این پست در حال تکمیل است. با تشکر.
هافلپاف در برابر گریفندور
سوژه: از بین رفتن طلسم اختفای هاگوارتز
نیمه های شب بود و قلعه هاگوارتز را چنان سکوت فراگرفته بود که حتی عنکبوت ها هم روی نوک پا راه می رفتند تا صدایشان شنیده نشود. کاری که برای عنکبوت ها خیلی سخت است، و حتی برای شما، البته اگر هشت تا پا داشته باشید و چشم هایشان به جای روی صورت کف سرتان تعبیه شده باشد.
مدیران، مسئولان، استاد ها مبصر ها، ارشد ها، بازرس ها، کاپیتان ها، اولی ها، دومی ها، سومی ها،
به کانون بیایید! با خیال راحت خوابیده بودند و رویای فردا را می دیدند که مسابقات کوییدیچ هاگوارتز شروع می شد. حتی فیلچ هم شناسه اش را بسته و آسوده خوابیده بود، چون همه می دانستند شبِ اولین مسابقه جام هاگوارتز کسی آتو دستِ مسئولین مدرسه نمی دهد که ازشرکت در افتتاحیه محرومش کنند و داغِ دیدنِ اولین بازی روی دلش بماند. این دانش را هم مدیون هری و دوقلوهای ویزلی بودند که آخر مسابقه سال پنجمشان آتو دادند دست آمبریج و گند زدند به آینده ورزشی خودشان و تیمشان با هم!
بله، قلعه در چنان آرامشی فرو رفته بود که هیچکس صدای جیرجیرِ در های سرسرای ورودی را نشنید که خبر از ورودِ یک نفر به قلعه می داد. متاسفانه از آخرین باری که یک راونکلاوی سردمدار مدرسه هاگوارتز بود قرن ها میگذشت، و مسئولین معاصر ضریب هوشی ای بین یک گردوی کال و یک فیلِ افریقایی داشتند. به عقلِ هیچ کدامشان نمی رسید که شاید شبِ مسابقه افتتاحیه اعضای گروه های چهارگانه سر به زیر و مودب شوند که به هیچ قیمتی مسابقه را از دست ندهند، ولی اگر کسی غیر از آنها بخواهد گندی بزند، خب...وقتی همه تان در خواب ناز به سر می برید، بهترین موقع ممکن را انتخاب کرده است.
ناشناسِ تازه وارد از طولانی بودن پاراگراف قبل استفاده کرده و در این فاصله جیم شده بود؛ بنابراین هرگز نخواهیم دانست وی بعد از قدم گذاشتن به سرسرا و له کردنِ تصادفیِ عنکبوتی که مذبوحانه تلاش می کرد بی صدا راه برود، چه کرد.
فردای آن شب، زمینِ کوییدیچساکنان قلعه بی خبر از همه جا در زمین بازی جمع شده بودند تا تیم مورد علاقه شان را تشویق کنند. نود و نه ممیز سه دهم درصد از جایگاه تماشاگران را سرخپوشان گریفندوری اشغال کرده بودند و در هفت دهم باقی مانده، یک فندک، یک پاتیل و پنج بازیکن دیگر اسلیترین کنار بازیکنان راونکلاو نشسته بودند تا نوبت به مسابقه خودشان برسد. به صورت کلی رنگ آمیزی فضا کاملا فینال لیگ برتر سال 2007 را تداعی می کرد.
اعضای دو تیم پشت سر کاپیتان ها و به صف وارد زمین شدند. گزارشگر بازی که جهت حفظ امنیت وی نامش را نمی بریم
، با حرارت اعلام کرد:
-
بازیکنان وارد زمین میشن. تیم گریفندورامسال نه تنها مدیر کنونی هاگوارتز یعنی استرجس پادمور رو به عنوان کاپیتان انتخاب کرده، بلکه مدیر پیشین هاگوارتز یعنی آلبوس دامبلدولآآآآآب امیر رو هم به عنوان مهاجم در اختیار داره! بقیه اعضای تیم رو سه تا ویزلی تشکیل میدن و یه پاتر که اونم پدر داماد ویزلی هاست. گودریک گریفندور کبیر هم با شمشیرش در صف مهاجما حضور پیدا کرده و معلوم نیست باهاش به کی قراره هجوم ببره!گودریک شمشیر را که با هماهنگی استر از دفتر مدیریت برداشته بود، در هوا تاب داد و هواداران گریفندوردر حالی که کف و خون بالا می آوردند با شور و شوق تیمشان را تشویق کردند. گزارشگر ادامه داد:
-
در سوی دیگه تیم هافلپاف رو داریم که به جز مرحوم دیگوری که از سوار شدن به جارو معذور بوده، از تمام اعضای تالار هافلپاف تشکیل شده. به غیر از آریانا دامبلدورِ فشفشه که قراره شگفتی ساز این جام باشه، یکی دیگه از جذابیت های این تیم سگ شکاربان هاگوارتزه که به کمک هافلپاف اومد تا هفت نفرشون جمع بشه و برسن به مسابقات، وگرنه حضورش مطلقا هیچ توجیه دیگری نداره! با توجه به اینکه تمام اعضای تالار هافلپاف توی زمین بودند، صدای اعتراض پاتیل و فندک، دو عضو مجازی تیم اسلیترین، در سکوتی که قرار بود با صدای تشویق طرفداران هافل پر شود به وضوح به گوش رسید.
اعضای تیم که سیامک انصاری در نگاهشان موج میزد سرجاهایشان قرار گرفتند و سعی کردند به شیشکی های هواداران گریف توجهی نکنند. با اشاره داور های مسابقه، وندلین و استر روبروی هم قرار گرفتند تا بازی رسما آغاز شود.
-
دو کاپیتان با هم دست میدن. شاهد هستیم که وندلین دست شعله ور استر رو با شدتی بیش از حد متعارف می فشاره... و می فشاره... و می فشاره... و می فشا...بابا یکی این خانوم رو از کاپیتان گریفندور جدا کنه! در این مرحله یگان ویژه حفاظت ورزشگاه در معیتِ دو داورِ بازی وارد عمل شد و به زور وندلین را که مجذوب شعله های استر شده بود، و استر را که مجذوب چیزی نشده بود لکن زورش به وندل نمی رسید، از هم جدا کردند. در مرحله بعد یگان ویژه دوباره وارد عمل شد و برادران نیروی انتظامی بعد از دقایقی تعقیب و گریز، کنت الاف را که با فریادِ «آتییییش! آتییییش!
» دنبال استر کرده بود به ضرب ایمپریو متوقف کردند.
بعد از توجیه کردن داور اسلیترین و قانع کردن کاپیتان هافلپاف جهت حفظ فاصله ایمنی با استر، سوت آغاز بازی بالاخره به صدا در آمد.
چهارده بازیکن در هوا اوج گرفتند. در واقع دقیق ترش را بخواهید هفت بازیکن هافلپاف در آسمان اوج گرفتند، بازیکنان گریفندور هم تلاششان را کردند که اوج بگیرند. راستش بودجه گریف را محفل تامین می کرد، و از آنجا که محفل اگر پول داشت محفل نمی شد و می شد خانه ریدل، این بندگان خدا چون دستشان تنگ بود نهایتا توانسته بودند سه تا جارو دستی، یک فروند تی دسته دار-از اینها که سطلش خشک کن چرخشی دارد!- یک عدد قالیچه بید زده و دو لنگه چکمه را طوری جادو کنند که بتوانند پرواز کنند. در آپدیت های بعدی این طلسم قرار شده توانایی کنترل شیءِ پرواز کننده را هم به شخصِ سوار شونده بدهند که ان شاءالله در بازی بعدی شاهدش باشیم.
همان زمان، داخل قلعه-آب نباتِ لیمویی؟
-نع.
-زنبور ویژویژوی جوشان؟
-خیر!
-خورش کرفس؟
-ایییی!
-آم...آب کدو حلوایی؟
-نچ!
ناشناسِ تازه وارِ مرموز که پشت در دفتر مدیر گیر کرده بود و اژدر نگهبان در هم هیچ جوره راهش نمی داد، پس کله کچلش را خاراند و با درماندگی به گزینه های دیگری که ممکن بود رمز عبور باشند فکر کرد.
و در زمین کوییدیچ...-
همونطور که میبینید بازیکنان تیم گریفندور بالاخره موفق شدن از زمین بلند شن و بازی رو دنبال کنن. تو این فاصله به علت خطی بودن دفاع این تیم، سه گل نوشِ جان کردن که نتیجه بازی رو تا اینجای کار 30 به صفر به نفع هافلپاف می کنه! سرخگون حالا در دست...نه....در ریش دامبلدولاااب امیر قرار داره! دامبلدور که ریش درازش به مثابه دست سومش عمل می کرد در حالی که دو دستی ریشه های قالی شفقی تبریزِ بید زده را چسبیده بود، توپ را به کمک همان دستِ سومش به گودریک پاس داد. در آن سوی زمین گودریک که یک دستش به چکمه ای بود که نقش جارویش را بازی می کرد، شمشیرش را انداخت تا با دست دیگرش سرخگون را بگیرد.
-میبینیم که انتخاب اسپانسر نامناسب باعث شده تیم گریفندور نتونه برای مسابقه جاروی مناسب تهیه کنه و در نتیجه بازیکنان شدیدا با جارونماهاشون درگیرن تا بتونن اونا رو کنترل کنن! حالا گریفندور مهاجمِ گریفندور پیش میره تا بتونه برای گریفندور امتیازی کسب کنه! هاهاها!تماشاگران گریفندور به صورت هماهنگ با اجرای نام آوای «برررررررررررر» به یخ بودن گزارشگر اعتراض کردند. در این فاصله قالیِ دامبلدور که به هیچ صراطی مستقیم نبود، زارت رفت توی یکی از دروازه ها و با سلیمان نبی محشور شد.
-وندلین از ابتدای مسابقه تلاش داره با حمله های بلاجر آتشین خاص خودش، استر رو هدف قرار بده، ولی جستجوگر گریفندور هیچ آسیبی ندیده و بلکم آتیش توپ رو شعله ور تر کرده! از این طرف هم لوییس ویزلی اون یکی بلاجر رو آتیش زده و داره باهاش به وندلین حمله می کنه، البته اگه بتونه دسته تی ای که سوارشه کنترل کنه! جالبه که وندلین هم آسیبی ندیده،...و اون طرف زمین می بینیم که دو مدافعِ دیگه با هم درگیرن! [در اینجا دوربین روی آریانا و جیمز زوم می کند که با آیکنِ
به سر و کله هم میزنند. یکی از بلاجر ها در حالی که کنت الاف با فریادِ «آتییییش! آتیییییش!
» دنبالش پرواز می کند، از گوشه کادر رد می شود.
]
گودریک سرخگون به دست به سوزان بونز نزدیک میشه...اما ظاهرا نمیتونه چکمه ای که سوارشه رو کنترل کنه! کجا میری برادر؟!گودریک سرخگون را رها کرد تا دو دستی چکمه-جارویش را که از کنترل خارج شده بود بچسبد، و فریاد زنان از کنار دروازه هافلپاف رد شد. کمی پایین تر لاکرتیا بلک توپ را قاپید و به طرف دروازه گریفندور پرواز کرد.
و همچنان در قلعه...ناشناسِ مرموز بالاخره موفق شد با پیدا کردنِ اسم رمز- که« قرمه سبزیِ مامان پز» بود- وارد دفتر مدیریت شود. از آنجا که هم دامبلدور و هم استر توی زمین کوییدیچ بودند و مشغول اجرای حرکات آکروباتیک با جارونماهای محفلی شان، پرنده در دفتر مدیریت پر نمی زد. البته مراد از پرنده اینجا همان فاوکس است، که دو شب پیش خودش را آتش زده بود و برگشته بود به ورژن 2.3.1 بتا جوجه ققنوس ©؛ پس در هر صورت نمی توانست پر بزند، حالا هر جا.
بله، ناشناسِ مرموز پشت میز مدیر نشست و زیر نگاه خیره ی صد ها تابلوی چشم دریده، کشو جلوییِ کنترل پنلِ مدیریت را باز کرد.
انگشتانش را در هوا تکان تکان داد و پیروزمندانه دکمه قرمز رنگی که رویش نوشته بود «خطر! به من دست نزنید! دونت تاچ می! لا تلمس! 不要碰!» فشرد.
-یوهاهاهاها! حالا قلعه نمودار پذیر میشه و میتونم رفقامو بکشونم بیارم اینجا همه دار و ندارِ هاگوارتز رو بچاپیم!
تابلوی سوروس اسنیپ که تا آن لحظه ساکت بود و متکبرانه ناشناس را نگاه می کرد، بینی عقابی اش را چین داد و گفت:
-تف به ذاتت فلچر، تا دودمان خودت رو به باد ندی ول کن نیستی!
ناشناس که از احراز هویت ناگهانی اش هول کرده بود نود و سه سانت و نیم از جا پرید و جیغ زد. تابلوی سوروس که به طرز عجیبی با لکه های روغن پوشیده شده بود، با متانت خاصی چوبدستی نقاشی شده اش را بالا گرفت و با دقت به آن نگاه کرد. انگار نه انگار چند لحظه پیش چیزی گفته. ماندانگس فلچر که همان شخصِ نفوذ کننده به دفتر مدیریت بود دستش را روی قلبش گذاشت و روی صندلی مدیریت وا رفت.
-سکته م دادی سیو، این چه طرز پرده برداری از هویتِ یک کاراکتر ناشناسه؟! بعدم، خوب کردم نمودار ناپذیری قلعه رو برداشتم. چارتا رفیق فشفشه دارم، میخوام بریزم تو قلعه، یه کم نون درارن. هر کدومِ این زره ها دونه ای هزار گالیون می ارزه. اون تابلوی شنیِ اول سرسرا رو که نگو، خرج یه سالِ ده تا خانواده تو هر شیشه شه. بَده مام به یه نون و نوایی برسیم؟! آقایون خانوما بده؟!
تابلوهای مدیران دیگر به تایید سر تکان دادند و حتی یک نفر مشتش را بالا برد و فریاد زد «نابود باد رکود اقتصادی!». سیو بدون اینکه نگاهش را از روی چوبدستی اش بردارد گفت:
-که فکر می کنی نمودار ناپذیریِ قلعه رو از بین بردی و الان میتونی به ملت بگی جاش کجاست، صحیح؟
دانگ با قیافه مشکوکی به کنترل پنل نگاه کرد و دکمه های رنگارنگ را از نظر گذراند.
-همین کارو کردم دیگه ...رو بقیه شون که چیزی ننوشته.
سیو چوبدستی را پایین آورد و دو طرفِ قاب تابلویش را دو دستی چسبید، و فریاد زد:
-ننگ بر اون مدیری که توی فشفشه ی بلاجر صفت رو به هاگوارتز راه داد! طلسم اختفای قلعه رو از بین بردی مردک مشنگ خون لجنی!
-جان؟!
سیو خودش را عقب کشید و با متانت قبلی ادامه داد:
-ضمنا، کنترل پنل قفل حفاظتی داره. الان به دویست و بیست ولت ایمپریو وصل میشی و تا وقتی مامورای وزارتخونه با جغدی که اتوماتیک از اینجا به طرفشون فرستاده میشه سر برسن، به صندلی زنجیر میشی.
-تو روحت.
جیییییز!
در زمین کوییدیچ
-
بازی صد صفر به نفع هافلپاف پیگیری میشه! مهاجمین هافلپاف از درگیری گریفندوری ها با اشیاء پرنده شون نهایت استفاده رو می برن...و حالا حرکت زیبای مکسین اوفلاهرتی رو شاهد هستیم...اوفلاهرتی...اوفلاهرتی...پاس میده به بلک...دوباره اوفلاهرتی...اوفلاهر...بله، گل! گل! صد و ده به صفر به نفع هافلپاف! تماشاگران گریفندور با خشم مشت هایشان را در هوا تکان می دادند و با توسل به شیر سماور و اگزوز خاور تلاش داشتند استر را مجاب کنند زودتر گوی زرین را بگیرد. از آن سوی، استر بدبخت که سوار لنگه دومِ چکمه گودریک شده بود، دو تا بندِ چکمه را دو دستی گرفته بود و در حالی که پی تی کو پی تی کو کنان دور زمین می چرخید دعا می کرد ورژن بعدی این طلسم علاوه بر فرمان، ترمز را هم به آپشن های چکمه اش اضافه کند!
غیر از دامبلدور که همان اول بازی به لقاءالله پیوست، بقیه بازیکنان هم هر کدام به نحوی با جارو-اشیاء شان درگیر بودند. در این میان، صدای دومی به جز صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:
-دمشون گرم، نگاه، انگار واقعا دارن پرواز می کنن!
صدای سومی جواب داد:
-آره قدرتِ خدا...میبینی؟ [چیلیک!]
و صدای چهارمی که بهش می خورد راننده تاکسی سیبیلویی در خطِ ونک-انقلاب باشد گفت:
-باور نکنین، کارِ خودشونه! میخوان ما باور کنیم که جادوگرا وسط میدون انقلاب دارن جارو سواری...یا چکمه سواری....یا هر کوفتی سواری می کنن....که اموال مملکت رو هاپولی کنن!
سیزده بازیکن[ ِ باقی مانده] در معیت هزار تماشاگر گریفندوری، بازیکنان اسلیترین و راونکلاو، فندک و پاتیل، گوی زرین، بلاجر ها، سرخگون، دروازه ها و عنکبوت ها همه برای لحظه ای ساکت شدند و به سمتِ جایگاه گزارشگر برگشتند. جادوگرِ نگون بخت توسط پنج شش نفر غریبه، که مستطیل های رنگارنگی را به طرف زمین بازی گرفته بودند، محاصره شده بود. یکی از غریبه ها مستطیلش را-که عکس سیب گاز خورده ای پشتش بود!
- کنار گرفت و در حالی که با دقت بهش ور می رفت گفت:
-اینو بذارم توییتر فیو استار میشه!
بغل دستی اش که همان راننده تاکسی سیبیلو بود گفت:
-بذارش اینستاگرام...لایک خورش بیشتره!
شش بازیکن هافلپافی به طرفِ کاپیتانشان برگشتند که وسط زمین و هوا، با دهان باز خشکش زده بود. اما وندلین شاید کاپیتانِ تیم بود، ولی هنوز یک هافلی اصیل بود و سی پی یو اش قدرت پردازش این حجم از بهت و حیرت را نداشت.
بنابراین چشم هایش را که هر کدام به قاعده یک کف دست گشاد شده بودند به طرفِ مدیر مدرسه چرخاند-که چکمه اش از فرط تعجب دچار بطلان افسون شده و با مغز به زمین اصابت کرده بود!-و چون نتیجه ای نگرفت به سمت آخرین کورسوی امیدشان یعنی بازیکنان تیم راونکلاو برگشت. بقیه حضار هم همین کار را کردند. نیم ثانیه بعد، جیغ بلند لینی وارنر به همراه صاحبش به هوا بلند شد:
-مشنگا!
طلسم اختفای هاگوارتز باطل شده!
دارن فیلم میگیرن!
پناه بگیرین!
-
-
-shout:
در کسری از لحظه تمام ورزشگاه یک نفس شروع به جیغ زدن کردند. ارشد ها دست به چوبدستی بردند تا از سال اولی ها دفاع کنند. سال اولی ها که هنوز مبانی دوئل و مشنگ شناسی دو پاس نکرده بودند، سعی می کردند با هر آنچه در چنته دارند -اعم از الوهومورا و اکسیو و وین گار دیوم له وی یو سا- از معرکه فرار کنند. باروفیو که تلاش می کرد صدایش را بلند کند اما فقط موفق می شد هی گاومیش ظاهر کند
مدام فریاد می زد «کسی از جادو استفاده نکنه! جادو در حضور مشنگ ها ممنوع هسته! طلسم ردپای دانش آموزان آژیر مکشه!». و استر که دیگر چکمه اش پرواز نمی کرد، از روی زمین نعره می زد «بازی باید تموم شه! هیچ تیمی زمین رو ترک نکنه! هر بازیکنی از هر تیمی که بره بیرون منفی صد امتیاز میگیره!». حتی بلاجر ها هم خودشان را گم و گور کردند و سرخگون هم به اذن خدا به پرواز در آمده بود.
وندلین در حالی که با سرعت 190 کیلومتر در ساعت دور ورزشگاه می چرخید تا در تیررس دوربین ها نباشد جیغ کشید:
-لی لی اون گوی زرین لعنتی رو بگیر!
لی لی لونا که در جهت مخالف می چرخید با فریاد جواب داد:
-اگه می دیدمش تا حالا گرفته بودمش!
گزارشگر که در آغوشِ یکی از مشنگ ها و به قصد سلفی چلانده می شد، عربده کشید:
-اتفاقا من چند لحظه پیش دیدمش، از اون طرف رفت!
و سمت مخالف جهت لیلی را نشان داد. لیلی شصت-یا حتی شست!-ش را به نشانه «فدایی داری» به سمت گزارشگر گرفت و آن طرفی شروع به چرخیدن کرد.
استر که بر خلاف باروفیو می توانست بدون ظاهر کردن دام و احشام صدایش را بالا ببرد فریاد زد که:
-این نقض قوانین کوییدیچه! گزارشگر نباید به جستجوگر تیم جای گوی زرین رو لو...یا تنبون گودریک!
مشنگ ها راه ورود به زمین چمن را یافته بودند و سیل جمعیتی که گله گاومیش های قاتل بابای سیمبا را تداعی می کردند، به سمت استر می آمد.
کاپیتان گریفندور نگاهی به چپ و راست انداخت، تند تند یک ایت الکرسی خواند و به خودش فوت کرد، و با ذکر «مرلین به دادم بررررررسسسسس
» پا به فرار گذاشت. با توجه به پا به فرار گذاشتنِ مدیر مدرسه-کاپیتان تیم گریف-جستجوگر گریف- قانون گذار هاگوارتز (و با حفظ سمت مدیرِ منو دار سایت
) دیگر نمی شد روی بازی حساب کرد. وندلین همانطور که دور می زد رو به روونا که عده ای با شعارِ «خواهرم حجابت!» و «مرگ بر بی حجاب!» دوره اش کرده بودند فریاد کشید:
-مسابقه کنسله دیگه نه؟!
روونا در حالی که با لگد مشنگ ها را از اطراف خودش دور می کرد در جواب داد زد:
-خیر! مدیر قبل از فرار کردن تصریح کرد که بازی باید تموم بشه!
وندل دو دور دیگر زد تا بتواند با سرعت مناسب از کنار روونا رد شود و اعتراض کند:
-بابا مدیر خودش جستجوگره گذاشت رفت! هافل رو برنده اعلام کن بره!
روونا مشنگ آخری را هم با ضربه آرنج ناک اوت کرد و در هوا اوج گرفت تا جایی که دست کسی بهش نرسد و جواب داد:
-در بهترین حالت بازی الان مساوی شده! پات!
اگه جستجوگرتون بتونه گوی زرین رو بگیره تیمتون رو برنده اعلام می کنیم! کیش و مات!
لاکرتیا از آن طرف زمین مثل گلوله توپ خودش را به وندلین رساند و شانه به شانه او پرواز کرد:
-چی میگه؟!
وندلین که باد موهایش را آشفته کرده بود و شنلش کانهو پرچم دزدان دریایی به اهتزاز در آمده بود جواب داد:
-میگه لی لی باید گوی زرین رو بگیره! من اصلا نمی دونم این لی لی جونم مرگ شده تا الان چی کار می کرد! الانم معلوم نیست کجاست!
لاک قاتل را که چارچنگولی به پشت ردای صاحبش چسبیده بود تا باد نبردش، با طلسمی سر جایش محکم کرد و جواب داد:
-بالای جایگاه تماشاگراست...داره با یه مشنگی کشتی میگیره!
وندلین ابروهایش را بالابرد، نقابش را که داشت با نیروی باد از سر و صورتش بالا می رفت به زور برگرداند سر جایش و چشم گرداند بین تماشاگرها؛ لی لی لونا که طبق گفته باروفیو حق نداشت جلوی مشنگ ها جادو کند، دست خالی داشت با مشنگ درشت هیکلی مبارزه می کرد. جسمی طلایی توی مشت مشنگ می درخشید.
-گوی زرین!
فکری طلایی در اعماق ذهن وندلین درخشیدن گرفت. فکری که آنقدر بکر بود که می شد گذاشتش توی موزه! به سمت روونا پرواز کرد و چیزی در گوش او گفت. روونا به تایید سر تکان داد و چوبدستی اش را به طرف مشنگ درشت هیکل گرفت. هرچه باشد داور ها به سن قانونی رسیده بودند و مجاز به استفاده از جادو در مواقع ضروری.
فردای آن روزاعضای دو گروه به همراه داور ها، مدیر مدرسه و دو نفر از وزارتخانه، دور کلاه گروهبندی حلقه زده بودند. کلاه هن هن کرد:
-پس قرار بر این شد که ایشون به صورت صوری، به عنوان دانش آموز ما پذیرفته بشه و گروهبندیش کنیم تا ببینیم به نمایندگی از کدوم گروه گوی زرین رو گرفته، صحیح؟ اونوقت این ایده رو کی داده؟
وندلین در حالی که با بی صبری با پنجه پایش روی زمین ضرب گرفته بود گفت:
-بله. ایده من بوده. بی زحمت فقط زودتر دیگه.
کلاه گروهبندی پیر هارت و پورتی کرد و زیر لب چیز هایی در مورد جوانان امروزی، گستاخی، دخالت در اموری که ربطی به شما ندارند و اصل نود قانون اساسی زمزمه کرد. روونا به مامورین وزارتخانه که مشنگ را تحت الحفظ وارد هاگوارتز کرده بودند اشاره کرد. مشنگ که تحت تاثیر طلسم فرمان بود روی صندلی نشاندند و کلاه را روی سرش قرار دادند. چاکی که نقش دهان را برای کلاه بازی می کرد دوباره باز شد.
-البته شما متوجهین که من دارم لطف بزرگی...
-بله بله.
-و خب قرار نیست مشنگها گروه بندی بشن...
-بله البته.
-و ممکنه که این مشنگ باعث بشه...
روونا نگاه تهدید آمیزی به گودریک کرد و گودریک نگاه تهدید آمیزی به کلاه کرد و کلاه نگاه تهدید آمیزی به وندلین کرد و وندلین که نمی دانست به کی نگاه تهدید آمیز کند نفس عمیقی کشید و فندکش را نود و سه بار روشن و خاموش کرد. کلاه چشم هایش را بست و مدت مدیدی تمرکز کرد.
تمرکز کرد.
تمرکز کرد.
و تمرکز کرد.
بعد از حدود چهل دقیقه، کلاه چشم هایش را باز کرد و به مامور وزارت اشاره کرد او را از سر مشنگ بردارند. داورها و کاپیتان ها به سمت کلاه خم شدند و مشتاقانه به او خیره ماندند. کلاه بعد از مکث عمیقی دهان باز کرد و گفت:
-ایشون میره به....اسلیترین.
-تف.
پایان.