هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی


شهری بود بغداد نام که سراسر عجایب جهان در آن گرد هم آمده بودند. از غول ها و عفریت های ترسناک تا شاهزادگان و شهدختان. لکن در این شهر موجودی بود نه چندان عجیب و نه چندان مرموز. پسرکی فقیر که اسمش علاءالدین بود.
او یک موجود بدبخت بود. به معنای واقعی کلمه.

اندک نانی از نانوای می دزدید و چون قصد تناول می نمود، شخصی فقیر تر دیده بدو می بخشید و از این دست اعمال که سبب عدم رشد و ترقی وی می شد.

یک روز که علاءالدین با خستگی فراوان از دروازه شهر می گذشت، شخصی دوان دوان از سوی وی گذشت، دست وی را گرفته و به دنبال خود کشانید. پسرک مبهوت از آنچه رخ داده به کشنده خویش نظر افکند و پرسید:
- کیستی سیاهی.
- اینجانبمان.

درست می گفت! اینجانبش بود.
اما هنوز هیچ چیز برای علاءالدین آشکار نشده بود.

- من را به کجا می بری؟

اینجانبش بدون تامل به دویدن ادامه داده و در همان زمان گفت:
- به تور.

اگر دستان پسرک در هوا آویزان نبود. قطعا سر یا بینی اش را می خاراند تا سر در گمی اش را نشان دهد.
اما دستانش در هوا آویزان بود. پس سوالی دیگر پرسید:
- تور کجاست؟

مرد کشنده با پشت سرش نگاهی شماتت بار بر پسرک افکند.
سپس پسرک را درون جیبش کرد.
علاءالدین تاب خورد و تاااب خورد و تاااااااب خورد و سرانجام بر زمین افتاد.
جیب مرد سوراخ بود.
- فهمیدم!

جای تعجب داشت. آقای زاموژسلی چیزی نگفته بود که پسرک بخواهد بفهمد.

- تور پارچه ی سوراخ سوراخه!

درست می گفت.
اما همچنان در هوا تاب خورده و از دست مرد آویزان بود. برای ساعت ها وضع به همین منوال ادامه داشت تا آن که پسرک تشنه شد و قاعدتا طلب آب کرد.
-آب می خوام.
- نداریم.

مسلما اصرار کار را درست نمی کرد.
- تشنمه من! آآآآآب می خواااام!

پسرک همین بدقلقی ها را می کرد که بدبخت بود.
اما آقای زاموژسلی بسیار دلرحم بود. لحظه ای از حرکت ایستاده، شیشه آب روز مبادایش را در آورده به پسرک داد.
سپس با لبانی خشک و ترک خورده و چشمانی گود افتاده به پسرک خیره گشت.
پسرک آب را بالا آورده تا نزدیکی دهانش گرفت.
لبانش را گشوده شیشه را نزدیک تر آورد.

- هوایی خور!

پسرک شیشه را بالاتر گرفت.
یک چشمش را بست، اما همچنان با آن چشم دیگر چهره تشنه مرد را زیر نظر گرفته بود.
- جهنم! تو اوّل بخور.

مرد شیشه را قاپید و تا قطره آخر را لاجرعه سرکشید!
-دِ! عــــه!

مرد حتی شیشه را نیز به آن دور دور ها پرت کرده، دوباره یقه پسرک مبهوت را گرفته و به مسیرش ادامه داد.
در نزدیکی ساختمانی غریب و هرم گونه توقف نمود. زنگش را زد و به سرعت دور شد. از دور هم می شد فحوش مردگانی که با لباس خانه دم در آمده بودند را شنید. پسرک آن لحظه خندید و در نتیجه مرد غریبه بر وی سیلی زده، گفت:
- خواستیم که ادب را ز بی ادبان آموزی! نی که خندی!

آنان همچنان به دویدن و دویدن ادامه دادند و پسرک کم کم خوابش برد...
- آآآآآآآآآآخخخخخ!

پسرک که با احساس درد شدیدی در پشت گردنش از خواب خواسته بود، به مرد نگاهی غضب ناک انداخت.
- چیه؟!
- چه چیز چیست؟
- تو منو نشگون گرفتی!
- خیر، اینجانب تنها بر دنگی که دینگ خطابش می نماییم عرض نمودیم که کاری کند که جنابتان ز خواب بیدار گشته زین مناظر لذّت برید.

عقربی بر شانه مرد نشسته، نیشش را با یک دست در هوا تکان داده، به پسرک لبخندی مهربان می زد.
- این عقربه منو نیش زد؟!
- نمی دانیم... لکن گمان می بریم.
-دِ! خب من الان می میرم که!

مرد نگاهی به پسرک انداخت و روی برگرداند.
سپس دوباره به علاءالدین روی کرده و به وی خیره شد.
- حقیقت را بر زبان جاری می سازی؟
- آره!
- چند صباح زندگانی می نمایید زین پس؟
- اگه دوا درمون نشم یکی دو ساعت.

مرد از حرکت باز ایستاده نگاهی بر جوان کرد.
سپس نگاهی به اطراف کرد. تماما شن بود. شن و شن و...
ماسه!

- پولمان را ده!

علاءالدین که تازه از دست مرد رها شده بود، نگاهی خیره به مرد دوخت. به هیچ وجه از سخن وی سر در نمی آورد. پول؟ او پولش کجا بود؟
- من که پول ندارم.

آقای زاموژسلی چوبدستی کشیده و به سوی پسرک نشانه رفت:
- زان سرای بدین سرایتان آورده و شما را در ویژه تور صحرایی خویش گردانیده ام، اجرت خویش به حق طلب می نمایم.

پسرک سرش را پایین انداخته، سپس به آهستگی کف دستش را بالا آورد و به سوی مرد گرفت:
- این کف دست! مو داشت؟ بکّن!

بگذریم که بدین سادگی حاضر به معامله شده بود. معامله گر خوبی نبود.
موی کف دست او به چه درد مرد می خورد؟

- ندهید، پولتان می نماییم.

علاء بچه کف بازار بود، نه بیدی که با باد بلرزد.
اما آقای زاموژسلی که باد نبود، جادوگر بود. یک موج به چوبدستی اش داد و علاءالدین پول شد. او نیز آن را برداشته و در جیبش گذاشت و رفت.
کسی نمی دانست در آن چند ساعت، چه کسی جیب آقای زاموژسلی را دوخته بود... هیچ کس مگر دنگی که دینگ خطاب می شد.


پایان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی


یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)


باد گرم صحرایی می وزید و خار و خاشاک را از سویی به سوی دیگر می برد و او تماشا می کرد.
کلاهش روی سرش بود، انگشتانش را در یکدیگر گره کرده و صاف پشت میزش نشسته و مرد سیه چرده ای را که دوان دوان به سویش می آمد را از نظر می گذراند.

مرد به سرعت نزدیک می شد، عرق از سر تا پایش جاری بود و نفس نفس می زد. پس از چند دقیقه به مرد رسید و در جلوی میز خم شد تا نفسی تازه کند.

- عمیق تر تعظیم نمای.

سیه چرده زبان سفید چرده را نمی فهمید، پس به نفس تازه کردنش ادامه داد.
اما خم تر شد و موجبات رضایت پشت میز نشین را فراهم کرد.

- کافی است! خیز.

مرد سر از زانوهایش برداشت و پوشه ای مشکی رنگ را روی میز مرد قرار داد.

- ناقص است!

سیه چرده اگر یک کلمه از زبان سفیدها می دانست، همان ناقص بود. پس مشغول توضیح دادن شد.

- نیوا اکو آ سامنداسینه رو هینسن کراکنو.
- خویشتان می باشید. فرمودیم ناقص می باشند.

پوشه را بلند کرده و کوبید و سپس کلاهش را تنظیم کرد. چشمان مرد سیه گشاد شد!
-نرها نرها کواندو سلاراس!

دستانش را به شکلی که گویی قصد دور کردن حشره ی زهر آگینی را دارد در هوا تکان می داد.

- این حرکات موزون منمای که تنها خویش خفیف می نمایی و اینجانب زین چیزکان خوشمان نمی آید. سنگین باش!... پرونده تان را مطالعه می نماییم.

سپس دستش را دراز کرد تا پوشه را باز کند.
مرد رنگین پوست بر آشفت و دستانش را روی پوشه نهاد. ارباب رجوعی بود، گستاخ، قدر نشناس و بی ادب.
امّا آقای زاموژسلی شخصی دانا و کار بلد بود و پوشه را به زور از دستان مرد خارج کرد.
یعنی قصدش را داشت و کشید... مرد دیگر بسیار زورمند و شکم شش تکه بود.

سیه مرد، پوشه را با عصبانیت در هوا تکان داده و مشغول توضیح شد:
- سنا راکچ موریدوس فلتن زارگیه! کراسی کو تو غثیلط!

مرد دیگر نیز با دقّت به او خیره شده بود.
در این حیص و بیص پوشه در دست مرد لغزید و تا بتواند آن را بقاپد، گشوده شده و در برابرش قرار گرفت و آن مرد تنها توانست چند کلمه اندک به زبان آورد. کلماتی که خلاصه ای از زندگی پربار وی بودند. جملاتی که با چشمان مبهوت و لحنی مرموز بر زبان آورد.

- اوه، شت!

سپس ناگهان پودر شده و درون پوشه رفت و پوشه آرام بر سطح صحرا افتاد.
مرد دیگر نیز همچنان پشت میزش نشسته و با دو دستش صندلی را محکم تر گرفت.
خودش خوب می دانست که این تنها حقه ای برای از صندلی خیزاندن وی بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
- نمی شه!
- از چه روی؟
- علامت نداری... علامت شوم!

شخص نقابداری که جلوی در ایستاده بود، دست به سینه جلوی مرد ایستاده و مانع ورود او می شد.
مرد نیز راهش را کشید و رفت، چند قدم آن طرف تر به پشت بوته ای خزید و پس از چندی دوباره بازگشت. آستین دست چپش را بالا زده و به سمت، شخص گرفت.
علامت شوم روی آن بود!

مرد نقابدار لحظه ای تعجب کرد، سپس انگشتانش را یکی یکی به بزاق دهانش آلوده کرده سپس بر علامت مرد دیگر مالید. نقابدار هیچ اهمیتی به بهداشت نمی داد.

علامت رنگ باخت و نقابدار نگاهی پیروزمندانه به شخص انداخت، لکن قبل از هر چیز یک آجر سرخ رنگ را دید و سپس چون فرشته ای معصوم بر سنگفرش ورودی خسپید. مرد دیگر آجر را در جیبش چپاند و وارد شد...

مسیر را می شناخت، می دانست راهنمایی که به آشپزخانه اشاره می کرد، در حقیقت به اتاق پرنسس نجینی ختم می شد و امثالهم... بارها در این سرای رفت و آمد کرده بود. پشت ستون ها مخفی شد. سینه خیز از مسیری گذشت، از دریاچه تمساح ها گذشت و با غول غارنشین زغل بازی، نان بیار کباب ببر بازی کرده و جر زد و برد.
مسیر را می شناخت. نه به آسانی، اما به سلامت به مقصد رسید.

جایی که دربی قرار داشت، دربی چوبی، تیره و باشکوه.
دستش را برای در زدن بالا آورد. اما منصرف شد... با اجازه یا بی اجازه، او وارد می شد.
آب دهانش را قورت داد و دستگیره در را چرخاند.

- آه... صد دفعه گفتیم بدون اجازه نیاید تو! نگفتیم؟!

مردی در ردای تیره در جلوی کمدی ایستاده و گه گاه چیزی از درون آن به سمت چمدانی باز پرتاب می کرد.

- فرموده بودید.

دست از کاویدن کمد برداشته و لحظه ای درنگ کرد.
سپس جست و جو را از سر گرفت.
- گفتیم! ولی کو گوش شنوا؟

فریاد نزده بود، لحنش آرام بود، می خزید و در نهایت مخاطب را می بلعید.
حق داشت.

- آه... می شود مروید؟

کش دادن بلد نبود، حرف های قشنگ و ظریف را نمی شناخت... هرچند که زمخت و خشن هم نبود، بیشتر به خط کش می مانست.
مستقیم حرفش را زده بود.

- هه.

تلخی پوزخندش، حتی از پشت سرش هم پیدا بود.
- می دونستی خیلی پررویی؟ خودت هر کاری که می خوای می کنی! میای، می ری، اون وقت... نه، نمی شه.

مرد کلاه به سر دست و پایش را گم نکرد.
دروغ چرا... گم کرد.
- پس اینان چه می شوند؟

دست هایش را بی هدف به هر سویی گرداند. چطور می توانست، توامان به همه چیز و همه کس اشاره کند؟
مرد دیگر، روی بر نگرداند، مشغول به ردای چغری بود که به میخی چنگ زده و حاضر به دل کندن از آن کمد نبود. تنها شانه ای بالا انداخت.
- هیچی شون نمی شه...

اطمینانی در صدایش نبود.
- دست پرورده ی مان!

این بار غرور در صدایش موج زد!
و لباس همچنان تقلا می کرد.

- در راه که می آمدیم... حشره ای را دیدیم که دیگر بال بال نمی زد.

تامل کرد، چیزی از جیبش در آورده و به سمت مردی که در آستانه در ایستاده بود، پرتاب کرد.
یک حشره کش بود.

- با این بیفتن دنبالش، بال بال کردن یادش می آد.
- گیاهی دیدیم زرد و پژمرده.

چشمانی بینا، ترک خوردن آن پیکر تیره پوش را می دیدند.
- اینجوری بیشتر به تالار هافلپاف می خوره.

صدایش آن طور که باید طعنه آمیز نبود،
خسته بود.
- معجون سازی را دیدیم که پاتیلش تهی بود.

در این مورد درنگ نکرد.
- چیزی پیدا نکرده بریزه توش... لعنتی!

ردای لعنتی حاضر به بیرون آمدن نبود.

- زشت زنی را دیدیم که ریش و سبیلش را بلند کرده بود.

کمی کلافه و سردرگم شد، سپس یادش آمد.
- زن نیست، مرده. فکر می کنیم تازه به هویت خودش پی برده.

مرد کلاه دار جا خورد؟! پیش از آن حرکاتی بسیار سبک و زنانه زان موجود دیده بود.
زمان دیگری را می توانست صرف تحقیق بیشتر پیرامون این موضوع نماید، اما کنون...
- مرد نیمه عریانی را دیدیم که چشم ز نسوان دوخته بود.

لرد تاب نیاورد و در حالی که همچنان مشغول جدال با آن ردای سمج بود، برگشت و با چشمان سرخی که گشاد گشته بودند، به مرد خیره شد.
- .اقعا؟!
-آه... پوزش می طلبیم، این را از خودمان در آوردیم... لکن در نگاهش به نسوان مردم، غمی بود.

لرد سرش را برگرداند و دوباره ردا را کشید.
حاضر به همراهی نمی شد.
- این... چطور جرات می کنه؟! تو! بیا درش بیار.

مرد ناخوآگاه قدمی به جلو گذاشت تا فرمان را اجرا کند.

- با تو نبودیم که، مگه تو مرگخواری؟

آقای زاموژسلی، لحظه ای درنگ کرد و سپس وینکی را دید که به سرعت از کنار او گذشته و به سمت کمد رفت، مسلسلش را به سمت ردا گرفته و آن را تیرباران کرد:
- وینکی هر کاری ارباب گفت، کرد. وینکی جن مربوبدستوجروکن خووب؟

لرد نمی دانست که مربوبدستوجروکن یعنی چه؟ اما چیز عجیبی بود و ونیکی نیز عجیب بود.
- بله هستی... اینم بنداز بیرون.

سپس با دستی به لادیسلاو اشاره کرد و به دست دیگرش ردایی را که اکنون یک لباس مجلسی توری محسوب می شد را به درون چمدان انداخت.

- حالا که وینکی جن مربوبدستوجروکن خووب بود، می شه که ارباب موند تا ...
- تو!

لرد با نگاهی به چشمان مرد زاموژسلی نام، او را خطاب قرار داد:
- اگه اومدی اینجا، پس خودت حرف بزن. با زبون خودت! نه یکی دیگه...

مرد دست و پایش را گم کرد.
- لکن این تنها سخن اینجانب...
- وینکی هم با زبون خودش حرف می زنه! نه با مال تو! پس تو هم با مال خودت حرف بزن.

- بـ...باشد، یعنی باشه.
صدایش می لرزید. چنین چیزی را یادش نمی آمد. اما اکنون چیزی داشت که می توانست آن را به یاد آورد.
کلماتی که شنیده و دیده بود در اندیشه اش چرخیدند و رقصیدند و شکل گرفتند...
- موش که بیاد تو خونمون، خونه رو خراب نمی کنیم. موش رو بیرون می کنیم.

دستش را به کمرش تکیه داد و به مرد نگاه کرد.
- لابد خیال کردی که خودت هم موشی که جا رو برای ما تنگ کردی؟

لحنش به نحو آرامش بخشی تحقیر کننده بود.
اما مرد دیگر باورشان نمی کرد.
- یادتونه؟ یادتونه گفته بودم که بدِ بدی هستم؟
- امیدواریم تو هم جواب ما رو یادت باشه.

بدون توجه به پاسخی که شنید سخنش را ادامه داد:
- واسه یه امروزی گفتم. نیش زدن پشه کسی رو غمگین نمی کنه. ولی اگه یه پروانه نیشت بزنه...؟ اون موقع بیشتر از یه نیشه، یه غمه! یه ناراحتی که آدم رو می شکونه و... آه! شکل عادی سخن گفتنمان همین است و به غایت نادانیم و تنها سخنمان یک چیز است! لطفا بمانید. گر موشم می روم که خانه آباد ماند. جنابتان مروید!

لرد به سمت چمدانش رفت، آن را بست و بی توجه به مردی که زانو زده بود، از کنار در گذشت...

- نروید، به خاطر دنگ!

در آستانه عبور از در تامل کرد، از سر شانه نگاهی به پشت سرش انداخت.
- که دینگ خطابش می کنی...؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی



سوژه جدید:


پروفسور دامبلدور بر روی تکه کاغذی پوستی خم شده بود و به دقّت به کلمات آن نگاه می کرد، در پی چیزی بود، چیزی که یافتنش تنها از عهده چشمان او بر می آمد... اما ناگهان، عبور شیء عجیبی را احساس کرد.
- این چی بود فرزند؟

دامبلدور در حالی که سر از کاغذ پوستی بلند کرده بود، به پروتی نگاه کرد، پروتی هم به او نگاه کرد:
- چی چی بود؟

پروفسور با شصتش به پشت سر جایی که احساس کرده بود چیزی عبور کرده اشاره کرد، احساسات پیرمرد مثل ساعت درست کار می کرد!

- آها! این که مالیه...
- مالیه؟

دامبلدور با حرکتی سریع برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت!
موجودی دایره ای شکل و بنفش درون یک پیشبند قرار گرفته و از سویی به سوی دیگر می رفت.
دامبلدور با چوب دستی اش سیخونکی به وی زد.

- فرد! به جوراب وصله شده مرلین... پروفسور؟!
- مالی تو چرا این شکلی شدی؟

پرسش یکی بود و پاسخ نیز در دل آن مخفی شده بود.

- از بس سوپ پیاز خورده کم کم داره پیاز می شه.

پروفسور از پس عینک نیم دایره ای نگاه نافذش را به دوشیزه پاتیل دوخت.
- خوشحالی فرزند؟
- امممم... آره خب! بعد از مالی احتمالا ما هم پیاز می شیم، فوتوسنتز می کنیم و دست کم یه چیز جدید می خوریم.

پاتیل لبخند می زد، اما آتشی در دل پروفسور برکشیده شده بود. دیگران رویای شیرین می دیدند و او حقیقت تلخ و تندی که سرانجامی تلخ داشت، سرانجامی پر از هیچ، چاره ای بود؟
چاره ای بود!
و پروفسور آن را یافت!
- خب این چه کاریه... مالی، عزیز دلم می تونی یه غذای جدید برامون تهیه کنی؟
- یه سوپ پیاز... جدید!
- نه، یه چیزی غیر از سوپ پیاز... یه چیزی که پیاز توش نباشه.

رنگ از رخسار مالی پرید. دستانش لرزیدند و چشمانش پر از اشک شد.
- من فقط سوپ پیاز بلدم.

سپس زار زاران، به اندرونی رفت.
حال چاره چه بود؟
پروفسور صندلی اش را عقب داد و راست قامت ایستاد. نگاهی به پروتی که در نزدیکی اش بود انداخت و بدو گفت:
- فرزندم، برو بقیه رو خبر کن. به یه آشپز جدید نیاز داریم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لادیسلاو زاموژسلی"
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی

بیانیه کاندیدا زاموژسلی در خصوص کارت های قورباغه شکلاتی


در سال 92 و در دوره وزارت مورفین گانت طرحی داده شد به نام طرح کارت های قورباغه شکلاتی که هدف از آن تقدیر از اعضای برجسته سایت جادوگران در طول سالیان بود. طرحی که با همّت و عزم راسخ مورخ وقت دابی، حتی تا بعد از دوره وزارت وزیر مذکور دنبال شده و به انتشار سه کارت قورباغه شکلاتی منجر شد.

لکن در طول سه سال پس از آن و در طول سه وزارت گذشته این ایده درخشان متوقف شد. در ذیل به بررسی دلایل آن در دوره های مختلف می پردازیم:

دولت ائتلاف خاکستری (سوروس اسنیپ و سیریوس بلک): در این دوره علی رقم این که مورخ دابی، مدّت زیادی از آخرین ورودشان به سایت می گذشت، باز هم اقدامی توسط وزراء صورت نگرفت، دست کم نه به شکل محسوس و قابل روئیت توسط اعضا. وظایفی که مسئول موزه بر عهده داشت بر روی هم تلنبار شده و کار موزه که در دوره پیشین نظم و ترتیب خاصی یافته بود، دوباره دچار مشکل شد...

دولت آرسینوس جیگر: دولتی که در آن خوشبختانه اقداماتی صورت گرفت، لکن اقداماتی به مراتب مخرّب. انتصاباتی که بر اساس مشهودات هیچ تاثیری نداشته و نه تنها به طرح کارت قورباغه شکلاتی کمکی نکرد. صلب مسئولیت از دابی و سپردن آن به برخی اعضای جوان تر که هیچ کاری از پیش نبردند، اعمالی که به وضوح بدون برنامه بوده و صرفا به امید ابتکار عمل اشخاص منتخب شده دلبسته بودند. امیدی که ناامید شد...

دولت شیری (باروفیو و روبیوس هاگرید): دولتی که نسبت به دو دولت پیش از خود عملکردی به نسبت بهتر داشت و با انتساب شخص شایسته توانست موزه را تا حد زیادی متحول کند، اما نکته تاریک کارنامه دولت مذکور این است که در وعده های انتخاباتی آنان اشاره به پی گیری طرح فوق الذکر شده، لکن هیچ اقدامی صورت نگرفت.

به طور کلی می توان دریافت کرد که علت اصلی از جریان افتادن این ماجرا، در ابتدا بی توجهی و در مراتب بعدی، بی برنامگی و عدم کفایت وزراء و یا مسئولان وقت بوده است. اما آیا این مسائل قابل مرتفع شدن بوده و امکان از سرگیری این طرح وجود دارد؟

بله! همانطور که در دوره وزیر گانت این اتفاق افتاد. وجود یک برنامه و اهداف مشخص کوتاه و بلند مدّت به راحتی می تواند عامل موفقیت و درخشش دوباره این پدیده گردد.

برنامه ای برای ادامه طرح فوق ایجاد کرده ایم که امید بسیار داریم مسمر ثمر باشد. در ابتدای امر، هدف گذاری مشخص، و انجام برخی امور اوّلیه از قبیل، تهیه لیست از افرادی که قصد تبدیل نمودنشان به کارت وجود دارد، اولویت بندی آنان و ترتیب عمل مشخص.همچنین شناسایی افرادی که امید آن می رود که توانایی به دوش کشیدن این مسئولیت را دارای باشند.

همچنین در فاز های عملیاتی تر، جمع آوری اطلاعات در خصوص اشخاصی که منتخب شده تا کارت هایشان ایجاد و منتشر شود. در این زمینه پیشرفت زیادی حاصل شده و می توان گفت که چند کارت قورباغه شکلاتی تا حد زیادی تکمیل شده و تنها برخی جزئیات آن ها باقی مانده است.

علاوه بر آن، برخی از فازهای تحقیق در مورد اشخاص مذکور تا زمان رسمی شدن کار وزارت صحیح نبود، که در صورت گرفتن رای اعتماد از جامعه جادویی انجام می شوند تا صحّت و سقم داده های مذکور روشن گردد و در پایان امید می رود که به زودی شاهد انتشار دوباره کارت های قورباغه شکلاتی باشیم.

در نهایت به پاسخگویی به برخی پرسش ها که ممکن است ایجاد شده باشد، پاسخ می گوییم.

1.اشخاصی که اعلام کردید انتخاب می کنید، از کجا معلوم اون ها مثل بعضی از مسئول های بی توجه قبل عمل نکنند؟

در اینجا لازم می دانیم اشاره کنیم که علاوه بر شخص منتصب برای انجام فعالیت های مربوطه، شخص وزیر نیز خودشان در این امر حضور فعال خواهند داشت و در صورت کم کاری و یا استعفا فرد منتصب، شخصا کار ها را ادامه خواهند داد و در اسرع وقت جایگزینی که امید می رود مناسب این امر باشند را منصوب می نمایند.

2. لیست مورد اشاره از کسایی که گفتید می خواهید کارتشون کنید... از کجا می دونید که افراد مناسبی برای کارت شدن باشند؟

لیست تهیه شده، توسط اعضای برجسته سایت بررسی و افراد مورد تایید، وارد فاز های نهایی می شوند.

3. خیییییلی از زمان حضور بعضی از افراد خفن سایت می گذره، چه طور می خواهید بفهمید اطلاعاتتون درسته؟ اصلا از کجا می خواهید اطلاعات کسب کنید؟

در برخی زمینه ها هیچ اطمینانی بر درستی اطلاعات وجود ندارد و این تنها شامل جزئیات می شود. تعداد نقد ها و امثالهم... در نهایت نیز به این نکته اشاره می داریم که اطلاعات جمع آوری شده، تا توسط خود شخص کارت شونده تایید نشوند، منتشر نخواهند گردید.

4. شخص کارت شونده ای که می گی رو از کجا می خوای گیربیاری؟ فسیل شده رفته که!

تمامی تلاش ها صورت می گیرد که این ارتباط به هر نحوی برقرار شود، در هر صورت، اگر در این امر موفقیتی حاصل نگردد، اطلاعات جمع آوری شده توسط اعضایی که در آن زمان حضور داشتند، مورد بررسی قرار گرفته و پس از تایید جمعی آنان، منتشر می گردند.

5. این مسئول یا مسئولای مورد نظرتون با چه فاکتور هایی انتخاب می شوند برای این مسئولیت؟

تعریف یک پارامتر مشخص را در این زمینه ممکن نمی دانیم، برخی عوامل مانند میزان حضور و آشنایی با تاریخ سایت و همینطور شناخت کلّی ای که از آن اشخاص وجود دارد.

در پایان نیز تقاضا مندیم که پرسش های دیگری که دارید را با ما در میان بگذراید.
پاسخ گویی نوبت اوّل به سوالات در ساعت 15


چشم انداز: با تمامی توضیحات فوق، امید آن می رود که در طول این دوره، در پایان هر فصل دست کم یک کارت قورباغه شکلاتی منتشر شود. با این وجود تمام تلاشمان را خواهیم نمود تا بیش از انتظارات ظاهر شویم.


با تشکر،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لادیسلاو زاموژسلی"
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

با سلام و درود بر شما آقای پاتر.


نقل قول:
وزارتتون چجور شخصیتی خواهد داشت؟ چگونه سوژه خواهد ساخت؟ به نظرت به کدوم وزارت سابق شباهت بیشتری داره؟ جدا از این سوالات می‌خوام در مورد سوابق مدیریتی شما بدونم که درخشش هایی در این زمینه داشتی. اگه بخوای یه کابینه ببندی چجور کابینه‌ای خواهد بود و چه افرادی به احتمال بالا تو کابینه ی شما حضور خواهند داشت؟


هر چند که این مباحث طبق برنامه می بایست در روز دیگری مورد بررسی قرار بگیرند، اما چون در زمان بحث های عمومی مطرحشان کردید خویش را ناگذیر از پاسخ می دانیم.

سوژه ساز بودن وزارت امری بود که در چند دوره اخیر بیشتر نظر ها را متوجه خود می کرد و از پارامتر های اصلی انتخاب های اعضا بود. با این وصف اگر قرار بر مشتبه کردن وزارتی که دست کم در نظر داریم به یکی از سه یا چهار وزارت پیشین باشد... هیچکدام! حقیقتا بنده با بیش از حد فاصله گرفتن وزراء پیشین از تم اصلی سایت که داستان های هری پاتر بوده، هیچ میانه خوبی نداشته و ندارم.

در خصوص سوابق مدیریتی هم باید عرض کنم که در سایت هایی مانند سایت جادوگران مدیریت نداشته ام، نظارت؟ بله در اینجا و جاهای دیگر...

افرادی که در کابینه قرار خواهند گرفت نیز با توجه به سابقه ای که دارند برگزیده خواهند شد. معیار دیگری وجود ندارد. از بردن نام اشخاص خودداری می نمایم.

با تشکرات فایق و برگزیده،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لادیسلاو زاموژسلی"
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
با سلام و درود.


نخست از حضور جنابتان در این سرای تشکر می نماییم.


نقل قول:
هاپ ! قورباغه شکلاتی با استعفای دابی دیگه حدود سه ساله کم و بیش که فراموش شده و این طرح رو رها شده باید دونست و همه دولت هایی هم که بعد از مورفین اومدن، تاکید داشتن که به چنین چیزی وفادار خواهند بود و ادامه اش میدن (حتی کاندیداهایی هم که پیروز نبودند یا کنار رفتند هم بهش اعتقاد داشتند)، ولیکن وعده دروغین دادند و عملی نکردند وزرای منتخب. حقیقت اینه که این طرح نیاز به مجریان واقعا علاف داره که وقت بذارن و تاریخچه یه شخصیت برجسته ایفای نقش رو شناسایی و مطالعه کنن و مشارکت در اون برای تازه واردین هم بسیار دشواره چون نبودن و ندیدن خیلی چیزا رو در این سایت و نمیتونن با قطعیت و اطمینان از روی آرشیو اقدام به درست کردن کارت کنند چون ممکنه به اشتباه چیزایی بنویسن در معرفی نامه کارت. شما هم در برنامه هاتون به چنین چیزی اشاره کردید مثل بقیه که البته ظاهراً در وقت اختصاصی قصد دارید اونو شرح بدین و مشتاقم که بخونم نظرات شمارو. اما کنجکاو هستم بدونم صرفاً فقط میخواین اطلاع بدین (مثل گذشتگان) که این طرحو ادامه خواهید داد و این حرفا یا اینکه تفاوت قابل توجهی در مورد اونها احساس خواهیم کرد و قرار است تغییراتی در اون بدین؟ آیا قراره تبدیل به واحد پول جادوگران بشه بجای گالیون و سیکل و نات؟ مثلا قابل نداره میشه سه ولدمورت و چهار زاخی و هشت جیغول؟!


در خصوص مطلب فوق که بیان کردید، مسلما فردا به طور مفصل کلیه برنامه ها و اقداماتی که انجام شده و قرارهست که صورت بگیرد رو بیان می کنیم و در حال حاضر به یک پاسخ مختصر تر قناعت می کنم:

تغییر قابل توجهی در بخش کارت های قورباغه شکلاتی... حقیقتا خیر. شخصا علت اصلی خاک خوردن این طرح در سه سال گذشته (از تابستان 93 به بعد ) رو حاصل بی برنامگی وزرای پیشین می دونم. این که این کار به یک آدم بی نهایت علاف نیازمند باشه... تا حدودی مخالفم. شخصا تا به اینجا یک کارت قورباغه شکلاتی کامل رو تدوین کردم و تنها جزئیاتی ازش باقی مونده. کل مدّت زمان تدوین اون هم... گمون کنم یک روز و خورده ای طول کشید.

در زمینه این که به طور کل این طرح دگرگون بشه... خیر! نهایتا یکی دو ایده جزئی هست که پس از به شور گذاشتنشون ببینیم اجازه اضافه شدنشون داده می شه یا خیر.

خواستم بیشتر در این رابطه صحبت کنم، لکن به فردا موکولش می کنم. در آنجا به غایت مفصل تر به این بحث خواهم پرداخت.


و اما در رابطه با صحبت نخستتون...

نقل قول:
یکی از خزترین بخش های سایت، ترین های عمومی هستش (کاری به تالارهای خصوصی ندارم. بستگی به سیاست و نظر ناظرین اونها داره) که به شدت دوست دارم هر چه زودتر لغو بشه و هر آنچه که تا حالا در موزه آرشیو شده، در قالب تالار مشاهیر گردآوری بشه و جمع بشه بره پی کارش. به جای ترین ها، طرح خوب مدال های مرلین باید مجدداً احیا بشه بطوریکه پنجاه درصد اون با رای گیری اعضا باشه هر ماه برای انتخاب شایسته ترین ها و پنجاه درصد دیگه اون بر اساس نظر کارشناسی و حرفه ای هیئت دولت و وزارتخانه که شانس جوگیری و کپی برداری و رای غیر معقول بعضی ها رو بتونه خنثی کنه با توجه به روند رو به کاهش تعداد اعضای فعال ایفای نقش در سال های اخیر.

نظر شما چیه در این مورد؟ آیا دولت شما برنامه ای شبیه به این داره که به شکل قانون دائمی تصویبش کنه از طریق شورای کذایی ایفای نقش و مدیران؟


حقیقتش فکر نمی کردم که وزیر اختیار داشته باشه که راجع به این مسائل دخول کنه. از طرفی جایگزینی طرح مدال های مرلین با وجود این که به مراتب خیلی کاملتر از طرح ترین ها هست و این رو می شه با نگاه به میزان فعالیت و انگیزه اعضایی که در سایت هایی با طرح مشابه فعالیت دارن به راحتی متوجه شد، لکن نیازمند تغییراتی در قالب سایت هست. برنامه ریزی مخصوص خودش رو می طلبه، طراح گرافیکی می طلبه، بررسی لازم داره...

طرحی هست که آرزومندم پیاده سازی بشه، اما گمون کنم در طول وزارت آینده تنها قابلیت طراحی نظری اون شکل بگیره، چون فکر می کنم این طرح نیازمند بهینه سازی برای یک سایت کم جمعیت باشه.


نقل قول:
اند واف هاف !
و نهایتاً، فنگ در شما پرستیژ یک وزیر شایسته رو می بینه!


نظر لطف ایشان می باشد.


نقل قول:
واق واق !


بدرودتان پر درود،

با تشرک فراوان،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی

درودان فراوان بر جنابتانتان!
حضور خویش را بر هم رسانیدیم که تقاضای جدال نمایی با آن ت که خویش را جدید دانسته و شهرتش اسی کماندار می باشد.

پسا ویرایش: در خصوص زمان آن، هرچه کمتر، نیک تر.

با تشکرات صغیر و کبیر،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لادیسلاو زاموژسلی"
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
بسمه تعالی


ستاد انتخاباتی جناب آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی، فعالیت خود را با ارائه برنامه چند روزه آغاز می نماید.


14 تیر ماه سال 96:

بررسی فعالیت های صورت گرفته در قبال کارت های قورباغه شکلاتی و پرسش و پاسخ پیرامون این موضوع.


15 تیر ماه سال 96:

تشریح ایده ی مطرح شده در زمان آغاز سیزدهمین دوره انتخابات موسوم به طرح تاریخ مستطاب جادویی که مطرح گشت و اشاره به مزیّت های آن و همینطور شرحی مختصر از قوانینی که موسوم به قانون های وزارت توزین شده و میزانی برای به آزکابان کشانیدن اعضا می باشد.


16 و 17 تیرماه سال 96:

بررسی برنامه کلی وزارت آه و فغان در طول سال جادویی و ارائه آن به جامعه جادویی، بررسی وظایف کلی وزیر سحر و جادو و ایضا اشاراتی به برنامه ها و مسابقات در نظر گرفته شده توسط وزارت در مدّت حضور. همچنین اشاره به زمان ارائه گزارش از فعالیت های وزارت در پایان هر فصل.


18 و 19تیر ماه سال 96:

پرسش و پاسخ های کلّی و جزئی کاربران به دلخواه...



**در پایان از کسانی که قصد حمایت از وزارت آه و فغان را دارند تقاضای می شود که در این تاپیک حضور به عمل رسانند.


با تشکرات دولتی و غیر انتفاعی،

لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی
.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۲ ۱۲:۵۹:۳۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
تکلیف نخست:

به صحنه مقابلش خیره شده بود. نسیمی که روزگاری روحش را آرام می داد، حال دشمن جانش گشته بود. در آن لحظات بی هیچ انگیزه ای، به آنچه در برابر چشمانش رخ می داد، خیره می نگریست و گوش... اگر می خواست هم توانایی گوش دادن را نداشت.
شیشه ها دو جداره بودند.

لینی وارنر در پشت میزش نشسته و با نگاهی حسابگرانه، به جعبه رنگارنگی که در برابرش قرار داشت سیخونک می زد. جعبه نیز هر بار تصویر جدیدی از خودش خارج می کرد که به دل مدیره نمی نشست، بدون صدا هم می شد تشخیص داد که آن تصاویر مورد رضایت وی واقع نمی شدند. در همین حین بود که دهان وی با شدت و حدّت باز گشت و کلماتی را با شور و حرارت به زبان آورد.

لینی:

پس از چند ثانیه در باز شده و شخصی هکتور نام، لرز لرزان وارد اتاق شد. وجناتش خبر از اتفاقی غریب و بزرگ می داد، غریب، بزرگ و هولناک.
این را می شد از فروغ بر باد رفته چشمانشان دریافت.
چشمانی که متاسفانه تمایلی به گردش به جناحین و نظاره کردن پنجره و آقای زاموژسلی چسبیده به آن نداشتند.

دهان ها جنبیدند و نگاه ها رقصیدند، هکتور که هنوز لرزه بر اندامش بود، مکان را ترک کرد، کسی در آن لحظه نمی دانست مقصد وی کجاست، حتی آن دو مدیری که نگاه هایشان به یکدیگر دوخته شده بود.


آن شب باران سختی در گرفت، باد و باران پنجره ها را شسته و فردا هر چیز که بر آنان بود را بردند... لکن نه خیلی دور، فقط چند پنجره آن طرف تر:

دانش آموزان بر سر جایشان نشسته و بی توجه به موجود خیس و صاعقه زده ای که به پنجره چنگ انداخته بود، در گوش یکدیگر پج پچ می کردند. پچ پچی خاموش...
کسی نمی دانست هاگوارتز پول آن همه پنجره دو جداره را از کجا آورده است!

هکتور چکش بزرگی را از ناکجای بیرون کشید و در هوا به آن تابی داد، تابش چنان پر قدرت بود که هوا را به سمت پنجره فرستاد و پنجره تکان خفیفی خورد. تکانی که آقای زاموژسلی را به سمت پرتگاه هل داد و آن بی نوا بال بال زد، آهی وحشت زده کشید، به شیشه چنگ زد... اما نتوانست حواس یک دانش آموز را پرت کند!
هر چند که خودش هم نتوانست متوجه سخنان پروفسور، اچ دی گرنجر گردد. هر چند که هیچ شکی در بی نقص بودن حاصل آن وجود نداشت و حتی آقای زاموژسلی نیز می توانست رایحه خوش قرمه سبزی ای را که ایشان پخته بود را استشمام کند.

تکلیف ثانی:

این معجون، معجونی است شهیر و غریب در دیار های غرب آسیا که برگرفته از یک روش مشنگی است که آن را تهیه می کنند، لکن مشنگان آن را به روشی غیر جادویی و بسیار پیچیده استفاده کرده و در آن به جای استعمال پشه له شده تازه، از سبزیجات نا نیکی، چون تره، گشنیز و امثالهم که آنان را سبزی خورشتی نامیده و به جای روده مارمولک رنده شده، که بسیار پر خاصیت و سلامت آور است، از مواد پیش پا افتاده ای چون لوبیا و روغن و حتی دیده شده، عرق نارنج می ریزند... هرچند که تفاوتی در نامگذاری مشنگی و جادویی آن وجود نداشته و هر دو در کنار هم، آن را قورمه سبزی می نامند.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.