جارو، رنگ، نخ، رعد و برق، شاخه، دست، سیاه
شبی تاریک و خوفناکی در هاگوارتز بود قطره های باران نم نم به پنجره خوابگاه دختران گروه گریفیندور، برخورد می کرد.سارا که در تختش نشسته بود و داشت رمانی جادویی را میخواند چون، خوابش نمیبرد.وقتی صدای
رعد و برق یکدفعه در کل محوطه بیرون پیچیده شد سارا نزدیک به پنجره شد و با
دستش پرده ای که قرمز و زرد
رنگ بود و پایینش
نخ کش شده بود را کمی کنار زد و با کنجکاوی بیرون را تماشا کرد.
حوصله اش سر رفته بود و حتی رمان هم باعث رفع حوصله رفتگی اش نمیشد.
تصمیم گرفت که به بیرون از خوابگاه برود با اینکه قانون منع رفت و آمد شده بود ولی این جلوی رفتنش را نمیگرفت.از تختش پایین آمد و دزدکی و یواشکی بدون اینکه کسی متوجه بشود از خوابگاه و راهرو رد شد و در را به آرام و بی سر و صدا باز کرد و بیرون رفت.
انگار چیزی در ذهنش بود...آها
جارو با ارزشش! که وقتی در حال پرواز کردنش باهاش بود در یکی از درخت های جنگل ممنوعه افتاده بود و لای
شاخه ها گیر کرده بود، برای اینکه بدستش آورد از محوطه هاگوارتز رد شد و به جنگل ممنوعه رسید جنگل خیلی
سیاه و نمور و تاریک بود با اینکه چیزی را نمیدید ولی در حال قدم زد در بین درختان بود و چندین دقیقه گذشت و بالاخره درختی را دید که
جارو بلندش در
شاخه آن گیر کرده و از خوشحالی ذوق کرد و با
دستانش به سختی
جارو اش را از
شاخه بیرون آورد.
میتونست بهتر باشه، مطمئنم که وقتی وارد ایفا بشی خیلی پیشرفت میکنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۰ ۱۱:۰۵:۲۲