هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷
درحالی که پنه لوپه سه صندلی را برای تمیز کردن پیازها اشغال کرده بود،مرگخواران به صحنه خالی خیره شده بودند و بی صدا پاپکورن میخوردند.

-پس چرا شروع نمیشود؟!

دقیقا بعد از اعتراض لرد،پسری کوچک روی صحنه آمد،لرد با آرنج به سو زد.
-هی سو،این کیست مثلا؟
سو با کلاهش درحال باد زدن خودش بود.
-نمیدونم ارباب ...

لرد با تاسف به سو نگاه کرد.
-یک مرگخوار باید همیشه بداند سو!

پسربچه روی صحنه شروع به صحبت کرد:
-سلام،ببخشید ولی به دلیل مشکلات فنی تئاتر یکم دیرتر اجرا میشه!

لرد اصلا به دیالوگ پسربچه توجه نداشت،بنابراین خنده ی بلندی کرد و گفت:
-ها ها!فهمیدیم!این بچگی های کله زخمی است!

دامبلدور که کنار لرد نشسته بود،با سختی زیاد لرد را کمی هل داد.
-نخیر تام،این بچگی های توست وقتی در یتیم خانه بودی.

ناگهان پسربچه روی صحنه جیغ کشید،فرد نامرئی او را گرفته بود و موهایش را کنار زده بود،بلاتریکس بلند شد.
-چیکار میکنی بانز؟!
-دارم میبینم زخم روی کلش داره یا نه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱:۳۱ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷
بلاتریکس با ناامیدی به کراب خیره شد.
-تو اولین فرصت این موهاتو میکنم کراب!

سو کلاهش را از سرش در آورد و سمت کراب گرفت.
-لینی و هکتورو بزار تو کلاه من کراب...
-نه!باید یاد بگیره در مقابل سختی ها مقاومت کنه!

کسی جرات نداشت با دستور بلاتریکس مخالفت کند،جز لرد که احساس میکرد بلاتریکس زیادی دارد کنترل را بدست میگیرد.
-اتفاقا بزارشون توی کلات سول.

بلاتریکس با تعجب به لرد خیره شد.
-اما ارباب...
-ارباب بی ارباب!این یک دستور است!

سو سریع لینی و هکتور کوچک را درون کلاهش گذاشت و کلاه به دست راه افتاد.از آنجا که عمق کلا سو بسیار زیاد بود،صدای لینی و هکتور درحال مجادله نمیامد.
-هکتور میدونستی الان اندازه یه مگسی؟
-خدا رو شکر که اندازه مگسم،اندازه پیکسی نیستم!

لینی نیش اش را آماده کرد تا به طرفداری از تمام پیکسی ها هکتور را نیش بزند.

-آخخخخ!

هکتور بعد از ابراز درد،بیهوش روی زمین افتاد.لینی بالای سر هکتور ایستاد.
-هکولی؟هک...سو!هکتور بیهوش شده!سو صدامو میشنوی؟!

مثل اینکه کوچکتر شدن هکتور ضعیفش کرده بود.لینی خواست پرواز کند و از کلاه خارج شود،اما متوجه شد به لطف معجون هکتور دیگر بال ندارد.
سو کلاه در دست پشت سر مرگخوران و لرد حرکت میکرد تا بلکه راه خروج از بدن پرنده مرده را پیدا کنند،بی توجه به اتفاقاتی که درون کلاهش میافتاد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۹ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷
مسابقه با سوت که نه،با فریاد بلاتریکس آغاز شد،از همان لحظه شروع مسابقه همه تماشاگران عنکبوت یا مرگخوار متوجه عدالت شدید مسابقه شدند.

-هی یکی از آدماتون داره رو پسرخاله عنکبوتم آب میپاشه!

عنکبوت تماشاگرنما خیلی سریع توسط مسئولین حراست مسابقه از جایگاه خارج شد و صحبت هایی با او صورت گرفت.

در مرحله اول لرد عنکبوتی باید به سمت خط قرمز قدم میزد و عنکبوت دیگر باید از حلقه های آتشین میپرید،البته شاید میتوانست این کار را انجام دهد اگر هکتور انگشتهایش به طور اتفاقی درون حلقه ها گیر نکرده بود.
لرد عنکبوتی در پنج قدمی خط پایان ایستاده بود و به ابراز احساسات مرگخواران پاسخ میداد.
-ما همچین عنکبوت شکست ناپذیری هستیم!

ناگهان هکتور دستانش که سوخته بود را از حلقه ها بیرون کشید. عنکبوت واقعا مصمم بود برنده شود،به طرز کاملا شانسی و ناحق عنکبوت مرحله اول را برد.هکتور معجون درمان سوختگی را آورده بود تا روی دستش بریزد،ناگهان لینی آمد و معجون را از دست هکتور گرفت.
-واقعا که!دو دیقه نتونستی تحمل کنی؟

هکتور طلبکارانه دستش را دراز کرد تا معجون را پس بگیرد.
-برنامه ریزی ما شصت ثانیه بود که لرد از خط رد بشه،من دیگه برای سی ثانیه ژست گرفتن لرد آمادگی نداشتم!
-یه مرگخوار باید همیشه آماده خدمت به لرد باشه!

بلاتریکس از آن طرف فریاد زد:
-بیاید دیگه!لینی انقدر سر هکتور غر نزن!باید برای مرحله دوم آماده شیم!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
هاگزمید

پنه،گریک و گادفری لردامب(لرد در بدن دامبلدور) را به هاگزمید برده بودند و حالا در کافه مادام پادیفوت بودند.

-خب چی میخورین؟
-آب کدو حلوایی!
-مفیدترین نوشیدنی جهان!

لردامب به محفلی ها خیره شد و سپس داد زد:
-آب کدو حلوایی؟شما از این نوشیدنی های سوسولی میخورید؟

گادفری با خرگوشی که از کلاهش درآورده بود سرگرم بود.
-بله!پروف شما خودتون معتقدید نوشیدنی فقط آب!

لردامب با حالت تهدید آمیزی به گادفری خیره شد.
-بچه جون ما کمتر از نوشیدنی آتشین چیزی نمیخوریم!

پنه لیوان آبی که یک زیتون بغلش داشت،جلوی لردامب گذاشت.
-اما پروف اون نوشیدنی ها خیلی براتون ضرر دارن،خواص پیازایی که میخورید از بین میره!
-ما از پیاز متنفریم!

گریک بعد از اینکه نوشیدنی کره ایش را سر کشید وارد بحث شد.
-پروف شما هرروز پیاز میخورید!در ضمن مگه چند نفرید که میگید ما؟

لردامب لیوان آب را روی سر گریک خالی کرد.
-ما یک دنیاییم گریک!

بعد از خوردن نوشیدنی،طبق برنامه گادفری لردامب را برد تا پوستر های فیلم جنایت گریندل والد را به او نشان بدهد.
-این گریندل والدم مثل اسمشو نبر یه جادوگر سیاهه،ولی به مراتب قوی تر...

لردامب پوستری که در دستش بود را از وسط نصف کرد.
-هیچم قوی تر نیست!

گادفری پوستر را برداشت و با روش های شعبده بازی دوباره به هم چسباند.
-پروف من میدونم شما با هردوتای اونا جنگیدید،ولی باید یاد بگیرید که بین دشمناتون فرق نذارید!

لردامب به تلویزیونی که تیزر فیلم را پخش میکرد نگاه کرد.
-ببین پسرک،این احمق گریندل حتی نمیتواند یک نهانی نوجوان را شکست دهد!

گریک که تازه به جمع آنها پیوسته بود،وارد بحث شد.
-اصولا شکست دادن یه نهانی خیلی سخت تر از شکست دادن یه جادوگر سیاه قدرتمند...مثل اسمشو نبره!

لردامب دیگر نمیتوانست محفلیون را تحمل کند،باید زودتر کاری میکرد که آنها مانند یاران خودش سیاه شوند!


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۷ ۱:۳۴:۰۹

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
حرف سو خیلی منطقی بود،بنابراین هکتور ظرف معجونش را رها کرد و رو به مرگخواران کرد.
-خب بچه ها،محفلی ها هیچوقت نمیان یه همچین رستوران باکلاسی!

بلاتریکس که درحال مجادله با بانز بود،با سر حرف هکتور را تایید کرد.
-آره...از اولم میدونستم که نباید بیایم اینجا،فقط میخواستم امتحانتون کنم!

لینی بعد از اینکه موفق شد بالهای مگسی را بکند،برای هکتور دست زد.
-آفرین هکتور!تو خیلی باهوشی،رگه هایی از خون ریونکلاوی رو درونت مشاهده کردم!

سو بلند شد و پوکرفیس به مرگخواران خیره شد.
-هی!این من بودم که به هکتور گفتم!

مرگخواران بی توجه درحال بلند شدن از صندلی هایشان بودند.سو شاخک های لینی را گرفت.
-لینی من این رو فهمیدم!

لینی بعد از اینکه دست سو را گاز گرفت و شاخکش را آزاد کرد،به او نگاه ترحم آمیزی کرد.
-ببین سو،میدونم تازه مرگخوار شدی و دنبال راهی میگردی که خودتو بالا ببری،ولی این درست نیست که بخوای هکتورو ضایع کنی و دروغ بگی!

سپس پر زد و رفت و سو را با دهانی باز و صورتی قرمز مانند معجون عشق هکتور تنها گذاشت.

مرگخواران بعد از اینکه قهوه خانه تیغ دار را در نبش خیابان یافتند،تک تک داخل شدند و روی صندلی ها نشستند.
-آخخخ!

صدای مرگخواران به هوا رفت،تازه فهمیده بودند چرا اسم قهوه خانه تیغ دار است،الحق که صندلی های تیزی داشت.
...

مرگخواران حدود یک ساعتی در قهوه خانه تیغ دار سرپا ایستاده بودند و سو اینبار پیش دستی کرد.
-زیرپامون علف سبز شده!
-نمیخواد حرفای هکتورو تکرار کنی سو!

سو که واقعا کلافه شده بود،به بهانه ی اینکه کلاهش بیرون افتاده است،به سمت در خروجی رفت.

-سو من حتی اگه کلاهمم میفتاد بیرون نمیرفتم برش دارم!اینجا محله خطرناکیه!

سو بدون توجه بیرون رفت،به دیواری تکیه داد،آگهی از روی دیوار افتاد.
-رستوران پیازستان،غذاهای خوشمزه با پیاز را تجربه کنید!

دیگر همه میدانستند محفلی ها فقط پیاز میخورند،سو هم با توجه به این نکته آگهی را برداشت و به سمت مرگخواران رفت تا بالاخره هوشش را به آنها اثبات کند!




Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
لینی با تعجب به موجود روی درخت نگاه کرد،یک موجود زرد بود که با چشمان درشتش به لینی خیره شده بود.
-تو هم از مایی؟

لینی به توله سانتور نگاهی انداخت و سپس دوباره به پیکسی زرد خیره شد.
-شما یه گروهید؟

موجود زرد شاخک هایش را تکان داد و به توله سانتور که از لینی آویزان بود خیره شد.
-مگه تو از ما نیستی؟

لینی خواست جواب بدهد اما ناگهان توله سانتور وسط بحث پرید.
-نخیرم ایشون ملکه ما هستن!

لینی متوجه شد آوردن توله سانتور از اول کار اشتباهی بوده است،بنابراین سعی کرد از دست او خلاص شود.
-ببین بابا سانتورت داره صدات میکنه!

توله سانتور انگشتش را درون گوشش کرد و در اورد تا بهتر بشنود،اما فقط سرش را تکان داد.
-صدایی نمیشنوم!

لینی به چهار طرف خود نگاه کرد و وقتی متوجه شد هیچ سانتوری نمیتواند به او دست پیدا کند،توله سانتور را خیلی راحت ول کرد و به سمت موجود زرد رنگ رفت.صدای تالاپی که از زمین خوردن سانتور منشا میگرفت به گوشش رسید.
-شما...یه خونواده اید؟

موجود زرد سرش را به نشانه تایید تکان داد،سپس دست لینی را گرفت و او را بالا کشید.
-چیکار میکنی؟
-باید به ارباب نشونت بدم!

لینی درحالی که شاخک هایش را که به شاخه ای گیر کرده بودند آزاد میکرد،با کنجکاوی پرسید:
-مگه شما هم زیر نظر ارباب کار میکنید؟

پیکسی زرد سرش را تکان داد،لینی به این فکر کرد که ارباب چند پیکسی داشته و به او نگفته است. پیکسی زرد لینی را داخل کندویی همرنگ خودش انداخت.لینی خواست بلند شود اما فهمید داخل مایعی لزج و چسبناک افتاده است.
-هی من...

لینی با دیدن تجمع پیکسی های زرد و مشکی دیگر نتوانست حرف بزند،یعنی خانواده او اینجا بودند؟البته این پیکسی های زرد و مشکی خیلی لینی را به یاد یک حشره که در مستند رازبقا دیده بود میانداختند.ناگهان یک پیکسی زرد و مشکی او را از داخل مایع چندش آور در اورد و به سمت دری شش ضلعی برد.
لینی پیش خود فکر کرد که حتما دارد پیش هیولای جنگل میرود،یکبار دیگر مرور کرد باید چه حرف هایی به او بزند تا مانع حمله اش به جنگل و سانتورها بشود.
در شش ضلعی باز شد و پیکسی زرد و مشکی تعظیمی کرد و بیرون رفت.لینی اول ترسید در چشمان هیولا نگاه کند،اما بعد یادش افتاد بغیر از ملکه بودن،او مرگخوار هم هست و نباید از کسی بترسد،لینی به محض اینکه سرش را بالا آورد،شگفت زده شد و با تعجب به هیولایی که هم قد خودش و دیگر پیکسی ها بود خیره شد.
-شما هیولای جنگلید؟
-چی؟اینجا کندوی زنبورعسله و منم ارباب هستم زنبور آبی رنگ!

لینی پوکرفیس فقط به ارباب زنبورها نگاه کرد،بله آن حشره ای که در رازبقا دیده بود همان زنبور بود.
-پس هیولا کجاست؟
-هرکی بهت آدرس داده یا تازه وارد بوده یا میخواسته مسخرت کنه،هیولا درخت بغلیه،همون درخته که بزرگ ترین درخت جنگله!

لینی بدون توجه به ملکه که میخواست زنبور آبی را در قبیله خود وارد کند از کندو خارج شد و از درخت پایین رفت تا به درخت بغلی برسد.شاید تنها فایده بالا رفتن از این درخت این بود که لینی مطمئن شد ارباب پیکسی دیگری جز او ندارد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۰:۳۶ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
بانز با صورت بی صورتی،پوکرفیس به بلاتریکس خیره شد.
-چرا بلا؟فقط بگو چرا؟

از آن طرف مرلین وسط حرف پرید.
-بلی ما هم با این دختر موافقیم،اتفاقا آخرهای دعا بود یه دو سه کلمه ای مانده بود که این دختر این دعا را کرد،نفر بع...
-چیو نفر بعدی!

بانز به سمت بلاتریکس رفت و تکانش داد.
-بلا،خواهش میکنم!
-نه!

بانز بلاتریکس را ول کرد و دوان دوان به سمت مرلین رفت.
-میشه من دوتا درخواست داشته باشم؟

مرلین دستی به ریشش کشید.
-نخیر فرزندم،همه در مقابل مرلین یکی هستند.

بلاتریکس دست بانز را گرفت.
-بیا بریم بانز!

بانز برای اولین بار داشت خودزنی میکرد،که البته کسی متوجه نشد.
-بلاتریکس فقط نمیخوای بگی چرا؟

بلاتریکس ایستاد و چهره اش را مصمم کرد.
-ببین بانز،ما تو رو همینجوری که هستی دوست داریم،نمیخوایم تغییر کنی!تو بی هویت نیستی،برای ما هویت داری!

بانز به بلاتریکس نگاه کرد،با دقت،از جهت کلاهش معلوم بود.

-آره بانز!ما همه با هم یه خونواده ایم!دوستیم!

بانز دست بلاتریکس را ول کرد و درحالتی که اصلا انتظار نمیرفت به سمت بارگاه ملکوتی مرلین بازگشت تا دوباره درخواست مرئی شدن کند!چند قدم به سمت بارگاه برداشت ولی بعد با خود فکر کرد:
- بلا رفتارش خیلی عجیب به نظر می رسید!

برگشت و بلا رو موقعی که داشت لبخند شیطانیش رو جمع و جور می کرد دید!


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۶ ۰:۴۰:۱۳
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۶ ۰:۴۵:۴۶
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۶ ۰:۴۹:۱۴
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۶ ۰:۵۴:۴۵

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷
درخواست تغییر لطفا!
...........

نام:کریس چمبرز
گروه:ریونکلاو
چوبدستی:چوب شاه بلوط با ریسه ی قلب اژدها۱۲سانتی متر انعطاف پذیر
پاترونوس:سگ
جانورنما:سگ
رتبه خون:دورگه
بوگارت:دمنتور
سرگرمی ها:کوییدیچ،کتاب،مسخره بازی
محل زندگی:خونشون/:
شغل:دانش آموز هاگوارتز،بازیکن کوییدیچ(چیه اینا شغل نیست؟)
مهاجم تیم کوییدیچ ریونکلاو.
زندگینامه:
یک پسر که فکر میکرد معمولیه ولی با نهایت خرسندی فهمید جادوگره پدرش جادوگر بود ولی چون فکر میکرد همسرشو از دست میده هیچ وقت اینو به کریس نگفته بود.اما بعد از اینکه نامه هاگوارتز اومد اعتراف کرد و برخلاف باورش اتفاق بدی نیفتاد.
عاشق هاگوارتز و گروهشه و به درس دفاع در برابر جادوی سیاه و معجون سازی خیلی علاقه داره.

منطقی هست و عاشق ریونکلاو ولی با ادمای بی منطق رفتار وحشتناکی میکنه(مثل مرحوم ساحره ردا فروشی که اظهار داشت ردایی که یه اینچ بهش کوتاه بود اندازشه )
ویژگی های ظاهری:
مو:طلایی
چشم:قهوه ای(چیه مگه قهوه ای رنگ نیس؟!)
قد:بلند و رعنا و...باشه خب...متوسط رو به بالا
ویژگی های اخلاقی:
کریس یه شخصیته که خیلی شوخه.کلا سعی میکنه از هرچیزی یه شوخی دربیاره
خیلی زیادم غر میزنه موقع کارای سخت و کله همه رو میخوره
ولی عوضش رو گروه خودش خیلی حساسه و حاضره هر کاری
برای همگروهیاش بکنه!
البته شوخی کردن کریس توی بعضی مواقع که خیلی مواقع حساسی هست هم میاد.
نه اینکه رو حساب مسخره بازیا..اینجور موقعا شوخی میکنه که استرس همه رو مخصوصا خودش کم کنه
و به همه القا کنه که هیچی نیست.
جانورنماش و پاترونوسش سگه.یه سگ قهوه ای خیلی معمولی
اما امان از روزی که کریس عصبانی بشه(مواقعی که کسی به همگروهیاش توهین کنه یا به ارزش های دیگش مثل خانواده)
اینجور مواقع کریس ...
میشه گفت شجاع هم هست نسباتا ولی خصوصیات ریونکلاویش خیلی بیشتره به خاطر همین تو گریفیندور نیفتاده دیگه!
دوست خوبیم هست(حالا میگن از خودش چقدر تعریف میکنه؛صبر کنید الان اخلاقای گند شروع میشه)

خب غر زدنو که گفتم؟
خیلی هم کم طاقته سریع میخواد یه کاری تموم شه بره!
اگه کسی خیلی اذیتش کنه نابودش میکنه!
اگه بخواد میتونه شوخیای وحشتناکی با دشمناش بکنه،مخصوصا لفظی!


گفتم که عاشق ریونکلاوه؟البته بغیر از مواقعی که عجله داره و نمیتونه سوال در ورودی خوابگاهشونو جواب بده


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۵ ۲۱:۱۴:۵۵

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
لودو به لینی خیره شد.
-آخه زنبور؟

لینی روی شانه سو نشست.
-آره لودو!مخصوصا موهات که زرده!

لودو پوکرفیس به لینی نگاه کرد.
-زرد نیست،طلاییه.
-حالا هرچی!سو نظر تو چیه؟

سو با خجالت به لودو نگاه کرد.
-خب بنظر من پاندا بهتر بود...
-درمورد لودو نه!درمورد خودت!

سو پایش را به زمین کوبید.
-من گفتم نمیتونم!
-چرا میتونی سو!

سو با فریاد لینی که دقیقا کنار گوشش بود چند متر بالا پرید،نه اینکه مبالغه باشد،او واقعا چند متر بالا پرید.کریس با تعجب به سو نگاه کرد و سپس نظرش را گفت.
-سو میشه کانگورو!

سو ابتدا با خشم به کریس نگاه کرد،ولی بعد متوجه شد کانگورو حیوان خوبی است.

-خب پس شروع کنیم!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
وضعیت محفل نیازی به توضیح نداشت.پنه و ماتیلدا با طناب به درخت بسته شده بودند تا اثر مواد توهم زا از بین برود،گریک هم به شاخه درخت آویزان شده بود تا یاد بگیرد دیگر مواد توهم زا مصرف نکند.آبرفورث همچنان از بزش میترسید و بقیه محفلی ها از گرسنگی زمین را گاز میزدند.

-آخه این چه کاری بود که پروف با ما کرد؟خیلی کار بی عشقی بود!

ماتیلدا هنوز در توهم بود.
-پروف؟وقتی هلگا هافلپاف هست شما به پروف فکر میکنید؟
-ماتیلدا!

پنه نیز به حرف آمد.
-واقعا تو هلگا رو به روونا ترجیح میدی؟متاسفم.

گریک که سر و ته از شاخه آویزان بود تابی به خودش داد.
-من وقتی از اونا میخوردم اینجوری توهم نمیزدم،اینا خیلی توهمین!

کریس پوکرفیس شد.
-گریک تو سکوت کن که همه بدبختیا زیر سر توعه!

رون در میان این گیر و دار ها نظر تخصصی خود را اعلام کرد.
-هی!بز آبرفورث رو بخوریم؟

همه محفلی ها با بی میلی به او نگاه کردند.

-بابا ما خودمون داریم میمیریم!بعد بخاطر جون یه بز خودمونو نجات ندیم؟این بود آرمان های پروف؟

سپس رون دستش را بالا گرفت.
-حالا هرکی با من موافقه دستشو بالا بگیره!

اول کریس،بعد گادفری و همینطور بقیه بچه ها موافقت کردند،گریک هم موافقت کرد اما چون خیلی دستش را دراز کرد طناب پاره شد و با صورت زمین افتاد،احتمالا حالا یاد میگرفت دیگر از آن شکلات ها مصرف نکند.
...
...
رون،کریس و هاگرید طی حرکتی ضربتی از سه جهت به بز حمله کردند و اورا گرفتند،سپس هاگرید بز را روی کولش گذاشت و رون آتش درست کرد.هیزم هم که قبلا ماتیلدا آورده بود.

-خب بیاید بپزیمش!

محفلی ها با خوشحالی و دهان باز به بز نگاه میکردند.

-صبر کنید!

پنه محفلی ها را در لحظه آخر بازداشت.
-پیاز چی؟نزنیم بهش؟

کریس چوبی را به سمت پنه پرت کرد.
-اگه پیاز داشتیم که الان اینجا نبودیم!

هاگرید بز را بالای آتش قرار داد،بز به صورت گریه داری بع بع میکرد.

-صبر کنید!

همه صورت ها به سمت پنه برگشت،اما اینبار او نبود که این حرف را زد.پروفسور دامبلدور از پشت سبزه ها به سمت محفلیون میامد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.