هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
آخ آخ ببخشید من اولین پست رو نخوندم خیلی شرمنده شدم که اشتباهی ادامه دادم


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: وداع با آخرین پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
یادت هست ...
یادت هست روز های با هم بودنمان را ؟!
روز های رفاقت مان را ؟!
روز هایی که پدرم با تو مخالف بود اما من تو را دوست داشتم؟!
روز های تنهایی...
.... غربت
روز هایی که کنج اتاقم می نشستیم و خاطراتمان را مرور میکردیم ...
روز هایی که من دفترچه ی خاطرات تو را برای این که پدرم نفهمد از دوستانم می گرفتم و در کنج اتاقم ؛ پشت تختم ؛ می نشستم و می خواندم و خود را همراه با تو تصور میکردم ....
تصورت می کردم هنگامی که سنگ جادو را گرفتی ،
باسیلیسک را کشتی ،
سیریوس را نجات دادی ،
سدریک را حمل میکردی ،
برای سیریوس عزا داری می کردی ،
در وزارت خانه با مرگخواران مواجه شدی و
لرد سیاه را شکست دادی
ولی...
ولی چه حیف شد که این قدر زود تمام شدی ...
چه حیف شد که خاطراتت را جا گذاشتی و رفتی...
چه حیف شد که این قدر زود رفتی...
من تازه داشتم به تو عادت می کردم
داشتم عادت می کردم به خوبی هایت
به عشق ورزیدن هایت
به اکسپلی آرموس هایت
اما ....
اما تو مرا جا گذاشتی و رفتی

چه زود رفتی !!!



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
با شنیدن دستور لرد بلاتریکس ناگهان از شدت عشق به ارباب غش کرد؛ ایوان و آنتونین و لینی به یاد آوردند که باید در جلسه ی فوق سری مدیران شرکت کنند؛ جن ها با لودو تماس گرفتند و گفتند حتما باید او را ملاقات کنند؛ به پتی گرو خبر دادند که مادربزرگش در صعود به ارتفاعات آلپ زیر بهمن مانده و نیاز فوری به کمک دارد؛ خبر رسید که حساب گرینگاتز بلیز خالیست و الان است که چکش برگشت بخورد و...

و به این ترتیب در کمتر از 10 دقیقه همه ی مرگخواران غیب شده و هر کدام در پشت مرجانی، داخل غاری، لای تخته سنگی پناه گرفته و به تنها مرگخوار باقیمانده در برابر لرد خیره شدند.

لرد آهی کشید و با نوک کفشش سیخونکی به مرگخوار ژنده پوشی که کف دریاچه افتاده بود زد و چرتش را پاره کرد:

-هوی! مورفین! پاشو برو ماموریت اربابت رو انجام بده.
- بی خیال شو، ارباب. حال و حوصله ندارم ژون تو.
- بهت گفتم بلند شو مرگخوار معتاد بی عار! به یه دردی بخور مفنگی! اصلا تو برای چی مرگخوار شدی؟ پاشو!

مورفین غرولند کنان بلند شد و در حالیکه علامت شومش را می خاراند گفت: من چه می دونم واشه چی مرگخوار شدم.20 شال پیش من بدبخت تو خانه ی گانت ها خوابیده بودم که تو اومدی این داغ رو جیز کردی رو دشت من و گفتی تو اولین مرگخوار آزمایشی لرد ولدمورت کبیری! تا دو هفته از شوزش دشتم خواب نداشتم. دروغ میگم تامی؟
-ببند دهنتو... اصلا... یعنی چه؟!... چی؟تامی!!! به من نگو تامی! من اربابم! ارباب! اربااااااااااااب!
- باشه ارباب! خون خودتو کثیف نکن. موهاتم نکن، زشت میشی. حالا ماموریتت چی هشت؟

لحظاتی بعد- مورفین در راه شکار هیولا

- نمی دونم چرا هر چی ماموریت شکار هیولا و غول و نهنگه می افته گردن من؟ باید با ارباب در این مورد منطقی صحبت کنم و متقاعدش کنم که منو به ماموریت های آشونتری بفرشته.

مورفین همچنان که شنا می کرد و لای گوش ماهی ها دنبال هیولا می گشت، ایستاد و کمی فکر کرد:
و بعد نتیجه گیری کرد: ولش کن! میرم همون دایناشور شکار می کنم، از متقاعد کردن ارباب آشون تره.

مورفین که غرق در تفکر و جستجو بود متوجه هیولای غول پیکر که از پشت به سمتش می آمد نشد و...

شلپششششششششش!


هیولا با دمش مورفین را به بیست هزار فرسنگ زیر دریا شوت کرد.

-هوی! بزمجه! مگه مریضی؟... دِ بیا! این که همون هیولاست که ارباب می گفت. هیولاجون! بیا بابا. بیا از این قاقاها بخور! بیاه بیاه بیاه بیاه!

هیولا آماده ی حمله ی دوم می شد که ناگهان رام شد و به طرف مورفین رفت و پاکت های پلاستیکی پودر سفیدی را که مورفین جلویش انداخته بود، بلعید.

لحظاتی بعدتر- جلوی دروازه

مورفین چوبدستی اش را پایین گرفت و هیولای بی رمق را که این شکلی شده بود: جلوی پای ارباب و مرگخواران به زمین کوبید.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
صدای گزارشگر:
ـ بله همونطور که میدونین شیر یا خط کردن، قرار شد اوباش بازی رو شروع کنه. اینم کاپیتان تیم، گلرت، که داره به سمت دروازه ی کاراگاهان میره. به پرسیوال دامبلدور پاس میده... اوه نه اون توپو از دست میده... حالا سدریک دیگوری با سرعت هر چه تمام تر به سمت دروازه ی اوباش میره... اما... خطا ... خطائه... لی جردن با زیرپایی که برای سدریک گرفت یه کارت زرد دریافت کرد.
در زمین:
سدریک نقشه زمین شده بود و ساق پایش را گرفته و از درد ناله میکرد. سریوس و داور بالای سر او بودند. تیم پزشکی فوری سر رسید و پس از معاینه گفتند که سردیک فقط یه کبودی ساده داره و میتونه به بازی ادامه بده.
گزارشگر:
ـ دوباره بازی به جریان میوفته. سیریوس توپ به پا به طرف رز ویزلی میره. رز حالت دفاعی به خودش گرفته. (باهیجان زیاد) سریوس جلو میره... با دروازه فاصله ی چندانی نداره. آقای الیوندر از گوشه ی زمین علامت می ده که سریوس بهش پاس بده اما... سریوس اینکارو نمی کنه و با یک حرکت سرع توپ رو شوت میکنه... چه اتفاقی توی زمین افتاده؟ داور سوت زده... درسته ... درسته آفساید بود...
در زمین:
آقای الیوندر با خشم به سمت داور رفت. و فریاد زد:
ـ هیچ معلومه چتونه؟ کجای این آفساید بود؟
داورد که همچنان دستش دور 50 گالیونی بود که از گلرت گرفته بود گفت:
ـ من داورم یا شما؟ آفساید بود. بهتره دیگه اعتراض نکنید چون ممکنه بهتون کارت زرد بدم.
بازی ادامه پیدا کرد.
گزارشگر:
ـ این پرسیوال دامبلدوره که داره با سرعت به سمت گودریک میره. سدریک دیگوری سعی میکنه توپ رو از پرسیوال بگیره... اوه خدای من! ... پرسیوال افتاد... داور سوت میزنه... خطا!... اونم در چه ناحیه ایی... سدریک به سمت داور میره. مثل اینکه خیلی شاکیه! لی جردن از پرسیوال دفاع میکنه... داور دوباره سوت میزنه و به خاطر اعتراض سدریک به اون کارت قرمز میده. حالا همه ی تیم کاراگاهان شاکی هستن.
در زمین:
سریوس سر داور فریاد زد:
ـ شما امروز چتون شده؟ اون پرسیوال احمق داره نقش بازی میکنه! شما چه داوری هستین؟
داور دوباره سوت زد.
پنالتی!
***
نتیجه ی این پنالتی چه خواهد بود؟ به نفع اوباش یا به ضرر آنها؟ همه ی اینها به نفر بعدی بستگی دارد...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
- جیه آنتونین؟ چیزی شده؟

- مگه امروز روز نیشخند نیست؟ پس تو چرا نمی خندی؟

- اِ یادم نبود! بیا.

- زود باش بگو تو این تالار چه خبره؟؟ 1...2...

-باشه باشه نزن آنتونین

-چی میگی تو؟ من کی زدم؟ اینجا چه خبره؟؟

لینی از ترس اینکه آنتونین به چیزی پی ببره سریع واکنش داد و داد زد: یعنی چی آنتونین؟؟؟ میگم منوی عزیزم خراب شده ، اونوقت تو اینجوری با من برخورد میکنی؟؟ واقعا که... حالا من با این منوی خراب چیکار کنم؟

- ببین لینی اگه فکر می کنی با این کارات من تحت تاثیر قرار میگیرم و یه ذره از شک کردنم برطرف میشه کور خوندی...

لینی با ناراحتی زیر لب زمزمه کرد:خب زودتر میگفتی که اینقدر فیلم بازی نکنم باو!

و با سرعت به تالار برگشت.

در تالار :

لونا روی مبل لم داده بود و با ورود لینی خمیازه ای طولانی که به وضوح زبان کوچکتر او را میشد دید ، کشید و اینگونه ورود لینی را خوش آمد گفت! (چی گفتم؟ )

- هی لونا! جمع کن خودتو! بچه ها فکر کنم آنتونین بو برده!

لونا از چرت زدن دست برداشت و گیج گفت: چی؟؟؟ بو را کجا برده؟! بهش بگو پس بیاره نیازش داریم...

و دوباره شروع به چرت زدن کرد.

لینی با قدم های طولانی و بلند به سمت لونا رفت با یک حرکت ناگهانی او را هوشیار کرد!

شترق ق ق!! (افکت صدای ضربه ی دست لینی به سر لونا)

-اوه دختر! چه ضربه ی جانانه ای زدم!

تری که از رفتار لینی و لونا خسته شده بود ، دوباره به شیرینی های محبوبش پناه برد و با دهن پر گفت: بس کنید دیگه...ما در حال حاضر چند تا مشکل داریم. 1- مثل اینکه آنتونین یه چیزهایی فهمیده. 2- ارگ بلاک شده و دکمه ی رفع بلاک لینی کار نمیکنه. 3- سر و کله زدن با شما دو تا هم خودش یه مشکل اساسیه!!

- دست گلت مرسی تری! اه لونا انقدر تکون نخور.

و با عصابنیت منویش را به سمت لونا پرت کرد.

پق!! (افکت صدای ظاهر شدن!)

- اِ! سلام بچه ها!

-ارگ؟!؟!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۱ ۱۴:۴۹:۱۶
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۱ ۱۴:۵۲:۲۱

Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
درك در حالی كه رو‌ی يه صندلی چوبی جادار كز كرده بود، طبق معمول عبای زرد رنگ بلندش رو پوشيده بود و گلرت و برتی رو از نظر می‌گذروند كه رو به روش روی دو تا صندلی نشسته بودن. درك تسبيح طلايی رنگش رو روی ميز قرمز بين خودش و اون دو نفر انداخت و در حالی كه چشم‌هاش رو رو به گلرت تنگ می‌كرد، گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی واسه من پست با مضامين سياسی می‌نويسی؟ من فقط ديدگاه آسلاميوسی دارم، به لباس سبز و رياست جمهوری و زندان و مرلين‌گاه و شكنجه و اين مافنگ بازيا كاری ندارم، افتاد؟

گلرت كله‌اش رو انداخت پايين و خجالت كشيد كه چرا رول سياسی نوشته و عزمش رو جزم كرد كه از اين به بعد ديگه از اين غلطا نكنه . برتی در حالی كه برخلاف ظاهر مهربونش موجود بسيار شروری بود و در اون لحظه از ضايع شدن گلرت شديدا" احساس دل‌خوشی می‌كرد، چاهار تا از دونه‌های همه‌مزه‌اش رو انداخت زير زبونش. درك بعد از ديدن اين حركت از برتی، از جاش بلند شد و يه لگد زد توی شكم برتی تا دونه‌های همه مزه از دهنش خارج و به طرف جيب عبای درك برن. درك بعد از اطمينان از حضور دانه‌های همه مزه در جيب عباش، رو به برتی اخم كرد و گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی؟ می‌دونی الآن توی چه ماهی هستيم؟

- بله، مرداد! تولدم هم بود!

درك يكی محكم زد پس گردن برتی و در حالی كه زير زيركی يه دونه‌ی همه‌ مزه رو می‌انداخت زير زبونش، گفت:
- نه بچه‌ی احمق! مرداد چيه! يكم بيشتر فكر كن ببينم خودت عقلت ميرسه يا نه.

- اممم... الآن جولای نيس؟

- بچه جان، الآن رمضونه.

برتی به فكر فرو رفت كه اين‌كه الآن رمضونه چه دخلی بهش داره، اما هر چه قدر زور زد و به ذهنش فشار آورد ربط رمضون و خودش رو نفهميد...

- ببخشيد هاچی، اينكه‌ الآن رمضونه به من چه؟

درك بعد از شنيدن اين سوال، با عصبانيت به سمت برتی رفت، يه تيپا روونه‌ی برتی كرد و با لحنی خشن گفت:
- اين كه الآن رمضونه يعنی من روزه‌ام و هيچی نمی‌خورم و درست نيس جلوی يه آدم روزه‌دار چيزی بخوری!

درك بعد از گفتن اين جملات، پشتش رو كرد به برتی و گلرت و سه تا دونه‌ی همه مزه‌ی باقی‌مونده رو در جا بلعيد .

- هاچی جان، گفتين برای حل بحران خدمت برسيم... برنامه چيه؟

درك گلرت رو نگاه كرد كه اين سوال رو پرسيده بود، لبخندی زد و گفت:
- آفرين بچه‌جان! سوال خوبی پرسيدی، فقط چون موهات بلونده يادت باشه از اين به بعد يه كلاه بذاری سرت، چون تحريك كننده است...

گلرت:

- ... داشتم می‌گفتم، هدف ما اينه كه هر پسری با دختری حرف می‌زد بفرستيمش مرلين‌گاه، هر پسری با دختری رفتن تو تخت، بفرستيمشون مرلينگاه، هر كی از مقنعه‌هآی طلايی تدارك ديده شده استفاده نكرد، بفرستيمش مرلين‌گاه، كلا" هر كی ضد آسلام بازی در آورد رو می‌فرستيم مرلينگاه... اگه درجه‌ی فعاليتش بيشتر بود و كارای بيناموسی كرد، كله‌اش رو می‌كنيم تو كاسه‌ی مرلينگاه .

گلرت و برتی سرشون رو تكون دادن و درك ادامه داد:
- بعدش هم آروم آروم اين قدر قوی ميشيم كه نظارت تالار و همه‌چيش ميفته دست ما! اگه شما كمكم كنين، هم بهتون مفاهيم آسلامی رو ياد ميدم، هم همه‌چی تالار با هم نصيب ما ميشه... قبوله؟

گلرت فكر كرد اگه ناظر بشه میتونه هر چقدر دلش بخواد توی هافل بوق بزنه و برتی هم به اين نتيجه رسيد كه كه با حقوق بيشتری كه می‌گيره، شرايط ازدواج براش آماده تر ميشه. در نتيجه هر دو با رضايت با درك موافقت كردن... درك بعد از اظهار خوشحالی، با دردمندی خاصی كه در نگاهش موج می‌زد رو به برتی گفت:
- ميگم... بازم از اون دونه‌های همه مزه‌ت داری؟

***

ميدونم كلا" همه‌اش در مورد رمضون و اينا بود و هيچ اتفاق خاصی نيفتاد و اين حرفا ، ولی گفتم يه چيزی بنويسم نياين بگين كينگزلی برگشت ولی فقط برگشت و رول ننوشت ... حالا تو رول‌های بعدی خواستين درك رو ترور كنين، خواستين خودتونو شكنجه كنين، خواستين تالار هافل رو زير و رو كنيد، خلاصه، هر كاری خواستيد بكنين به من مربوط نی! ما رول خودمونو نوشتيم!



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
نقل قول:
با سلام

خب می خوام بگم که وقتی تو گوگل جادوگران رو جستجو می کنم ، جادوگران رو انگلیسی می نویسی ، یعنی یه جوری نشون می ده که انگار جادوگران سایت انگلیسی زبان هست!

خب اینطوری هر کسی فکر می کنه جادوگران انگلیسی هست و از اومدن به سایت منصرف میشه ، درخواست دارم زبان پیش فرض یا همچین چیزی رو فارسی بکنید.

با تشکر


جواب دادین یا من ندیدم؟

راستی هر وقت چهار تا عکس رو یک دفعه آپلود می کنم تو سایت ، فقطعکس های اول تایید می شن ... می خوام بدونم مشکلی تو اونجا هست ... گلرت هم یه بار همچین سوالی پرسیده بود.

با تشکر


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
روونا که از تعجب داشت شاخ در میاورد فریاد زد : این روحمزاحم توی تالار من چیکــــــــــــــــار می کنـــــــــــــــــــــه ؟؟؟؟؟؟

لینی با عصبانیت از روی مبل پوسیده ی کنار شومینه بلند شد و داد زد : مزاحم ؟؟ من اینجا فقط یه روح مزاحم میبینم که اونم تویی. مگه نمیخواستی بری گرجستان؟! خب برو دیگه چرا دختر عزیزتو معطل میکنی؟؟ برو و خوشحالمون کن!

ملت ریون :

لینی پشتشو به روونا کرد و چشمکی به لونا زد.لونا هم جلوتر آمد و کنار لینی ایستاد و شروع کرد به داد و بیداد راه انداختن : هی روونا! ما اینجا کلی کار داریم بهتر نیست بری و بذاری با روح جدید تالار جشن بگیریم؟!

و خنده ی شیطانی ای سر داد...

پیوز به چهره ی متعجب روونا نگاهی انداخت و غرور و تکبر رو به لیسا کرد و گفت : چه عکس خوشگلی از روح جدید تالار چسبوندین!!

سپس شروع به چرخیدن به دور روونا کرد.

روونا با حالتی وحشیانه به سمت در تالار رفت و بدون باز کردن در ازآن رد شد.

- تری ؟ به نظرت نقشه ات گرفت؟

- آره باو! دیگه انتظار داشتی بیشتر از این بگیره؟!

صدای روونا از بیرون به گوش می رسید: ببین هلنا! همین که گفتم...

تری از خوشحالی دست هایش را به هم مالید و به سمت شیرینی ها خیز برداشت و به خوشحالی گفت: دیدین گفتم؟! آخرش منصرفش کردیم! پیوز کار تو دیگه اینجا تموم شد.

- یه لحظه صبر کن تری ، انگار اشتباه متوجه شدی.گوش کن ببین روونا و هلنا چی میگن.

- ... اونا لیاقت من ، روح اصیل تالار رو ندارن. زود باش بریم هلنا...

- اٍ! مامان من هنوز آماده نشدم یکم صبر کن.

- زود بــــــــــــــاش.

ملت ریون :

لینی : تری؟!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
من چیزی پیدا نکردم میشه بیشتر توضیح دهید.




Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
جواب روز سوم : 2100

بازی 80-20 به نفع گریف بود که هری اسنیچو گرفت که در نتیجه گریف 60 تا جلو بود. 60 * 35 هم میشه 2100.

امروز تو سایت گاردین هست لینک.
quill.pottermore.com/2100

توی صفحه که اومد سمت راست یه فایل فلش هست که یه قلم پر تهش افتاده برید رو قلم پر و موس رو از از چپ به راست هی تکون بدید تا بیاد بالا و کامل از صفحه خارج بشه بعد لینک عضویت میاد.

بنظر میاد هر روز اینکه قلم پر رو پیدا کنیم سخت تر میشه.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.