هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲:۰۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
الستور بیرون اتاق خون وایساده بود. در واقع به دیوار تکیه داده بود و از صدای جیغ محفلیای در حال شکنجه و آشوب به وجود اومده و دعوای مرگخوارا برای ورود به اتاق، لذت میبرد. حتی برای چند ثانیه چشماشو بست و تصور کرد که توی یه سمفونی پر شکوه از جیغ و درد نشسته و داره از موسیقی لذت میبره، که البته این افکارش با کشیده شدن پایین کتش، کاملاً پاره شدن.

- اَل! اَل! نفر بعدی آلنیس اورمونده!

الستور سریع چشمای سرخ فامش رو باز کرد. گوش‌هاش به سمت عقب خم شدن و مثل گوزنی که لگد خورده، بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق خون رفت. مرگخوارا هم کار منطقیو کردن و از سر راهش کنار رفتن. گابریل هم همونطور که پایین کتش رو نگه داشته بود و روی زمین کشیده میشد، به دنبالش رفت.
الستور درحالی که وارد اتاق خون میشد، با لبخند گرمی به گابریل گفت:
- اینبار نه گابریل عزیزم. همین جا بمون و اگر کسی خواست بیاد داخل، فقط بزنشون. پشت سر هم.

و البته که عصاش رو هم به گابریل داد و وارد اتاق شد.
یک ثانیه بعد، زیر نورهای قرمز داخل اتاق، الستور جلوی آلنیس ایستاده بود که روی کف خونی اتاق افتاده بود و دست و پاهاش بسته بود.

- انتظار چنین نمایش ضعیفی رو ازت نداشتم.

آلنیس سرش رو بلند کرد و به الستوری که یکبار در گذشته نجاتش داده بود، با چشمای پر از خشمش نگاه کرد.
- و الان اینجایی که شکنجه‌م کنی تا سرگرم بشی؟
- اوه عزیزم... انقدر توقعت از من پایینه؟

الستور زیر خنده زد، که البته صدای خنده رادیوییش به شدت بیرون اتاق شنیده شد. مرگخوارا بیرون اتاق گوش‌هاشون رو به در چسبوندن. به‌هرحال هر مرگخوار خوبی باید سعی کنه از روش‌های شکنجه هم‌قطارهاش یاد بگیره و اون روش‌هارو بهبود ببخشه!

مرگخوار که از بین لب‌هاش صدای استاتیک و نویز شدید رادیویی شنیده میشد، بدون توجه به خون و کثافت روی زمین، جلوی آلنیس روی زمین زانو زد، لب‌هاش رو به صورت آلنیس نزدیک کرد و به آلنیس گفت:
- جیغ بزن.

آلنیس سرشو کج کرد و چشماشو تنگ. انتظار داشت الستور یه حرفی در توجیه خودش، یا حتی در تحقیر آلنیس بزنه. ولی غافلگیر شده بود.

- دوباره تکرار نمیکنم... جیغ بزن.

بعد خیلی آروم به نوک بینی آلنیس ضربه زد.
و آلنیس هم، نه از روی ترس، بلکه فقط به خاطر اینکه چندشش شده بود، شروع به جیغ زدن کرد.
الستور صاف ایستاد و شروع کرد به قهقهه زدن، و سایه‌ش هم از فرصت استفاده کرد و علامت شوم رو روی ساعد دست چپ آلنیس تتو کرد.
و مرگخوارا همچنان در سکوت صدای جیغ‌های آلنیس و قهقهه وحشیانه الستور رو میشنیدن.
البته که چند دقیقه بعد الستور از اتاق خارج شد، پاپیونش رو مرتب کرد، عصاش رو از گابریل گرفت، به بقیه مرگخوارا نگاه کرد، شونه‌هاشو بالا انداخت و دوباره با همون لبخند مورمورکننده و پلیدش رفت به دیوار تکیه داد.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵:۵۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
گابریل در حالی که زیر لب چیزی رو تکرار می‌کرد برای سومین بار وارد اتاق خون می‌شه. این‌بار هیچ زحمتی به خودش نمی‌ده تا تغییری در هیچ‌جای اتاق ایجاد کنه و یکراست می‌ره سراغ قربانی و با غرور درست جلوش وایمیسه. در حالی که سرشو بالا گرفته بود و چشماشو بسته بود، یکی از چشماشو آروم باز می‌کنه و رو به قربانی می‌پرسه:
- اسمتون؟
- رز از نوع زلر!

گابریل که غرور و این اداها بهش نمیومد، ناگهان به حالت عادی برمی‌گرده.
- حالا چرا ویبره می‌ری؟

قبل از این که رز بخواد جواب بده گابریل خودش جواب خودشو می‌ده.
- اوه از دیدن من خوش‌حالی نه؟
- نه؟!

گابریل بی‌توجه به رز دستشو می‌کنه تو جیبش و عصایی رو ازش در میاره. درست قبل از ورود به اتاق، الستور عصای خودش رو به گابریل داده بود و تو گوشش زمزمه کرده بود: "فقط بزن!".

پس گابریل نفس عمیقی می‌کشه و عصا رو بالا میاره.
- به نام الستور!

و همزمان عصا رو پایین میاره و به سمت رز نشونه می‌گیردش. گابریل که منتظر بود چیزهایی مثل برف شادی از عصا بزنه بیرون و رو سر و روی رز خالی بشه، با تعجب نگاهی به اطراف می‌ندازه. با دیدن سایه الستور که پشت سرش داخل اتاق شده بود و حالا با هیجان در حال تشویق کردنش بود، دوباره خاطراتِ پشت در براش زنده می‌شن. در حینِ ورود گابریل، الستور دستشو گذاشته بود رو شونه‌های گابریل و گفته بود "بزن! پشت سر هم هی بزن!".

بنابراین گابریل انرژی مضاعفی می‌گیره و عصا رو یک بار رو سر رز، یک بار رو دستش، یک بار رو پاهاش و همینطور به ترتیب به هر نقطه‌ای که می‌رسید به آرومی می‌زنه. در حد نوازش کردن! گابریل وقتی حس می‌کنه که به اندازه کافی زده، عقب میاد و نگاهی به رز می‌ندازه.
- خوب زدم نـ...

جمله‌ی گابریل به انتها نمی‌رسه، چرا که ناگهان بدن رز شروع به تیکه تیکه شدن از تک‌تک نقاطی که گابریل عصای الستور رو بهش زده بود می‌کنه تا این که در یک لحظه منفجر شده و خون به سر تا پای گابریل می‌پاشه. آخرین چیزی که چشم‌های رز دیده بود سایه خندان الستور بود که با نگاهش بهش می‌گفت حتی ارزش نداشته که الستور شخصا اونجا حضور پیدا کنه و شاهد ماجرا باشه.

گابریل که شوکه شده بود، آروم خون جلوی چشماشو پاک می‌کنه و می‌بینه هیچ اثری از رز زلر باقی نمونده و فقط خونه که همه جا پخش شده. اما آیا گابریل کسی بود که باورش بشه یکیو تیکه‌تیکه و بعد منفجر کرده باشه طوری که هیچی ازش باقی نمونه؟

خیر!

گابریل با خوش‌حالی شروع به بالا و پایین پریدن می‌کنه.
- وای اَل چه حقه‌ی فوق‌العاده‌ای! یه بادکنک شبیه آدم پر شده از سس گوجه فرنگی؟ جالب بود!

گابریل اینو می‌گه، عصا رو تحویل سایه‌ی ال می‌ده و همزمان هر دو از اتاق خارج می‌شن. قیافه‌ی مرگخوارانی که گابریلِ گوگولی رو حالا آغشته در خون می‌دیدن در نوع خود بی‌نظیر بود!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۷:۴۲:۰۴


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲:۵۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
تلاش دوم - به یاد پسری که یویو داشت!


با سری باند پیچی شده وارد اتاق شد و در را به سرعت پشت سرش بست. یک فنجان دمنوش گل گاوزبان برای خودش ریخت و آن را لاجرعه سر کشید.

گونی ای را از زیر شنلش در آورد و در آن را باز کرد. پسر بچه ای با موهای پر کلاغی هویدا شد. سیبی در دهانش چپانده شده بود. مروپ با احتیاط سیب را از میان دندان ها بیرون کشید.

-

صدای جیغ آنقدر بلند بود که سیب از دستش رها شد.
-هی فلفل هالوپینو جیغ جیغو مامان...آروم تر!
-آروم تر؟! آروم باشم که بزنی تو سرم مامان ولدک؟ بچه یتیم گیر آوردی؟ نخیر بچه یتیم بابام بود! من یه ایل پشتمن. الاناست که تدی برسه...اگر تا جهنمم میبردیم اون میومد دنبالم!

مروپ سعی کرد گوش هایش را بگیرد تا کمتر صدای جیغ های جیمز وارد مغزش شود، از جمجمه اش عبور کند و سلول های عصبی اش را از کار بیندازند. اما فایده ای نداشت!

-وقتی زنگ زدم نهنگام اومدن دم خونتون بردنت قطب شمال میفهمی!

به نظر جیمز آمد که جیغ هایش به اندازه کافی تاثیر گذار نیستند. پس سلاح کشتار جمعی اش را در آورد. سلاحی وحشت آور که لرزه به اندام تمام دشمنان می انداخت. سلاحی برای تمام اعصار...

یویو صورتی!

-الان من باید از این بترسم مامان جان؟

مروپ یویو را از جیمز گرفت و به زور در دهانش چپاند. بلافاصله یاد آورد که قرار بود جیمز را با میوه خوراندن زیاد شکنجه دهد. حالا با یویو ای که در دهان قربانی اش بود چگونه باید شکنجه اش میداد؟ مضطرب شد. پرتقال و سیب ها در دستانش می لرزیدند. آیا باید یویو را از دهان جیمز در می‌ آورد؟ آن وقت با جیغ های بی امانش چه میکرد؟ عرقش را پاک کرد. نفس های عمیق کشید.

یک ساعت بعد

جیمز به مروپ دچار پنیک عصبی شده پرتقالی تعارف کرد.

-بعد پدر ماروولو با جاروش مامانو از بالای برج ایفل انداخت پایین. بعدم عزیز مامان گفت چون مامان سرش به برج ایفا خورده پرتقالای مامانو نمیخوره. مامانم پاشد رفت خونه سالمندان!

جیمز در حالی که همچنان یویو اش در دهانش بود، آرام چند ضربه دلگرم کننده به پشت مروپ زد.
-هووووم...اومممم...اممم...اوممم!
-همینطوره جیمز مامان...همینطوره که میگی.

شواهد نشان می داد که شکنجه دوم هم چندان موفقیت آمیز نبود.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲:۳۲ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام جعفر جان!
من یه ایده برای این انجمن دارم. گفته بودی این انجمن تاپیک تک‌پستی می‌خواد، منم برات یه تاپیک تک‌پستی آوردم!

اسم این تاپیک "تالار مسابقات هاگزمید" هست. روال کارش اینه که یه سوژه داده می‌شه و بعد من برای شروع یه رول می‌زنم و توش از ۱۰ کلمه‌ى دلخواهم استفاده می‌کنم. نفر بعدی باید توی رولش از ۱۰ کلمه‌ى دیگه استفاده کنه که هرکدومشون باید مربوط به یکی از کلمات من باشن؛ مثلا اگه من از کلمه‌ى "آتش" استفاده کردم، اون می‌تونه بگه "شعله"، یا "حرارت".

بعد از من ۵ نفر باید رول بزنن. بعد امتیازها جمع می‌شن و اونی که امتیازهای بیشتری داره، برنده‌س. بعد از مشخص شدن برنده، دور بعدی آغاز می‌شه.

امیدوارم تایید بشه...


درود پات!

ایده‌ات رو خوندم، چون قراره انجمن هاگزمید، انجمنی بسیار هنرمندانه باشه، تمامی جوانب هنری‌اش رو بررسی خواهم کرد. به نظر سبک آوانگارد رو برای پیروی انتخاب کردی. من هم آدمی بسیارسوپره‌ماتیسم هستم. پس از مدتی خیلی خیلی کوتاه درخواستت رو بررسی و جوابت رو خواهم داد. :احترام:


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۵:۴۶:۰۴
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۵:۴۶:۲۵


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲:۳۴ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
هیزل برنامه کلاسی خود را نگاه کرد.


نقل قول:
برنامه روز شنبه: کلاس طلسم ها و ورد های جادویی، کلاس معجون سازی و...


هیزل به سمت کلاس ورد های جادویی رفت و وارد کلاس شد اما به محض ورود با صحنه ای غیرمنتظره روبه‎‌رو شد.
کسی که روبه‎‌روی هیزل بود شخص نبود، مرگ بود!

- اوه! شما؟
-بعید میدونم منو نشناسی هیزل استیکنی!
-درست فکرمیکنید.

هیزل این را گفت و به سرعت فرار کرد

________________________________________

1



🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴:۳۵ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
نام و نام خانوادگی:
هاسک پایک

ویژگی‌های ظاهری:
بعضی آدما هستن از روی قیافه‌شون، نمی‌تونین بفهمین چند سالشونه. هاسکم یکی از اوناست. با موهای قهوه‌ای/خاکستری و چشمای طلایی رنگش واقعا می‌تونه هم ۳۰ ساله به نظر بیاد، هم ۷۰ ساله‌. بستگی داره وقتی می‌بینیدش، روی چه مودی باشه. معمولا بداخلاق و غرغروعه و انگار چشماش دوتا ماهی طلایی مرده‌ن که روی سطح آب شناور موندن‌. صورتشم انگار یخ بسته و زورش میاد یه کلمه جواب کسی رو بده‌‌.

ظاهرش می‌تونست خیلی جدی باشه اگه اون کلاه شعبده‌بازی رو مدام روی سرش نمی‌ذاشت. می‌دونین حقه‌های شعبده‌بازا شاید برای ماگلا جالب باشه ولی توی دنیای جادوگری؟ نهایتا یه دلقک درجه ۳ میشی. ولی خب بذارین صادق باشیم، مسئله‌ حادتر از این حرفاست‌. اگه زیاد بهش دقت کنین - که خوشش نمیاد- گوشای گربه‌ایش رو زیر کلاهش می‌بینین و یه دم نرم گربه‌ای که از زیر کتش میز‌نه بیرون گاهی. چرا؟ میشه گفت حاصل یه وضعیت پیچیده ی ارثیه. :همر:
باطل گفتم، جانورنمای گربه‌س. :دی

ویژگی‌های اخلاقی:
همونطوری که از ظاهرش پیداست، هاسک به شدت غرغرو و ناراضیه‌. ناراضی از چی؟
همه‌چی دوستان. همه‌چی. مشکلاتش از زمانی شروع شد که بزرگان جامعه ی اصیل جادوگری (که زمانی عضوشون بود) به مشکلات خیلی کوچیک و پیش پا افتاده ی هاسک پی بردن. پی بردن وقتایی که کسی بالای سرش نیست، یه بشکه نوشیدنی کره‌ای رو سر می‌کشه تا فراموش کنه.
چیو؟
نوشیدنش رو.
و اینکه مقدار زیادی از زمین‌های خاندانش رو توی شرط‌بندی از دست داده. چیزی که فقط برای شرط‌بندی بیشتر حریصش کرده. چیزی نیست که هاسک سرش شرط‌بندی نکنه و همین باعث شده توی یه چرخه ی بی‌پایان و طاقت‌فرسا از باختن و نوشیدن غرق بشه.

چوبدستی:
چوب تنه ی درخت انگور و موی سبیل گربه

گروه هاگوارتز:
اسلیترین

پاترونوس: -

شناسه قبلی :دی



تایید شد.
لینک دو شناسه قبلیت رو هم وارد پروفایلت کردم. لطفا اگه نمی‌خوای بگو تا پاکشون کنم.


ویرایش شده توسط Husker در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۱:۳۸:۳۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۲:۱۸:۲۰


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴:۲۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
و الستور دوباره تصمیم به ورود به اتاق می‌گیره. یک نگاه به دکوراسیون اتاق میکنه، با ناامیدی عصاشو چندبار به کف اتاق میکوبه، و باعث تغییر دکوراسیون اتاق میشه، که این تغییر دکوراسیون شامل پر شدن اتاق از نورهای سبز و قرمز و پخش شدن لکه‌های خون روی زمین، دیوارها و حتی سقفه.
و مرگخوار با آرامش به عصاش تکیه میده و به محفلی که رو به روش به دیوار اتاق بسته شده، نگاه میکنه. اصولا الستور باید اولین دیالوگ رو میگفت و یه گفت‌گوی عمیق و شاید حتی دردناک رو به تنهایی روی شونه‌هاش حمل میکرد. ولی محفلی بسته شده به دیوار، با لحن مبارزه طلبانه‌ای گفت:
- الستور! دوباره همدیگه رو دیدیم!
- هاه... من که تو رو یادم نمیاد.

گابریل خیلی آروم از لای در اتاق میاد داخل و با حرکت سریعی میره روی کول الستور وایمیسه و از بین گوش‌های بلند و گوزن مانند الستور، به زندانی نگاه میکنه.
- اوه... اون خیلی پسر خوبیه ال!

الستور بدون توجه به گابریلی که مشغول بازی با گوش‌هاشه، سرشو خم میکنه و با چشمای تنگ شده به اسیر محفلیشون نگاه میکنه.
- خب اگه اینطور بود که من قطعا به یاد میاوردمش.
- بابا تو همین دو هفته پیش من رو خوردی!
- پس خیلی بدمزه بودی.

گابریل بالاخره از روی شونه‌های الستور پایین میاد و به محفلی زندانی نزدیک میشه.
- من اینو میشناسم! یوآنه! خیلی روباه خوبیه!
- دیدی؟ من معروفم مرتیکه! با اون صدای پر نویز قدیمی و عقب‌مونده‌ت!
- هاها... چی گفتی؟

گابریل یک نگاه به چشمای الستور انداخت که کاملا سیاه شده بودن، به جز مردمک‌های قرمزشون که با درخشش ترسناکی به یوآن نگاه میکردن. و بعد چراغ‌ها شروع کردن به سوسو زدن. و بعد گابریل فقط توی تاریک و روشن شدن اتاق، تونست ببینه که الستور مثل گوزن خشمگین به سمت یوآن هجوم میبره.
گابریل پلک زد.
و بعد الستور بود.
ولی یوآن نبود.
در واقع فقط لکه بنفش رنگ لزجی روی دیوار، و جایی که یوآن بهش آویزون شده بود، باقی مونده بود.

- هاها... به نظر میرسه که یکم زیاده‌روی کردم.

یک ثانیه بعد، الستور و گابریل از اتاق خارج شدن، و مرلین که زیر لب فحش‌های بد بد به الستور میداد به خاطر زیاده‌رویش، وارد اتاق شد. مرلین آب دهانشو انداخت کف دستش، بعد کف دستش رو مالید به محل پخش شدن یوآن روی دیوار. باز دوباره چندتا فحش داد و دایره لغات یوآن رو بزرگ‌تر کرد و حتی تا حدی روباه محفلی رو تراماتایز کرد، بعدشم کم‌کاری الستور رو جبران کرد و شخصا به یوآن یه علامت شوم داد.
و در نهایت، مرلین کبیر، از اتاق خارج شد تا نفر بعدی بیاد!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۸:۵۰:۵۰ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
گابریل دوباره برمی‎‌گرده و در کمال تعجب و حیرت خوانندگان، مجددا قرعه‌ی شکنجه‌ش به نام جعفر میفته. اصلا هم از الستور کمک نگرفته بود که این اتفاق رو ممکن کنه.

باری به هر جهت این‌بار تنها تغییری که گابریل در دکوراسیون اتاق خون می‌ده اینه که چمن‌هایی رو روی زمین رشد می‌ده. جعفر دست و پا و دهن‌بسته روی صندلی‌ای نصب شده بود. گابریل با صدای قیژی صندلیِ رو به روی جعفر رو جلو میاره و درست جلوش می‌شینه.
- می‌دونی تو این مدت به چه نتیجه‌ای رسیدم؟

جعفر می‌خواست پاسخ بده چی، ولی خب دهنش بسته بود و نمی‌تونه. پس به تکون دادن سرش به نشونه ندونستن اکتفا می‌کنه.

- این که اگه مبادا گوسفندی به اندازه‌ای که تو می‌خوای غذا نخوره چی می‌شه؟

گابریل از رو صندلی بلند می‌شه و متفکرانه مشغول قدم زدن تو اتاق می‌شه.
- یا اگه مسیری که برای چِرا کردن براشون در نظر گرفتی رو چند تاشون به اشتباه برن؟

گابریل این‌بار پشت به جعفر وایمیسه.
- کلا هر خطایی اگه ازشون سر بزنه چی؟

هرچی گابریل بیشتر حرف می‌زنه، جعفر بیشتر گیج می‌شه و نمی‌فهمه قضیه چیه. متاسفانه قادر نبود حتی دهنش رو باز کنه و بپرسه که چی داره می‌شه و با توجه به این که گابریل موجود پرحرفی بود به نظر نمیومد به این زودیا بخواد به جایی برسه که جعفر متوجه بشه قضیه از چه قراره! پس جعفر چاره‌ای جز صبر پیشه کردن نمی‌بینه که خودش به اندازه کافی شکنجه بزرگی برای جعفر بود.

بالاخره بعد از گذشت یک ربع، گابریل دوباره روی صندلی می‌شینه.
- با این تفاسیر، احتمالا تا الان متوجه شدی که می‌خوام چی کار کنم نه؟ کوبه... گوسفند... گوسفند... کوبه؟

گابریل ضمن گفتن این حرف دستاش رو به ترتیب مثل ترازو بالا و پایین می‌کنه. پاسخ جعفر هم‌چنان نه بود. ولی خب، بازم قادر به پاسخگویی نبود. این‌بار حتی تلاشی هم نمی‌کنه که با اشاره سرش پاسخی بده!

- اگه به خاطر کمال‌گراییِ تو به سرنوشتی مشابه دچار شن چی؟

بلافاصله بعد از گفتن این حرف، ناگهان شوق و اشتیاقی تو چشما و صورت گابریل نقش می‌بنده و با حرکت چوبدستیش پنجره‌ای رو به طبیعتی زیبا باز می‌کنه.
- می‌بینی؟ یه طبیعت بکر و مناسبِ چرِا! حالا به نظرت چی کم داره؟ درسته! گوسفندانی که توش رها بشن و برای همیشه از حضور در طبیعت لذت ببرن!

جعفر که حالا دو گالیونیش کامل افتاده بود، چشماش گشاد می‌شه و سعی می‌کنه هرجور شده صحبت کنه.
- مممم... موممم... مااممم...
- درسته! قراره گوسفنداتو آزاد کنم! چون وقتی کوبه‌ی به اون زیبایی رو نابود کردی فقط چون به نظرت اونقد خوب نبود، از کجا معلوم که با گوسفندات هم چنین رفتاری نخواهی داشت؟ آزادی بهترین انتخاب برای اوناس. نگاشون کن.

جعفر به پنجره نگاه می‌کنه که حالا دیگه تنها طبیعت رو نشون نمی‌داد، بلکه گوسفندانی از اینور به اونور در حرکت بودن که از چِرا کردن در اونجا لذت می‌بردن. جعفر همیشه با گوسفندانش تعریف می‌شد و حالا گوسفنداش از اون گرفته شده بودن!

گابریل بدون این که منتظر بمونه تا واکنش جعفر به این قضیه رو ببینه، با این خیال که بهترین تصمیمو برای جعفر و گوسفندانش گرفته از اتاق خارج می‌شه.



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۷:۱۵:۱۶ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
عمارت ریدل ها همیشه که خلوت و ساکت بود و همه مشغول کاری بودند. اما آن‌روز، با همیشه فرق داشت. تمامی مرگخواران در سالن اصلی جمع شده بودند. برخلاف همیشه، میشد متوجه هیجان و ذوق و چهره هایشان شد.

چشمان همه، به اتاقک موجود در حیاط دوخته شده بود. همه آنها منتظر لحظات لذت‌بخشی بودند که وارد آن اتاق شوند. اتاقی که محل شکنجه دادن دشمنان شان بود!

- هم‌رزمان من!

تلما در میان جمعیت ایستاده و این را با صدای بلند فریاد زده بود. مطمئن شد همه صدایش را می‌شنوند.
- خیلی از شما، مدت هاست که این نماد مبارک روی ساعد دستان تونه! ولی من... مدت نسبتا کمیه که اینجام. امروز و این لحظه، یه بهونه ای شد که من این رو بهتون بگم. میخوام بگم... دوستتون دارم!

مرگخواران لبخند نزدند. مهم هم نبود. او آنها را همانطور سرد و خشک دوست داشت.
به طرف اتاق مخصوصش رفت تا خنجرش را بردارد. در را باز کرد و از روی میز خنجر را برداشت. از اتاق خارج شد. مروپ را درون راهرو دید.

- اوه تلما! من کارم تموم شد. میخوای تو بری داخل؟
_البته!

تلما با هیجان اعلام رضایت کرد و به طرف اتاق راه افتاد. شخص مورد نظرش روندا بود. امیدوار بود که کسی او را شکنجه نداده باشد. به اتاق که رسید، در را باز کرد. روندا فلدبری با دستانی بسته روی صندلی نشسته بود.

- سلام رونی!

روندا با صدای او، سرش را بلند کرد.
- منو ول کنید! شما با چ...

صدای بلند تلما، سخنش را نصفه گذاشت.
- از اینکه آدما ازم تغییر کنن خوشم میاد! مثلا موهام کوتاهه و تو هم...

روندا وحشت‌زده نگاه به موهای کوتاه شده اش نگاه کرد.
- تو...

تلما خنجر تزیین شده با یاقوت کبودش را برداشت و به طرف صورت او حرکت داد.
- نه! صورتت نه! دستت! یه امضا روی ساعدت!

با تیزی، نام خودش را روی ساعدش نوشت.
خنجر در شکمش فرو و خارج کرد. خون شروع به بیرون زدن از زخمش کرد.
- خداحافظ! با علامت مرگخواریت خوش باش!

روندا نگاهی به علامت شوم روی دستانش انداخت. و آه کشید...


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱:۵۶:۵۰ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
تلاش اول - شکنجه شکلاتی!


زنی با شنلی تیره وارد اتاق خون شد. کلاه شنل را کنار زد و عرقش را پاک کرد. به سمت در برگشت تا کدو تنبل غول آسایی را به داخل بکشد اما کدو تنبل لای در گیر کرده بود.
-چرا در اتاق خونتون انقدر کوچیکه کدو تنبل مامان؟!

ریموس با لبخند سرش را از داخل کدو تنبل بیرون آورد‌.
-مسئله ای نیست بانو مروپ. بذارین خودم کمکتون کنم.

در حالی که دم کدو تنبل همچنان بر روی سرش مانده بود خودش را از کدو بیرون کشید و شروع به هول دادن کدو به داخل اتاق کرد.
-عالیه...از در رد شد. خب دیگه من بر می گردم توی کدو شما کارتونو ادامه بدین.
-اوه...ممنونم!

مروپ کدو را به وسط اتاق کشید. ابزارآلات شکنجه را از قبل برای قربانی اش آماده کرده بود. دیگ آب داغ...چند عدد چاقو...یک ساطور...تصمیم گرفت با هولناک ترین شکنجه اش آغاز کند.
-خودتو آماده کن ریموس مامان، قراره ابر های تاریک، زندگیتو در بر بگیرن. اگر شانس بیاری و زنده بمونی هر روز این روز تاریک رو با وحشت به یاد خواهی آورد. مامان به بدترین کابوست تبدیل خواهد شد!

مروپ چاقویی را بالا آورد. تیغه چاقو بی رحمانه درخشید. با نهایت قدرت آن را فرود آورد.

خربزه دو تکه شد!
-مامان اکنون به این قاچ خربزه، به مقدار لازم عسل می افزایه و ریموس مامانو محکوم به مرگی دردناک...
-شکلاتم روش می ریزین؟
-چی؟!

ریموس از داخل کدو بیرون آمد. طبق معمول چند بسته شکلات اعلا همراهش آورده بود. یک تکه از تخته شکلاتش را شکست و روی قاچ خربزه گذاشت، سپس با نهایت لذت شروع به خوردن ترکیب مرگبار کرد.
-به به...چه خوشمزه بود! ماهی و ماستم دارین؟ هندونه و گوشت چی؟ میاین قرمه سبزی و شکلات بخوریم؟
-نه!
-جیگر تسترال چی؟ بزنیم توی شکلات بخوریم؟
-چرا نمیمیری مامان جان؟!
-درختای جنگل ممنوعه رو روش شکلات نریزیم بخوریم یعنی؟

معده محفلی ها در محدودیت ها شکوفا شده بود و مروپ انتظار این یکی را نداشت. با نا امیدی وسایل شکنجه اش را جمع کرد.

یک ساعت بعد


-به نظرتون رنگین کمون گابریل توی هفت رنگش طعم شکلاتم داره؟

مروپ در تمام یک ساعت گذشته در حال فرار از دست سوژه شکنجه اش بود.
-آخ!

محکم با دیواری برخورد کرد.

-آخی! بانو مروپ خوبین؟ انگار ضربه مغزی شدینا! یه شکلات بدم بخورین خوب شین؟

مادر لردسیاه در اولین شکنجه اش به سختی شکست خورده بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۲ ۱۵:۵۲:۴۹

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.