنم!

مرد هیکلی انگلیسی بلد نیست و نمی فهمه گادفری داره چی میگه، ولی از عکس العمل غذاش راضیه، دوییدن دنبال غذا اونم تو شب بارونی حتی واسه خون آشاما ام خوشایند نیست. خیلی خوبه که غذا با میل خودش بیاد نزدیکت و گردنشو بگیره سمتت و آماده خورده شدن باشه. مرد هیکلی دندونای نیش تیزشو تو گردن نرم گادفری فرو می کنه و گادفری فریاد بلندی می کشه و سعی می کنه خودشو بکشه عقب، ولی مرد محکم نگهش میداره. خون گادفری با سرعت زیادی از بدنش خارج میشه. گونه های مرد با خون گادفری کم کم به خودش رنگ می گیره و در عوض رنگ از صورت گادفری می پره. دید گادفری تار میشه و از حال میره.

مرد هیکلی بعد از این که یه دل سیر از غذای خوشمزه اش خورد، گادفریو کنار خیابون ول می کنه و میره. زندگی گادفری می تونست همین جا به پایان برسه، ولی خوشبختانه محفلیا جسم تقریبا بی جونشو پیدا می کنن و اونو با خودشون به خونه ی گریمولد می برن و ترکیب سوپ پیاز و خون داکسی بهش می خورونن تا حالش جا بیاد. گادفری ام با گریه واسشون تعریف می کنه که چه طور شکار خون آشام شده و از این صحبتا و چه قدر ناراحته که دیگه انسان نیست و خون آشامه جون عمه اش. محفلیای مهربونم کلی باهاش همدردی می کنن و ازش می خوان که همین جا بمونه. گادفری ام با خوشحالی قبول می کنه، چون تو خونه ی گریمولد یه عالمه بچه ویزلی... نه چیزه منظورم اینه که یه عالمه داکسی لای پرده ها بود که می تونست از خونشون تغذیه کنه.

میشه لطفا معرفی شخصیتمو جایگزین کنین و دسترسی محفلو بهم بدین؟ بسی ممنون میشم.



دسترسی ایفای نقش داده شد.
دسترسی ریونکلاو با توجه به این که گروه رو ننوشته بودی ندادم. ولی اگه اشتباه از من بوده لطفا بهم اطلاع بده تا دسترسی ریونکلاو رو هم بدم. در مورد دسترسی محفل ققنوس هم با ناظر محفل صحبت می‌کنم و اگر ایشون تاییدیه رو داد، دسترسی داده می‌شه.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۱۶:۵۵:۰۸
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۱۶:۵۷:۱۷
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۱۷:۴۴:۵۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۲۲:۳۳:۴۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۲۲:۳۴:۱۶



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
- صبر کنین ببینم. ما قراره چطوری لرد رو تا داروخانه ببریم؟

هکتور بطری معجون داخل جیبش را نوازش کرد و گفت:
- یعنی چی چطوری؟ ارباب خودشون با میان دیگه...آهان ارباب عنکبوت شدن، یه مقدار هم کوچیک شدن... آخ بلا منظور فقط جثه شون بود! چطوره بگذاریمشون توی یکی از بطری های خالی معجون های من؟

بلا جوری هکتور را به سمت دیوار پشت سرش پرتاب کرد که مانند پوستر به دیوار چسبید! در همین حین هم با خشم فریاد زنان میگفت:
- مگه ارباب یک حشره ناچیز هستن؟! سریع تر برای جا به جایی ایشون وسیله ای در خورد پیدا کنین!

لینی که از شنیدن عبارت حشره ناچیز شدیدا ناراحت بود با بغض از بلا روی گرداند و مشغول جستجو شد. مابقی مرگخواران هم که علاقه ای به پوستر شدن نداشتند هم به او پیوستند.
- خب پس بطری گزینه خوبی نیست. تازه باید یه جوری باشه که ارباب بتونن راحت تنفس کنن. آیلین اون کارتن مقوایی بنداز دور تا بلا همه ما رو شتک نکرده!

- یافتم، یافتم!
دوریا همان طور که می دوید چیزی را روی دست گرفته بود و با صدای بلند جملات مرحوم ارشمیدس را پشت سر هم تکرار میکرد. بعد از اینکه به بلا رسید نفس عمیقی کشید و چیزی که در دست داشت را به بلا نشان داد.
- ببین بلا بهترین وسیله ممکن همینه. یه جعبه در دار از جنس حصیر. اینطوری هم ارباب در امان هستن هم مشکلی برای نفس کشیدن ندارن.

ایوان با نگاه اول جعبه را شناخت، برای همین جلو پرید و گفت:
- دوریا! اون که جعبه انگشت های یدکی منه!

بلا جعبه حصیری را از دوریا گرفت و آن را به سمت ایوان گرفت و گفت:
- بهت فرصت میدم یک بار دیگه فکر کنی و بعد بگی که این چیه.

ایوان آب دهان نداشته اش را قورت داد و گفت:
-خب...الان که بیشتر نگاه میکنم این جعبه مخصوص حمل ارباب در شمایل عنکبوتیه!

بلا که از جواب ایوان راضی بود استخوان‌های انگشت داخل آن را بیرون ریخت و ارباب را با کمال احترام داخل جعبه گذاشت و گفت:
- حالا همه میریم داروخانه. عجله کنین بی لیاقت ها، ارباب باید سریع تر به حالت عادی برگردن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
*لبخند*پله*رنگ*عطسه*قدرت*منظور*تلخ*کاغذ پوستی*کلاه*
یک روز که هانا تازه از خواب بیدار شده بود، بسیار خسته بود چون دیشب، خواب های پریشانی دیده بود. کمی بدنش را کشید و *لبخند* زد. از جایش بلند شد و از *پله* هایی که فرشی به *رنگ* آبی روی آن انداخته شده بود پایین رفت. یک باره *عطسه* ای کرد و کمی تلو تلو خورد. از پله ها پایین رفت و به مادرش نگاه کرد. مادر هانا *قدرت* های عجیبی داشت. مادر هانا گفت:«هانا یک چای میخواهی؟» هانا پرسید:« مادر چرا تو *قدرت* های عجیبی داری؟»
مادر گفت:« خواهی فهمید عزیزم.» هانا گفت:« مادر*منظور*شما چیست که خواهم فهمید؟» مادر هانا گفت:« بزودی میفهمی. حالا چایت را بخور تا سرد نشود.» هانا چایش را خورد. چای کمی *تلخ* بود. هانا به سوی پنجره رفت و آن را باز کرد تا نسیم خنک به داخل خانه به وزد. ناگهان یک جغد لب پنجره نشست. روی پای جغد نامه ای بود. هانا نامه را باز کرد. جنس نامه از *کاغذ پوستی* بود. هانا متن نامه را خواند:« شما به مدرسه ی سحر و جادوی هاگوارتز دعوت شدید. لطفا روز یک سپتامبر به قطار سریع السیر هاگوارتز مراجعه کنید. امضا مگ گونگال.» هانا وقتی نامه را خواند آن را به مادرش نشان داد. مادرش گفت:« عالی است. حالا باید منتظر بمانیم تا روز یک سپتامبر برسد. آن وقت توسط *کلاه* گروه بندی می شوی.»



لطفا حتما به این موضوع دقت کن که دیالوگ‌ها باید به صورت عامیانه نوشته بشن و نه کتابی. مثلا "آن چیست که آن جا است؟" باید به صورت "اون چیه که اونجاست؟" نوشته بشه.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۲۲:۳۱:۰۱

یک گریفندوریتصویر کوچک شده!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.