هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-خب داشتی میگفتی،عاشق چی من شدی؟

کریس با دست محکم روی پیشانی اش زد،کاش میمرد و آن جمله کذایی را نمیگفت.
-ببین باد،یه صحبت منطقی باهات دارم...
-بگو میشنوم!
-ببین،منو تو به درد هم نمیخوریم،یعنی از قدیم گفتن:کبوتر با کبوتر باد با باد...

باد عصبانی شد.با لرزش صدا گفت:
-دوباره باید پرتت کنم پایین؟

کریس دستش را به نشانه اعتراض بالا برد.
-خب مگه عشق زوریه؟تو منو بذار پایین قول میدم خودم برات خواستگار یه باد با کمالات پیدا میکنم!

باد کمی ملایم شد،نه اینکه اخلاقش ملایم بشود،سرعتش ملایم شد و کریس را آرام آرام در منطقه ای قرار داد و رفت.
کریس کمی دچار عذاب وجدان شده بود،باد بخاطر حرف او دل باد شکسته بود...
-به درک!میخواست منو برنداره!

کریس به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد در مکانی پر از خانه های قدیمی و جسد های پوسیده قرار دارد.
-ای...اینجا کجاست؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
لشکر مورچه ها درحال نابودی بودند،اصلا نمیفهمیدند از کجا دارند میخورند،البته بانز هم نمیفهمید که دارد لشکر مورچه ها را شکست میدهد.

-آفرین بانز ادامه بده!
-به چی ادامه بدم لینی؟

بانز بعد از گفتن این جمله ایستاد تا پاسخش را از لینی بگیرد.
-هیچی بانز!فقط واینستا،راه برو!

بانز کمی راه رفت،اما دوباره ایستاد،لینی بعد از مدت ها،یعنی تقریبا برای اولین بار بود که به او نیاز داشت،پس باید نهایت استفاده را از این فرصت طلایی میکرد.
-چرا باید راه برم لینی؟
-چون من میگم!

بانز با نیشخندی گفت:
-اونوقت چه سودی برای من داره؟

لشکر مورچه ها هر لحظه داشت به مورچه ملکه و لینی نزدیکتر میشد.

...
در آشپزخانه،مرگخواران مثل مجسمه ایستاده بودند تا چراغ قوه رودولف و ذره بین عمل کند،اما دریغ از حتی یک قل،چه برسد به پنج شش قل و در نهایت جوشیدن آب.

-بابا این چرا جوش...
-هیس!
- خب اخه خسته...

دیگر صبر بلاتریکس تمام شده بود،سه بار به مرگخوار مذکور با تذکر داده بود اما مثل اینکه او آدم بشو نبود.

-میگم خسته...
-آوادا...چیزه یعنی ساکت شو دیگه!

با گفتن نصفه نیمه ی ورد،قدرت زیادی در آشپزخانه جاری شد و گرمای حاصل از نوک چوبدستی،باعث شد آب قل قل کوچکی کند.




ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۴:۲۶
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۵:۳۵

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-باد ببخشید... غلط کردم!

اما باد دیگر قهر کرده بود و داشت به سمت دیگری حرکت میکرد.
-باد اگه همینجوری منو ول کنی بری میمیرم!

ناگهان باد ایستاد.
-چرامیمیری؟عاشق من شدی؟عشق در یک نگاه؟

کریس پوکرفیس به باد خیره شد.
-چرا چرت و پرت میگی،میگم از این ارتفاع بیفتم زمین تبدیل به رب میشم.

دیگر جوابی از باد به گوش نرسید،گویا به او برخورده بود.

-لعنت بهت باد!ببین منو تا کجا اوردی بالا که نیم ساعته داریم حرف میزنیم هنوز رو هوام!

لگدی به کریس خورد که گویا کار باد بود،کریس با سرعت بیشتری به طرف زمین سقوط کرد.
-چیکار میکنی روانی؟بیا منو نجات بده!خونم میفته گردنتا!
-یه دلیل بگو که چرا باید نجاتت بدم؟
-برای رضای خدا؟

فاصله کریس با زمین کمتر و کمتر میشد.
-نه
-برای اینکه خودت منو انداختی پایین؟
-نه

کریس خیلی نزدیک زمین بود،درست وقتی نوک دماغ کریس در یک میلیمتری زمین قرار گرفت با صدای بلند فریاد زد.
-برای اینکه من عاشقتم؟!

و باد در همان لحظه کریس را گرفت و دوباره به بالا برد.
-ببین مارو مجبور به گفتن چه جملاتی میکنی!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-دیگه وقتشه منو بذاری زمین،جدی میگم.

کریس سعی کرد جدی و اخمو ترین قیافه ای که میتواند را بگیرد،اما مثل اینکه موفق نبود.

-نمیخوام،الان در شرایطی نیستی که دستور بدی!

کریس سعی کرد از گنجینه فیلم هایی که دیده بود،راهکارهای مناسبی پیدا کند و پیشنهاداتی به باد بدهد.
-ببین،تو منو میذاری زمین،منم دیگه سمت اون دختر نمیرم،اصلا از این شهر میرم...
-چی چرت و پرت میگی؟کدوم دختر؟تو نقشت فرو رفتی ها!

کریس چند دقیقه به فکر فرو رفت و پیشنهاد جدیدی داد.
-اون یه صندوق پولو بهت بدم؟
-نه.
-بذارم پدرت زنده بمونه؟

باد کلافه شده بود.
-نه!من نه پدر دارم،نه پول میخوام نه عاشق هیچ دختریم!
-آهان!من پدرتم و تو این همه مدت دنبال من میگشتی؟

باد به این فکر کرد که اگر صورت مشخصی داشت الان پوکرفیس میشد.
-جان هرکی دوست داری دیگه نزن تو کانال کارتون ژاپنیای قدیمی...
-خب پس چه کوفتی میخوای؟

باد بعد از اینکه کریس عصبانی شد تازه به یاد اینکه دچار اختلال سادیسم میباشد افتاد و خنده سر داد.
-ها ها ها ها!
-زهر مار!منو بذار پایین ببینم!

باد ناراحت شد،تاحالا کسی با او اینجور حرف نزده بود،بنابراین سعی کرد کریس را از این کارش پشیمان کند.
-میخوای بری پایین؟باشه،برو پایین!

و کریس را از ارتفاع چند صد متری به پایین پرتاب کرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-چرا باید دست نگه داریم لینی؟
-ارباب آخه...آخه...

لرد با حالت مشکوکی به لینی نگاه کرد و سرش را تکان داد.
-مخالفت با آرمان های ارباب لینی؟مخالفت با خواسته های ارباب لینی؟خیانت لینی؟

لپ های لینی سرخ شد.
-نه ارباب،نه به مرلین!آخه میدونید...آخه اون...

کاسه صبر لرد لبریز شد.
-آخه چی؟!
-ارباب اونم زندگی داره!چشم به راهشن،زن و بچه داره!

مورچه ملکه وسط حرف پرید.
-من خودم خانمم،پس زن ندارم.
-حالا هرچی،شوهر و بچه داره...

مورچه سریع جوگیر شد و ژست گرفت.
-شوهر ندارم،قصد ادامه تحصیل دارم!

لینی با حرص به مورچه خیره شد.
-تو میخوای بمیری،نه؟

مورچه ملکه سریع از حالت جو در آمد و به لینی پاسخ داد.
-این الان یه تهدید بود؟

لینی دیگر نمیدانست چه باید بگوید،حرف او واقعا تهدید نبود،حرفش فقط اعتراض بود،اعتراض به اینکه چرا انقدر بدبخت است که باید ناز یک مورچه بالدار را بکشد؟چرا کراب،بانز یا هکتور نباید اینکار را کنند؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
کریس همینطور بالا و بالا تر میرفت،تصورش این بود که باد بعد از چند صد متر او را به زمین بیندازد،اما مثل اینکه باد ول کن ماجرا نبود،اکنون دیگر کریس مردم را به شکل نقطه های خیلی خیلی ریز میدید،نکته مثبت ماجرا هم این بود که کریس دیگر بعد از مستقیم مواجه شدن با ترسش،از ارتفاع نمیترسید،البته امیدوار بود این آخرین شجاعت زندگی اش نباشد.
-داداش نمیخوای بس کنی؟خسته شدیم.

کریس خطاب به باد این جمله را گفت،همه لک لک ها و پرندگان هوا فکر کردند کریس دیوانه شده،اما بعد از اینکه باد جواب داد از تعجب پرهایشان ریخت و سقوط کردند.
-میخوام انقدر بترسی تا سکته کنی...

-با سه نقطه با من حرف نزن بابا!فکر نکن خیلی خفنی! چرا خب مگه مریضی میخوای من سکته کنم؟
-نه،یه چیزی ازت میخوام...

کریس دوباره ترسید،همه چیز داشت عین فیلم ها پیش میرفت،احتمالا الان باد از کریس میخواست دیگر به آن دختر کاری نداشته باشد و پی زندگی خودش برود...اما مشکل اساسی این بود،کدام دختر؟
کریس هرچقدر فکر کرد تاحالا با هدف خاصی به دختری سلام هم نکرده بود،پس باد چه چیزی میخواست؟
-از من چی میخوای ای باد؟
-من از تو یه...یه...

نفس کریس و پرندگان درحال گوش دادن به مذاکره در سینه شان حبس شد.
-یه لبخند زیبا میخوام!

صدای خنده ی باد بعد از گفتن جمله اش شنیده شد،گویا باد به اختلال روانی سادیسم مبتلا بود و میخواست ایستگاه کریس را بگیرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-من پیش ارباب میمونم،شما برید بیرون!

کریس بعد از گفتن این حرف از آشپزخانه بیرون رفت اما با کروشیوی لرد دوباره به آشپزخانه پرتاب شد،پلن یک قبل از شروعش با شکست مواجه شد.

-فهمیدم!

دوباره سو فهمیده بود و دوباره لامپ آشپزخانه بالای سرش اتصالی کرده بود.
-ما نمیریم بیرون،بیرون میاد تو!

مرگخواران که حسابی توی ذوقشان خورده بود،پوکرفیس به سو خیره شدند،سو بعد از آن پیشنهاد طلایی که داده بود پیشنهاددانش خراب شده بود،او در آن لحظه آرزو کرد کاش بعد از پیشنهاد طلایی اش در اوج خداحافظی میکرد.

پلن دو حتی قبل از بیان شدنش هم شکست خورده بود،مثل اینکه روز روز مرگخواران نبود،پلن ها پشت سر هم شکست میخوردند و مشکل پس از مشکل بر سر مرگخواران میریخت.
-با سنگ آتیش درست کنیم؟
-سنگم باید از بیرون آوردن کنیم کراب.

بعد از این پاسخ رابستن به صورت خیلی الکی و ناگهانی همه چشم ها به سوی او برگشت،رابستن از این همه توجه ناگهانی هول شد و دید اگر پاسخی برای حل مشکل پیدا نکند،آبرویش میرود.
-فهمیدن کردم!

سپس دستش را در جیبش کرد و چراغ قوه ای دراورد.
-اینو تو اتاق رودولف پیدا شدن کردم،رودولف شبا قایمکی با این مردمو دید زدن میکرد،چون اگه لامپا رو روشن کردن میکرد زن داداش بلاتریکس...

مرگخواران دیدن صحبت های رابستن درحال خارج شدن از محدوده است،پس سریع او را ساکت کردند و سپس به پیشنهادش فکر کردند:آِیا میشد با چراغ قوه و ذره بین آتش درست کرد؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
مرگخواران پاتیل را برعکس کردند و محتویاتش را درون سینک ظرفشویی خالی کردند.

-باید دوباره دست به کار شیم،دفعه بعدی کسی تف کنه خودم میکشمش!

صدای فریاد لرد از بیرون آشپزخانه آمد.
-ما گشنمونه!کروشیو!

کروشیوی مذکور به کریس خورده بود که تازه کار شستن دست هاش تمام شده بود و از شانس بدش از جلوی لرد عصبانی عبور میکرد.
هکتور دوباره پاتیل رو از آب پر کرد و مرگخواران شروع به ها کردن کردند.
...
نیم ساعت گذشت،مرگخواران فریاد و کروشیوهای لرد را میشنویدند اما مجبور بودند تحمل کنند،آب باید به جوش میامد.
بالاخره آب قل زد،مرگخواران با خوشحالی خندیدند،اما نباید اینکار را میکردند،به محض اینکه دست از ها کردن برداشتند،آب دوباره به حالت اول خود بازگشت.
-نه!
-چرا آب با ما لج کردن میباشه؟

مرگخواران نشستند و زانوی غم بغل گرفتند،زانوی غم هم آنها را بغل گرفت،صحنه داشت بسیار احساسی میشد که لامپی بالای سر سو روشن شد.
-فهمیدم!
-لامپم بالا سرت روشن شد!

بلاتریکس با تاسف به کریس نگاه کرد.
-نه،این لامپ آشپزخونس،قطع و وصل میشه،باید عوضش کنیم.

سو بین بلاتریکس و کریس قرار گرفت و به آنها اشاره کرد بگذارند صحبت کند.
-تو هاگوارتز که بودیم،یه درس اختیاری داشتیم به اسم((چگونه بدون چوبدستی زندگی کنیم؟))برای مواقع بحرانی بود،توش گفته بود که اگه یه ذره بین رو زیر نور آفتاب بذاریم آتیش روشن میشه...
-ولی آتیش یعنی خطر برای ارباب!
-خب همین دیگه،همون اول که به مرحله آتیش نمیرسه،اول گرم میکنه،بعدم داغ میشه،قبل از اینکه آتیش بگیره آب جوش اومده!

مرگخواران دست هایشان را زیر چانه شان زدند و به پیشنهاد سو فکر کردند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
-چی شد که اینجوری شد؟

این سوالی بود که کریس هر ثانیه از خودش میپرسید،او در هاگزمید در حال خریدن کتاب((چگونه زودتر از همه برسیم؟))بود،اما درست یک ثانیه قبل از پرداخت پول و دریافت کتابی که سرنوشت او را تغییر میداد،بادی سهمگین او را در هوا معلق کرده بود.
و این ترس کریس بود،ترس از ارتفاع!

-چی شد که اینجوری شد؟

باد کریس را بالاتر و بالاتر میبرد و ترس کریس هم هرلحظه بیشتر خودش را نشان میداد،کریس حالا از هاگزمید خیلی دور شده بود،خیلی،شاید الان نزدیکی های دیاگون لندن بود.
-کریس به خودت مسلط باش،اینم مثل جارو سواریه دیگه!

اما در ذهن کریس فکری شکل میگرفت که اسمش در روزنامه ماگلی همشهری لندن چاپ میشود با تیتر:احمقی که در فاصله صد متری از زمین با خودش حرف میزد،به دیار باقی شتافت!
اما کریس اشتباه میکرد،این باد قصد نداشت حالا حالا ها او را زمین بیاندازد،تنها راه برای مردن این بود که کریس از ترس سکته قلبی کند!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸

خلاصه:
لرد ولدمورت دست و پاش شکسته و بیمار شده. مرگخوارها تصمیم می گیرن که برای اربابشون سوپ پیاز بیارن، چون سوپ پیاز برای بیماران خوبه...اما بلد نیستن سوپ پیاز درست کنن. برای همین محفلیا(به همراه دامبلدور) رو به خانه ریدل ها میارن وبه این بهانه که "به نظر مرگخوارا، محفلیا بلد نیستن سوپ پیاز درست کنن" وادارشون می کنن این غذا رو درست کنن.
الان باید مواد لازم رو تهیه کنن.
..................................................................................

-مواد لازم؟بنظر خودتون اولین چیز مورد نیاز برای درست کردن سوپ پیاز چیه؟

دامبلدور با این پرسش مرگخواران را به چالش کشیده بود،مرگخواران ساعت ها مشغول محاسبه و انجام دادن الگوریتم و در آوردن سینوس مواد مختلف بودند،در نهایت هکتور جواب را با صدای بلند به دامبلدور اعلام کرد:
-سیر؟

دامبلدور پوکرفیس به مرگخواران خیره شد.

-اممم...سیر نیست؟میشه از گزینه پنجاه پنجاه استفاده کنم؟یا تماس تلفنی؟

مرگخواران واقعا در امر آشپزی مبتدی بودند،زیرا آنها همیشه با پول خزانه خانه ریدل از رستوران سیاه کده پیتزا مخصوص سرآشپز سفارش میدادند.

-باید پیاز بخرید.

دامبلدور بالاخره جواب سوال را اعلام کرد.سو با خوشحالی گفت:
-پیاز؟کریس بپر از سر کوچه بگیر!
-چرا من؟

دامبلدور قبل از اینکه بحثی شکل بگیرد،جمله اش را اصلاح کرد.
-باید پیاز رو از جنگل سیاه بکنید،تو هاگوارتز.

و با این جمله مرگخواران را به سکوت واداشت.





Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.