هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




سوروس اسنیپ و جبران گذشته ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳
سلامی آبی به همه ملتا،مرگخور و غیر مرگخور.

اکثر اعضای سایت(البته بهتره بگم اکثر اونایی که منو می شناسن)خبر دارن از علاقه زیادم به اسنیپ.خیلیم حرص خوردم سر اتفاقایی که واسش افتاد؛بگذریم..

داشتم توی دمنتور می گشتم،چشمم خورد به فن فیکشن"سوروس اسنیپ و جبران گذشته"یادم نمیاد کی نوشته بودش ولی یادمه ایده ش از اونجا بود.شاید تو همین جادوگران خودمونم یکی نوشته باشه..والا!ما که نمیتونیم بریم همه فن فیکشنا رو بخونیم!ولی خب،قلم هر کس فرق می کنه دیگه...

خوشحال می شم از هر انتقادی(چه لفظ قلم!)پیشنهادم می پذریم.یه چیزیم بگم!این اولین فن فیکشنیه که دارم مینویسم قبلا یکی دو قسمت از فن بچه ها رو جمع و جور کردم وقتی نمی تونستن بیان(اینجا یا دمنتور)ولی کلا آدمی نیستم که فن فیکشنامو حبس کنم تو هارد.بچه می خواد بیاد خودنمایی کنه دیگه!اصن بذار بیاد بعد کسی نیاد سراغش خیط شه برگرده سر جاش!والا...اینم فصل اول:

سوروس اسنیپ و جبران گذشته ها



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳
باید اینجا حرف بزنم دیگه نه؟خب..

-یک،دو،سه امتحان می کنیم..صدا میاد؟

عرضم به خدمتتون که اول از قالب بسیار خوشرنگ و غیر قابل تعویض سایت تشکر می کنیم!

بعدشم اینکه..خب..این فقط یه پیشنهاد ریزه میزه س که دیشب قبل از خواب به ذهنم خطور کرد.شایدم شام زیاد خورده بودم!به قول اون بنده خدا "کسی نمیداند!"

چرا ما برای سایت جادوگران اپلیکیشن نداریم؟برای مثال رفتن به سایت دمنتور با موبایل هایی که سیستم عامل اندروید داشتن هم سخت بود اومدن خیلی شیک و رسمی یه اپلیکیشن دادن بیرون الآن راحت می شه با موبایل هم وارد سایت شد.

نمیدونم شاید مشکل از موبایل و تبلت منه ولی واقعا ورود با اونا سخته.اگر همچین اپلیکیشنی بود خیلی خوب می شد.اون نفعی که برای اعضا داره به کنار؛یه جوری عضو هم جذب می کنه.مثلا من نوعی که هری پاتریستم،گوشیمو می گیرم دستم و از سر بیکاری توی بازار "هری پاتر"رو سرچ می کنم.(انصافا برای خودم اتفاق افتاده!)

بین دو سه تا اپلیکیشن ،اپلیکیشن یه سایتی هست به اسم دمنتور.که دست بر قضا انجمنم داره!خب،طبیعیه که من میرم سمت دمنتور و اینطوری فرصت شناخت جادوگران یه جورایی ازم گرفته می شه.بیاید قبول کنیم جادوگران و دمنتور رقابت نامحسوسی با هم دارن.

تچکر می شه!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳
روونا با حرص دستی به موهایش کشید.مشغول تاسیس "سازمان خیارشور خواران مقیم مرکز"بود که با برخورد بد مالسیبر،بار دیگر راهی وزارتخانه شد.

منشی میانسال بارتی کراوچ،از دور شاهد آمدن دختری جوان و آبی پوش بود.با نزدیک تر شدن دختر،او که روونا را شناخته بود به احترام او بلند شد و ایستاد.

روونا با لبخندی مغرورانه،اتاق انتظار قاضی کراوچ را از نظر گذراند.زیر لب گفت:
-اگه یه کم هوش ریونی داشتن،میدونستن که گذاشتن مبل اطراف دفتر قاضی مشکل ساز می شه و امکان استراق سمع رو فراهم می کنه.

منشی دستپاچه تلفن را به دست گرفت و با قاضی ارتباط بر قرار کرد.لحظاتی بعد؛او مجددا روونا را به سوی دفتر کار کراوچ راهنمایی کرد.روونا زیر لب غر زد:
-انگار نمیدونه با یه ریونکلاوی طرفه.
صدایش را بلند تر کرد:
-خودم راه رو بلدم!
منشی را دور زد و وارد اتاق قاضی شد.هرچند،لحظاتی قبل از وارد شدن به اتاق کلماتی نظیر "احمق" "مغرور" و "از خود راضی" را شنیده بود.سعی کرد نشنیده بگیرد:

-سلام خلاصه!

قاضی دوباره اخم کرد:
-اسم من بارتیه!خواهشا این یه مکان رو جدی باش.

روونا خنده ی شیطنت آمیزی کرد:
-مهم نیست!کاغذ و قلم لطفا!

ابروهای بارتی بالا پرید:
-بازم؟

روونا سر تکان داد:
-بازم!

کاغذ و قلم را به دست گرفت.پیش از نوشتن،قلم مشکی وزارتخانه را با قلم آبی خودش تعویض کرد:

نقل قول:
بسم مورگانای کبیر.اینجانب،روونا راونکلاو مراتب شکایت خود را از جناب مالسیبر با توجه به مدارک زیر به قاضی بارتی کراوچ اعلام می دارم:


لحظه ای مکث کرد.سر بالا آورد و رو به بارتی خندید:
-اصلنم اشکالای جمله بندیمو به روی خودت نمیاری!
به نوشتن ادامه داد:

نقل قول:
موقعیت: کاربر ثبت نام کردهمالسیبر
رودلف چشم نداشت ببینه من تو یه سوژه هستم ولی ببین من اگه منم حتی اگه گند بزنم تو سوژه خودمو وارد داستان میکنم حالا ببین

امروز در 17:10


مجددا سرش را بالا گرفت و رو به بارتی گفت:
-من دلیل استفاده از کلمات "گند بزنم" و "چشم نداشت" رو نمی فهمم!

به نوشتن ادامه داد:

نقل قول:

موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 46.8 دقیقه پیشمالسیبر
بانو عزیزم قضیه گره واس سال پیشه دیگه هم رول نزنید امشب رزرو خودمه ببین کی گفتم

امروز در 1


باز هم رو به بارتی شروع به حرف زدن کرد:
-خب،من فکر می کردم اینجا چت باکس ایفاست!

نقل قول:
موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 17 دقیقه پیشمالسیبر
به جهنم نخواستم برید پست بدید
ولی به نفع خودتونه الان تزریق شم بهتره تا بعدا یهو دیدی بعدا کلا سوژه به گند کشیده شد مجبور شدی سوژه جدید بدی


-به من گوش می کنی دیگه بارتی؟"به جهنم" و "به گند کشیده شد" برام قابل درک نیست!

نقل قول:
امروز در 18:01

موقعیت: کاربر ثبت نام کرده پیام جدید ارسال شده 14.8 دقیقه پیش مالسیبر
شما با یه به جهنم ناراحت میشی مشکل از توهه نه من

امروز در 18:01

پیام جدید ارسال شده 15.9 دقیقه پیش موقعیت: کاربر ثبت نام کرده روونا ریونکلا
مالسیبر خیلی بد صحبت می کنی!


روونا یه یک اخم بسنده کرد.

نقل قول:
امروز در 18:07

موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 18.3 دقیقه پیشمالسیبر
من برم ببینم چه جوری یه گلی سنگ جادویی چیزی بریزم سرم ببینم دادگاه فردارو چیکارم کنم
نه داش من شوخی میکنم وگرنه عمرا بیام تو سوژتون شما تا اخر عمر از نبود من تو سوژه رنج میکشید همین کافیتونه


چهره روونا شکل دو نقطه خط شده بود(با یادی از گیدیون فقید)

نقل قول:
ارسال شده توسط مالسیبر:روونا خواست منو ضایع کنه خودش ضایع شد.اشکال نداره قهوه ایم یکی از رنگای خداست!


روونا در برابر این همه توهین حرفی برای گفتن نداشت.

نقل قول:
موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 7.3 دقیقه پیشمالسیبر
یهو همه باهم شورش میکنید چرا اخه ؟ چند نفر به یه نفر ؟

امروز در 18:15

موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 8.2 دقیقه پیشمالسیبر
باشه باشه حذف کردم ناراحت نشید

امروز در 18:14

پیام جدید ارسال شده 8.5 دقیقه پیشموقعیت: کاربر ثبت نام کردهروونا ریونکلا
برای منم جالبه جناب اسنیپ!

امروز در 18:14

پیام جدید ارسال شده 9.3 دقیقه پیشسیوروس اسنیپ
بسه دیگه!اینجا چت باکسه این حرفا چه معنی داره؟تمام مدتی که تو ایفا بودم چنین حرفایی نشنیده بودم.

امروز در 18:13

موقعیت: کاربر ثبت نام کردهپیام جدید ارسال شده 10 دقیقه پیشرودلف لسترنج
مالسیبر...برادرانه دارم بهت میگم که مواظب حرف زدنت باش...

امروز در 18:13


روونا با حرص رو به بارتی کرد تا ماجرا را به طور کامل شرح دهد.با دیدن بارتی خوابیده بر صندلی و آب دهان ولو شده اش روی میز،از کار خود منصرف شد.
کیف آبی اش را در دست گرفت.آخرین کاری که باید می کرد همین بود:

نقل قول:
امضاء:روونا راونکلاو


قلم آبیش را در کیف گذاشت و آرام و پاورچین به خروجی اتاق نزدیک شد.در را به آرامی باز کرد.لحظه ی آخر،پیش از خارج شدن فریاد زد:

-خداحافظ خلاصه!دادگاه خوبی داشته باشی!

شاید تنها حسرت روونا در آن لحظه،این بود که به دلیل وجود خطرات جانی ادامه حضور در اتاق قاضی و تماشای چهره وحشت زده اش شدنی نبود!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳
اونورتر،مقر فاحشی ها!

فضا را مهی سنگین در بر گرفته بود.چشم،چشم را نمی دید.ارباب فاحشی ها،تکیه زده بر تخت سورمه ایش،قلیان می کشید.چند ثانیه بعد،صدای "فاحش خان" در مقر پیچید:

-آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!ارزشی کشاش!


لحظه ای بعد،بیستا ارزشی کش به سوی "فاحش خان" می دویدند.که ناگهان به هم برخورد کرده،نقش زمین شدند.

-کات!آقا کات!دیدید گفتم دکور صحنه خوب نیست.همکارا بفرمایند خونه.روز های آینده خبرتون می کنیم.

اون یکی ور،ارزشی های جلو ویلا


ارزشی خواب آلود خمیازه ای کشید:
-میشه تا وقتی برج می سازن من بخوابم؟

سیریوس اخم کرد:
-خجالت بکش!

ارزشی انفجاری طبق عادت همیشگی،دستی به موهای سیاهش کشید:
-با آبی بکشم؟ البته مداد رنگی همرام نیست!

سیریوس در حالی که سی تا بیلش(سیبیل)رو می جوید با حرص گفت:
-ما الآن کجاییم؟جلوی ویلا.و چیزی که هیچکدومتون بهش دقت نکردین می دونید چیه؟اینه که اینجا ویلا نیست.اینجا خیابون ویلا نیست و ما هم توی دنیای جادوگرا نیستیم.

انفجاری،متفکر و با اخم کمرنگی به جایی که "قرار بود ویلا باشد" نگاه کرد.چند ثانیه در سکوت سپری شد تا اینکه ارزشی متفکر با ژست ارشمیدس،جفت پا وسط ماجرا پرید:
-فهمیدم!فهمیدم!فهمیدم!ما الآن توی دنیای ماگل هاییم،نه؟

انفجاری نگاه عاقل اندر سفیهی به متفکر انداخت:
-جدا؟وقتی سیریش صحبت می کرد تو کجا بودی؟
-داشتم تفکر می کردم!

سیریش رو به ارزشی بیبی کرد:
-میتونی حدس بزنی ما کجاییم؟

انفجاری با تاسف تر تکان داد:
-سیریش!من از کلاه متعجبم که این ها رو چطور به ریونکلا فرستاده.هیچکدوم هوش ریونکلایی ندارن!بذارید براتون توضیح بدم!
و برای بار صدم دستی به موهای سیاهش کشید:

-مختصات کجا بود؟آفرین!51 درجه و 6 دقیقه تا 51 درجه و 38 دقیقه طول شرقی و 35 درجه و 34 دقیقه تا 35 درجه و 51 دقیقه عرض شمالی!
تکانی به چوب دستیش داد و ورقی کاغذ پیش روی همه ظاهری شد.پس از چند ثانیه،انفجاری شروع به صحبت کرد:

-ببینید،با این حساب،ما الآن در مختصات 51 درجه و 6 دقیقه تا 52 دبجه و 39 دقیقه طول شرقی و 35 درجه و 35 دقیقه تا 35 دقیقه و 51 دقیقه عرض شمالی قرار داریم.با این حساب،چند تا احتمال داریم:
1-پودر پرواز اشتباه کرده
2-کسی خواسته سر به سرمون بذاره
3-کسی خواسته خرابکاری کنه
4-آدرس رو اشتباه دادی
5-این اتفاق خواسته مورگانای بزرگ بوده و حتما خیری توش بوده
و اما احتمالات دیگه هم وجود داره که خیلی ضعیفن!چند لحظه اجازه بدید..


ارزشی های گرامی،با فرمت به ارزشی انفجاری خیره شده بودند.او بی توجه به اطراف محاسبه می کرد و عرق می ریخت.پس از گذشت 2 دقیقه،انفجاری سرش را بالا آورد و چشم در چشم سیریش دوخت:

-ببین!با حساب من اشتباه پودر پرواز 23 درصد احتمال داره.این که کسی خواسته باشه سر به سرمون بذاره 12 درصد و این که این اتفاق خرابکاری باشه 5/6 درصد.اینکه آدرس اشتباه داده باشی 8 درصده و این که اتفاق خواسته مورگانا بوده 39 درصد.و اما اون 5/11 درصد هم برای اینه که چشم تو اشتباه دیده باشه.

نگاهی به اطراف انداخت و با لبخند گفت:
-مثل اینکه اون 5/11 درصد کار خودشو کرده!الآن باید چی کار کنیم؟


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۹ ۱۵:۰۶:۰۸


پاسخ به: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳
سلام مجدد خدمت سیریش عزیز!خبی داداش؟حال و هوات آبیه؟داری دوباره عضو میگیری؟

خب..طبق صحبت هایی که با هم کردیم،من دوباره اومدم اینجا.(همون "عین چی خودمو انداختم وسط"خودمونه!)

در هر صورت من برای سه تاش اعلام آمادگی می کنم.فعالیت های فانی هستن دیگه!از این بی هدفی تو زندگیم در میایم

یا مورگانا!



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
1-هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
خب،همونطور که با هم صحبت کردیم،من با شناسه جینی ویزلی مدتی محفلی بودم.ولی مرگخوار نه!
2- مهم ترین تفاوت بین لرد ولدمورت و دامبلدور؟
دامبلدور فردی بسیار آرمانگراست و تصور میکنه عشق؛میتونه هر کاری انجام بده.ولی ولدمورت با عشق بی گانه ست و خودخواهی رو میپسنده.در ضمن کم مونده از سوراخ دماغ دامبلدور ریش بزنه بیرون،لرد سیاه هم که گفتن نداره!شنیدیم برد پیت مشنگی ازشون درباره نحوه 6 تیغه کردن سوال کرده!
3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
بکشم،خفه کنم،ریش ملتو بکنم تو حلقشون..عاره ارباب!اینجوریاس!
4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
من سر حرفم هستم!
پروفسور تافتی=ژل مو!
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی ها می باشد؟
دانشمند ها جدیدا به این نتیجه رسیدن که اگر ویزلی ها به صورت یک صف از جلوی شما رد بشن،به علت سرعت زاد و ولد صف هرگز به اتمام نمیرسه!احتمالا هر کس باقی مونده شام خودش و خانوادش رو توی جلسات میاره!والا!
6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
با مشت مث پیاز بکوبی وسط کلش پخش و پلا شه!والا!حیف چوبدستی!
7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
نجینی داریم؟داریم عاقا؟بعله..خب،از پشت صحنه ندا رسید که داریم!حالا که داریم..اگه خیانت نکنه بهش احترام میذاریم!
8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
مگه شیش تیغ نکرده؟اصن الآن مده!خوبه مث دامبی ریشش از استغفر مورگانا..
9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

1 . باز کردن قفل گاو صندوق بانک مرکزی

2 . باز کردن بخت دختر همسایه

3.استفاده به عنوان بالش

4.استفاده برای کشتن محفلی ها

همونطور که می بینید بسیاری از عقایدم تغییر نکرده و همونه!اما خب،بیشتر ایفای نقش انجام دادم و مدتی هم محفلی بودم.اینا همه به تجربیاتم اضافه کرده اما اگه نخواید کسی که قبلا محفلی بوده رو قبول کنید،و پشیمون شده باشید بهتون حق میدم!و قابل درکه!


خوندن این قسمت برای مالسیبر ممنوعه!

بانوی آبی پوش

کسی رو که قبلا عضو محفل بوده سخت قبول می کنم. باید مراحل خاصی رو طی کنه. اگه بقیه از صفر شروع می کنن و به سطح قابل تایید می رسن این افراد از زیر صفر شروع می کنن. برای همینه که اولین و دومین توصیه ام اینه که تو گروهشون بمونن. به شما هم در مرحله اول همین توصیه رو کردم. ولی تصمیم آخر با خود اعضاست. علاقه اوناست که مهمه. رفتار شما با شناسه جینی هم به نظر من زیاد سفید نبود. شاید برای همین اون مراحل رو راحت تر و سریع تر طی کردین. من منتظرتون بودم!

تایید شد.

خوش اومدین.

امیدوارم مالسیبر نیاد اینجا خودشو آتیش بزنه!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۸ ۱۹:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۸ ۱۹:۵۶:۴۱


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
سلام!درخواست نقد یه بنده مورگانایی رو داشتیم!



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
همه نگاه ها متوجه لرد شد.چند ثانیه تا لود شدن همه مرگخوار ها طول کشید و همان چند ثانیه برای روونا کافی بود تا خود را به داخل سوژه پرتاب کند.دستی بر موهای سیاهش بکشد و آرام در کنار مابقی مرگخواران بایستد.
-داشتیم می گفتیم!از نظر ما همه شما به یک اندازه صلاحیت انتخاب شدن دارید.تقریبا هیچی!

مرگخواران مشغول آماده سازی خود برای دریافت کروشیو بودند که صدای لرد مجددا در خانه پیچید:
-بنابراین ده،بیست،سی،چهل می کنیم!
همه نگاه های متعجب،به سوی لرد برگشت.اکنون نوبت بانو روونا بود،که خودی نشان دهد:
-سرورم!من تصمیم دارم یکی از ایده های شما رو بیان کنم!اشکالی که نداره؟

لرد با اخم کمرنگی به روونا نگاه کرد:
-ما شما را به سوژه دعوت کرده بودیم؟در حالی که اندازه نوه نجینی هستید؟
بانو روونا لبخند شیطنت آمیزی زد:
-نه سرورم!من اندازه نوه نجینی نیستم!نجینی اندازه نوه منه.برای اطلاعات بیشتر..
نارسیسا با حالتی عصبی شروع به صحبت کرد:
-اهمیتی نداره!ب..
اما با نگاه رعد آسای لرد ساکت شد.لرد رو به بانو روونا کرد:
-خب،مثل اینکه می خوای یکی از ایده های ناب ما رو مطرح کنی!اجازه داری!

بانو روونا صدایش را صاف کرد.دستی به موهای سیاهش کشید.گرد و خاک دامن آبی رنگش را تکاند و چشمان سبزش را باز و بسته کرد.رو به جمعیت مرگخواران ایستاد:
-خب،من..یعنی لرد فکر می کنن که اگه از شما امتحان گرفته بشه بهتره!

صدای اعتراض آمیز بلاتریکس بلند شد:
-یعنی من و تو بدون هیچ فرقی با هم رقابت کنیم؟

روونا تایید کرد:
-دقیقا!
-و چه کسی به حرف تو اهمیت می ده؟

لرد با صدایی خشک بلاتریکس را خطاب قرار داد:
-من!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
طول مدتی که سیریوس مشغول فوت کردن،و ارزشی بی..بی..بی..ارزشی بی بی مشغول نصیحت کردن بود،ناگهان در کافه باز شد و روونا راونکلاو جوان،با همان چشمهای سبز و موهای مشکی،همان دامن بلند آبی و همان پوست سفید وارد کافه شد:

-ارزشی انفجاری وارد می شود!فوت نکن پیاز..یعنی..چیز..آهان سیر..نه..سیریش!فوت نکن سیریش!

سیریوس به سوی روونا برگشت:
-من کی خواستم فوُت کنم؟

روونا با فرمت به سیریوس نگاه می کرد که ناگهان ارزشی خواب آلود وارد کادر شد و سیریش را جمع و جور کرده،به خارج صحنه هدایت کرد.

روونا با حرص رو به بچه های ارزشی کرد:
-ارزشی بِیبی رفت حالا من باید نصیحت کنم!چرا اینجا نشستید؟ندیدید زدن ترکوندن ویلا رو؟جمع کنید بریم!
-دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووره!
این صدای خواب آلود لولو ارزشی بود.روونا اخم هایش را در هم کشید:
-کی این لولو رو این مدلی کرده؟
-من!مگه اشکالی داره؟دوشت نداری تو رو هم ببرم فژا؟
چشمان روونا گرد شد:
-مورفین وسط سوژه ارزشی ها چیکار می کنه؟
اینبار الارزشی التوهمی مورفین را از کادر خارج کرد.

وقتی الارزشی التوهمی برگشت،با حرص رو به همه کرد:
-یه خبر عالی!گلرت خوابش برده!
روونا با خنده رو به همه کرد:
-جمع کنید بریم.فقط قبلش یکی لولو رو بیدار کنه.بهش بگید آب دهنشم از صورتش پاک کنه.این مسئولیتم با متفکر!
ارزشی نیمه اصیل با چشمان ریز شده رو به روونا کرد:
-تو دقیقا چیکاره ای؟
روونا لبخند شیطنت آمیزی زد:
-نه که حال سیریش یه کم خراب بود،من جایگزینشم!



پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
روونا کنترل آبی تلویزیون آبی اش را برداشت.خواست تلویزیون را روشن کند که ناگهان متوجه شباهت کمی تا قسمتی در نواحی شرقی()بودار خود با رودولف شد.برای در امان ماندن از حملات بلاتریکس،تلویزیون را زمین گذاشت و روی مبل آبی اش نشست و پس از اندکی فکر کردن و استفاده از هوش ریونکلاوی اش،روزنامه را به دست گرفت:

-مالسیبر محاکمه می شود!

به سرعت روزنامه را زمین گذاشت.برای شروع رول همینقدر کافی بود.قلم کاغذ را برداشت تا نامه بنویسد که بازهم متوجه شباهت کمی تا قسمتی در نواحی شرقی()بودار خود با رودولف شد.برای در امان ماندن از حملات بلاتریکس،قلم و کاغذ را زمین گذاشت،و به سوی اتاق خواب روانه شد تا لباس مناسب خارج شدن از خانه به تن کند.
کمی بعد

دستی به پیراهن بلند و آبیش کشید و گرد خاک آن را تکاند.برس را در دست گرفت موهای سیاهش را مرتب کرده،روی شانه هایش رها کرد.صندل های آبیش را پوشید،و کیف آسمانی کوچکش را در دست فشرد.چراغ را خاموش کرد و پس از آخرین نگاه به چشمان سبزش در آیینه،خانه را به مقصد وزاتخانه ترک کرد.

کمی بعد تر

-با جناب کراوچ کار داشتم!
کارمند میانسال وزارتخانه،از بالای عینک نگاه عاقل اندر سفیهی به روونا انداخت:
-چه کار با ایشون داری دخترم؟
روونا اخم کمرنگی کرد:
-تعجب می کنم که شما روونا راونکلاو رو نشناختید!
چشمان زن میانسال گرد شد.با دستپاچگی از جا برخاست و شروع به عذرخواهی کرد:
-ب..ببخشید!بانو روونا شمایید؟پ..پس..پس راسته که میگن شما جوون موندید؟م..من خ..خودم راونکلاو درس خوندم و..
روونا لبخند شیطنت آمیزی زد:
-با جناب کراوچ کار داشتم!
زن میانسال،در حالی که سرخ شده بود با قاضی کراوچ تماس گرفت.لحظاتی بعد،روونا اجازه ورود به اتاق بارتی را یافت.دستی به صورت سفید خود کشید و وارد اتاق شد.قاضی مقتدرانه نشسته بود:
-سلام باری..یعنی..خلاصه!سلام خلاصه!
قاضی اخم کرد:
-روونا میشه جدی باشی؟رول جدیه!
روونا خندید:
-باوشه..خب،اومدم شکایت!
-میدونم!خودم گفته بودم اگه شکایت داری بیای.الآنم بهت یه کاغذ میدم که شکایتت رو ثبت کنی!
روونا شیطنت آمیز خندید:
-فقط برگه ش با برگه رودولف فرق کنه لطفا!
-چشم!امر دیگه ای بانو؟
-تچکر میشه!
کاغذ را از بارتی گرفت.قلم را در دستانش فشرد و شروع به نوشتن کرد:

-بسم مورگانای کبیر!
اینجانب،روونا راونکلاو شکایت خود را به مراتب زیر،از مالسیبر اعلام می دارم!

خندید.
-سعی کن به جمله سازیش دقت نکنی خلاصه!

1-توهین به شخص شخیص بانو راونکلاو درچتر!
2-امتناع از مطالعه قوانین چتر.
3-عدم رعایت قوانین چتر علی الخصوص اقدام به سلام کردن.
4-استفاده از کلماتی نظیر "چلام" ، "چلام چلوم" ، "ژلام" ، "خلام" و.. تحت عنوان اعلام حضور (و الحق که کسی متوجه سلام نمودن وی نشد!)
5-استفاده از الفاظ بسیار بد برای کاربران در چتر
6-خارج شدن از فضای ایفای نقش در چتر
7-استفاده از الفاظ نامفهوم مثل "بی ادب خنده شیطان رو"
8-..
روونا سرش را خاراند.8؟هشتی وجود نداشت!همین ها هم برای اعدام مالسیبر کافی بود.در قلم را بست و به همراه کاغذ تحویل بارتی داد:
-من رفتم خلاصه!در ضمن من شاهد حرفای رودولفم هستم!به شرطی که در امان بودن من از جانب بلاتریکسو تضمین کنید!

و با خنده صحنه را به سوی افق ترک کرد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.