- یعنی من الان بلیطم؟واقعا؟ و اگه تو رو گاز بگیرم تو هم تبدیل به بلیط میشی؟
جادو آموز ریونکلایی که به هوش و ذکاوتش مغرور شده بود سری تکان داد و گفت:
- بله، صد در صد منم بلیط میشم.
- بذار امتحان کنم...
- چی رو امتحان...نهههه، آخ...قل قل قل پیش پوش پوش..پففف!
جادوآموز باهوش ریونکلایی با گاز کتی تبدیل به بلیط شد! کتی همان طور که با تعجب به او نگاه میکرد گفت:
- عجیبه حق با تو بود. پس راست میگن که ریونکلایی ها باهوشن!
در آن لحظه اگر کسی به بلیط ریونکلایی کارد میزد هیچ الیافی از آن بیرون نمیامد!
جلوی در موزه وضع همچنان آشفته بود و هر لحظه به وخامت اوضاع افزوده میشد. بلیطهای رقصان در همه جا پراکنده بودن و هر کس که سر راهشان قرار میگرفت را گاز میگرفتند.
لرد که حسابی قد کشیده بود و بزرگ شده بود از آن بالا شاهد آشفته بازار مذکور بود و در همان حال سعی میکرد جلوی بلیط کوچکی که دور و برش میچرخید را بگیرد:
- برو کنار ملعون! وگرنه با پاهای بزرگمان مثل رسید پرداخت عوارض وزارت سحر و جادو لهت میکنیم!
گوش بلیط اما به این حرفها بدهکار نبود:
- ارباب شما که اینقدر بزرگ و با جلال و جبروت هستین، واقعا من رو از یه گاز ساده محروم میکنین؟
- گاز؟ ایوا؟ این بلیط کوچک و محقر تویی؟
- بله ارباب و باور کنین که من دیگه طاقت ندارم...!
در صحنهای آهسته ایوا گوشه شست پای ارباب را گاز گرفت و ناگهان دودی سیاه همراه با جرقههای آتشین فضا را در بر گرفت!
بعد از فروکش کردن دود مدیر موزه سرفه کنان با صحنهای عجیب روبرو شد. لشگری از بلیطهای موزه دور یک بلیط بزرگ به اندازه اتوبوس جمع شده بودند و به او نگاه میکردن!
- ... ارباب اینقدر باشکوهه که حتی موقع بلیط شدن با بقیه متفاوته!
- بعدا به حسابت میرسیم ایوا، بعد از بازدید از موزه توی دفتر خودت...
مدیر موزه تک سرفهای کرد و گفت:
- ببخشین ولی هنوز حق ورود به موزه رو ندارین!
این جمله آنقدر سنگین بود که حتی سدریک از خواب ناز بیدار شد و گفت:
- مسخره کردی؟ مگه تمام مشکل تو بلیط نبود؟ خب ما الان همه مون به لطف اون هکتور تسترال بلیطیم! بکش کنار بذار بریم داخل!
- متاسفم، تا حالا دیدین که بلیطها تنهایی وارد موزه بشن؟ امکان نداره! هر بلیط باید همراه یک جادوگر وارد بشه!
بلیط ها اول بهم، بعد به هکتور و در نهایت به ایوا خیره شدند:
- جناب وزیر؟ احیانا راهکاری برای ارائه نداری؟