گودریک به سختی توانست جلوی خنده ی خودش را بگیرد و گفت: « پسر ها دیگه مسئله حیاتیه باید کاری کرد »
یک روز که فلیپ در حال خودنمایی برای دخترای گریف بود استر که هنوز از جریان پیاده روی هرمیون با فلیپ خشمگین بود از پشت فرشینه تالار میخواست فلیپ را طلسم کند ولی در همان لحظه فلیپ متوجه میشود و طلسم له وی کورپوس رو بر روی او اجرا کرد
پرتویی نورانی لحظه ای برق زد و استر نعره ای زد و وارانه در هوا آویزان بود طوری که انگار قلابی نامریی او را از مچ پایش در هوا نگه داشته بود
-منو بیار پایین زود باش خود شیرین
فلیپ نگاهی تهقیر آمیز به او کرد و با یک حرکت چوب دستی او را به پایین انداخت و گفت:
-اینم به خاطر هرمیون بود ای ترسو از پشت میخواستی طلسمم کنی ولی چاه کن همیشه ته چاهه !
تلاش های پسرای گریفندوری به نتیجه نرسید و به جای ضایع کردن فلیپ خودشان هر دفعه ضایع میشدند زیرا فلیپ زرنگ تر از این حرفا بود
چند ماه بعد....
باد دانه های برف آمیخته به باران را به شیشه ی پنجره ها میکوبید و دانه های برف در مجاور پنجره ها پیچ وتاب می خوردنند و کریسمس شتابان از راه می رسید
زمان اولین گردش هاگزمید از راه رسید و همه مشتاقانه برای این سفر کوتاه برنامه ریزی میکردنند
دابی و جسیکا پالتوهای خود را پوشیدنند و شال گردن را به دور صورتشان بستند و راه افتادنند به سمت هاگزمید
-دابی میخوای اول بریم کافه سه دسته جارو نوشیدنی کره ای بخوریم تا حسابی گرم بشیم ؟
-باشه بریم شاید فلیپ هم اونجا باشه و باهاش خوش و بش بکنیم !
-هان؟ اره شاید فلیپ اونجا باشه من دیدمش که داشت میرفت به سمت هاگزمید ..
-ایول امروز خیلی خوش میگذره البته اگه پسرا مزاحمت ایجاد نکنن !!! همش میخوان فلیپ رو از چشم ما بندازن !
دابی که داشت تند تند راه میرفت دست جسیکا رو کشید تا زود تر به کافه برسن
-دابی یواش تر از پا افتادم ترو به مرلین یواش برو خسته شدم
-جسی بدو ما باید زودتر برسیم به کافه وگرنه دوباره اون دخترای بی شخصیت دورشو میگیرن ... بدو.... بدو...باید زودتر برسیم !
هر دو به سرعت میدویدنند تا اینکه به کافه رسیدنند دابی در کافه را گشود و تند تند سرشرو از این ور کافه به اون ور حرکت داد تا نشونی از اون پسر جذاب ببیند
-جسی انگاری هنوز نرسیده ...جسی؟جسی؟
جسیکا که از پا افتاده بود روی برفا نشسته بود و نفس نفس میزد ...
-دابی...فلیپ اون تو نیست؟
-نه بابا هنوز نرسیده ولی ایول زودتر رسیدیم میریم میشینیم تا اومد مثه کنه میچسبیم بهش نمیذاریم کسی بهش نزدیک بشه...
جسی:
دابی:
هردو رفتند توی کافه و سفارش نوشیدنی دادند
15 مین بعددابی و جسی:
30 مین بعددابی و جسی:
1ساعت بعد دابی و جسی:
دابی که حسابی کلافه شده بود رو به جسیکا کرد و گفت :
-پس چرا نیومد؟
-جسی که به ساعتش نگاه میکرد گفت نمیدونم نکنه یکی ازاون دخترا مخشو زد؟!
دابی:
دابی گفت:بیا بریم توی خیابان ببینیم شاید اونجا داره گشت میزنه هر دو بلند شدنند و در را گشودنند باد گزنده همچو خنجری بود که صورتشان را میخراشید شال گردنهایشان را محکم تر بستند و به اطراف نگاه کردنند
جسی دست دابی را کشید و به سمت مغازه ای ته خیابان برد که شبیه عطاری بود او را به داخل مغازه برد و گفت:
-دابی بیا از این معجون های عشق بخریم و به خورد فلیپ بدیم
هر دو پریدنند روی معجون ها
-این مال منه یکی دیگه بردار
انها پول معجون را دادند و به سمت قلعه راه افتادنند
درون تالار گریفندور
همه پسرا یه جا جمع شده بودنند و پچ پچ میکردنند
فلیپ روبه روی شومینه نشسته بود و رونامه میخواند و میخندید
دابی که از چشماش قلب میزد بیرون با نگاه های خیره به فلیپ رو به جسی کرد و گفت:
-ببین چه قشنگ میخنده
جسی دستش رو جلوی چشمای دابی حرکت داد و گفت بابا حواست کجاست ؟بیا بریم معجون رو روی یه چیزی بریزیم بدیم بخوره
هر دو به سرعت رفتند داخل خوابگاه و کنار تخت جسی نشستند و چمدون رو بیرون کشیدنند و معجون رو روی شکلات ها ریختند
دابی نگاهی به اطراف انداخت و دید همه دارن یه کارای قایمکی انجام میدن بعد از اینکه همه با یکی دو جعبه شکلات و شیرینی رفتند بیرون جسی به دابی گفت
کارمون تموم بیا بریم بدیمش به فلیپ
وقتی از پله ها اومدن پایین دیدین همه دخترا دور فیلیپ جمع شدن و بهش شکلات تعارف میکردند
-بدو جسی که الان مخشو میزنن
انها رفتند و به فلیپ شکلات تعارف کردنند ولی فلیپ قبلش از همه ی شکلات های دخترا یکی یکی خورده بود و وقتی میخواست از شکلاتهای دابی و جسی بخوره یهو
به زمین افتاد و بیهوش شد
دابی فریاد زد
وا ا ا ا ای کشتینش چیکارش کردین ؟
همه دخترا به فلیپ معجون عشق خرونده بودنند و فلیپ ازبس معجون خورده بود بیهوش شده بود
جسی دوید و مادام پامفری رو صدا کرد و با او به تالاراومد
-برید کنار برید کنار مادام پامفری رو آوردم معاینش کنه ....!