درك در حالی كه روی يه صندلی چوبی جادار كز كرده بود، طبق معمول عبای زرد رنگ بلندش رو پوشيده بود و گلرت و برتی رو از نظر میگذروند كه رو به روش روی دو تا صندلی نشسته بودن. درك تسبيح طلايی رنگش رو روی ميز قرمز بين خودش و اون دو نفر انداخت و در حالی كه چشمهاش رو رو به گلرت تنگ میكرد، گفت:
- تو خجالت نمیكشی واسه من پست با مضامين سياسی مینويسی؟ من فقط ديدگاه آسلاميوسی دارم، به لباس سبز و رياست جمهوری و زندان و مرلينگاه و شكنجه و اين مافنگ بازيا كاری ندارم، افتاد؟
گلرت كلهاش رو انداخت پايين و خجالت كشيد كه چرا رول سياسی نوشته و عزمش رو جزم كرد كه از اين به بعد ديگه از اين غلطا نكنه
. برتی در حالی كه برخلاف ظاهر مهربونش موجود بسيار شروری بود و در اون لحظه از ضايع شدن گلرت شديدا" احساس دلخوشی میكرد، چاهار تا از دونههای همهمزهاش رو انداخت زير زبونش. درك بعد از ديدن اين حركت از برتی، از جاش بلند شد و يه لگد زد توی شكم برتی تا دونههای همه مزه از دهنش خارج و به طرف جيب عبای درك برن. درك بعد از اطمينان از حضور دانههای همه مزه در جيب عباش، رو به برتی اخم كرد و گفت:
- تو خجالت نمیكشی؟ میدونی الآن توی چه ماهی هستيم؟
- بله، مرداد! تولدم هم بود
!
درك يكی محكم زد پس گردن برتی و در حالی كه زير زيركی يه دونهی همه مزه رو میانداخت زير زبونش، گفت:
- نه بچهی احمق! مرداد چيه! يكم بيشتر فكر كن ببينم خودت عقلت ميرسه يا نه.
- اممم... الآن جولای نيس؟
- بچه جان، الآن رمضونه.
برتی به فكر فرو رفت كه اينكه الآن رمضونه چه دخلی بهش داره، اما هر چه قدر زور زد و به ذهنش فشار آورد ربط رمضون و خودش رو نفهميد...
- ببخشيد هاچی، اينكه الآن رمضونه به من چه؟
درك بعد از شنيدن اين سوال، با عصبانيت به سمت برتی رفت، يه تيپا روونهی برتی كرد و با لحنی خشن گفت:
- اين كه الآن رمضونه يعنی من روزهام و هيچی نمیخورم و درست نيس جلوی يه آدم روزهدار چيزی بخوری!
درك بعد از گفتن اين جملات، پشتش رو كرد به برتی و گلرت و سه تا دونهی همه مزهی باقیمونده رو در جا بلعيد
.
- هاچی جان، گفتين برای حل بحران خدمت برسيم... برنامه چيه؟
درك گلرت رو نگاه كرد كه اين سوال رو پرسيده بود، لبخندی زد و گفت:
- آفرين بچهجان! سوال خوبی پرسيدی، فقط چون موهات بلونده يادت باشه از اين به بعد يه كلاه بذاری سرت، چون تحريك كننده است...
گلرت:
- ... داشتم میگفتم، هدف ما اينه كه هر پسری با دختری حرف میزد بفرستيمش مرلينگاه، هر پسری با دختری رفتن تو تخت، بفرستيمشون مرلينگاه، هر كی از مقنعههآی طلايی تدارك ديده شده استفاده نكرد، بفرستيمش مرلينگاه، كلا" هر كی ضد آسلام بازی در آورد رو میفرستيم مرلينگاه... اگه درجهی فعاليتش بيشتر بود و كارای بيناموسی كرد، كلهاش رو میكنيم تو كاسهی مرلينگاه
.
گلرت و برتی سرشون رو تكون دادن و درك ادامه داد:
- بعدش هم آروم آروم اين قدر قوی ميشيم كه نظارت تالار و همهچيش ميفته دست ما! اگه شما كمكم كنين، هم بهتون مفاهيم آسلامی رو ياد ميدم، هم همهچی تالار با هم نصيب ما ميشه... قبوله؟
گلرت فكر كرد اگه ناظر بشه میتونه هر چقدر دلش بخواد توی هافل بوق بزنه و برتی هم به اين نتيجه رسيد كه كه با حقوق بيشتری كه میگيره، شرايط ازدواج براش آماده تر ميشه. در نتيجه هر دو با رضايت با درك موافقت كردن... درك بعد از اظهار خوشحالی، با دردمندی خاصی كه در نگاهش موج میزد رو به برتی گفت:
- ميگم... بازم از اون دونههای همه مزهت داری؟
***
ميدونم كلا" همهاش در مورد رمضون و اينا بود و هيچ اتفاق خاصی نيفتاد و اين حرفا
، ولی گفتم يه چيزی بنويسم نياين بگين كينگزلی برگشت ولی فقط برگشت و رول ننوشت
... حالا تو رولهای بعدی خواستين درك رو ترور كنين، خواستين خودتونو شكنجه كنين، خواستين تالار هافل رو زير و رو كنيد، خلاصه، هر كاری خواستيد بكنين به من مربوط نی! ما رول خودمونو نوشتيم
!