هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵:۵۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
کلمات فعلی: رز سیاه، تابوت سنگی، خون معشوق، صلیب، خنجر نقره، آتش، مقبره

تلما آرام قدم برداشت و وارد قبرستان شد. از کنار صلیب چوبی بزرگ گذشت. سرعت حرکتش را کمی بیشتر کرد. دلش برای پدر و مادرش تنگ شده بود.

بعد چند دقیقه، به دو مقبره ای رسید که در کنار هم قرار داشتند. آرام جلو رفت و روی یکی از آنها نشست. با اینکه سال‌ها از مرگ آنها میگذشت و دیگر به رفت و آمد به این قبرستان عادت کرده بود، هنوز هم با دیدن مقبره‌شان قلبش آتش می‌گرفت.
- سلام. بازم من اومدم... مثل همیشه...

مکث کرد. بغض گلویش را می‌فشرد. دلش میخواست پدر و مادرش زنده بودند و او در آغوش‌شان می‌نشست و اشک می‌ریخت. اما آرزویش غیرممکن بود. آنها دیگر زنده نمی‌شدند، دیگر او را در آغوش نمی‌گرفتند، دیگر به او نمی‌خندیدند، دیگر بر گونه های او بوسه نمی‌زدند و هزاران دیگرِ دیگر... تنها چیزی که حالا میتوانست بغل کند یا ببوسد، سنگ قبر و خاک مزارشان بود.
- دلم براتون خیلی تنگ شده. چرا... چرا نیستین؟! چرا من رو تنها گذاشتین؟! چرا...

دیگر نتوانست تحمل کند. قطرات اشک، یکی پس از دیگری بر روی گونه هایش جاری شدند. موهای قهوه ای کوتاهش روی صورتش ریخته بود. می‌دانست تا مدتی طولانی نمیتواند به دیدار آنها بیاید؛ سرش بسیار شلوغ بود. حتی اگر فرصتی هم داشت نمیخواست به این زودی دوباره سنگ قبر آنها را ببیند.
- مامان گلدون رز سیاهی که برام کاشته بودی هنوز توی اتاقمه. بابایی، مجسمه دختری که داخل یه تابوت سنگی بود رو یادته؟ هنوز نگه‌ش داشتم.

گریه اش شدت گرفته بود. نمیتوانست نفس بکشد.
- اون خنجر نقره رو هم که دیگه میدونین... همیشه همراه منه.

آرایشش بخاطر گریه خراب شده و صورتش کاملا سیاه بود.
- کتاب خون معشوق رو هم خوندم. خیلی قشنگ بود!

به آرامی از روی سنگ قبر بلند شد. لبخندی از روی درد زد و به طرف در قبرستان به راه افتاد.



کلمات نفر بعد: بوسه، روزنامه، کرم ابریشم، شاپرک، کراوات، آزکابان، آغوش


ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۱۵:۳۰:۱۱

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: ستاد انتخاباتی ریموس لوپین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹:۲۷ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
عه، این دکمه‌ای ردای من کو؟
چی شده؟ میکروفون وصله؟

اهم اهم...
جادوگران و ساحرگان محترم! خوش اومدین!

من ریموس لوپینم.
پروفسور دفاع دربرابر جادوی سیاه، و اسپانسر کارخونه شکلات‌سازی ویلی ونکا.

برنامه‌هام رو پیش از این توی مرکز پذیرش کاندیداها شرح داده‌م. اگه علاقه داشتید می‌تونید مطالعه کنید.
توی ستادم هم به همه تیتاپ شکلاتی و ساندیس سیب‌موز می‌دم.

سوالی هست می‌تونید بپرسید، بنده درخدمتم.


...you wont remember all my champagne problems


پاسخ به: ستاد انتخاباتی آستریکس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵:۳۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
درود بهت جعفر.
اول از همچیز باید بگم که من قراره عدالت رو احیا کنم. نه اینکه فقط صرفا جایگاه اقلیت هارو با اکثریت عوض کنم. اینجوری ظلم باقی میمونه فقط جای ظالم با مظلوم عوض میشه.
ما قراره بین همه اقلیت ها و اکثریت یک عدالتی متناسب برقرار کنیم تا همه در کنار هم خوش و خرم به زندگی و خونریزی و خون اشامی مشغول باشن.

درمورد حقوق چوپانیان زحمت کش، لبنیات کش و... که گفتی.
میتونم بهت اطمینان خاطر بدم که حرفای قشر شما شنیده میشه، بررسی میشه و در نهایت عملی میشه.

درمورد رنگ قرمز وزارت هم باید بگم که رنگ قرمز بخاطر این نیست که من خون آشام هارو نژاد برتری چیزی بدونم که بخوام از رنگ مورد علاقه اونا استفاده کنم.
معنی و مفهوم رنگ مهمه! رنگ قرمز خونی، عالیه. زندگی در خون جریان داره و از طرفی هم رنگ قدرته. ما قراره وزارت قدرتمندی داشته باشیم که زندگی ملت رو بهتر کنیم.

نقل قول:
در بعضی موارد شکنجه روحی، روانی و جسمانی هم بوده آستر جان
وقیقا جعفر جان. کاملا قابل درکه.

نقل قول:
آستر جان میشه با رسم شکل توضیح بدی با اجرای عدالت و خونی کردن وزارت، کجای حق منِ چوپون شکنجه شده برگردونده میشه؟
جعفر جان متاسفانه باید بگم که برنمیگرده. گذشته ها گذشته. ظلمی که وزارت قبلی انجام داده رو من نمیتونم درست کنم. ولی ما میتونیم از گذشته درس بگیریم و اشتباهات رو در آینده تکرار نکنیم.
ابی که به جوب رفته رو نمیشه برگردونی میدونی... اما آینده دست ماست. میتونیم جوری که خودمون میخوایم هدایتش کنیم. بهم اعتماد کن.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۱۴:۵۹:۵۱
دلیل ویرایش: اتل متل توتوله.

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی آستریکس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹:۵۲ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
نقل قول:
آیا شما از برنامه اخیر مرگخوارا که تو روز مرگخوارا پیاده‌سازی شد و با شکنجه محفلیون همراه بود ایده گرفتین و قراره چنین شکنجه‌هایی رو به برنامه‌های شکنجه زندانیان آزکابان اضافه کنین؟

درود بر گابریل.
متاسفانه باید بگم در جریان برنامه اخیر مرگخوارا نبودم. کاش میبودم. ولی نبودم.
گابریل ما بشخصه علاقه ای به کپی رفتن از ایده بقیه ملت نداریم. سعی داریم از خلاقیت خودمون رو شکنجه کردن ملت و ریختن برنامه ها استفاده کنیم.
اما... با خوشحالی از ایده و پیشنهاد های بقیه استقبال میکنیم.

نقل قول:
مثلا یکی از شکنجه‌های ناب خودم زل زدن به قربانی بود.
چرا که نه. ایده خفنیه. میتونیم با کمال میل ازش استفاده کنیم. حتی مطمعنم به یک نفر نیاز پیدا میکنیم تا مسئول شکنجه گاه ازکابان باشه.
درمورد شرایط شغلی هم ما همجوره هوای دوستانمون رو داریم. جای نگرانی نیست.


نقل قول:
هم‌چون جعفر؟
Never Ever!


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی اسکورپیوس مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴:۰۲ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
نقل قول:
دوستان گفتم به هر کدومتون که تشریف بیارین ستاد انتخاباتی بنده یه تسترال پلو با نوشابه و ماست هدیه بدن که بزنید در بدن که سرو بانو مروپ هم نیست و نگرانی خاصی هم نداره.


ولی با اجازتون من میخوام پته‌اتون رو بریزم روی آب! یکی از دوستان رو که به بهونه سینه‌زنی توی هیئت و با وعده شام آورده بودن ستاد شما، خیلی ناراضی بوده و توی مصاحبه هم گفته! ایناها!

نقل قول:
حالا شاید بپرسین چطوری؟ من میگم ممنون شما چطوری.


قربونتون برم! هعی... نفسی میره میاد. جدیدا نفسا پررو شدن هی پول اسنپ میخوان.

نقل قول:
همچنین قراره برای ایجاد وحشت و شلوغ شدن آزکابان یتیمچه فرت فرت زندانی سیاسی بگیریم و جرم های سنگین بدیم. برای زندانیان بدبخت اردو آموزشی به لندن و هاگذمید بزنیم که برن به گردش و تفریح و هیجانات خودشون در قالب سریال فرار از زندان داخل وزرات آینده ما خراب نکنن.


آیا شما با کدخدای هاگزمید هماهنگ کردین؟ شما که هنوز نیومده، شمشیر رو معلوم نیست از کجا بستین! توی دولت شما جایی برای چوپانی ساده دل و گوسفندانی باشعور و همچیز فهم پیدا میشه؟ آیا شما قراره بی‌دلیل فرت و فرت زندانی بگیرین و زرت و پرت مارو در بیارین؟ آیا شما نمیدونین اون هاگزمیده نه هاگذمید؟ آیا شما قراره همینطوری توی دوران وزارتتون املای کلمات رو عوض کنین؟ آیا مطمئنا به من نیاز دارین! آیا چون منم همیشه بذار رو بزار می‌نویسم!

نقل قول:
همچین در قالب یه برنامه بزرگ جنگ داخلی ای رو شروع می کنیم در قالب اون مخالفان خودمون رو تبدیل به سوسیس می کنیم می دیم بانو مروپ باهاش آش درست کنه.


آیا حس نمیکنید با این تفاسیر، کودتا‌خور دولت‌تون ملس بشه؟



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی آستریکس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶:۱۷ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
نقل قول:
هم‌چون جعفر؟


من شمارو مخاطب قرار میدم آقای آسترِ ایکس! شما که حامی اقلیت ها هستین. شما که میخواین از حقوق اقلیت ها دفاع کنین. چه اقلی یت تر از قشر زحمت کش چوپان و دام های پروریده اش هستن؟ ما اقل ترین و بی آزار ترین قشر این جامعه‌ایم! آیا ما حذف بشیم، شما به آرمان های خودتون پایبند بودین؟ حمایت از اقل ها یا به فنا رفتن اقل ها؟ و بدینگونه اگر قشر زحمت‌کش، ستم‌کش، زجرکش، بدبختی‌کش، لبنیات‌کش و کلی کش های دیگه، من جمله کش ماست که درواقع همون قشر چوپانیان که من باشم، حذف بشه. و به خون‌آشامیان توجه بشه و همه جا قرمز موج بزند؟ آیا این لُنگی بازی پاتری بازی نیست؟... چیز... ببخشید... پارتی بازی نیست؟

نقل قول:
چیزی ک باید همین اول اعلام کنم اینه که حقوق اقلیت هارو فقط خود اقلیت ها میفهمن. ظلم،ستم،بی عدالتی و حتی اگر مقداری بی توجهی هم بوده باشه؛ فقط خود ما اقلیت ها آن را میبینیم، حس میکنیم و میفهمیم. نه کسی که جزو اکثریت محسوب میشده.


در بعضی موارد شکنجه روحی، روانی و جسمانی هم بوده آستر جان!

نقل قول:
اول از همه وزارت و ازکابان.
ازکابان در برنامه های اینجانب هم قراره دست خوش تغییراتی بشه. عدالت واقعی باید اجرا بشه. بنظر ما ازکابان اونجوری که باید میبود نیست.


آستر جان میشه با رسم شکل توضیح بدی با اجرای عدالت و خونی کردن وزارت، کجای حق منِ چوپون شکنجه شده برگردونده میشه؟



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی اما ونیتی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶:۱۸ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
نقل قول:
همچنین من موافقم وزارت و آزاکابان برای فعال بودن باید ارتباط بیشتری با سایر مجموعه ها داشته باشن. مثل حمله زندانیان به محفل! که بلاخره گوگولیای محفلیمون باید بیان یه دفاعی ، فراری چیزی داشته باشند.


درود بر بانو اِما ( باید بانو صداتون کنم؟ حس میکنم دیگه نیازی به این آداب زنده‌ها نداشته باشین. ) اَما سوالی داشتم در همین مورد خدمتتون! آیا وقتی زندانی‌ها به محفلیا حمله کردن و با مقاومت و مقابله به مثل شدیدی مواجه شدن اونموقع چی؟ طبیعتا توقع ندارین که ما محفلیا بشینیم بگیم ای‌وای زندونیا اومدن، سار به خکمون حالا چو کنیم؟ و در همین اثنا زد و خوردی قابل توجه پیش اومد و زندونیا ترکیدن. آیا شما یقه ملت محفلی رو نمیگیرین؟ آیا شما خودتون زندانیارو ول نکر... چیز... رها نکردین که عمدا هرج و مرج پیش بیاد و از آب و غذا و جای مجانی دادن به زندانیا خلاص شین؟ آیا بله؟ آیا چگونه؟

نقل قول:
وزرات ما وزارت همفکری و همکاری هم خواهد بود. همونطور که در ایده ها هم گفتم میخوام یک سری شغل ( در قالب رول نویسی و جدی تر ) در وزارت ایجاد کنم. درست همانطور که در کتاب وزارت خونه شامل بخشهایی مختلفه و سوژه ها و شغل های فراوانی وجود داره این قسمت میتونه برای رول نویسی و اشتغال اعضا استفاده بشه.
و همچنین من از ایده ها خیلی استقبال میکنم و گوش شنوای شما خواهم بود.


آیا میشه توی این شغلاتون یه‌جایی هم برای یه چوپون داشته باشین؟


آیا شما که میخواین تاریکی رو بگسترانید روز رو تعطیل و منحل اعلام نمی‌کنید؟ آیا با منجنیق میفتید به جون خورشید که روز بره به کوه؟ آیا شما با محفلیا پدر کشتگی دارید؟ آیا محفلیا با شما پدر کشتگی دارن؟ آیا پرتقال دوست دارین؟ آیا پسته در وزارت شما جایگاهی خواهد داشت؟ آیا...



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی اسکورپیوس مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶:۰۷ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
درود بر وزیر سابق قدیمی گوی.

نقل قول:
دوّم آن که آمدیم پرسش نماییم که آیا این سخن صدق می باشد که در دولت آتی جنابتان همواره تملک شخصی وجود نداشته و همه چیز را متعلق به خویش دانسته و جامعه جادویی هر از چندی موظف به پرداخت مالیت و عوارض متصرفات خویش بر جنابتان می باشند؟


شما جواب بدین آقای لادیسلاو. کی خبر ها رو از ستاد واسه شما میاره؟ چطور خبر دار شدین؟ البته من این حرف رو تایید یا رد نمیکنم. بعد وزیر شدن مردم خودشون متوجه نتایج رای دادن به من میشن و احتمالا گریه خوشحالی یا اعتراض خوشحالی خواهند کرد.

نقل قول:
سوّم آن که جنابتان میآواتارینید، می معجونیید و می آزکابانیدید و خواهید وزیریید و جوانی می باشید بسیار مشغول و شایعاتی پیرامون جنابتان می باشد که قصد دارید کلیه مشاغل جادویی را از آن خویش کرده، بار مسئولیت آنان بر دیگران نهاده و حقوق جمله آنان را در جیب گذارید و پشیزی بر سایرین در این میان مماسد، چنین است؟


بله آقای لادیسلاو تایید میکنم. فکر میکنید قراره همینطوری خالی خالی وزیر بشم؟ آیا نباید به خود در دوران وزارت سرویس بدهم؟ حق من نیست؟ آخه وزرات خانه همش برای ماست واس ماست.

نقل قول:
آیا این صحیح می‌باشد که معجونات تاریخ مصرف گذشته را دور نیانداخته و آنان را به خورد ساحرون و ساحرات خواهید داد و اسرار ایشان بر عام و خاص عیان خواهید بنمود؟


مجبورم این صحبت رو رد کنم اگه تایید کنم مغازه ام به علت مشکل بهداشت تعطیل میشه.

نقل قول:
آیا صحیح است که جنابتان قصد آتش افکنی در میان احزاب و گروهان جادوکده را داشته و ایشان را به جان یکدیگر انداخته و در همان هنگام که بر اریکه قدرت تکیه زده‌اید نزاع ایشان تماشای بنموده و خنده مستانه خواهید بنمود؟


بله صدرصد اختلاف بینداز. پفیلا و نوشابه بیاور تماشا کن.

در آخر هم احتمالا بعد دولت ما به دولت با آه و فغان نگاه نمی کنند با جیغ و گریه نگاه میکنند.


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: عتیقه فروشی گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹:۲۲ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
بنفش یه نگاه به بقیه اسبا کرد که کم کم داشتن خودشونو آزاد می‌کردن، یه نگاه به کاری کرد. و شیهه‌ای از سر شوک کشید. بنفش هنوز باورش نشده بود. بالاخره آزاد شده بود. بالاخره می‌تونست برای خودش بره همه‌جا رو بگرده و از زندگی لذت ببره و مجبور نباشه داخل کاروسل صاف وایسه و کاروسل بچرخونتش.

- بنفش؟ کجایی؟ هنوز پیش مایی؟ پیست پیست!

بنفش هنوز غرق افکارش بود و اصلاً صدای کاروسل رو نمی‌شنید. انگار که اصلا وارد دنیای جدیدی شده بود و توی چشماش پر از ماه و ستاره و رنگین کمون و شیرینی و پاپ‌کورن و چیزای قشنگ قشنگ بود و کاروسل رو هم به جا نمی‌آورد.

اون‌طرف، لرد و بلاتریکس هم‌چنان در حال سقوط بودن و همون‌طور که به زمین نزدیک می‌شدن، اتم‌های هوا باهاشون دست تکون می‌دادن و سعی می‌کردن باهاشون سلام احوال پرسی کنن که البته توسط دستان پر توان لرد و بلاتریکس، پس زده می‌شدن و باید می‌رفتن یه جای دیگه گریه می‌کردن.

لرد همون‌طور که سقوط می‌کرد، خودش رو صاف کرد، دست به سینه شد، و گفت:
- ما دچار افکار مزاحم شدیم!

بلاتریکس که موقع سقوط، موهاش وارد گوش و چشم دهانش شده‌بودن نتونست جواب خاصی به لرد بده، که باعث شد لرد حتی بیشتر دچار افکار مزاحم بشه. لرد افکار مزاحم رو دوست نداشت. ولی به‌نظر می‌رسید افکار مزاحم لرد رو دوست داشته باشن.
- خب الان مثلا ما چرا باید دچار تفکر این موضوع بشیم که آمدنمون بهر چه بود؟ خب بهر زیبایی و قدرت بی‌کران و بی‌مانندمون بود دیگه! به همین سادگی!

و لرد و بلاتریکس همچنان داشتن به زمین نزدیک می‌شدن. و هکتور همچنان داشت با نگرانی ناخناشو می‌جوید و ویبره می‌زد و دور و برش رو پر از ناخنای جویده‌ شده‌ش می‌کرد و پاتریشیا هم همونجا بود تا از اتفاقات سر در بیاره و بنفش هم غرق افکارش و بی‌توجهی به کاروسل.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: ساختمان مخوف هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹:۳۸ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
پیش از آنکه جعفر حال، کدخدای مضطرب، از جای خود برخیزد، نگاهی به جعفر گذشتۀ خشمگین انداخت. هیچ میل نداشت جلوی چشمان جکسی بیش از آنچه که بود ضعیف به نظر برسد. خود را جمع‌وجور کرد و برخاست.

- نگو که یکی دیگه‌شون رو...
- قربان نمی‌تونم توصیف کنم. فقط با من بیاین...

از شیون آوارگان تا میدان هاگزمید به دنبال جکسی دوید. سال‌ها زندگی در روستا هم نتوانسته بود از او بنیۀ قوی‌ای بسازد و هنوز هم به سگ بودن جکسی غبطه می‌خورد. بدون رد و بدل کردن کلامی کل مسیر را پیمودند. صحنه‌ای که با آن روبرو شد، همان نیروی باقیمانده در پایش را هم تحلیل برد و او را وادار کرد دستی به شانۀ معاونش بگذارد تا از حال نرود.

مجسمۀ مرمرین وسط میدان هاگزمید حالا از خون تازه یکپارچه سرخ شده بود. فقط همین نبود. بر پای مجسمه، تکه‌های به‌دقت برش‌خورده از دو گوش، جمجمه، پاچه، جگر و دیگر اعضای بدن یکی از گوسفندانش به شکلی معنادار کنار هم چیده شده بود.

اگر آشفتگی ذهنی به او اجازه می‌داد، حتماً می‌توانست شکل مثلثی را که تکه‌تکه‌های گوسفند روی زمین ساخته بودند تشخیص دهد، اما چشمانش سیاهی رفت و دیگر نتوانست در برابر آن چیزی که چشم‌هایش بی‌رحمانه به مغز مخابره کرده بودند مقاومت کند.

جعفر گذشته لب به سخن گشود...


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.